مصاحبه های کاستاندا و همراهانش

https://www.youtube.com/c/Farsheedmohammadi

مصاحبه های کاستاندا و همراهانش

https://www.youtube.com/c/Farsheedmohammadi

مصاحبه تصویری رناتا مورز با آلن استینفیلد بخش اول

 t.me/Atashdaron1

    مصاحبه تصویری رناتا مورز با آلن استینفیلد بخش اول

 

 

به شو واقعیتی نو خوش آمدید، من آلن استینفیلد هستم و این برنامه  درباره ی تکامل آگاهی  و دگرگونی بشریت است . اینطور می توانم بگویم که ندایی برای بیدار کردن کنش هاست که درباره اش با مهمان امشب امان  رنی مورز صحبت می کنیم . او ارائه دهنده ی گروه های تنسگریتی و مجری ورکشاپی است که از بیست وهفتم تا بیست و هشتم سپتامبربه نیویورک سیتی می آید و این کارگاه برمبنای آثار نویسنده ی مورد علاقه من کارلوس کاستاندا است.

رنی ممنون از حضورت در این برنامه

-        ممنون از اینکه دعوت ام کردید این فوق العاده است

بله فوق العاده است ، من بطور کامل شاگرد کارلوس کاستاندا هستم . هرگز او را بطور مستقیم ندیده ام اما با افرادی که با او کار می کردند در سال ۱۹۹۳ دیدار داشته ام. با فلوریندا و تایشا و کارول ملاقات کردم ، آیا حول و حوش سال ۱۹۹۳ با آنها بودی؟

-        بله در واقع از ۱۹۸۸ با آنها بودم. آنها در زمان های مختلف به طرق متفاوتی حضور پیدا می کردند . این از ورکشاپ های آخر بوده است. بله من در آنجا بودم و یکی از افرادی بودم که حرکات جادویی را انجام می داد و توجه شما به کارول و تایشا و فلوریندا جذب شده بوده که کاملا قابل درک است.

 

نه در واقع تو را دیدم و بیاد ات می آورم پس شما شاگرد کاستاندا بودید

 

-        بله دقیقا

 

من عاشق آن کتاب ها بودم .یک تابستان نشستم و کل سری کتاب ها را خواندم.

-        پس کلی سفارش دادید؟خنده.

 

بله سفارش کامل دادم با آموزش های دون خوان شروع کردم. و هر چیز دیگری هم که درباره آنها میشد خواندم. کتاب های فلوریندا و کتاب های تایشا و همچنین بقیه مصاحبه های کوچک؛ من طرفدار خیلی خیلی شدید کاستاندا بودم و البته سئوال بزرگ ، میخواهی در این باره صحبت کنی ؟فقط یک خورده که واقعا چه اتفاقی افتاد؟

-        منظورتون این هست که شاگرد کارلوس و فلوریندا و کارول و تایشا بودن چگونه است؟

بله! چه چیزی در این مورد می توانید به من بگویید؟

-        خب من فکر کنم که می توانید تصور کنید که این آموزش خارج از عرف باشد. منظورم این است که جامعه ای که در آن بزرگ می شویم . به مدرسه می رویم که در آن معلمی هست واو همه آگاهی های در خور آموزش را دارد. و اینگونه فرض شده که او تمام آن آگاهی ها را به شما بگوید و شما بنشینید وبرمبنای آنها رتبه بگیرید. خب دنیای کارلوس دنیای بینندگان یا دنیای تولتک ها اینگونه عمل نمی کند. آنچه هست، ما بعنوان شاگردان باید خود را از نظر انرژی آماده می کردیم . برای هرکدام از ملاقات هایی که با این افراد داشتیم باید آمادگی می بودیم.

 

معنی اینکه از نظر انرژی خودتان را آماده کنید چیست؟

-        بله آمادگی از نظر انرژی به معنی این است که ما باید سلول

های زندان جامعه پذیری را ترک کنیم ..آگاهی سطح زیرین امان تمرکز بر من من من خودمان، حسودی امان ، دلسوزی بحال خودمان و شهوات امان. افکاری که مبتنی بر شکایت از دیگران است. ما باید این ها را در بدو ورود به  کلاس ترک می کردیم . ما باید با حداکثر سکوت ممکن به  حضور آنها می رسیدیم.

 

اما آیا این شیوه ی زندگی به طور کلی نمی باشد؟ نه فقط وقتی که معلم های اتان را ملاقات می کردید ، بلکه برای همیشه؟

-        اوه البته اما این دوره ی کارآموزی است. تا زمانی که بیست و چهار ساعت و هر روز هفته انجام اش دهید. شما آن زمان در آن سطح نیستید. شما مانند کلیدی هستید که مدام در میان آگاهی نرمال خاموش و روشن می شوید. مثلا اوه! باید بروم پاسخ این فرد را بدهم! باید بعضی از تمریناتی که اینها به من گفتند انجام دهم. آنگاه می توانم به این تغییرات ، این آگاهی سطح برتر وارد شوم....چرا که تنها در این سطح ادراک برتر است که قدم به حالت بی قضاوتی می گذاریم و من هرگز نمی خواهم بگویم که در سطح آنها هستم. اما با تمام وجود و کاملا می توانم بفهمم که آنچه به من می گفتند داستان هایی که تعریف می کردند ، اصول اخلاقی ای که بیان میکردند. پیشنهاد هایی که می دانند باعث می شد که شما حضور وجود را در موجودات ببینید مانند آنکه شما ادراک اتان حرکت کند و در سنت ما به این حرکت نقطه ی پیوندگاه می گوییم.

من این را می فهمم، مطالعه کردم و می دانم معنی حرکت دادن پیوندگاه چیست.

-        بله دقیقا، وقتی شما نقطه پیوندگاه را حرکت می دهید، آنچه که اتفاق می افتد موجود انسانی که ما هستیم یا هر اسم دیگری که درسنت های متفاوت آن را بنامند یا هرچه شما بنامید اش بهرحال در تماس با کالبد رویا و کالبد انرژی قرار می گیرد. این بخش از ما انرژی کیهان را می خواند و آنچه این در را باز می کند سکوت ماست. وقتی ساکت هستیم ذهن ساکن می شود و بعد همه دریافت ها همه ادراک ها تمام دیدن ها و خواندن انرژی از طریق کالبد انرژی وارد خواهند شد.

پس برای یک جنگجوی آگاهی شدن شما تمام مدت این کار را انجام می دهید؟ به این خاطر که این فرآیندی در حال اقدام است. نمی دانم شما چطور آن را می گویید من این ایده جنگاور را دوست دارم چرا که این نبردی در حال انجام است . نبردی بین شما و دیگری بین شما و زندان من اجتماعی . اما چطور این کار را انجام می دهید؟چه تمرینی می کنید؟آیا پیشرفت می کنید؟

-        اوه فکر کنم افراد چنین گفتگوهایی با شما داشته اند. بله من پیشرفت کرده ام. منظورم این است که آیا از من می پرسید که چه چیزهایی دیده ام؟‌یا چه کارهایی کرده ام؟

نه سئوال من این نبود تنها می پرسم آیا در آگاهی اتان تکاملی را حس کرده اید ؟ تکاملی از ذهن اجتماعی به دانش خاموش و ساکت؟ که برای آن بیست سال تلاش کرده اید؟

-        دقیقا بیست سال ، من این را برای اتان توضیح می دهم . بسیار خب آگاهی نرمال می دانید چیزهایی از این دست است: بهتره ظرف ها را بشورم. بروم بقالی ؛اوه این آدم بهم بد نگاه کرد. من خیلی در موضع دفاعی ام آنها پیش خودشان چه فکر کرده اند؟ خب قضاوت من درست بود. رنگ آبی را دوست ندارم .این رفتار خودکار آگاهی نرمال است. حالا معرفت خاموش یا انرژی آگاهی درسنت ما هیچکدام از این گونه افکار نیست. آنچه می کنید این است که انرژی چیزها را می خوانید. بله شما اتاقی که اینجاست را می بینید. بله شما بین خطوط جمعیت مردم هستید که لغات و جملات اشون معنایی واقعی دارند و شما درک می کنید پرده پوشی جامعه ما تا چه اندازه عالی است. بعنوان موجود انسانی همین الان خیلی نگران هستیم که با هم حرف بزنیم. که این آن چیزی است که خیلی برای ما مهم است. شما می بینید که این مانند تیری پر سرو صدا است و شما روزها و عصرگاهان اتان را اینگونه در اطراف این می گذرانید. هنوز کف اتاق را می شورید و بله هنوز هم به بقالی می روید اما در آگاهی برتر و کاملا بدون قضاوت هستید و با عشقی بسیار بیشتر به همه چیز و همینطور شفقت و محبت بیشتر به همه چیز در اطراف اتان هستید.

آنچه من پرسیدم این است که فرد چه باید بکند که دراین سطح بماند و آیا غیر ممکن است که همواره در این سطح باقیماند؟

-        بسیار خب فکر می کنم که پرسش بسیار هوشمندانه ای است چرا که این همان است که تنسگریتی و آموزه های کارلوس از این سنت برای ما باقی گذاشته است. آنها برای ما این آموزه ها را آوردند کاری که هر فردی باید بکند این است که این حرکات را انجام دهد این حرکات چیزی نیستند که در آگاهی نرمال پیدا شده باشند . آنها از ابر آگاهی پیدا شده اند و در سنت ما به ابرآگاهی رویا بینی می گوییم خواه بیدار رویابینی که بدن شما بیدار است و خواه رویا دیدن در خواب باشد. می دانید شما به رختخواب می روید و تمام این رویاهای فوق العاده را می بینید و در سنت ما هم درخواب و هم در بیداری رویا می بینید . پس این حرکات جادویی دررویا یافته شده و وقتی یک انسان عادی آنها را انجام می دهد و حتی وانمود به انجام دادن آنها می کند. اگر یک سری را بیست دقیقه انجام دهید وهمچنان برای سالها آنها را انجام می دهید کافی است یکی را انجام دهید  و آنگاه در وضعیت ابرآگاهی و سکوت هستید.مورد دیگری که بی نهایت اهمیت دارد بگویم که من بعضی از شو های شما را تماشا کرده ام، وشما خودت از این لغت استفاده کرده ای مرور دوباره، آیا می توانیم لیستی از هر کسی که درزندگی شناخته ایم تهیه کنیم؟ و این بنظر وظیفه ترسناکی می رسد ولی باور کنید که اگر واقعا به انجام دادن آن بچسبید هجده ماه حدودا طول خواهد کشید. و شما در جایی ساکت می نشینید و هر صحنه از هر تقابلی را بداخل نفس می کشید ...و شما عمیق تر می شوید و پدر و مادرتان را سر میز نهار می بینید و اوه آره و شما همه چیز را می دانید هر ازدواجی هر دوست پسری هر مدرسه ای هر فارغ التحصیلی ، هر تجربه باغبانی . هرچیزی و همه اینها را بداخل نفس می کشید و بعد شما تمرین های سکوت را دارید . شما از این چیزهایی که به آنها وزنه چرمی می گویند استفاده می کنید که از سنت باستانی ای می آید که از آنها برای قراردادن سنگ بر روی شکم استفاده می کردند حالا خواه روی شکم بماند و ...    

گفتید وزنه را در کجا بگذارید؟

-        آنها را بر روی شکم قرار می دهید مانند مجسمه های چاکمول ، می گذارید اشان روی شکم .

اوه و با آنها چه می کنید ؟ هدف از این کار چیست؟

-        کاری که می کنند این است که آگاهی اتان را در آن نقطه قرار می دهند و ذهن اتان خالی می شود.

اوه فهمیدم فهمیدم!

-         می دانید این تمرین را در میان پروسه انجام می دهید . درخلال جریان تمرینات. آنگاه شما به این وضعیت سکوت می رسد و برای یک مبتدی می دانید احتمالا بعد از بیست تا سی دقیقه انجام حرکات یکجور سکوت و احساس فوق العاده بی باکی و شجاعت جسمانی را خواهند داشت . می دانید بنظر می رسد که بیشتر مردم با حرکات شروع می کنند و بعد به سراغ مرور دوباره می روند.

اما تمام ایده مرور دوباره و حرکات پاک کردن محدوده ی انرژی است حالا شاید نه همه تنسگریتی اما لا اقل مروردوباره آشغال های محدوده را پاک می کند و شما در واقع به ذهنی پاکیزه می رسید درست است؟

-        این کاملا درست است آیا می خواهی که برایت شرح دهم که این بطور انرژی سان چگونه صورت می گیرد؟

بله بله!

-        بسیار خب شما این بدن کوچک انسانی اتان را دارید و آنجا ایستاده اید . خب در اطراف بدن انسانی اتان کره درخشانی دارید هرکسی آن را می بینید من را ببخشید! بسیاری از مردم آن را می بینند . آئورا را می بینند آبی و بنفش ها و زردها و غیره. این کره درخشان شما است که در اطراف بدن اتان است . این کره درخشان سه بعدی است. اگر با دست اتان از جلو به پشت اتان تا آنجا که ممکن است و با انگشتان اتان بحالتی جارو مانند بکشید اندازه بزرگی آن مشخص می شود. اندازه بزرگی کره درخشان اتان این اندازه است بسیار خب. بین بدن شما و در میان این کره درخشان تمامی الگوهای شما از حوادث زندگی اتان وجود دارد. اوه دوست دخترهجده سالگی اتان شما را ترک کرد. اوه خدای من شما اخراج شدید. اوه همینطور ازدواج کردید و صاحب یک بچه شدید. همه این اتفاقات زندگی آنجا است. بین کالبد فیزیکی و کره درخشان انرژی و آنها در ذره های کوچک انرژی بر روی هم انباشته شده اند و بخاطر اتفاقی که در هفت سالگی برای امان افتاده احتمالا تمام این الگوها را در تمام بقیه عمر با خود خواهیم داشت و تنها کاری که از ما بر می آید تکرار آنهاست.  وقتی ما این الگوها را با معلم های امان با دوست پسرهای امان با رئیس امان تکرار می کنیم. بدون شک این گره های انرژی را می سازیم . چرا که این تکرار انرژی را به مکان هایی که بدان ها تعلق دارد می چسباند. اما در پشت این کره درخشان خواهش میکنم دست اتان را به عقب دراز کنید . کاملا به عقب بکشید بین لبه های شانه ها نقطه ای هست معمولا می توانید احساس اش کنید یعنی بعضی از مردم می توانند . می توانید دور یک توپ کوچک دست اتان را بگردانید کل آن نقطه ی پیوندگاه است. و در اتصال به نقطه پیوندگاه کره درخشان دیگری است که کالبد انرژی نامیده می شود .   

صبر کن صبر کن چقدر دست را به پشت دراز کنیم؟

-        تنها کافی است هم ارتفاع با بلندی تیغه شانه ها دست اتان را به پشت دراز کنید. تقریبا همراستای تیغه ی شانه ها نزدیک های وسط در آن پشت یک ذره ای تفاوت احساس خواهید کرد.

پس بر روی کالبد انرژی اتان است بر روی ..؟

-        بر روی اولین کره انرژی است. نقطه ی پیوندگاه به کره های درخشان دو تایی متصل است . در مکزیک باستان به آن یک قل از دو قلو می گفتند و اینکه کره درخشان دوم کالبدی ندارد. این بخش از شما کالبد انرژی است که انرژی را در دنیا می بیند و می  خواند. گفتند و اینکه کره

این کالبد درخشان دوم گرداگرد کالبد درخشان اول است در کجاست؟

-        نه در عقب در پشت شما، مانند آنکه نقطه ی پیوندگاه را حس می کنید کالبد انرژی به نقطه ی پیوندگاه اتصال دارد. آن یک کره درخشان دیگر است. در پشت شما است.

پس کالبد درخشان شما یا کره درخشان مضاعف شما؛ در نقطه ای به پیوندگاه چسبیده است؟ آیا این همان چیزی است که می گویید؟

-        درست است.

بسیار خب موضوع را گرفتم.

-        کاری که تنسگریتی می کند این است که همه عادات ما بین اولین کره درخشان ...بین کالبد فیزیکی و خطوط درونی اولین کره درخشان این انرژی های چسبیده به الگوها را می قاپد وقتی که مرور دوباره و تنسگریتی انجام می دهید این اتفاق می افتد و این انرژی ها را به کالبد فیزیکی باز می گرداند. همزمان نقطه پیوندگاه اتان را به حرکت کردن باز می گردانید و سیر و سیاحت نقطه پیوندگاه و از زمین بین کف دو تا پای اتان و در ادامه بالای ما بین  دوپای اتان شروع می شود و می رسد به طرف بالا بین منطقه پرینه( بین مقعد و بیضه ها یا فرج) و تا قلب ادامه دارد. در طول این سیاحت کالبد انرژی شما که به نقطه پیوندگاه چسبیده است با آن کشیده می شود و کره درخشان که نقطه ی پیوندگاه در آن است در میان بدن در میان قلب اش؛ بنظر مضاعف و دوتایی می رسد.    

آآاه گرفتم اما هروقت که نقطه ی پیوندگاه حرکت می کند واقعیت متفاوتی را می سازید اینطور نیست؟

-        کاملا درست است و این وقتی است که نقطه ی پیوندگاه شما در طول این مسیر و این سیاحت حرکت می کند. و بله شما واقعیت دیگری را سرهم می کنید. و بله کالبد انرژی شما این واقعیت مجزا و خاص را می خواند . خب همینطور در رویا بگویم در نتیجه الکل و مواد هم خیلی پیوندگاه حرکت می کند اما این نوع حرکت آن حرکتی نیست که شما می خواهید در سطوح دیگر داشته باشید . پیوندگاه باز هم حرکت می کند و این آن چیزی است که سطوح جایگزین راخلق می کند و بطور تصادفی ممکن است حرکت کند. از منظر سنت ما این حرکت تصادفی را می شود اینطور توضیح داد که بله نقاط فراوانی برای تغییر جهت و بعلاوه حرکت پیوندگاه وجود دارد تحت تاثیر مواد در واقع معمولا پیوندگاه حرکت می کند و بر میگردد. درواقع فکر کنم کارول گفته که افرادی که خیلی مشروب می خورند اگر پس از آن مواد هم مصرف کنند شرایط سختی را در هنگام بازگشت پیوندگاه خواهند داشت

این درست است چرا که این افراد خیلی وابسته به استفاده از مواد برای تغییر مکان پیوندگاه می شوند بجای آنکه متکی بر اراده اشان باشند.

-        ببینید تمرینات تنسگریتی مبتنی بر حرکاتی است که نقطه پیوندگاه را بطور طبیعی حرکت می دهند. ولی با مواد هیچ چیزی طبیعی نیست بدون گفتگو مواد مخدر عناصری غیر طبیعی هستند که بله پیوندگاه را حرکت می دهند اما ما پیوندگاه امان را تحت شرایط طبیعی جنگاور بودن ، در راه دل بودن و انضباط داشتن و استفاده از ابزارهایی مانند تنسگریتی حرکت می دهیم. این آن چیزی است که تنسگریتی بدنبال آن است .

بسیار خب فهمیدم بنابراین تجربه شما از تنسگریتی چیست؟

-        بسیار خب منظورتان از وقتی است که شروع کردم؟

منظورم این است که چطور زندگی ات را عوض کرده ؟ چطور پیوندگاه ات حرکت می کند؟آیا نسخه مضاعف خودت را خلق کرده ای؟

-        آیا خلق کرده ام؟ بله . با اطمینان این را می گویم چرا که تجارب همراه با نسخه مضاعف از آن تجاربی است که بار دیگر شامل عشق به تمام بشریت است و این وضعیت جایگزینی به کل متفاوت است. دنیا به نظر متفاوت می رسد منظورم این است که می توانم آن را با رنگ ها و زنگ ها و ناقوس ها شرح دهم اما دنیا کاملا بنظر صاف و نرم می رسد. شما به خانه ای که هر روز به آن نگاه می کرده اید نظر می اندازید اما دیگر سخت نیست دیگر بنظر جامد نمی رسد. دیگر بنظر فیزیکی نمی رسد نرم شده است. تبدیل به خمیر شده است و در زمانی معین در این سطح از آگاهی وارد سطحی می شوید که وقتی بیدار هستید که به این سطح بیدار رویا بینی می گویند این ساختار کاملا ذوب می شود و تمام آنچه که شما می بینید ساختار انرژی است .

آیا هدف از تمام این تمرینات این نیست که با رسیدن به دقت دوم نسخه مضاعف اتان بدن شما را منحل کند و در این قلمرو دیگر زندگی کنید؟

-        منحل کردن بدن اتان و زندگی کردن در آن قلمرو ها بسیار خب پرسش شما را فهمیدم در پایان زندگی اتان به دلیل اینکه آنچه قبل از مرگ اتان انجام داده اید و ممزوج شده اید قبل از اینکه با هم بمیرید یعنی با نسخه مضاعف اتان امتزاج یافته اید شما وارد این قلمرو ها خواهید شد. شما بعنوان یک جنگاور بیدار رویا بینی های فراوانی مانند آنچه شرح دادم دیده اید. شما لایه های بسیاری بر روی لایه های دنیاهای بسیاری دیده اید مانند اینکه شما به سفر اروپا رفته اید یا ایتالیا رفته اید و ...

  

خب من در مورد خود جنگجویان صحبت می کنم مردمانی مانند دون خوان ، بعد از مرگ برای آنان چه اتفاقی می افتد؟ خب من فکر می کنم دون خوان درواقع نمرده است او با آتش درون سوخت و این سیاره را ترک کرد با بدنی دست نخورده و نمرد خب ولی در این شکل از مرگ بدن او سوخت . بدن او سوخت من این را لزوما مرگ نمی نامم این را نوعی  عزیمت می گویم که بدن اش را با خودش برد.

-        بسیار خب از روش شما می رویم . من تنها مشخص کردم که بدن می میرد. بدن دیگر در اینجا نیست. خواه از درون بسوزد یا نسوزد. اما بله شما می توانید آن را عزیمت بنامید من با این مشکلی ندارم . 

خب آنچه که من شنیده ام بر مبنای سبک های دیگر منظورم این است که بنوعی آنچه که از سنت های مشابه شنیده ام مثلا از سنت های باز رنگین کمان یا سنت تائو این است که شما به نوعی تبدیل به آگاهی نامیرا می شوید که ناشی از مقدار زیادی قصد در فرد است. 

-        آنچه شما می گویید در سنت ما بدین صورت است که وقتی که بدن می سوزد . آگاهی بدن فیزیکی شما به کالبد انرژی نقل مکان می کند و آنگاه فقط انرژی هستید و می توانید این آگاهی را به کالبد انرژی اتان منتقل کنید و آنگاه دنیا به دنیا سفر کنید. درست مانند وقتی که در زندگی روزانه در کالبد فیزیکی اتان وجود دارید. بعد در تختخواب اتان می خوابید و ممکن است در شب رویایی داشته باشید و شما با من توافق دارید که بدن اتان در تخت بوده است بنابراین هنوز از درون نسوخته اما کالبد انرژی شماست که دنیا و دنیا و دنیا رویا می بیند. در پایان زندگی اتان بدن فیزیکی اتان خواهد سوخت و آنگاه انرژی اضافی  رشد می کند و به کالبد انرژی اتان منتقل می شود. آنگاه ما بیشتر مسافرت می کنیم چرا که انرژی خیلی خیلی بیشتری داریم.

مردم به کجا سفر می کنند ؟ ایده ی دقت دوم در کجاست؟

-        من فکر نمی کنم در دیگرسو تابلوی راهنمایی رانندگی باشد آلن . اما این سئوال هوشمندانه ایست . آنها به کجا سفر می کنند؟ بیایید درباره ی دنیاهای دیگر صحبت کنیم. ممکن است این را تجربه کرده باشید ممکن است شب به رویا رفته باشید. بیایید درباره ی آنجاها صحبت کنیم . شما به جاهایی می روید که هیچ چیزی شبیه واقعیت نرمال نیست. آنجا ها مکان هایی هست که همه چیز تله پاتیک است. مکان هایی هست که موجود اتی هستند که کاملا همه جای اشان میخ دار است. می دانید جاهایی هست که هیچ ماشینی نیست. هیچ چیزی نیست و همه در خطوطی از انرژی حرکت می کنند. بیشتر مردم در ابتدا تجاربی دارند که می بینند این بدن در رویا پرواز می کند. رویاهای پرواز واقعا اولین نشانه هاست. یعنی توانایی در بدست آوردن مقداری انرژی در آنجا، ما تنها به شکل انسان نرمال در آنجا راه نمی رویم ما پرواز می کنیم. خب شما مانند یک کالبد انرژی می توانید پرواز کنید و تمرکز کنید و مانند آن به اطراف دست بکشید.    

پس در دنیاهای دیگر لایه ای بر روی لایه ای دیگرهست مانند آنچه دون خوان به لایه های پیاز تشبیه کرده است و هر بازیگری به جایی می رود. خب چه اتفاقی برای کاستاندا افتاد نظر و ایده شمما در مورد اینکه او به کجا رفت چیست؟ او تمام زندگی اش را فدای این تعلیمات  و تمرینات کرد. من واقعا کنجکاو هستم.

-        می دانید از منظر من و آنچه حس کردم و آنچه دیدم او در پایان زندگی اش بدنبال ردپایی رفت که دنبال دون خوان بگردد.  

 

اومم پس چه اتفاقی برای بدن او و کالبد انرژی اش افتاد؟ می دانید دوباره منظور من این است که خب بیایید و بگویید چه اتفاقی برایش افتاد؟

-        خب اجازه بدهید یک مقداری این را روشن کنیم که چگونه بوده است.

بله  بگویید برایم جالب است

-        بسیار خب می دانید که کارلوس اولین کتاب اش را در سال ۶۸ نوشت و فلان و بهمان....آنوقت در سال ۱۹۷۸ کارلوس می توانست که از درون بسوزد . او می توانست و او در مکزیکو بود . در سال ۱۹۷۸ او بهمراه کارول بود.

آیا او با کارول دنیا را ترک کرد؟

-        نه او با کارول نیست  کارول هنوز در فرم فیزیکی اش اینجاست.

می دانم اما کارول رفت و دوباره برگشت اینطور نیست؟

-        بله او در سال ۱۹۸۸ بازگشت

بسیار خب موضوع را گرفتم چونکه هنگامی که او را دیدم وقتی که

سخنرانی می کرد او درواقع کل ماوقع را با جزئیات شگفت آوری شرح داد خیلی مشتاقانه حرف می زد و من شروع به ارتباط با این انرژی کردم بهرحال؛ اما  درباره ی کارلوس بگو ؟ کارلوس چه شد؟

-        بله خلاصه او در مکزیکواقامت داشت اقامت داشت که نوری آبی رنگ به میان پنجره آمدو شروع به سوزاندن شصت پای او کرد و او میدانست که چه اتفاقی دارد میافتد و هنوزنمی خواست که برود ، کارلوس داستان این ماجرا را بیشتر بحالت کمدی تعریف می کرد و می گفت به شصت پایش ضربه زده که آن (نور سوزاننده) را بیرون کند و اونمی خواست برود چرا که میدانست آخرین ناوال این سلسله است او هنوز میخواست که ارائه ای از این راه به دنیا بدهد احساس میکرد که این کار او را خیلی تغییر داده است همینطور کارول و تایشا و فلوریندا را خیلی عوض کرده او نمی تواند و نمی خواهد این دنیا را ترک کند او نمی خواست که این دنیا را ترک کند بدون اینکه این را به نوعی به عده ای از مردم ارائه نماید و در سال ۷۸ او  ارآموزان

-        مناسبی را هنوز نیافته بود یا هر طور دیگر که بنظرتان مناسب می رسد بگویید. پس او ماند .او ماند و راه های مختلفی را آزمود می دانید او هنوز اینها را درورکشاپ ارائه نکرده بود کتاب نوشت و در ۱۹۸۸ کارول بازگشت. کارول تیگز و مطمئن هستم که داستان اش را برایت بازگو کرده است که کجا بوده است درسته؟

بله تعریف کرده است من تنها برای افرادی که او را نمی شناسند یگویم که اوبخشی از گروه جنگاوران دون خوان بود منظورم این است که

اگرچه او بهمراه کاستاندا نسل بعدی به حساب می آمد . هر دوی آنها ناوال بودند وآنطور که من خوانده ام سنت اینگونه است که ناوال زن از نسل بعدی با نسل قبلی گروه جنگاوران می رود درحالیکه آنها در آتش درون همگی می سوزند و به بٌعد دیگری منتقل می شوند او با

دون خوان رفت و داستان خارق العاده ای را ازاین ماجرا تعریف می کرد من عاشق طرز بیان او از این ماجرا بودم. که در مکزیکو در خیابانی راه می رفته و ناگهان بدن او شروع به محوشدن می کند و آنگاه ده سال بعد شده بود میدانید اصولا او خیلی سبک بود این

آن چیزی بود که من بیاد می آورم من دقیقا نمی دانم او چه گفت بسیارخوب گفتید اما واقعا سرگرم کننده بود درواقع من یادداشت می کردم فکر کنم که او گفت :این اتفاق ترکیبی از احساس اوج گرفتن و درد بسیار بدی در شکم بود و به آرامی احساس کرد و می دید که پاهایش محومی شوند و بامب او رفته بودو آنچه که بعد فهمید ده سال بعد بود که او دارد در خیابانی درمکزیکو راه می رود

-        دقیقا!

و من باور دارم منظورم این است؛ نه اینکه باور دارم منظورم این است که می دانم که این امکان پذیر است یعنی من او را قبول دارم می دانی بسیاری از مردم ممکن است شک داشته باشند اما من ندارم. به این خاطر که من میدانم چیزهای عجیبی امکان دارد پس بهرحال

-        بله بهرحال او رفت ودرسال ۸۸ او برگشت. و این آن چیزی است که فکر می کنم که کارلوس را گالوانیزه کرد. که در مسیر خیلی متفاوتی کار کند. او آن کسی بود که کارلوس را متوجه این نکته کرد که هی شاگردان ات آنقدر انرژی کافی ندارند که به آنچه می گویی توجه کنند. آنها آنچه که می نویسی را نمی فهمند آنها موضوع را نمی گیرند پس او با تایشا وفلوریندا و کارلوس چیزجدیدی را شروع کردند و آنچه به بیرون ارائه دادند حرکات جادویی بود که از دون خوان آنها را یاد گرفته بودند که سالها با نسل های بینندگان همراه بود و ...

اما آیا حرکات جادویی دقیقا بعداز ۸۸ شروع شد منظورم این است که آیا به دلایلی در دهه نود شروع نشد؟

-        درسته خب در سال ۸۸ استارت خورد و بعد در دهه نود او شروع به برگزاری تعداد محدودی ورکشاپ پراکنده کرد که همانطور که گفتی در سال ۹۳ به یکی از آنها رفته ای و بعد او ویدیو ها را شروع کرد ویدئوها چیزی بودند که کار را جالب  کردند ودر سال ۹۵ ویدئوهایی از حرکات را شروع کرد. و این آن چیزی بود که همه چیز را برانگیخت. منظورم این است که همانطور که می دانی او سخنران مهمان در طول ورکشاپ بود کاستاندا در ورکشاپ های اولیه بعنوان سخنران حضور داشت

بله من هیچوقت کارلوس را ندیدم و ملاقات نکردم درواقع فقط زنان یا ساحره ها را آنطور که آنان را می نامیدند دیدم. اما دوست داشتم که کارلوس را ببینم

-        بله بله. اگر می دیدی به او علاقمند می شدی

بله او فردی بود که گفتم بعد از اینکه تمام کتاب هایش را خواندم ذهن ام را باز کرد و شیوه فکر کردن ام در مورد واقعیت را تغییر داد

-         اومم بله

اما برای او چه اتفاقی روی داد؟ داشتید می گفتید

-        بله خب او تمام این موارد را به بیرون ارائه داد. حالا چونکه او می توانست در سال ۷۸ برود و چون او این کار را نکرد عوارض عظیمی بر انرژی او وارد آمد. بنابراین بله او سرطان گرفت او سرطان کبد گرفت. در ده سال آخر زندگی اش و او این را پذیرفته بود و می دانید او هیچ درمان متداول یا چیز دیگری را برای این بیماری اش انجام نداد می دانید فقط سرنوشت اش را پذیرفت. او گفت بسیار خب من ماندم  تا این تعلیمات را به عموم ارائه کنم کارول تیگز وتایشا و فلوریندا ما همه حالا گالوانیزه شده ایم همه ما تلاش می کنیم اینها را به روش های خیلی متفاوتی به بیرون ارائه دهیم . و او توانست بماند می دانید تا اواخر ۱۹۹۸ دوام آورد

و بعد چه اتفاقی برای تایشا و فلوریندا افتاد؟ وقتی که کارلوس آنطور که شما می گویید رفت یا هر طور که شما مایلید این را بگویید عزیمت یا ترک کردن هر جور که شما آن را می گویید

-        بعد آن تایشا و فلوریندا مسافرت کردند می دانید کارلوس از هرکدام آنها پرسید که آیا می خواهید که الان با من بیایید؟ شما فرصت دارید که با من بیایید و آنها گفتند نه ما تو را وقتی زمان امان برسد پیدا می کنیم اما هنوز زمان ما نرسیده تا از درون بسوزیم پس اورفت و آنها شروع به سفر کردند می دانید این بهترین توضیحی است که می شود داد.

سفر در ابعاد دیگر یا در این دنیا؟

-        فکر کنم یک خورده از هرکدام .یک خورده از هر کدام

پس اینطورکه شما می گویید آنها هنوز زنده هستند؟

-        بله بله.

 آیا با آنها در تماس هستید ؟ آنها با کلیر گرین تماس دارند؟

-        آنها چند سالی با ما در تماس بودند بخصوص با کارول تیگز چرا که با او قرار داشتند اما او و ما چند سالی است ازآنها خبرنداریم اما آنها حضور دارند نه اینکه در عالم برتر حضورداشته باشند بلکه حضورشان در اینجا ست فیزیکی هستند

بسیار خب فهمیدم ازاین موضوع خوشحال شدم.

-         به این دلیل که منظورم این است که یعنی ممکن است درخیابانی در نیویورک با آنها برخورد کنید پس حواس اتان جمع باشد

من برخورد خیلی خوبی با تایشا داشتم. می دانید ما یک خورده ای صحبت کردیم.وقتی او را آنجا ملاقات کردم و او گفت واو! تو واقعا موضوع نقطه پیوندگاه را می فهمی. اومم نمی دانم اما خواهیم دید اگر روزی در خیابانی از نیویورک راه بروم اما آنطور که می گویی کارول هنوز دور و بر شما هست؟

-        بله کارول هنوز با ما هست او به ما کمک می کند و به ما مشاوره می دهد او به نوعی نمونه ی تمام شده ی  آموزشی است که کارلوس به ما داد چرا که همانطور که می دانی ده سال با کارلوس بودیم و تمام این سالهای بعدی با کارول تیگز بودیم و به غیر از این ؛او فردی است که در آموزش تنسگریتی ما را در بسیاری از ورکشاپ ها هدایت می کند.

-        اما آیا او مصاحبه انجام می دهد؟ آیا او تا بحال مصاحبه ای انجام داده؟

-        نه مردم از او تقاضا می کنند و من فکر می کنم می توانستم کمی استراحت کنم اما خب نه متاسفانه نه! موضوع این است که او حس می کند زمان درملاء عام قرار گرفت اش  درهنگام زنده بودن کاستاندا بوده است و وقتی که او مرد . یا میدانید عزیمت کرد آنگاه تایشا و فلوریندا شروع به سفر کردند اما کارول می خواست که اینجا بماند به این دلیل که او می خواست کارآموزیش را با شاگردان تمام کند. و این کار را هم کرد اما اواحساس می کرد که وقت او برای شاگردان است و این زمان او نبود و این کاملا دلیل چرایی رفتار اوست .

پس یکی از شاگردان کارول هستی؟شاگرد کارول هستی؟

-        بله. تعداد دیگری هم هستند که او تعلیم اشان داده که کارلوس را اصلا نمی شناختند و از طریق تنسگریتی وارد دنیای ما شدند. و خیلی از نزدیک با او کار کردند و همه چیزهای دیگر...

بسیار خب چون من فکر می کنم که او فوق العاده است. در واقع حس می کنم وقتی که ملاقات کوتاهی با او در سال ۹۳ داشتم انرژی ای از مبارز مرگ ناگهان در میان حاضر شد لااقل من اینطور حس کردم. چیزی مانند نصف سمت چپ صورت او را آنجا دیدم و می دانی این یک حس تمام و کمال بود و برخورد او با مبارز مرگ خیلی بنظرم دراماتیک بود و آنچه درکتاب رویا بینی بود. من این کتاب را پیشنهاد میکنم. برای اینکه بدانید کارول کیست و چه اتفاقی برایش افتاد بله فصل سیزده وچهارده را ببینید درسته؟

-        بله !

من حتی به آن کلیسا در مکزیکو رفتم تا تمام آن صحنه را که اتفاق در آن افتاد ببینم.

-        اوه ما همه امان این کاررا کرده ایم و هرسال هم شبی در آنجا با گروهی شب زنده داری می کنیم.

بله و همینطور آتلانت ها در بیرون محوطه ی تولا

-        بله ما به شهر تولا میرویم میدانید بدلیل اینکه مکان تولتک ها بوده می دانید اجدادمان آنجا هستند.

آیا تا بحال آموزش دیگری از تولتک ها گرفته اید من فردی بنام سرجیو مگانیا را ملاقات کردم که دیدگاه کاملا متفاوتی داشت.

-        بله من او را درشوی شما تماشا می کردم. و می دانید البته که کلی راه دیگرهست آنجا قبایل زیادی هستندکه آموزش های متفاوتی را با خود حمل می کنند آموزش های او به گوش من غیرعادی و غریب نبود می توانم بگویم که آموزه های ما تکنیک های ما ، یک مقداری متفاوت است. میدانید ما تکنیک چیزهای آینه ای را  استفاده نمی کنیم.ما از تکنیک حرکات استفاده می کنیم وبیشتر مرور دوباره درونی و همینطور سکوت پس ممکن است که بدین جهت این اندکی متفاوت باشد. اما ما همه به یک جا می رویم می دانید کافی است راهی را بردارید که در شما طنین می اندازد. و آن را دنبال کنید و در آن راه راستین باشید.

می دانید او فوق العاده است تکنیک نگاه کردن در آینه آبسیدین که او از سنت تولتک های کهن آموزش می دهد بسیار قدرتمند است .این شکلی از مرور دوباره است چونکه شما در آینه ی سنگ آبسیدین نگاه می کنید و تمام این انرژی های کهنه را می بینید که به شروع به بالا آمدن می کنندوآبسیدین بنوعی آنها را در بیرون شما نگه می دارد. یک نوع تنوعی در تکنیک مرور دوباره مرور دوباره ه ای دیگر  

-        بله! درسته . بله

منظورم این است که همواره تمرینات از راه های مشابه که بعنوان تمرینات متفاوت که متفاوت هم هستند می نامیم اما فکر می کنم آنها قصدی بسیار مشابه در همه چیز دارند و سرنوشت اشان هم خیلی مشابه است منظورم این است که آیا میتوانی درباره آنها صحبت کنی که چه معنایی می دهد چگونه است نوع بودن در دقت دوم منظورم این است که این دنیای گذران نوعی از دقت اول است که بیشتر مردم در آن هستند به نوعی فضایی است که تمرکز آنها را احاطه کرده وآنگاه تمام این مرحله یا فکر کنم سرجیو مگانیا این را بعنوان ناوال را زندگی کردن یا زندگی در ناوال می نامید. که قاعدتا باید تونال می بود.

-        همه اشان راه هایی یکسان هستند.ناوال را زندگی کردن درناوال زندگی کردن.

 خب در ناوال زندگی کردن چه معنایی دارد؟

-        بسیار خب باشه من قبلااین را توضیح دادم جایی که شما خیلی صمیمی و متصل به کالبد انرژی هستید. پس ذهن اتان ساکن است و شما انرژی را بطور خالص ادراک می کنید منظورم این است که دنیا انرژی خالص است. این آن چیزی است که بسیار مشابه است و آنگاه شما آنطور که گفتم اومم اگر سفر کنید و یک قصر قدیمی یا چیزی ببینید. قصر خالی است می دانید مردمی در آن زندگی نمی کنند اما مردمانی در آن مرده اند مردمانی زمانی در آن زندگی می کرده اند. وناگهان قصر گسترده می شود و انسان هایی از گذشتگان را می بینید . که دارند قدم می زنند بیدار رویا بینی!در بیداری به دنیای دیگر وارد شدید این اتفاقی است که برای شما افتاده است در حالیکه بیدار هستید. همچنین وقتی که شما خواب هستید. به تمام این دنیا ها می روید.

و این برای شما اتفاق افتاده است آیا خودتان تمرینات زیادی در رویا بینی داشته اید؟

-        خب بهترین تمرین رویا بینی همانطور که اشاره کردید و سرجیو درباره اش صحبت کرد که در آینه؛ در آینه سنگ آبسیدین یا هر وضعیتی باشد پاک کردن انرژی از تمام آن چیزهاست. می دانید از تمام آن چیزهایی که بیشتردر زندگی امان دراماتیک است می دانید این انرژی امان را تعمیر می کند. ما حتی زمانی را که جای خالی را پر کرده ایم فراموش می کنیم . میدانی منظورم این است که این بهترین  موضوع برای رویا دیدن است. به این دلیل که وقتی می نشینید و صحنه ای را که دقت  اتان را بر آن متمرکز کرده اید بازبینی می کنید. در سنت ما سرتان را از یک طرف به سوی دیگر می برید و چشمانتان را می بندید صحنه را فرا می خوانید. افراد آن صحنه را فرا می خوانید . سر را از یک طرف به سوی دیگر می برید و صحنه را می خوانید. شما بر روی صحنه تمرکز کرده اید. و تمرکزتان را حرکت می دهید. از شی ای به شی ای دیگر در رویا وقتی شما کتاب هنر رویابینی کارلوس کاستاندا را می خوانید توضیح می دهد که چگونه در وضعیت خواب رویا ببینید این این اولین چیزی است که یاد می گیرید که چطور انجام اش دهید. اوه من دست ام را پیدا کردم یا بخشی از بدن ام را پیدا کردم! این صحبت کردن درباره پیدا کردن بخشی از بدن لیکن او خودش را در آینه پیدا می کند (سرجیو مگانیا) بسیار خب ما این کار را نمی کنیم ما دست ها را پیدا پا ها پیدا می کنیم یا متوجه می شویم که آوه  خدای من در دنیای دیگر هستیم چیزی متفاوت برای شما اتفاق می افتد. تمام این ها وقتی برای شما اتفاق می افتد که دقت اتان را از شی ای به شی ای دیگر حرکت دهید. در رویا به این دلیل که آنچه شما در وضعیت خواب رویا بینی می خواهید این است که بتوانید مانند آگاهی نرمال اینجا بر اطراف اتان اعمال اراده کنید. اوه من می خواهم به سینک آشپزخانه بروم و یک لیوان آب بردارم شما ی خواهید که این کار را به همین سادگی در وضعیت خواب رویا بینی هم انجام دهید.

پس تو می توانی این کار را بعد ازانجام این تمرینات انجام دهی؟

-        بله

 

 

 

هر شب این کار را با اراده خودت انجام میدهی؟

-        من شخصا هر شب به این شکل رویا نمی بینم. انواعی از رویا دیدن هست. کارلوس کاستاندا از مراحل رویا صحبت کرده است من بعد از سالها می توانم بگویم بله من هرشب رویا می بینم اما گاهی فقط در مرحله اول رویا می بینم که تنها اتفاقات روزتان را رویا می بینید اما هنوز فکر کنم که شما آن را رویای شفاف می نامید. می دانید در آن رئیس اتان هست خانه اتان هست و همسایه اتان و همه ی این ها اما شما کاملا دررویا آگاه هستید بعد ممکن است هفته ای یکبار ممکن است هفته ای یک بار می دانید رویای مرحله دوم داشته باشم. که غیر عادی تر است جایی که می دانید همه چیز دنیا ملغی می شود. وقتی که هیچ چیزی آشنا نیست جایی که همه چیز سبز بنفش یا آبی است و می دانید همه چیزتله پاتیک است. هرجا که بروید . بعضی از رویا بینان به جاهای می روند که گویا بسیاربه دنیایی که به آن آشنا هستند بسیارشبیه است و اغلب به آنجا می روند. بنوعی گویا به آنجا خود را آویخته اند و عده ای به جاهای بسیار متفاوت می روند.

فهمیدم پس تمرینی هست. منظورم این است که تمرینی هست که خیلی در این مورد کارایی داشته باشد؟  

-        بله.در دقت اول و در دقت دوم . منظورم این است که ما درباره زندگی و مرگ یا ترک کردن یا عزیمت  صحبت می کنیم . وقتی شما به پایان زندگی اتان می رسید. منظورم این است که شما دارید آن زمان دیگر رها  می کنید. تا زمانی که شما این را زندگی می کنید این را به آرامی رها می کنید آن را به آرامی رهایش می کنید آنگاه در پایان زندگی اتان شما از آن تهی هستید.

تهی از چه؟ تهی از چه؟

-        شما از زندگی اتان تهی هستید.

و هدف این کار چیست؟

-        آنچه که از زندگی بدست آورده اید.

و چرا این اهمیت دارد؟

-        بسیار خب تمرکز زندگی همانطورکه گفتم  به معنای تمرکز آگاهی نرمال بنابراین در آخر بواسطه مرور دوباره تمرکز نرمال شما می گذارد و می رود. و شما شروع می کنید که بیشتر تمرکز انرژی سان داشته باشید.

درست پس دیگر شما تمرکزی دنیوی و خاکی ندارید و مقدار خیلی زیادی انرژی در اختیار دارید. این آن چیزی است که می گویید؟

-        درسته !درسته!

و شما با این همه انرژی چه کار می کنید؟ هدف از تمام این ها چیست؟

-        هدف از تمامی اینها!هدف از تمامی این ها این است که بشر با به دنیا آمدن اش یک حق طبیعی دارد که در تماس با کالبد فیزیکی و همینطور کالبد انرژی اش باشد. و بدلایلی در مسیر تکامل امان ما این اتصال به کالبد انرژی امان را از دست داده ایم. می دانید وقتی در مورد تکامل انسان فکر می کنیم. می دانید داستان سنتی و عرفی تکامل انسان که میمون ها از درخت پایین آمدند و روی پاهایشان راه رفتند و این موجود را انسان نامیده اند خب خب در جایی از این دوران تکامل اولیه ی انسان شدن و مرد و زن بودن مان که  بر روی دو پا راه برویم ما شمن بودیم. ما کالبد انرژی امان را داشتیم. بخاطر اینکه این زبان اولیه بود ما زبان نداشتیم.بله ما مغز خزنده ها را داشتیم بله ما مغز  پستانداران را در بالای آن داشتیم بله ما پیشانی انسانی داشتیم اما ما زبان نداشتیم. و در این سطح زبان اولیه ما با همه چیز در اطراف امان در اتصال بودیم. ما می توانستیم درختان را حس کنیم.  می توانستیم باد را فرا بخوانیم . ما در تماس بودیم . این آن است که تنسگریتی بدنبال اش است. می توانم بگویم که سنت شمنیزم خواهان بازگرداندن اتان به آن است. می دانید که قرار نیست تبدیل به انسان نئاندرتال بشوید. اما شما و ما این توانایی را باندازه کافی داریم که دوباره چیزی شویم که قبلا بوده ایم. دوباره در سکوت قرار بگیریم. شما به این سکوت محتاج هستید.  نیازمند این زبان اولیه هستید . محتاج آن سطح الهام که یکبار در آن بوده اید هستید. وقتی شما بودیزم را عمل می کنید بر روی یک تشک می نشینید ...به آنجا می رسید. وقتی به آن رسیدید احساس ارتباط درونی با کائنات می کنید. و می بینید که چیزها دارند محو می شوند چیزها دارند با هم ترکیب می شوند. شما احساس جدایی از چیزی نمی کنید. شما احساس تنهایی نمی کنید.

پس تو می گویی که زبان است که این مانع ساختگی بین ما و کالبد

انرژی را ساخته است؟ که ساخته شده .. فکر کنم کاستاندا می گوید بوسیله پروازگرهای ذهن ساخته شده، نمی دانم چطور می گویید مالکیت تفکر فرم گرا.

-        می دانی ذهن ما با زبان محاصره شده و این ما نیستیم. این زبان ما نیستیم و یکجوربنوعی می شود گفت موجودی تمام تفکرات ما را تصاحب کرده است که موجب می شود ما فکر کنیم که فکر می کنیم. ولی در حقیقت تنها حواس ما را از کالبد انرژی امان پرت می کند. و در واقع انرژی ما را می دزدد.

پس این آن چیزی است که شما می گویید؟

-        کاملا درست است بسیار صحیح!

پس راه بازپس گیری بدن امان و برگرداندن خودمان رفتن به آگاهی خاموش و دوری از آمم مانند این...فکر کنم در کتاب اولش در این باره صحبت کرده دوری از گفتگوی درونی که همیشه با ما صحبت می کند. گفتگوی درونی درباره ی تاریخچه ی شخصی؟

-        بله این درست است بله !ما با چیره شدن بر این  کلی انرژی بدست می آوریم تا سفر کنیم. که این آن چیزی است که شما می گویید تا استاد شویم و این برای همگان امکان پذیر است. این کاری است که کارلوس و تایشا و کارول و فلوریندا کردند. آنها این را برای همه در دسترس قرار دادند.دیگر لازم نیست بدنبال یک قبیله کوچک در مکزیکو بگردید. می دانید برای همه در دسترس است.

پس این برای همگان در دسترس است.حدس میزنم مدیتیشن در این باره است. و همچنین  بعضی از تمرینات بودیسم و بعضی از تمرینات تائو. می دانید انرژی و فیزیولوژی بشریت یکسان است.برای همه یکسان است اما سنت هایی که می توانند سکوت ایجاد کنند می توانم بگویم که توانایی کشف این را دارند.  و می توانند این را بر مبنای راه اشان می دانید بر مبنای شیوه ای که این را می بینند توضیح دهند.

-        می توانم  بگویم که این صحیح است بله

 

 

 

خب مبارز با مرگ کیست ؟ چرا که او نمرده و او خواه مرد یا زن نمرده است هنوز در یک جایی در این سیاره هست.

-        بله بله!

آیا می توانی درباره اش صحبت کنید؟

-        بله بخصوص به این خاطر که نسبت به داستان کارول تیگز و مبارزمرگ علاقمند هستی.

خب مبارز مرگ... در واقع مبارز مرگ در زمان اندکی که با او بودم از میان او حس می شد. و من گفتم واو!!! گویا دارد چیزی اتفاق می افتد. منظورم این است که شیوه ای که فکر کنم او مقداری از انرژی اش را به مبارز مرگ داده است. و کسی چه می داند شاید به همین دلیل بوده که او در زمانی که قرار نبود برگردد ؛بازگشته است.

-        اوهوم ممکن است. این ممکن است. منظورم این است که می داند؟

این موضوع مهمی است.

-        بسیار خب ! ما الان به آن خواهیم پرداخت.

من نمی خواهم الان به آن بپردازید می خواهم بدانم چه کسی این را می داند ؟شما چه چیزی در این مورد  دستگیرتان شده است؟

-        مبارزمرگ یک بیننده ی کهن است. که ناوالی از سیره ی کهن ما بوده است. و یکی از آنهایی که بخوبی و کمال خیلی خیلی از این تکنیک های رویا بینی را می شناسد. و تهی از خود است و اولین باربطور فیزیکی مرد به دنیا آمده است. و با تهی کردن خود بوسیله مرور دوباره و غیره،و خیلی تمرینات دیگر توانسته است بطور کامل نقطه پیوندگاهش را به موقعیت یک زن تغییر مکان دهد. و او در آگاهی نرمال و واقعیت فیزیکی بین زن بودن و مرد بودن جابجا می شود. بسیار خب در پایان زندگی اش در آخر زندگی اش خواه زن یا مرد او نمی خواست که به دنیای دیگری برود او می خواست اینجا بماند اوواقعا این مکان را دوست داشت. اما کالبد فیزیکی اش تا ابد دوام نمی آورد. پس او کاری کرد که می توانید به آن توافق بگویید. توافقی با ناوال های دودمان ما لا اقل با ناوال هایی که با او توافق کردند با او عهد بستند می دانید شما به زوربا او عهدی نمی بندید. هیچکسی در این دنیا بر روی شما قدرت الزام آوری ندارد.هیچ موجود غیر ارگانیکی بر شما قدرتی ندارد. شما با آنها توافق می کنید یا توافق نمی کنید.  پس او به سوی هرکدام از ناوال های خط ما رفت. ه آیا می خواهی ؟ تو نمی توانی این را به کول بگیری؟ آیا می توانم آگاهی ام را بر کول آگاهی تو حمل کنم؟ همانطور که در کتاب خوانده ای دون خوان نمی خواست این کار را بکند. و همینطور آنگونه که درکتاب خوانده ای برخلاف دون خوان این کار برای کارلوس کاستاندا واقعا راحت بود و وقتی کارلوس رفت. آنها به سوی کارول تیگز رفتند. پس شما درست می گویید کارول تیگزمبارز مرگ را در حال جاری حمل می کند.

پس تو می گویی که او مبارز مرگ را بعنوان بخشی از آگاهی حمل می کند؟

-        بله او انرژی مبارز مرگ را با خودش حمل می کند. و وقتی که مبارز مرگ در اتاق حضور می یابد موجودیتی مجزا نیست.

پس به این خاطر است که من حس کردم مبارز مرگ به میان چشم چپ او آمد وقتی که به من نگاه کرد.

-        این درست است چرا که وقتی مبارز مرگ با اوست رنگ چشمان او به سیاه تغییرمی کند.

بله من این را دیدم میدانید داشتم به او نگاه می کردم و تنها می توانستم چشم چپ او را ببینم.چشم راست او قابل رویت نبود. چهره اش تقسیم شده بود. و من این را حس کردم احساسی از اتصال یا تبادل یا هرچه که شما بدانید.

-        وقتی ما به تور مکزیکومی رویم و مردم را با خودمان می بریم کاری که هر سال انجام اش می دهیم. به دیدن کلیسایی می رویم که کارلوس و کارول در آن با مبارزمرگ دیدار کردند. شما می دانید که روح مبارز مرگ آنجا است. او بگونه ای کل توررا هدایت می کند. وقتی به کلیسا می رویم .بسیاری از افراد او را حس می کنند. بسیاری از مردم شروع به دیدن رویابا او ؛ در وضعیت رویا می کنند. من او را آن زن خطاب می کنم چون در آخرین تجسم خارجی اش زن بوده است. و او یک موجود غیر ارگانیک است. کاملا یک موجود غیر ارگانیک برجسته و متعالی است.

پس تو می گویی که او از موجود ارگانیک به غیر ارگانیک تغییر کرده است؟

-        اوه بله وقتی فردیت دارد بله. وقتی دون خوان از درون سوخت .آنگاه تبدیل به موجود غیر ارگانیک شد.

من و تو الان ارگانیک هستیم درست است؟ ما از کربن ساخته شده ایم. -  بله ارگانیک هستیم گوشت و خون زنده . اما وقتی این می سوزد  تبدیل به غیر ارگانیک می شود.

اوه من این را نمی دانستم. ممنون که این را روشن کردی. اما آن بیرون غیر ارگانیک هایی هستند که هرگز ارگانیک نبوده اند؟

-        این درست است.می توانم بگویم اکثر آنها کاملا غیر ارگانیک هستند. کاملا غیر ارگانیک از تولدشان حالا تولد هرچه می تواند باشد. انرژی های خالص دیگر به هرحال....

پس فهمیدم این موجود غیر ارگانیک که مبارز مرگ باشد ؛ خودش را

به کارول چسبانده و به نوعی از انرژی این دودمان همکنون تغذیه می کند؟ آیا این آن چیزی است که می گویید؟

-        دمن نمی گویم تغذیه کردن چون همیشه این در تبادل متقابل است. می دانید مردم زیادی وقتی بعضی از کتاب ها را می خوانند با خودشون می گویند اوه خدای من وقتی غیر ارگانیک دیدم ! باید چه کار کنم؟ اوه خدای من ممکن است در بیدار رویا بینی با آنها برخورد کرد. آنها می توانند تو اتاق ات راه بروند. شما می توانید آنها را در خواب رویا بینی ملاقات کنید می دانید. هرجایی این موجودات غیر ارگانیک هستند مسلما هستند و  شما فقط آن یکی را که دوستانه است انتخاب می کنید. آن یکی ای را که در انرژی اتان رزونانس ایجاد می کند. طنین می اندازد و باعث می شود قلب اتان باز شود. آنانی که می خواهید با آنها تعامل کنید آنهایی که ممکن است بخواهید معدود دوستانی بین اشان داشته باشید .

خب دون خوان از آنها بعنوان موکل استفاده می کرد. آیا دون خوان آنها را تسخیر می کرد واز آنها بعنوان موکل استفاده می کرد؟ تا به نوعی برای او کار کنند؟ منظورم این است که به نوعی از کتاب های اولیه اینطور فهمیده ام چطور بگویم دون خوان دوست نداشت که انرژی اش با غیر ارگانیک ها مخلوط شود.

-        این خواسته او نبود بیشتر کارول و کارلوس این کار را کردند.

پس روابط متقابل اونسبت به دون خوان کاملا متفاوت بود آیا او

آنها را تسخیر کرد؟

-        من هم به اندازه شما ازخواندن کتاب ها می دانم. شاید موکل ها متفاوت باشند فکرمیکنم که موکل ها یکجوردیگر هستند. شما فکر می کنید که یک موکل غیرارگانیکی است که به یک فرد فیزیکی می چسبد که می دانید بطوراساسی یک همدم و همنشین است. یک موجود غیر ارگانیک چون هم اکنون در دقت دوم زندگی می کند. به شما یک شتاب انرژتیک اضافی می دهد. مشکل این است که بسیاری از مردم موجودات غیرارگانیک را در زندگی اشان قبول می کنند. در حالیکه بعنوان موجود بشری هنوز کاملا مرور دوباره نکرده اند. آنها می توانند از این موجود غیر ارگانیک بگوییم برای اهدافی نه چندان خوب استفاده کنند. خب این بیشتر در سطحی که شاید بشود گفت کیهانی؛ اتفاق می افتد. که یک موجود کیهانی خاص بنوعی انرژی و احساسات را می مکد یا اینکه اعتیادی ایجاد می کنند که حتی به میزبان اشان منتقل می کنند.بله شیوه ای که به ما یاد داده شده که از آنها استفاده کنیم اینگونه است که همیشه یک توافقی هست. همیشه یک تبادل انرژی هست. اگر ما بخواهیم به جاهایی که میخواهیم ما را می برند. و ما بخش هایی از دنیا امان را به آنها نشان می دهیم این تبادل است . من آنها را بیرون نمی فرستند که با پرزیدنت اوباما صحبت کنند. ما این کار را نمی کنیم.

خب صبر کنید تبادل به این معنی که شما شاید بشود گفت روابطی با یک موجودغیر ارگانیک دارید؟

-        بله. می دانید بعضی مردم دارند و بعضی مردم ندارند. اما اگر سئوال شما این است که ...

پس آنها دنیای خودشان را به شما نشان داده اند و شما دنیای خودتان را

به آنها نشان داده اید. چه چیزی از این دنیا را به آنها نشان دادید؟

-        بسیار خوب درست مانند مبارزمرگ که او واقعا این دنیا را دوست دارد بعضی از موجودات غیر ارگانیک دوست دارند که با شما در بقالی گردش کنند. من می دانم که این به گوش ابلهانه می رسد. به این دلیل که ما می توانیم هرروز به بقالی برویم اما برای آنها این واقعا باحال است.

و اینها موجوداتی هستند که هرگزانسان یا ارگانیک نبوده اند؟

-        می دانید تا بحال فکر نکردم که یکی ازاینها را نگهدارم و ازاو این را بپرسم که که آیا یک زمانی تو انسان بوده ای یا نه؟ همانطور که قبلا توضیح  دادم می تواند هر دو باشد.

پس آنها برای تو چه می کنند؟

-        همانطور که تو الان گفتی در فضای رویای ام من را می گیرند و آگاهی اضافی برتری را به من اضافه می کنند یا به محیط من اضافه می کنند و آنگاه با کمک آنها بیشتر و بیشتر و بیشترمی بینم.

و اگر بخواهید که این رابطه را تمام کنید می توانید؟

-        کاملا؛ من متاسفم اما می خواهم واقعا ساده برخورد کنم. ما اینجا خون آشام نداریم. خیلی ها در آمریکا سریال خون واقعی true blood  یا چیزهایی اینچنینی را دیده اند اما این فقط اینطوری است که اگر شما خون آشام را به خانه اتان راه ندهید آنها نمی توانند وارد شوند. اگر به آنها بگویید که بروند آنها مجبور هستند که بروند.

همین حالت با غیر ارگانیک ها وجود دارد ؟

-        منظورم این بود که این موضوع جالب است چون این سطح از انرژی در همه جا هست. و می دانی ما در این باند نازک فیزیکی زندگی می کنیم. که فکر می کنیم تنها جای ممکن است اما می دانید می توانم بگویم کیهان خیلی پیچیده و خیلی چندگانه استmultifacete تنها با آگاه شدن از اینکه خیلی بیشتر از اینها آن بیرون است. خیلی بیشتر نسبت به آنچه که بوسیله تفکر و فرهنگ به ما قبولانده شده و من فکر می کنم این نشان ارزش تنسگریتی است.

و در واقع می خواستم که با تو یک مقداری درباره این صحبت کنم که چه اتفاقی در آخر هفته تنسگریتی که به زودی در نیویورک اجرا می کنید خواهد افتاد . می دانی این واقعا برای من جذاب است که از جزئیات کارهای تولتک ها بشنوم چرا که می دانید می توانید درکتاب ها خیلی در این مورد بخوانید اما اگر شما از سال ۱۹۸۸ شاگرد این راه باشید آنگونه که شما می گویید مسلما کلی چیزهای تازه برای گفتن دارید که ما هرگز در هیچ جا نخوانده ایم.

-        خب بعد از هر ورکشاپ آنچه به  آن می پردازیم کمک به شنوندگان برای رسیدن به سطح ابر آگاهی است. و ما حرکات جادویی انجام می دهیم . ما بعضی از اشکال مرور دوباره را انجام می دهیم. اما شیوه جدید مروردوباره که کارول تیگز ارائه داده تئاتر بیکرانگی نامیده می شود. شما صحنه ها را بازی می کنید و بعد حرکتی جادویی می کنید تا به کالبد انرژی اتان برسید حرکت می کنید و صحنه ای را از کالبد انرژی تان بازی می کنید. و شما این را بارها و بارها و بارها انجام می دهید.

منظورتان چیست که صحنه را بازی می کنید می توانید کمی بیشتر توضیح دهید؟

-        بله بسیار خب شما صحنه ای را در آگاهی نرمال روزانه دارید. خب بگذارید بگویم؛ یک صحنه خوب سراغ دارم ؛من یک روز رفتم دکتر و خانمی در مطب دکتر به من گفت اوه خب تو شبیه یک نوجوان لباس پوشیدی چه چیزی مجاب ات کرد که همچنین لباس نوجوانانه ای بپوشی؟ اوکی این صحنه است. و من بعنوان یک فرد. فردیت ام یکخورده حالت مدافع می گیرد. می گویم اوهوم خب من این صحنه را بر می دارم. شما برای من نقش خانم را بازی می کنید و من نقش خودم را بازی می کنم . و در زمان عادی همانطور که اتفاق افتاده بازی اش می کنیم. بعد یک حرکت جادویی انجام می دهیم. و این ما را به کالبد انرژی نزدیک ترو درتماس  آن می کند. حرکات جادویی ما را به کالبد انرژی می رساند. آنگاه من قصد جدیدی بنا می کنم.  بسیار خب من در سطح نزدیکتری به کالبد انرژی هستم. یک خورده  یشتردر ابرآگاهی هستم . و می خواهم به او جواب متفاوتی بدهم می خواهم بگویم اوه خب ممنون هستم که در مورد من فکر کردی. و سپس این صحنه را بازی می کنم. و مکالمه را بطور متفاوتی بیان میکنم. می بینی منظور من این است که شما نقش خانم را بازی می کنید که همان حرف را می زند که تو لباس ات مثل نوجوان هاست و غیره. و من می گویم اوه ممنون ازاینکه متوجه شدید. و آنگاه شما به جای آن خانم چیز دیگری می گویید. و ما دوباره حرکات جادویی انجام می دهیم. و ما آنگاه دنبال راه دیگری برای تغییر صحنه می گردیم. می بینی این فرآیندی تکرار شونده است.

نه نه من کنجکاو هستم که بطور انرژتیک این چه کاری برای تو انجام می دهد؟

-        دقیقا می خواهم همین را بگویم که اینها به تو چه می گویند. این تغییر مکرر از آگاهی نرمال به ابر آگاهی – از ابر آگاهی - به آگاهی نرمال و بار دیگر به ابر آگاهی. سفری است که هر کسی از آنچه شما می گویید واقعیت فیزیکی به واقعیت مجازی می کند این سفری است که هرکدام از ما انجام می دهیم و هر قدر بیشتر در ابر آگاهی بمانید بیشتر می توانید این صحنه های نرمال روزانه را تبدیل کنید. این صحنه هایی که به درون اتان فشار می آورد. می دانید دارید رانندگی می کنید یا در مترو هستید. و اوه ممکن است دیر کنید و تمام این جور چیزها...

منظورت چیزهایی مانند خود مهم بینی است که کاستاندا درباره اش صحبت کرده است؟

-        دقیقا موضوعات آگاهی نرمال - که همه اش در باره خود مهم بینی است. همه اش درباره من و حال من و احساس من است. پس این زن به خود مهم بینی ات توهین کردودر نتیجه  مستقر کردن نقطه پیوندگاه به دسته ای ساکن و غیر متحرک . بنابراین با خلق کردن تئاتر بی کرانگی شما می توانید که با مرور دوباره این انرژی را حرکت دهید. پس آن متوقف نخواهد شد چرا که ذهن خود آگاه نمی داند که چه چیزی بازیگرانی عالی می سازد. اگر این مانند یک وضعیت واقعی باشد یا اینکه نه کسی نقش زن را بازی کند. چرا که کالبد انرژی تنها به آنچه که با او کنش می کند واکنش نشان می دهد.

 

مراقبت از آتش درون امان مصاحبه ای از رناتا و نائی مورز ۲۰۱۴

t.me/Atashdaron1

مراقبت از آتش درون امان

 

مصاحبه ای با رناتا مورز و نائی مورز

چاپ در ژوئن ۲۰۱۴

رناتا مورز و نائی مورز مدیران مشترک و خلاق کلیر گرین هستند. شرکتی که در لوس آنجلس بدست کارلوس کاستاندا تأسیس شد تا از کارگاه های آموزشی تنسگریتی حمایت کند. تنسگریتی اقتباسی مدرن از شیوه تندرستی و سلامتی است که توسط دون خوان به دکتر کاستاندا، کارول تیگز، تایشا آبلار و فلوریندا دانر گراو آموخته شده است. بیننده سرخپوست یاکی از یوما ، آریزونا و سونورا. این شیوه به دودمان بینندگان به ارث رسیده است و از بیش از ده هزار سال پیش در مکزیک باستان سرچشمه گرفته. حرکات و تنفس ها در حالت ابر آگاهی بوسیله ی بینندگان کهن مکزیک اکتشاف شده که تندرستی فیزیکی و انرژی سان را فراهم می آورد و شامل خود شناسی، رویابینی و تمرینات سکوت و همینطور ترکیبی متغیر از تمام اینها بنام تئاتر بی کرانگی می شود. تمرینی که کارورزان با گروهی از همیاران، صحنه هایی از زندگی روزانه خود را بازی می کنند. بنابراین ممکن است باعث شود آگاهانه تر انتخاب های حیاتی روزانه را انجام دهند. در اینجا آنها درباره  چگونگی تمرین تنسگریتی و تئاتر بی کرانگی با ما صحبت می کنند.به دلیل اینکه به افراد کمک کنند تا به آتش درون یا انرژی حیاتی شان متصل شده و از آن نگهداری کنند. تا از محدودیت های فرهنگی و اجتماعی در مورد جنسیت، سن و سال و غیره عبور کرده تا به جوهر عمیق اینکه ما که هستیم و واقعاً چرا اینجا حضور داریم ، دست بیابند.   

منظور شما از ارتباط و حفاظت از آتش درون یک فرد چیست؟

از نظر  دودمان بینندگانی که تنسگریتی از آنان سرچشمه می گیرد.  هر کدام از ما یک آتش درونی دارد. درخششی از خاصیت حیات و آگاهی که وقتی با تمامیت وجودی امان(تمامیت وجود در دیدگاه سنت دون خوان کالبد انرژی است. مترجم) در گیر چیزی می شویم روشن شده و مسلط می شود. اسپانیایی ها آن را دوئنده می نامند که از اسپانیایی کهن دوئن ده کاسا ، به معنای صاحب خانه می آید که اشاره به جن کوچک یا موجود جنی دارد. در اساطیر جزیره ایبریا یا آمریکای لاتین، اغلب این موجودی موذی است که موقتاً مردم را تسخیر می کند و هیبت طبیعت را به آنها نشان می دهد.

فدریکو گارسیا لورکا دوئنده را اینگونه تشریح می کند: نیروی اسرار آمیزی که همه احساس اش می کنند و هیچ فیلسوفی آنرا توضیح نداده است، که در درون از کف پا موج می زند، بطور خلاصه روح زمین...

وقتی ما با دوئنده مرتبط شویم، که آتش درون ماست، به تعبیری،  صاحب خانه در خانه است. ما با سرچشمه خلاقیت امان مرتبط هستیم، با زمین و دوره هایش، روح ما که متصل شده است، در هیبت همه چیز.

ارتباطی که با آتش درونی وجود دارد چگونه پرورش می یابد؟

یک اصل کلیدی این است: مشاهده و هماهنگی فرد با سیکل آتش درونی یا اوج و فرود سطح انرژی شخصی. بعنوان مثال، اگر شروع به سرشار شدن از زندگی با طلوع خورشید کرده اید، آنگاه می توانید با آن هماهنگ شده و طلوع انرژی را دنبال کنید، لحظاتی از سکوت داشته باشید تا روزتان را شروع کنید. پاهای خود را بر روی زمین احساس کرده و تنسگریتی تمرین کنید. و همچنان که خورشید حرکت می کند، ممکن است احساس وسیع تر شدن کنید. زمان خوبی برای برنامه ریزی تماس های تلفنی و ملاقات ها و ارتباط با دیگران. و وقتی آتش شما حول و حوش چهار پنج بعد از ظهر شروع به افت می کند. بهتر است بجای تمایل به با قدرت عمل کردن در این ساعات، یا زنگ زدن به رئیس اتان و صحبت درباره ی ایده های جدید در انجام وظایف اتان، زمانی بخود داده ، بدن اتان را کش و قوسی بدهید، برای تنفس مقداری هوای تازه بیرون بروید و این گفتگو را نگهدارید، برای زمانی که انرژی بیشتری برای عمل متقابل دارید. بسیاری از فرهنگ ها از قبل از این هوشیاری با عنوان  قیلوله یا خواب بعد از ظهر پیروی می کنند. اگر از ریتم طبیعی انرژی امان پیروی کنیم ، آنگاه یاد میگیریم که آتش درون امان را با هوشیاری بیشتری برای خلاقیت و حرفه ای مولد بکار ببریم. آنگاه کمتر احتمال دارد که آتش درون امان را با حواس پرتی های بی هدف گمراه کنیم ، یا رنجیده از اعمال دیگران ، یا در قضاوت های بی دلیل درافتاده باشیم. اگر تفاوتی واقعی در نظر باشد ، ما می توانیم با احترام به آن رویکرد برسیم. با بهترین شکل از حضورمان و در زمانیکه همه برای گوش کردن و رسیدن به راه حل در دسترس تر هستند. همینطور با پیروی از سیکل آتش درون امان، ما انرژی و آگاهی بیشتری داریم  برای هماهنگی و انتخاب اعمالی که در هماهنگی با ذات حقیقی امان است. کمتر احتمال دارد که به ناخودآگاه امان برگردیم و قراردادها و توافقات اجتماعی را محدود می کنیم که آتش درون امان را کم سو می کند. توافقاتی بر مبنای جنسیت، سن و سال و غیره، مانند این : بعنوان یک زن، من باید تلاش کنم که دیگران را خوشنود کنم و نیازهای خودم را نادیده بگیرم. یا بعنوان یک مرد ، باید این کار را خودم تمام کنم، چراکه اگر کمک بخواهم ضعیف بنظر خواهم رسید. یا بعنوان مرد یا زنی در هر سن و سالی، فکر می کنم همه اش را می توانم انجام دهم و چرا که نتوانم؟  یا من باید این سرعت گیج کننده ام را از دهه بیستم زندگی ام  حفظ کنم، الان هم می توانم این کار را بکنم. پس با متمایل شدن به آتش درون، ما انرژی بیشتری برای بازبینی و تصمیم گیری داریم که توافقات شخصی امان واقعا از ذات درون امان می آید ، وکدام را می خواهیم اصلاح کرده یا گسترش دهیم، تغییرات اندکی که نیاز داریم، بطور مداوم در طول زمان ، تا توافقات جدیدی را ساخته و زندگی کنیم. بعضی از مثال های این توافقات جدید ممکن است اینچنین باشند: برای همه مفیدتر است در این موضوع دخالت کنند اگر آنها بدانند که برای کامل کردن اش به کمک محتاج هستم. یا ؛ من تندرستی را در هر سنی احساس می کنم، یا ؛ من حالا به تجربه می دانم که چیزها بهتر کار می کنند اگر بخودم سرعت دهم.

کارلوس کاستاندا می گفت که دنیای موجودات انسانی خود یک توافق است. ما بعنوان کودک یاد گرفتیم چطور ببینیم و دنیارا به شیوه ای که همه بر سر آن توافق دارند ، بفهمیم. بهرحال، آنچه که ما واقعیت می نامیم تنها یک شیوه برای دیدن دنیاست، راهی که بوسیله اجماع اجتماعی پایه ریزی شده است. این اجماع اجتماعی به ما توانایی می دهدکه دنیای اجتماعی را سیاحت کنیم، همچنان انتخاب های ما برای زندگی را معین می کند، و ما بدون هیچ حرفی توافق می کنیم، و امکانات نزدیک به بی نهایت امان را محدود می کنیم، به تعبیری بال هایمان را می چینیم. یا طغیانگریم  و در مقابل آنچه که یاد گرفته ایم مقاومت می کنیم، بجای ادعای هدایای فراوان و مختلفی که به ما داده شده است. این ماجرای ما در زندگی است، اگر انتخاب کنیم، تا به بهترین آنچه که از فرهنگ و خانواده امان یاد گرفته ایم دست یابیم ، تا توافقاتی را که بخوبی به ما سرویس داده اند پذیرا باشیم، و تا حرکت در فراسوی محدودیت توافقات، تا پر هایمان در بیاید ، تا در قلب امان توافق های حقیقی را پیدا کنیم، تا آنهایی که آتش درون امان را می کاهند    کاهش دهیم. این موضوع با خود لغت توافق بسیار خوب به تصویر کشیده شده است که حامل معنای به اشتراک گذاشتن یک دیدگاه یا همراه هم آمدن بصورت یک نفر می باشد: در آلمانی Einigung, Übereinkommen, Vereinbarung.

در ریشه لاتین آکوردارِ ، در زبانهای رمی، آکوردو دررایتالیایی و آکورد در فرانسوی و آکوئردو در اسپانیایی اشاره در یک دل بودن دارد. طنین انداختن از قلبی به قلبی یا از جوهری ذاتی به جوهری ذاتی. قلب جایی است که هر کدام ازما با موجودیت انرژی امان اتصال داریم، با آتش درون امان یا با جوهر روح .

  چه دستاورد  اجتماعی برای مردمانی که از آتش درون اشان پیروی کنند وجود دارد؟

فردی که آتش درون زنده ای دارد می تواند تمام اتاق را روشن کند، کل یک جامعه. هرکدام از ما نور یگانه ای داریم برای به اشتراک گذاشتن. و آن نور نفوذ پیدا می کند وقتی آنرا فرا می خوانیم. ممکن است با چیزی که برای ما الهام بخش است به جنبش بیاید، یا با چالشی ارزشمند. اگر ما با ترسی که از چالشی جدید پیش می آید رو در رو شویم، ترس ما می تواند به شور و هیجان تبدیل شود.

کیلی مک گونیگال روانشناس صحبت محبوبی در برنامه آنلاین تد کرده است که در آن تحقیقاتی را به اشتراک گذاشته که گرایش ذهنی ما را نشان می دهد، و نشان می دهد ، شیوه ای که ما چالش ها یا اضطراب  خود را می بینیم بسیار  به واکنش روانی ما متصل است. او به تحقیقات جدید دانشگاه هاروارد استناد می کند. که در آن شرکت کنندگان آموزش می دیدند که به واکنش اشان به استرس فکر کنند، افزایش ضربان قلب، تعریق و غیره. وقتی که از این شرکت کنند گان تست اضطراب گرفته شد ،ضربان قلب اشان زیاد شد و غیره اما بطور غیر عادی عروق خونی آنها ریلکس و باز باقی ماند، واکنش ترکیبی ای که بسیار نزدیک به انعکاس روانی شادی است! بعلاوه، او مشخص می کند، وقتی ما تحت استرس هستیم، در کنار آدرنالین و دیگر هورمون ها ، بدن ما اکسیتوسین هم ترشح می کند، یعنی  یک هورمون پیوندی! پس واکنش بیولوژیک طبیعی ما از ما می خواهد که با دیگران ارتباط برقرار کنیم، نه اینکه در حین چالش خود را منزوی کنیم.

پس اگر ما می خواهیم به ذات حقیقی امان دسترسی بیابیم، لازم است که استرس را باز تعریف کنیم. آنچنان که دون خوان ماتئوس می گوید ، یک جنگجو هر چیزی را بعنوان چالشی می بیند، در حالیکه فرد عادی همه چیز را بعنوان نفرین یا نعمت می شمارد. آگاهی ما، تندرستی ما، آتش درون ما با برخورد با چالش ها افزایش می یابد. و ما همه می توانیم از این نوع از مبارزان باشیم، کار با دیگران برای برخورد با چالش ها در راه هایی که به بهبود و سلامت اجتماعات ما خدمت می کند. اینجا مکانی است که تمرین تئاتر بی کرانگی بسیار مفید است. همچنان که نقش خود را بازی می کنیم، یا افراد دیگری از زندگی روزانه امان، خواهیم توانست که تصویر کامل تری از چگونگی هدایت آتش درون توسط خودمان بدست دهیم، حالتی که ممکن است از روی عادت بگیریم، گفتگوی درونی امان و واکنش های امان، انتخاب ها و پاسخ های امان. و القاء این صحنه ها با انرژی تازه ای که تنسگریتی آورده، دید تازه ای به ما از قسمتی که بازی کرده ایم می دهد، و اینکه چگونه ممکن است ما آتش درون امان را برای بازی در این صحنه و زندگی امان بطور متفاوتی تغییر مسیر دهیم.

ما شروع به دیدن این می کنیم که بازی های زیادی در یک روز می کنیم، و همچنین در طول حیات. و ممکن است همدلی بیشتری با دیگران و نقش هایی که بازی می کنند در خود بیابیم. و می توانیم انتخاب کنیم که نقش امان را با آتش کوچکی که از ناراحتی استرسی که آنها آورده اند بوجود آمده بازی کنیم یا بجای اینکار از چالشی که فراهم آورده اند لذت ببریم،از فرصتی که برای آموختن بدست آمده، برای یافتن جرأتی که برای گذر از محدودیت توافق ها که ما چه هستیم و چه می توانیم بکنیم. برای مشتعل کردن بخش مخفی روح امان و امکانات جدید برای جوامع امان.

برای کشف نگهداری از آتش درون اتان، می توانید در جولای ۲۰۱۴ در ورکشاپ آتش درون در ولفراتشوزن  به ما ملحق شوید.

 

.

 

فراخواندن دئونده ۲۰۱۲

t.me/Atashdaron1

فرا خواندن دئونده، مصاحبه ای با نائی مورز و رنی مورز

مارچ ۲۰۱۲

 

تمرین تنسگریتی  چیست؟

تنسگریتی تفسیری مدرن از راه جنگاوران سیّاح است که دون خوان ماتئوس بیننده یاکی به چهار شاگردش، کارلوس کاستاندا، فلوریندا دانر گراو، تایشا آبلار و کارول تیگز آموخت. دون خوان در یوما ، آریزونا بدنیا آمد و در سونورای مکزیک زندگی کرد، و ناوال یا رهبر گروهی از زنان و مردان بیننده بود که دودمان شان در بیش از ده هزار سال پیش در مکزیک شروع شد. دون خوان هدف بینندگان دودمان اش را آزادی ادراک ، آزادی در دیدن ذات حقیقت تعریف می کرد یعنی ادراک جریان انرژی نوسان داری که بوسیله ی آگاهی ای که او قصد می نامید، سازماندهی می شود. دون خوان به شاگردانش گفت که دانشی که به آنها واگذار می کند مربوط به کیهانی زنده است، یک کیهان که در آن انرژی بطور ثابت جریان دارد و از این رو آنان باید در راهی که به آگاهی نزدیک می شوند، با زمان اشان منطبق باشند. با پیروی از این، کارلوس کاستاندا به ارائه ی مدرن آنچه دون خوان به شاگردان اش یاد داد، نام تنسگریتی نهاد. حرکات جادویی انرژی بخشی که دون خوان و دیگر بینندگان همراهش به آنها یاد دادند، تمرین مرور دوباره یا بازبینی زندگی، رویا بینی به معنای استفاده از رویاهای معمولی، و دیگر سطوح آگاهی به عنوان ابزاری برای سفر از نظر آگاهی. همه این تمرینات طراحی شده اند تا به فرد کمک کنند که کامل شود. به بیانی دیگر، تا ارتباط آگاهانه ای برقرار کنند  با آنچه که دون خوان آنرا کالبد رویا یا کالبد انرژی می نامید ، دوقلوی کالبد فیزیکی که از انرژی ساخته شده است.  تنسگریتی اصطلاحی قرض گرفته شده از معماری است، ابداع شده بوسیله ی معمار، دانشمند، متفکر، و رویابین " آر، بوکمینستر فولر. فولر سازگاری کار آمدی را در تمامیت طبیعت مشاهده کرد، مانند درختان، یا منظومه شمسی، کیفیتی که او بدنبالش بود تا وارد ساختارهای معماری کند. کارلوس کاستاندا این قوانین را در حرکات جادویی و تمام تمریناتی که دون خوان به او یاد داده بود ، دید. همه آنها برای این بود که بشود سازگار و در عین حال در وضعیتی یکپارچه در تمام جوانب وجودی یک  فرد بود ، در بدن، افکار، عواطف، آگاهی و در نهایت تمامیت وجود یک نفر به معنای کالبد انرژی و فیزیکی. همچنین روابط فرد با دیگر انسان ها، حیوانات، گیاهان و درختان، زمین ، سیارات و ستارگان.   

ریشه های تمرینات تنسگریتی چیست؟

کارلوس کاستاندا دانشمند علوم اجتماعی بود، او در حال تحقیقات در زمینه مردمشناسی در حیطه ای بنام گیاه قوم شناسی بود که با دون خوان برخورد کرد.  او امیدوار بود که دون خوان به او شِمایی فرهنگی از گیاهان یاد دهد که با دیدگاه غربی او متفاوت باشد. دون خوان به او دیدگاهی متفاوت از گیاهان و همینطور دیدگاهی متفاوت از دنیا را یاد داد، اینکه ما کی هستیم و هدف ما در اینجا، زمین چیست. او درباره این هدف در دوازده کتاب پر فروش نوشته است، که شامل تعلیمات دون خوان و حرکات جادویی است .  

این هدف چیست؟

برای دون خوان این هدف آگاهی است. تمام موجودات حساس در این سیاره. گیاهان، درختان، حیوانات، انسان ها، بعنوان جنبه هایی از کائنات هستند که آگاهی خودشان را گسترش می دهند. پس تمرین تنسگریتی ، تمرینی در آگاهی است. اگر ما می خواهیم که آگاهی خود را در این سفر زندگی گسترش دهیم، دون خوان به ما  می گوید که به انرژی نیاز داریم. انرژی ای که از جایی می آید که ما بتوانیم تمام منابع امان را درهم ادغام و منسجم کنیم. پس تمام تمریناتی که او به شاگردانش یاد داد ، که آنها سپس به ما یاد دادند، برای این هدف است. آنها احساس کردند که بهترین راه ابراز قدردانی به آنچه که دون خوان به آنها یاد داده ، این است که با هر کسی که علاقمند است آنرا به اشتراک بگذارند. پس آنها ما را آموزش دادند تا بطور مستقیم با دیگران آنرا شریک شوند از طریق سمینار ها و کلاس ها در اینترنت و همینطور بطور فردی، این  فعالیت ها  تحت حمایت شرکت ثبت شده ی کلیر گرین است. جایی که ما حرکات جادویی و رقص ها و موسیقی و تئاتر و تمرینات خود شناسی که به ما یاد داده شده  را به اشتراک می گذاریم. و ما هم اکنون  تسهیل گران جدیدی را برای به اشتراک گذاردن  این تمرینات در گروه های محلی آموزش می دهیم.

می توانید برای ما توضیح دهید چگونه فرد از منظر ساختار تنسگریتی یا یک تمرین تنسگریتی مفهوم تندرستی و بهزیستی را می فهمد؟

این سئوال خوبی است. اول باید ببینیم که منظورمان از تندرستی چیست. برای معلمان ما، تندرستی به معنی توانایی احساس هیبت بود به این معنی که قدردانی و حیرت از هر آنچه که در راه امان پیش می آید بعنوان آزمون، چه چیزی باشد که بدان امیدواریم یا توقع داریم و چه آنکه نباشد. به بیانی دیگر داشتن انسجامی سیال در وجود خودمان، در دیدن غیر منتظره ها دریک زمینه ای بزرگ تر، که در واقع گذر به فراسوی محدوده ای است که دون خوان آنرا" ذهن من من " می نامید و دسترسی به " ذهن حقیقی" ، یعنی ذهن موجودیت یکپارچه ما. پس اگر کسی  در زندگی وارد راه ما شود ، چه کسی که از چراغ قرمز رد شود و چه پیشخدمتی که بنظر می رسد در رستوران به ما کم محلی می کند ، یا برنده ی جایزه ای یا آنچه شما به شدت در  تلاش برای مقاومت و انکار در برابرش هستید ، یا بعکس مخالفت نکردن با حسی که به ارمغان آورده شده ، بجای اینها  ما در این احساسات حضور داریم و خود را در آزمون  دیده و منطبق هستیم. ما می توانیم اجازه دهیم که این احساسات جریان یابند، و کارشان را بکنند، که بخشی از آن هست که به ما می گوید که چه وقت ما داخل یا خارج از سطح انسجام با خودمان یا دیگران هستیم. بعنوان مثال، ما می گذاریم که ترس طبیعی ما مانع راه رفتن در تقاطع خیابان شود و اجازه می دهیم خشم از راننده سرا پای وجودمان را بگیرد و بعد خواهیم دید که ما  واقعاً باندازه کافی در حین عبور از این تقاطع دقت نکرده ایم. یا ما اذعان می کنیم که از بی توجهی پیشخدمت به ما احساس اندوه یا خشم می کنیم ، و بعد شاید قادر شویم رفتارمان با او را نرم تر کنیم، ببینیم که او احتمالاً تا دیر وقت اینجا کار می کند ، یا به شادی امان فضایی بدهیم با دیگرانی که به ما جایزه داده اند، در همان زمان قدر دانی و اذعان کنیم به وجود  آنهایی که در طول راه به ما کمک کرده اند.      

بوکمینیستر فولر نشان می دهد که اگر ما به ساختارهای تنسگریتی نگاه کنیم، مثلاً به یک درخت، می توانیم ببینیم که اگر باد شدیدی بوزد و امکان این باشد که درخت  به سختی یخ زده شود، رگ برگ هایش ممکن است ضربه محکم و سختی بخورند. با این حال ، در اغلب شرایط درخت سیستم هیدرولیکی از آب و هوا در درون دارد که به او امکان می دهد که خم شده و در زیر فشار تطبیق پیدا کند بجای اینکه بشکند.

جالب توجه است که روانپزشکی مدرن از پدیده های موازی در روح و روان ما صحبت می کند. روان پزشک و نویسنده دانیل سیگل پیشنهاد می کند که اعمال روان و عواطف سالم می تواند با آنچه که ریاضیات به آن " سیستم های پیچیده " می گوید مقایسه شود که  این سیستم های ریاضی ، نیازمند هم تفکیک و هم انسجام اجزای جداگانه است. او به ما مثالی از یک گروه کر می دهد، اگر همه ما با هم یک نت را بخوانیم ، خب ما منسجم هستیم اما تفکیک شده و متفاوت نیستیم. سیستم خشک و محکم است. اگر ما گوش امان را بگیریم و همه در یک زمان بخوانیم ، حال تفکیک و تفاوت داریم اما سیستم دچار هرج و مرج است. اگر ما با همدیگر در هارمونی بخوانیم، حال سیستمی با عملکرد یکپارچه داریم.

در عواطف امان هم اگر خشک یا در هرج و مرج باشیم ، دانش امروز قائل به این است که این مسئله در وضعیت فیزیکی و ذهنی ما خودش را نشان خواهد داد؛ و دیگر ذهنی شفاف یا بدنی حقیقتاً سالم بدون عواطف یکپارچه و منسجم وجود ندارد. دکتر دانیل سیگل به نقل از تحقیقی در دانشگاه هاروارد می گوید مغز کودکانی که بطور مزمن آزار دیده اند نه تنها کوچک تر از اندازه معمول است بلکه منطقه مخصوصی از مغز که در نتیجه آزار مزمن این کودکان آسیب دیده است، ناحیه هیپوکارپوس یا کوپوس کالوسوم میباشد که وظیفه اش انسجام و یکپارچگی است. نتیجه گیری این دانشمندان که  شامل روانپزشکان نیز می شوند ، ضایعه ی مسدود شدگی ادغام، ترویج روابط سالم و انسجام پذیری است. و همانطور که دون خوان نشان داده، مناظره درونی ما بر روی تمام موجودیت و تجارب ما تاثیرگذار خواهد بود. و این در تحقیق دیگری در عصب شناسی توسط دکتر کنداس پرت و دیگر متخصصان نورولوژی در حیطه ی ایمنی شناسی اعصاب و روان   دیده می شود که در تشریح  باید گفت : مطالعات اشان درمورد  شیوه عمل نوروپپتید در سیستم ما است  که در واقع وضعیت  ایمنی ذهنی ،عاطفی بشدت به آن مربوط است.

و اینطور دیده می شود که بدن سالم بدنی است که تمامی احساسات را دریافت می کند بدون آنکه احساس نیاز به عمل متقابل کند یا بی اندازه در یکی از این احساس ها گیر بیافتد. یا آنکه در مورد آنها قضاوت خوب و بد کند. از دید معلمان ما، این همان کاری است که ما می خواهیم در موجودیت امان انجام دهیم، اینکه بتوانیم به هر آنچه از درون و بیرون اتفاق می افتد گوش داده و اذعان کنیم.

بنابر این اغلب در گرو ها و جمع های " آگاهی" ، باوری ضمنی وجود دارد که ما باید بخش های بخصوصی از خودمان  یا احساسات امان را انکار کرده و نا دیده بگیریم.  بعنوان مثال ، اگر ما در کلاس حرکات هستیم و احساس درد می کنیم، ممکن است فکر کنیم که تنها باید آنرا نادیده بگیریم ودر همراهی دیگران  ادامه دهیم. یا اگر احساس خشم می کنیم، یا احساس حسد(ممنوع آسمانی) می کنیم، یا بقیه احساساتی که احتمالاً یاد گرفته ایم انکار اشان کنیم، سعی کنیم آنرا از مقام اش پایین بکشیم و بر روی او لبخند مؤدبانه ای نقاشی کنیم.  

بنابر این تمرین تنسگریتی هنر سیال بودن و انسجام پایدار است. که شامل این ها می شود: مرور دوباره یا بازبینی زندگی امان به کمک تنفس توسعه بخش جارو کننده ، رد گیری روزانه انرژی و عواطف در تجارب امان در نتیجه دانستن الگو ها و شناخت  خودمان باندازهٔ کافی تا بفهمیم کجا به فکر و عواطف امان گیر کرده ایم، و همینطور کجا انعطاف پذیر هستیم، و بهمان اندازه دانستن درباره این شرایط شامل اینکه آنها را چگونه تجسم می کنیم، چگونه تنفس می کنیم، در بدن امان چه اتفاقی روی می دهد، آیا در حین خشم فک امان را سفت می کنیم؟ آیا سینه امان در حال حسادت خود را جمع می کند؟ و با شادی باز می شود؟ بنابراین می توانیم خودمان را تنظیم کنیم و حساب کار خودمان را در هر شرایطی داشته باشیم، و مسئولیت بخش خودمان را در اتفاقی که می افتد برعهده بگیریم و اجازه دهیم دیگران هم مسئول بخش خودشان باشند. اگر به مسئولیت امان در وضعیت روی داده اذعان کنیم آنگاه توانایی انطباق، هماهنگی و همکاری داریم.

   این توانایی امکان  ساختن گروه کر از تمام مایعات، مغز و استخوان های بدن مان را در کنسرت دارد  تا یک کُر یگانه و فردی و حقیقی را که به دیگران ملحق شده تبدیل به سمفونی ای کند که همان است که از طرف " خود دیگر ما" کالبد انرژی فرا خوانده می شود.  

این وضعیتی منسجم از کامل و پر بودن  در بدن و روح فرد است  که می تواند با آمدن دئونده مقایسه شود  قدرتی برای واقعاً حس کردن تمامی محدوده ی عواطف، و بیان این حس عمیق، آنگونه که فدریکو گارسیا لورکا می گوید، از اعماق زمین و آسمان خودشان می آیند و به پا های امان می روند، رگ ها و قلب ها و چشم ها و صدای امان را روشن می کنند، وجود مان می تواند تمام اتاق را روشن کند، تمام خانواده، تمام جنگل، تمام شهر، تمام یک دنیا...همه موجودات، در یک زمان.   

نائی مورز و رنی مورز شاگردان کارلوس کاستاندا و سالهای متمادی است که تسهیل کننده گان تمرینات تنسگریتی هستند.

۲۰۱۲

 

 

رویاهای اتان را محکم بچسبید مصاحبه ای با رناتا مورز و نائی مورز

t.me/Atashdaron1

رویا ها را محکم بچسبید

مصاحبه ای با رناتا مورز و نائی مورز

کاروزان تنسگریتی و هواداران نیویورک و ویسینیتی

 

با نزدیک شدن زمان کارگاه آموزشی تنسگریتی و تئاتر بی کرانگی در نیویورک ، به نام ،ندایی برای بیداری عمل، آنچه در ذیل می آید پاسخ های نائی مورز و رنی مورز به پرسش های فرستاده شده از طرف کارورزان تنسگریتی و هواداران نیویورک و ویسینیتی می باشد.

هر هفته به پرسشهای فرستاده شده در اینجا پاسخ های جدید اضافه می شود: تشکر ویژه از نت کارلسون، الینا کارلسون و اگواینا کولبکووا برای جمع آوری پرسش ها و شروع گفتگو در باب این موضوع بسیار مهم که ما آنرا در سپتامبر در نیویورک و نوامبر در دنی آ ،اسپانیا کاوش خواهیمق کرد. نقشی که ما در زندگی بازی می کنیم و طبقه بندی طنز آمیزی که دون خوان به ورژن های سایهٔ این نقش اختصاص داد – و اینکه چگونه می توان رویکرد امان به این نقش ها را تغییر داد تا در راه رویاهای خودمان قدم گذاشت‌ .

 من رؤیایی (آرزویی) دارم، چیزی که صمیمانه در زندگی ام خواهان انجام اش هستم. وقتی در حالی هستم که این رویا را حمایت و به آن عمل می کنم می توانم حس کنم که چقدر همه چیز با دنیای ام در توافق است.  اما بعد، وقتی برای دوره ای  طولانی در حمایت رویایم کاری نمی کنم حس می کنم گمشده ام و بوسیله زندگی روزمره در هم شکسته ام. چه کاری می توانم برای ماندن در حالت حمایت از رویایم انجام دهم و در جایی که درهم شکسته می شوم گیر نکنم؟    

 رنی:  آشکار نمودن یک رویا در نتیجه اثر متقابل چندین سطح مختلف در درون ماست....

یکی سطح  اصلی هستهٔ انرژی ماست، ممکن است ما از قبل می دانیم چه می خواستیم رویا ببینیم یا بسازیم و آنرا عمیقاً در درون خود بعنوان اشتیاقی وافر حمل می کنیم تا اینکه شروع به نمایاندن اش در قلمرو فیزیکی زندگی روزانه امان می نماییم. از سوی سطح تجربه جسمانی امان ، ممکن است چیزی را  در زندگی روزانه امان ببینیم، بشنویم، بچشیم، لمس کنیم و بویش کنیم که به ما الهام کند که درگیرش شویم چرا که آتش  هسته اصلی درون ما را روشن کرده است تا وارد عمل شود.

با هردو روش، تجلی یک رویا که شامل جرقه ای از روح امان است و  همچنین قدم های عملی برای اعلام آن- یک نقشه، یک نقشه پشتیبان، یک استراتژی مالی، حمایت از شرکا ٕ و توانائیه پافشاری بر هدف یا تمرکز بر رویای امان ، حتی در هنگامیکه انسداد ها  و موانع ظاهری و وقفه هایی در دستیابی به  آن ظاهر می شود و وقتی آن وقفه ها در رؤیا مان اتفاق می افتد ، که بهرحال  آنها اتفاق خواهند افتاد- وقتی خانواده ما نیازمند پزشک می شود ؛ وقتی درآمد امان را از دست می دهیم؛ وقتی فرد دیگری نیازمند توجه ماست- کار کاملاً خوب این  است که رؤیا مان را در دستان مطمئن و امن روح امان در تعلیق بگذاریم. بعد از پایان همه این مشکلات رؤیای امان از آنجا باز می گردد  درحالی که خبره گی و توجه مادر جای دیگری متمرکز شده است. و وقتی ما دوباره آماده شدیم که رؤیای امان را زندگی کنیم، همیشه می توانیم به جوهر مان رجوع کنیم و آن را باز یابیم و دوباره آن حس فوق العادهٔ  بهمراه قالیچه جادویی حمل شدن را حس کنیم ، یک انرژی جاری که از میان ما و پروژه ما می گذرد و موانع مقابل را بی رنگ می سازد. رؤیاهای ما جادوی ماست- آنها همیشه در درون ما و حیطه ما خواهند بود. اجازه دهید که موفقیت یا پیشرفت امان را آنگونه قضاوت نکنیم که داریم مسابقه دو می دهیم. بعنوان جادو ، رؤیاهای مان زندگی و ساعت کار خودشان را دارند. اگر بتوانیم خودمانرا برمبنای آن تنظیم کنیم بهتر است تا اینکه رویامان خودش را با ما تنظیم کند و ما احتمالاً شانس بهتری در به ثمر رساندن اش داریم. شاعر آمریکایی و فعال اجتماعی، لانگستون هوگز همان احساس شما را در شعرش بیان می کند:

رؤیا ها

رؤیاها را به سختی نگهدار

چرا که اگر رؤیاها بمیرند

زندگی مرغی شکسته بال است

که نمی تواند بپرواز در آید

به سختی رویاها را نگهدار

چرا که وقتی رویاها بروند

زندگی زمین لم یزرعی است

که یخ زده است در برف.

  نائی: بله! همانطور که رنی گفت، اجازه ندهید خودمان را قضاوت کنیم! در سطح عملی، فیزیولوژیک، این نوع از قضاوت بر روی سیستم عصبی تأثیر می گذارد و یکی از گونه  واکنشهای آن حالت انجماد است- که فرد بندرت حرکت می کند، با نفس های کم عمق  تنفس می کند و اسیر در چنبرهٔ یک دیالوگ درونی تکراری است - و در نتیجه ناتوان از رویا دیدن! فرار یا نبرد با یک تهدید یا غارتگر، سیستم اعصاب سمپاتیک را درگیر می کند، که با افزایش جریان آدرنالین ضربان قلب و حرکات عضلانی را تحریک می کند، و برونشی های ریه را منبسط می کند. انجماد یا « بازی مرگ» در جواب خطر یا غارتگر سیستم پاراسمپاتیک را درگیر می کند.  که بطور معمول مسئول هاضمه، استراحت، حذف و دیگر عملیات  تجدید کننده و رها کننده است. در حالت انجماد پاراسمپاتیک حرکات عضلانی و تنفس را کند می کند ، و سیستم عصبی را به حالتی می برد که بنام « عدم تحرک نیروبخش» نامیده میشود. که اغلب عکس العملی نجات بخش در مقابل خطری واقعی است. وقتی غارتگر برود ، حیوان خودبخود بخودش تکانی می دهد و به سیستم عصبی هموستاتیک باز می گردد. ما موجودات انسانی هم بهرحال حیوان هستیم، گاهی ممکن است در حالت انجماد گیر بیافتیم، در حالیکه خطر واقعی دیگر حضور ندارد ، و مرتب بازی  سناریوی ترس را در ذهن امان تکرار کنیم  یا وقتی خطر تنها برای خود بینی امان وجود دارد و نه واقعاً برای شخص امان.

اگر بتوانید عمیق تر نفس بکشید، بلند شوید، تکان بخورید و مقداری حرکات  تنسگریتی تمرین کنید تا خون ، لنف و انرژی اتان دوباره به جریان بیافتد، آنگاه افکار و تجارب اتان هم  بهمان صورت تجدید می شود. و از اینجا می توانید نگاه جدیدی باندازید که واقعاً می خواهید چه رؤیایی ببینید و همانطور که رنی اشاره کرد بر مبنای آن برنامه ریزی کنید. شما می توانید آنچه که به شما احساس دستپاچه گی میدهد بنویسید و آنچه برای تان انجام دادن اش اساسی است مرتب کنید ، چه کمک هایی نیاز دارید و چه نیاز ندارید. بدین طریق دیگر در درون اتان هرج و مرج نخواهد بود که سیستم عصبی اتان را بهم بریزد و شما خواهید توانست تا رؤیا ببینید – تا امکانات جدید را تصور و زندگی کنید. سیستم عصبی ما برای رؤیا دیدن طراحی شده. اینگونه بوده است که نیاکان ما نجات یافتند- و اینگونه است که ما نجات یافته ایم- ما با رؤیا دیدن چیزی داشتیم که برایش زندگی کنیم. پس این حیاتی است، همانطور که لانگتون هوگست شاعر میگوید ، با عشق و دقت ، رؤیاها مان را ، محکم نگهداریم.

 

۲) رسیدن به یک رویا (آرزویی ژرف )  وقتی که به نظر می رسد همه چیز در زندگی در خلاف جهت آن رویا حرکت می کند، سخت است. چه می توانم بکنم که آن رویا زنده بماند و محقق شود؟

رنی: جالب است که این  موضوع را در مسیر تاریخ بشر موردتوجه قرار دهیم، بیشتر رؤیاها از بستر چالش های عجیب و درگیری محقق شده اند تا وقتی که نیاکان امان به تعطیلات رفتند! احساس اینکه همه چیز در خلاف رؤیای امان جریان دارد ممکن است یک برکت و نشانه ای باشد که باید از خود رؤیا بپرسیم ، زمانبندی رؤیای امان، آمادگی مان برای تحقق اش و مسیر ظهور و بروزاش.

بعنوان مثال، ما می توانیم یک لحظهٔ آرام پیدا کنیم، وارد حالت سکوت شویم، واز جوهر وجودی امان بپرسیم: چگونه این رؤیا را تفسیر کنم؟ آیا زمان درستی برای شروع کار در  جلو بردن رؤیای من است؟ چطور می توانم بهترین آمادگی برای رؤیایم را فراهم کنم؟ می شود رؤیای من به ثمر برسد با وسیله هایی غیر از آنچه اخیراً استفاده کردم که احتمالاً آن وسیله با افراد دیگر درگیر است؟

و با پاسخ رسیده، ما می توانیم در قلمرو عملی با رؤیای امان به جلو حرکت کنیم.  نگهداری ارتباط دائم بین جوهر امان و پیاده سازی عملی رؤیای امان امری حیاتی است. در غیر اینصورت در اوج و فرود های مسیر گم می شویم.

نائی: بله! هر رؤیا، و هر منظر از یک رؤیا، فصل و زمانبندین خودش را دارد. هر زمان که احساس گیر افتادن می کنید، نا امید و مختل می شوید ، مفید خواهد بود که به توقعات اتان نگاهی بیاندازید. آیا انتظار کشمکشی بزرگ را دارید؟ یا برعکس ، آیا انتظار دارید همواره اوضاع بر وفق مرادتان باشد، یا بدون قصدی واضح یا اشتغال در سهم خودتان ، رؤیای اتان همینطوری اتفاق بیافتد؟ آنطور که ما در کارگاه آموزشی نیویورک فهمیدیم، ما در رابطه با این بحث گونه های متفاوتی از انتظارات را داریم. بعنوان مثال، ممکن است توقع تحسینی فوری برای کمک یا توافق دیگران با ایده امان، یا کمک عملی فوری از دیگران را داریم، تا اینها شاهدی بر پیشبرد رؤیای امان باشند. و اگر اینها را بدست نیاوریم ، ممکن است به سمت تعمیم و کلیت بخشی رویم  که بله هیچ اتفاقی برای رؤیای ما یا مبارزه امان نه افتاده است. اگر شما در حال تماشای فیلم صامتی از رشد دانهٔ لوبیا باشید، اگر شما  فیلتری ادراکی نداشته باشید که ضد تقلاهای سودایی و آتشی مزاجی باشد ، فکر می کنید که این لوبیا، که دارد جوانه می زند و خاک را می شکافد، راهش بسته شده است. ما نمی دانیم چه مبارزه ای سهل و یا سخت است. پس می باید قدر دان هر دو باشیم بدون آنکه گرفتار هر کدام شویم.

بعضی این تصور یا قرارداد فرهنگی را دارند که همه چیز در هر شرایطی باید نرم و دلپذیر باشد. اما رشد به معنای ورود به ناشناخته است و بنابراین به معنای ورود به احساس نا آشنا است!!! اگر می توانستیم از این احساسات آگاه شویم ، مفید بود – اجازه دادن به تمام احساسات درگیر شده در حالیکه قلب امان در آنجاست که داریم می رویم. همینطور عده ای این قرارداد اجتماعی را دارند که آنچه به تجربهٔ ما بها می دهد، مبارزه و درگیری است. کارلوس کاستاندا داستان تلاش هایش  و ماجراجویی طولانی اش را می گوید که پر  از ریسک های بزرگ، عدم اطمینان، پیچ ها و برگشت های در  راه است تا مکانی که دون خوان در آن زندگی می کند را بیابد. او بالاخره موفق می شود ، آنگونه که نوشته:

بنظر نمی رسید دون خوان از دیدن من تعجب کرده باشد. می خواستم برایش بگویم که چقدر یافتن او برایم سخت بوده است. دلم می خواست بابت تلاشهای عظیمی که در یافتن اش بخرج دادم از او تبریک بشنوم اما او تنها به من خندید و سربسر ام  گذاشت و گفت:

«تلاشهای تو اهمیتی ندارد، آنچه مهم است این است که مکان ام را پیدا کردی.»

(کرانه فعال بی کرانگی)

 

 

۳) در تعقیب رویایم، اغلب پیش می آید که کارهایی باید انجام دهم که کاملاً بی ارتباط با رؤیای من هستند، مثلاً اشتغال به کاری که دوست اش ندارم چونکه باید اجاره خانه ام را بدهم و خرد و خوراک ام را فراهم کنم. چگونه می توانم خودم را از عادتی دور کنم که در آن گیر کرده ام در جایی که مدام دارم کاری را میکنم که کاملاً با رؤیای من در تضاد است؟

رنی: حمایت از خود و ،خود مسئول پنداری،  درس اول در تحقق رؤیاهای ماست. اگر ما نتوانیم مراقبت و تغذیه خودمان را در زندگی روزانه بانجام برسانیم ، پس نخواهیم توانست مراقبت و تغذیهٔ رؤیا هایمان را هم انجام دهیم. رؤیا دیدن و داشتن یک رؤیا یک چیز است....و وارد کردن آن به زندگی چیز دیگری است. رسیدن آموزشها در راه تحقق کامل رویای امان تنها به ما کمک می کند که در بعد ها رؤیای امان را کاملتر زندگی کنیم. پس بیایید از درس ها متنفر نباشیم...بیایید آموزش ها مانند آماده سازی دیده و بنابراین ذهن را باز و مشتاق  نگهداریم . همیشه چشمی هوشیار برای گشایشی در کاملتر اجرا کردن رؤیای امان داشته باشیم. یک آگهی در روزنامه، دعوت نامه ای از یک دوست برای کارگاهی آموزشی، کنفرانسی برای ایده ای مشابه رویایی که می خواهیم.

نائی: بله!! شما می توانید بسیار یاد بگیرید!  اضافه کنم: اگر شما در تجربه اتان چاله چوله حس می کنید می توانید نگاه کنید که آیا چاله چوله ای در شیوه شما در دیدن چیزها هست؟ آیا توجه شما به خستگی ، دردسر، تکرار، عدم دیده و شنیده شدن و غیره است؟ در اینصورت چاله چولهٔ بیشتری نصیب اتان خواهد شد! به جای اینکه از کاری که می کنید اذیت شوید ، می توانید ببینید  چه اتفاقی می افتد اگر توجه اتان را به آنچه در کارتان می پسندید ، تغییر دهید، و آن آپارتمان و خواروبار چه برکت و معجزه ای هستند!!!

و ببینی میتوانی خصوصیات بیشتری درباره رؤیایت در بیاوری. گرایش ما بر آنچه نمی خواهیم بخوبی مشخص است حال آنکه بر آنچه  واقعاً می خواهیم انجام دهیم ، در ابهام قرار دارد .پس توجه واضح و مشخص خود را بر رؤیا بگذارید، بعضی قدم هایی که بسوی آن می توانید بردارید را مشخص کنید، و همانطور که رنی گفت مراقب فرصت هایی که می تواند آنرا رشد دهد، باشید. و آگاه شوید که در مقابل چه جور فعالیت هایی مقاومت می کنید. آیا در مقابل هماهنگ شدن با  گروه مقاومت می کنید، یا زمانبندی طرح ریختن، یا پر کردن گزارشات، یا نگهداشتن حساب و کتاب؟ یا کمک و یا جلوگیری از دیگران در بعضی شرایط؟ آیا در مقابل گرفتن مسئولیت بزرگتر مقاومت می کنید؟ معلمان ام از من می پرسیدند : آیا فقط می خواهی خودت را در پارتی نشان دهی بدون اینکه برنامه ریزی و شستشویی بکنی؟ مقاومت خیلی از انرژی حیاتی ما را میگیرد ، انرژی ای که ما برای رویا دیدن بدان محتاج ایم. پس اگر در مقابل چیزی مقاومت می کنید، عموماً اوقات بیشتری را با آن خواهید گذراند! در واقع بازگشتن و قبول آن ممکن است دقیقاً همان باشد که برای به جریان افتادن رؤیای اتان نیاز دارید. این مارا به یکی از تیپ ها یا دسته های کمدی که دون خوان مشخص کرده می رساند - « همه چیز دان» - این بخشی از ماست که باور دارد که ما همه چیز را درباره موقعیت ، و امکانات امان می دانیم، و همینطور درباره کاری که باید یا نباید بکنیم. برای بینندگان خط دون خوان این حالتی کاملاً غیر ممکن است. آنها درباره شناخته ، نا شناخته و ناشناختنی حرف می زدند‌ و باور داشتند که اگر می خواهیم با تمامی امکانات امان زندگی کنیم، کارمان این است که به شناخته دسترسی پیدا کنیم، دوباره منابع انرژی امان را جای گزاری کنیم ، آنوقت خواهیم توانست وارد ناشناخته شده و اکتشاف کنیم و درک کنیم که در فراسوی این نقطه ناشناختنی است ، بخش وسیعی از بی کرانگی که برای آگاهی بشری ما غیر  قابل دسترس است‌ . پس ما هرگز تصویر کلی را نخواهیم دانست  اینکه چرا ما در شغلی مشخص و زمانی مشخص هستیم . هرچند زوایایی از آن هست که ممکن است بدانیم یا بعدها بیاموزیم.  باید کشف کنیم که ما در آنجا هستیم تا مهارت خاصی را یاد بگیریم- بعضی از آن مهارت ها ممکن است با مقاومت روبرو شود که بعد ها ثابت می شود فوق العاده برای درک رؤیای ما گرانبها بوده اند‌. یا ممکن است کشف کنیم ما آنجا بوده ایم تا برای امان واضح شود که چه کاری را نمی خواهیم انجام دهیم، پس می توانیم بر کاری که می خواهیم تمرکز کنیم. ممکن است یاد بگیریم که قدر دان دیگرانی باشیم که این کار را می کنند.  

.

۴) من فهمیده ام که وقتی چیزی را می خواهم . قصد میکنم ، قصد می کنم و قصد می کنم. این ممکن است خیلی  ادامه پیدا کند و دوره زمانی زیادی طول بکشد. ناگهان میگزارم و میروم و.....بامب! آنچه قصدش را کرده بودم اتفاق می افتد! آیا یک شیوه قراردادی برای این فرآیند هست که فرد می تواند بکار ببندد؟ آیا این بخشی از راز قصد است؟  

رنی: قدرت قصد امان بر روی تحقق رؤیاهای ما کار می کند. بعنوان مثال ، من می توانم قصد کنم، قصد کنم و قصد کنم تا یک دوست دختر داشته باشم...و آنگاه  بطور خودآگاه و ناخودآگاه قصد دوست دختر داشتن،  بخش زیادی از دقت روزانه ام را تصرف می کند ،آنگونه که آگاهانه و نا آگاهانه همه جا بدنبال دوست دختر می گردم تا یکی را پیدا می کنم. بهرحال کیفیت این دوست دختر با کیفیت قصد من هم سنگ می شود.

آیا تنها بسادگی قصد یک دوست دختر کردم یا قصد کردم دوست دختری که اشتراک قصدی در شغل، بچه ، روابط طولانی یا کوتاه مدت و غیره داشته است ، پیدا کنم . راه میانبری به تحقق رؤیای ما وجود ندارد...ما می توانم از جوهر وجودی امان آنچه می خواهیم را  قصد کنیم، اما هرچه قدم های عملی ای که در حین قصد بر می داریم بیشتر باشد ، پیامد آن بهتر خواهد بود.

نائی: اگر شما تخمی را بکارید ، نمی روید آنرا از خاک در بیاورید که ببینید ریشه اش جوانه زده است یا نه.  من- من ذهنی ؛ مضطرب می شود : آیا این گیاه کاری می کند؟ بهتر است بروم و ببینم. بهتر است به گیاه آب و نوری که نیاز دارد را بدهیم  و بعد بگذاریم کارش را بکند،  برو برگ های خشک را با چنگک جمع کن و بگذار گیاه رشد اش را  بکند. همین قضیه در مورد رؤیا صدق می کند. تو می توانی خود آگاه تر شوی و توقعات مشخصی را کنار بگذاری ،ممکن است از فرهنگ یا خانواده ات چیزهایی یاد گرفته باشی مانند : این گیاه، یا رؤیا ، باید الان بهتر می بود، یا ، باید دیگه انجام می شد . یا ، این واقعاً کار نمی کند!

از کجا می دانی که کار نمی کند؟ آیا این یک عمل انرژیک است؟ نشأت گرفته از رؤیت انرژی بدانگونه  که در کیهان جریان دارد؟  این کار مانند این است که رؤیای شما فضایی برای رشد داشته چرا که شما عقب کشیده اید و گذاشتید رشد کند، و خودتان استراحتی کرده اید، یک ذخیره سازی زمستانی، بازتاب، وارسی کردن، بازبینی،  از پیگیری فشارهای فرهنگی که در تمام اوقات می گوید برو جلو ،جلو ،جلو بهتر است . این بخش حیاتی از مراقبت از خود ، و مراقبت از رویا است !!!

 

۵) از سه هویت شخصیتی، من بیشتر عمرم یا یک کمک کننده(شاش) بودم یا  یک خیال پرداز(استفراغ). اما اینطور بنظر می رسد که گهگاه برای پیشبرد رؤیایم باید نقش یک مشاوره دهنده(گوز) را بازی کنم. این همیشه احساسی طبیعی، راحت یا سازنده نیست ، گاهی اوقات مانند این می شود که دارم دیگران را شکار می کنم. چگونه می توانم وقتی موقعیت ایجاب می کند بسادگی هویت دیگری را بر دارم؟ چگونه می توانم در این نقش سیر کنم بدون اینکه خودم را قضاوت کنم؟  

رنی: بگذارید یاد آوری کنم که این هویت ها سوی تاریک و سوی روشنی دارند، و برای تحقق یافتن رؤیای امان شاید دریابیم آسانتر باشد که  در سوی نورانی بمانیم یا فعالیت کنیم چرا که در آن صورت ما مستقیم در بارقه های امان و ارتباط با روح کار می کنیم. بعنوان مثال، اگر ما خودمان را در سوی تاریک کمک کننده(شاش) پیدا کنیم – یعنی افرادی که خودشان را باندازهٔ کافی دوست ندارند و به همین دلیل در جستجوی گرفتن  عشق از دیگران در قبال کمک به آنها هستند – اصلاً در این حالت چطور ممکن است که از رؤیای خودمان آگاه شویم در حالیکه  نیروی امان صرف کمک به رؤیای دیگران شده است. اگر خودمان را در بخش تاریک مشاوره دهنده(گوز) پیدا کنیم، یعنی کسی که اعتماد بنفس کافی به هوشیاری خودش ندارد و بنابر این باید خودش را در توانایی اش در پارس و واغ واغ کردن فرامین به دیگران اثبات کند  - چگونه خواهیم توانست که تصویر کاملی از رؤیای امان در فراسوی آنچه الان می دانیم داشته باشیم. و اگر خودمان را ساکن در وضعیت خیالپرداز (استفراغ) بیابیم یعنی افرادی  که توانایی هایشان در عمل  را زیر سئوال می برند و بنابراین رویا پردازانی سوا افتاده باقی می مانند که هرگز تحقق رؤیای اشان را ندیده اند، نگران از استهزاء و ریشخند احتمالی دیگران- چطور میشود در این حال در فراسوی تصور رؤیای امان شروع بکار کرد.

آگاهی از این هویت ها یا ناامنی های درون امان ، و آنگاه وصل شدن به جوهر وجودی خود برای یافتن راه های وسیع تری برای بودن، می تواند به سرعت مارا بسوی روشن هرکدام از این تیپ های شخصیت سوق دهد.

بعنوان مثال، حال دیگر   به کمک کنندهٔ سابق حال الهام شده است که خودش را دوست بدارد، یاد گرفته که نه تنها به رؤیاهای دیگران جواب مثبت دهد بلکه به رویای خودش هم بله بگوید. مشاوره دهندهٔ سابق حالا  هوش خود را قبول دارد و می تواند وقتی دیگران می دانند  بگوید می دانم و وقتی نمی دانند بگوید نمی دانم. بطوریکه با اطمینان رؤیایش را بسوی قلمروهایی سیر دهد  که در آنها مهارت ندارد . و آن رویا پرداز ، اکنون شجاعت و اشتیاق عمل کردن را دارد ، می تواند از دیگران طلب کمک کند تا رؤیایش را زندگی کند. یکبار که این انتقال از سوی تاریک این هویت ها بسوی نورانی اتفاق بیافتد ، حرکت در میان این تیپ های شخصیتی ممکن می شود. حالا در حالت درک نفس وفروتنی ناشی از شناخت تیپ پایه ای خودمان،  تکامل امان به شکل کمک کننده و یا خیال پرداز بخوبی می تواند به مشاوره دهنده حرکت کند .  بدلیل وصل شدن امان به جوهر وجودی امان ، ما اکنون رؤیای امان را می شناسیم، می توانیم از دیگران کمک بگیریم، و دیدگاه خودمان را  در نهایت آمادگی جهت دریافت کمک از  آنها شرح دهیم.

نائی: موافقم. و این رهبری واقعی را توصیف می کند. رهبری به معنای تعویض این نقش های سایه،(نیمه ی تاریک تیپ های شخصیتی) به همدیگر نیست. بعنوان مثال دستور گرفتن برای دستور دادن. چرا که اگر به این نقش ها از نزدیک نگاه کنیم، می توانیم ببینیم که اینها فقط راه های مختلفی برای کنترل و دستکاری موقعیت هستند. با پنهان شدن در پشت دیگری ، تلاش زورکی برای تسلط و حاکم بودن یا عقب نشینی به رؤیا هایمان بدون آنکه برایشان دست به عمل بزنیم. ترجیحاً معنای رهبری اینچنین است:  در هر بخشی که برای بازی فرا خوانده می شوی ، آنرا از روی جوهر وجودی ات بازی کن. انرژی و شجاعت ات را جمع کن، و خودت را بروی اتفاقات نو باز کن، راه های اتحاد و اشتراک بیشتری  هست از آنچه رنی شرح داد ، به بازیگر بزرگتر اعتماد کن ، به بی کرانگی، تا راهنمایی ات کند.

۶) من مردم را می بینم(بعلاوه خودم) که نقش اشان بسته به محیط و وضعیت عوض می کنند؛ مثلاً می توانم بگویم که من در محیط کار بیشتر ،«مطیع »هستم در حالیکه در خانه تمایل دارم که ،‍«رهبر» باشم. دلایل زیادی برای این هست ، فکر کنم مهمترین اش این باشد که می ترسم موقعیت ام را در کار از دست بدهم که گاهی در راه رؤیاها و اهداف ام تداخل می کند.

رنی: بار دیگر، پاسخ ما در رسیدن به روح امان  یا سوی نورانی نقش هایمان نهفته است.  بجای اینکه در جایی باقی بمانیم که ارتعاش کمتری دارند. بله تو می خواهی که کارمند خوبی در سر کار باشی، اما این بدان معناست که تو از فکر کردن درباره خود باز ایستاده ای، نقش کمک کننده را پذیرفته ای و بهر کاری که سویت بیاید  تنها می گویی بله، در حالیکه حسرت می خوری : آه، من رؤیایم را زندگی نمی کنم و هرگز نخواهم توانست! اگر بجای این خود را با حالت جوهر وجودی اتان هماهنگ کنید و شروع به قبول مسئولیت جایی که هستید بکنید، اینجا و الان، در شرکت اتان، در این کاری که به شما امکان موفقیت و حتی ایدهٔ تحقق رؤیایی دیگر را می دهد، آنگاه ممکن است سرتان را از زیر سلطه بلند کنید تا به اطراف نگاه کرده و ببینید چه زوایایی از شغل فعلی اتان ممکن است برای رسیدن به رؤیای شخصی  ، به شما کمک کند. بعنوان مثال، آگاهی از اینکه چگونه دپارتمان یا شرکت اتان گردانده می شود، محصول شما چیست، چطور تبلیغ شده، چه چیزی یک ماه خوب کاری را از بد تمیز می دهد، می تواند در آینده همچنان که کسب و کار رونق می گیرد به شما کمک کند. یا شناخت درباره همکاران اتان ، چگونه استخدام شده اند، چگونه دستمزد اشان تعیین شده، چه مزایایی داده شده یا نشده، به شما وقتی که کارمندان مربوط به کسب و کار خودتان را داشته باشید ، کمک می کند. همانطور که کمی قبل در این پاسخ اشاره کردم، در جایگاه منفی نسبت به رؤیای اتان مستقر نشوید. در بخش مثبت یا سوی نورانی رویای اتان قرار بگیرید و هر اتفاقی در زندگی اتان را بعنوان قدمی در جهت تحقق آن در نظر بگیرید. و از رؤسای خود دربارهٔ شرکت آنها بیشتر بپرسید، آنگاه از طرف آنان تنها بعنوان یک کارمند در نظر گرفته نمی شوید، بلکه بعنوان یک رهبر دیده می شوید ، بخش نورانی « مشاوره دهنده» کسی که تفکری گسترده دارد تا بتواند تصویر کلی را ببیند ، درباره جزئیات گله گذاری نمی کند، و نسبت به همه آنها پیشنهاد دارد.  

نائی: موافقم. اگر تنها وقتی شاد باشیم که به ریاست گماشته شویم یا برعکس اگر هرگز فردی  مایل به رهبری نباشد ، بوضوح هرگز چیزی یاد نمی گیریم ، یا هیچ کاری را به انجام نخواهیم رساند. اینجا این کمک می کند که ببینید توجه اتان به کجا می رود. هنر رویا دیدن هنر توجه کردن است. آیا وضعیت الان خود را بصورت یک قربانی رؤیا می بینید یا بعنوان فرصتی برای آموختن و رشد کردن؟ آیا حس شکایت می کنید یا قدردانی؟ قدردانی شما را به کالبد رؤیا و همچنین رؤیا های شما  وصل می کند. این بمانند آب دادن به یک گیاه است. آیا از گیاه شکایت می کنید یا به او لبخند زده و برایش می خوانید. مانند گیاه،  شغل و زندگی شما به آن شیوه ای رشد می کند که آنرا پرورش می دهید!!

۷) اینطور بنظر می رسد که زنها عموماً از تربیت دوران کودکی خود یاد گرفته اند که خود واقعی اشان را انکار کنند و بیشتر مبدل به تیپ شخصیت  راضی کننده/کمک دهنده(شاش) شوند. چگونه می شود بر این تربیت دوران طفولیت غلبه کنیم و صدای واقعی امان را بیابیم؟

رنی: برای پیدا کردن صدای حقیقی اتان ، باید تمرین صحبت کردن کنید، و برای اینکار، باید قادر باشید برای خودتان فکر و عمل کنید! زنان تیپ بشاش کمک کننده، در سنین بزرگسالی خود را زیر دست فرد دیگری می یابند. و اگرچه ممکن است واقعاً از وضعیت اش متنفر باشد و از آن شکایت کند، اما در مقابل بالادستی هایش کاری نمی کند، چرا که فکر می کند این اشتباه آنهاست و نه او. آنچه زنان کمک کننده باید بدانند این است که او به هر که در اطرافش هست یاد می دهد که چگونه با او رفتار کنند، و در ذهن اش اگر کسی با او برخورد اطاعت آمیز داشته باشد ، به این دلیل است که کاری برای راهنمایی مجدد آنها نکرده است. پس جای اینکه زنان کمک دهنده دچار طغیان احساسات خشم آلود شوند ، کاری که اغلب می کنند چرا که احساس بیچاره گی می کنند یا پشت سر دیگران مشغول خراب کردن اشان شوند چرا که نمی توانند با آنان رو در رو شوند و بگویند چه می خواهند، زنان کمک دهنده باید به جوهر وجودی اشان دست یابند ، رؤیایی برای خود پیدا کنند مهم نیست که چقدر کوچک باشد و شروع کنند که قدم هایی بسوی آن بردارند. چیز خوبی که در زنان کمک دهنده وجود دارد این است که آنها عمل می کنند، و از مکانی در ابر آگاهی، آنها می توانند تمرکز بر عمل اشان را حرکت دهند، یا به رؤیای خودشان کمک دهند. و این قدم های کوچکی  که برمیدارید، آن کلاس های شبانه که می روید، آن مصاحبه هایی که با معمارهای فضا سازی محیط می کنید که اخیراً همان کاری که شما می خواستید انجام دهید را کرده اند. آن قرارهای کاری با طراحان هنری و وب ، خواهند ساخت، رخ خواهند داد و در مورد  سکوت، هر چقدر بیشتر تمرین کنید بیشتر به روال عادی تا یک امکان، تبدیل می شود و اعتماد شما هم غنچه می کند. و در وقتی ، همچنانکه هنوز به روابط خود در خانه و محیط کار ادامه می دهید، که زمانی فکر می کردید مانع پیشرفت شما است، بدلیل تجارب جدید در زندگی  ، درباره ایده های تان گفتگو خواهید کرد. چرا که هدایت شما بواسطه جوهر وجودی اتان  چیزی به شما داده که می توانید به اشتراک بگذارید. و اما  زنها، خواهش می کنم با هیاهو های  تبلیغات جنسی گمراه نشوید . مردان هم این سندرم کمک دهنده را نمایش می دهند، چرا که آنان هم والدینی از خود راضی داشته اند و همچنان که قدم به قدم بیشتر احساسات اشان را بروز می دهند، آنها هم بر روی خارج کردن خود از نیمه تاریک این تیپ شخصیتی کار می کنند، و در کنار شما آنها هم صدای حقیقی خود را پیدا می کنند.

نائی: بله، واقعاً شما نمی توانید کسی را بخوبی تغذیه و حمایت کنید اگر نخواهید خودتان را تغذیه و حمایت کنید. با اینحال بعضی از ما بصورت خوشنود کننده، مراقبت کننده یا الهه ای کمک کننده و الهام بخش دیگران ، در جامعه خو کرده اند، هرچند  آن افراد نیازی به حمایت نداشته باشند، خوشنود کننده ها ، صدایی در بیان خود ندارند، کسی که به دیگران کمک می کند منابع فراوانی می یابد حال آنکه خودش را محروم می کند. ممکن است اینکار را خارج از قرارداد و اشتیاق به خوشنود سازی انجام دهد(  بصورت پاداش گرفتن، بنوعی اعتبار یافتن یا مورد حمایت واقع شدن بوسیله فردی که فکر می کنیم قدرتمند است). بهرحال حدس بزنید!؟ این قبیل کمک کردن اغلب مورد قدردانی قرار نمی گیرد! می دانید چرا؟ چونکه واقعاً کمکی نمی کند! در واقع مانع رشد دیگران می شود ، مانع رشد توانایی آنها در پیشرفت و اعتماد به نفس آنها ، در چاره جویی می شود. یا کمک دهندهٔ غمگین ممکن است فضایی آکنده از شکوه و شکایت  یا نیازمندی  را احساس کند . فیلم « مانند آب برای شکلات» را بیاد دارید ؟ آنجاییکه زن قهرمان داستان همهٔ احساسات و توجه اش را در غذایی که آماده میکرد پخته بود؟ خوشبختانه، احساست او معمولاً پر قدرت و با نشاط بود! هرکاری که ما بکنیم، احساسات ما در آن می پزد، پس وقتی که به دیگران کمک می دهیم   می خواهیم در حین  صحبت کردن از آنها آگاه باشیم !!!

همه اینها گفته شده ، ما می خواهیم بدون کمک و بسیار خوب در زندگی عمل کنیم، و ما قطعاً نمی توانیم زیاد یاد بگیریم یا بخش دائمی از یک تیم، جمعیت و یا رابطه باشیم اگر یاد نگیریم چطور کمک کنیم. والدین مؤثر ، معلم، همراه یا رهبر یا رؤیا پرور،  همچنین  یک کمک دهنده و حامی هستند!

۸) در حین رشد به من گفته شده کاراکتر یا شخصیتی ندارم، بخشی از من خیلی پرورش دهنده و مطیع است و هر فردی را به حساب می آورد. چگونه می توانم اینگونه بودن را بپذیرم بدون اینکه خودم را فراموش کرده و اینرا بخاطر آنچه هست بپذیرم ، به این معنی که بعضی از مردم به افراد پرورش دهنده و مراقب به چشم انسان هایی ضعیف نگاه می کنند، برای من این کاملاً برعکس است، قدرت زیادی می خواهد که بصورت عاشقانه و مراقب تر رفتار کرد.

رنی: بله، موافقم، عمل کردن بصورت عاشقانه ومراقبتی قدرت فراوانی می خواهد اگر در واقع از رؤیای خود باخبر باشید، بابت اش کار کنید وکمک خود را اهدا کنید چرا که واقعاً چیزی برای دادن دارید، و آرزوی بازخوردی از آن ندارید. این ایده آل است... در حالیکه در حالت متداول پشت گوش می افتد! پس لطفاً مطمئن شوید وقتی اعطا می کنید، این اعطا کردن  تنها یک وصفی  نباشد که شما را مشخص کند، به این معنی که در کنار کمک به دیگران ، در جهت  بیان و کمک به خودتان به نحوی هنرمندانه تلاش کنید، شما در آموزشکده زبان تدریس می کنید، در عین حال ، شما علاقمندی های خودتانرا  می آزمایید و دارید. هرکدام از ما سفر آگاهی خود را در این زندگی دارد... و بهترین کار کمک به دیگران است در حالیکه سفر خودمان را در پیش چشمان مان نگهداشته ایم!

نائی: بله ، عشق بالاترین مرتبه ی آگاهی است. کارول تیگز گفته:  چالش ارزشمند آن است که یاد بگیریم یک موجود هوشمند و عاشقی  حمایت کننده  باشیم که حمایت اش واقعاً افزایش دهنده باشد، و بگذارید که این عشق برای پیشرفت به شما الهام دهد. هر پدر و مادری بعنوان مثال می توانند به شما بگویند که  عشق قدرتی به شما  در انجام کارها می دهد که هرگز فکر نمی کردید که بتوانید انجام اشان دهید!

۹) آیا تیپ شخصیتی ما به جهان خواب رؤیا های ما منتقل می شود؟ من تجارب اندکی از خواب رویابینی دارم و کنجکاو هستم که آیا بخاطر تیپ شخصیتی ام میدان و راه ام در رویا محدود می شود؟

رنی و نائی: بله، سوی نورانی و تاریکِ  تیپ شخصیتی ما وارد فضای خواب رویابینی ما میشود، کارلوس کاستاندا دربارهٔ دو مرحله ی رویا حرف می زند. مرحله اول خیلی با دنیای روزانه ما مربوط است که عزیزان امان، همکاران و مردمی که می شناسیم خودشان را در خواب رؤیا به ما نشان می دهند تا متقابلاً بر هم اثر بگذاریم . خیلی از مردم به خواب می روند و واقعاً بعضی از چالش ها و وضعیت هایِ  روزانه اشان را  در این مرحله  اول از خواب رویابینی حل می کنند . بهرحال  صرف نظر از اینکه بیشتر رؤیا های ما از نوع اول است، آنها همچنان جوهر ذات ما را بکار می گیرند یا در واژگان بینندگان ، کالبد رویای ما، مانند منجنیقی عمل کرده و مارا به مرحله دوم خواب رویا بینی می اندازد. رویاهایی که سرزمین های جدید در آن می بینیم و با موجوداتی جدید عمل متقابل انجام می دهیم، و لحظه ای در مکانِ ناشناخته و نا مألوف حضور داریم. و بدلیل اینکه زندگی روزانه ی ما بشدت با سطح اول رویابینی مرتبط است، اگر ما در زندگی روزانه کمک دهنده، مشاوره دهنده و رویا پرداز باشیم، ما بیشتر همانگونه در رویا های شب های خود عمل می کنیم.  بهرحال همان هم درباره سوی نورانی تیپ شخصیتی ما حقیقت دارد ، اگر در روز امان برنامه ریزی کنیم که گونهٔ شخصیتی امان را  به سمت بخش انرژیک اش ارتقا دهیم، آنوقت هم  بیشتر  همانگونه در خواب رویا بینی امان عمل خواهیم کرد. ما قادر خواهیم بود تجسم کنیم، مبتکر باشیم، و در خلق امکاناتٍ جدید در این رؤیاها مدد رسان باشیم. در هر دو قلمرو مأنوس و نا مأنوس!!! پس اگر یکی ار اهداف ما در این زندگی رویا دیدن به شیوه بینندگان است یا رویا بینی بگونه ای که ما انجام می دهیم واجب است زمانی را صرف آموختن ِ گونهٔ شخصیتی خودمان کنیم ، چرا که تأثیر آنها می تواند بسیار بزرگتر و فراتر از تصور ما باشد.  

 

 

 

 

 

تئاتر بی کرانگی به لندن آمد مصاحبه با رنی و نائی مورز۲۰۱۴

t.me/Atashdaron1

تئاتر بی کرانگی به لندن آمد!

مصاحبه ای با رناتا مورز ونائی مورز، شاگردان کارلوس کاستاندا، انجام گرفته توسط  گرک جانسون و تومیسلاو ماریک

سپتامبر۲۰۱۴

 این عنصر تکاملی از دودمان بینندگان دون خوان ماتئوس معلم کارلوس کاستاندا، در ۲۴و ۲۵ نوامبر در یک کارگاه آموزشی تنسگریتی وارد لندن می شود. شکلی مدرن از حرکات انرژی افزا که بنام گذرگاه های جادویی شناخته میشود، و دیگر تمرینات گسترش دهنده آگاهی که دون خوان به کارلوس کاستاندا، کارول تیگز، فلوریندا دانر گراو و تایشا آبلار یاد داده است. دون خوان بیننده ای از سرخپوستان یاکی و یک ناوال و بیننده  بود، بدین معنا که رهبر گروهی از مردان و زنان بیننده ای بود که دودمان اشان از  مکزیک باستان شروع می شود و این افراد نگهبانی کردن از دانشی  را تمرین می کردند که مخصوص بالا بردن سطح آگاهی و تشخیص رابطهٔ درونی تمامی باشندگان است.

رناتا و نائی مدیران خلاق کلیر گرین، تشکیلات بنا نهاده شده بوسیله شاگردان دون خوان جهت حمایت از انتشارات و کار گاه های آموزشی  تنسگریتی در لوس آنجلس ، هستند. و برمبنای راهنمایی های معلمان اشان ، برای بیست سال است که بطور مشترک کارگاه های آموزشی این هنر تکاملی را هدایت می کنند. آنها و تیمی از همکاران بزودی به لندن می آیند تا مدرسان جدیدی را در این هنر تربیت کرده و لایهٔ جدیدی از یکی از بخش های دودمان دون خوان را معرفی کنند تئاتر بی کرانگی.

آنها در اینجا به پرسش های گرک جانسون مدیر انستیتوی کنکورد لندن وتیموتی ماریک ، مربی، پاسخ می دهند.

بر مبنای کارگاه آموزشی ۲۴و ۲۵ نوامبر:

تئاتر بی کرانگی چیست؟ تئاتر بی کرانگی برای بینندگان باستانی مکزیک چه بوده است؟  و برای بینندگان مدرن ؟

نائی: تئاتر بی کرانگی ریشه در حرکات فیزیکی و انرژتیکی دارد که از هزاران سال پیش در دودمان دون خوان  نشأت گرفته است. حرکاتی که در نتیجه اش فرد در جایی آگاهی اشکال  دیگر حیات را فرا می خواند، مانند کایوت، سخت پوستان، پروانه، پرنده، مار بالدار و غیره. در این توالی فرد بطور موقت در خارج از منظر انسانی می ایستد تا نگاهی به آگاهی دیگر مخلوقات بیاندازد و بنابراین منظر گسترده تری از شکل انسانی بدست آورد  و خودش را از زاویه ای متفاوت ببیند، بنابر این در حرف، این انسان را یا منظر دید شخصی را ، به صورتی کمتر خشک و نهایی ترجمه می کند. آنگاه دیگر منظر انسانی تنها راه نگاه به چیزها نیست و از چنین دیدگاهی محدود و نهایی فرد را آزاد کرده و مارا در تماس با بی کرانگی قرار می دهد.

رنی: آنگونه که بینندگان مدرن آنرا بیان می کنند ، این سادگی انتقال شکل یا انتقال منظر ، متعلق به نیاکان انسانی بسیار کهن ماست. هویت انسانی آنقدر ها هم از دیگر اشکال حیات جدا نیست. انسان کهن دنیایش را بصورت شبکه ای بهم پیوسته تجربه می کرد که او خودش را بخش جدا نشده ای از آن احساس می نمود. اما بناگاه جدایی و شناسایی خود بصورت مجزا از دیگر موجودات حساس وارد او  شد، و شمن های بیننده آرزو دارند یکبار دیگر قدرت دنیایی یکپارچه را لمس کنند(دنیایی که هنوز در ژن های ما امروزه موجود است)، تمرین شکل هایی از حرکات به شمن ها امکانی برای بازگشت به دوران یکپارچگی را می دهد. امروزه شکل مدرن این فرم ها تمرین شده است، که آنها با  تاثیراتی مشابه همراه هستند تا باصطلاح بتوانیم خودمان را از جایگاه امان بکَنیم ، از هویت یکتای امان، از یگانه راه  بودن و پاسخ دادن امان  به دنیا ، و در نتیجه ، ارائه ادراکی بسیار سیال تر و توانا تر به ما و  به تبع آن عملیاتی کردن  امکانات بزرگتر.        

. این قصد تئاتر بی کرانگی است آنگونه که ما امروز آنرا می شناسیم که به ما اجازه میدهد که نقاب های اجتماعی دیگر را بیازماییم، یا ماسک و نقش اجتماعی معمولی که هر روز به تن می کنیم را اتخاذ کرده و تکرارش اشان کنیم و در آنها قصد جدید و متفاوتی نسبت به گذشته بدمیم. همچنان که ما این کار را می کنیم آگاهی ما رشد می کند و یاد می گیریم که ما خودمان، هر کدام جداگانه، موجودی چند گانه ایم، بسیار مشابه خود بی کرانگی، و بعد از آن درمی یابیم اهمیت چندانی ندارد که برای تنها نقش متداول و معمول خود بجنگیم.

نائی: این شکل مدرن از تئاتر بی کرانگی آغازش از چندین نسل قبل است، با ناوال الیاس و آملیا که سلسلهٔ حرکات را از زمینهٔ آیینی که طی قرن ها بخود گرفته بودند ، رها کردند ، پس توانستند به حرکات خالصی دست یابند که به جمع آوری انرژی طبیعی ما کمک کنند. شاگردان آنها، ناوال خولیان و تالیا (معلم های دون خوان) ، تمرین این حرکات را به زمینهٔ  تئاتر مدرن و رقص آوردند، و امروزه بعنوان تمرینی برای همه در دسترس است، برای  هر کسی که می خواهد انرژی جمع کند تا زندگی اش را بطریقی فرح بخش بازبینی کند و درگیر راهی شود که تئاتر فراهم می آورد. این تئاتری است که می تواند بدون مخاطب یا با مخاطب اجرا شود. در بازی یک نقش، ما از نقش آگاه می شویم، و سپس نقطه پیوندگاه، یا به بیانی دیگر ، نقطهٔ آشنا سازی، و در نتیجه ادراک بازیگران و مخاطبین  جابجا می شود.

رنی: این آن کاری است که در ورکشاپ لندن انجام می دهیم. ما با گروه کوچکی کار می کنیم تا صحنه هایی از زندگی امان را بازی کنیم، احتمالاً صحنه ای از میز نهار، بعد با حرکات تنسگریتی صحنه را پراکنده می کنیم، بعنوان مثال، حرکت وال یا پروانه، و تنفس را گسترش داده و آگاهی ای را که آنها آورده اند منتقل می کنیم،  در حالیکه او بازی می کند و صحنه را تکرار می کند ، بازیگر می تواند از نقاب جامعه پذیری ای که پوشیده،  آگاه تر شود، شِمایی که اتخاذ کرده ، ادبیاتی که بکار می برد، پیش فرض ها و قضاوت که ممکن است در مورد خانواده اش ، همکاران، دوستان یا خودش ، داشته باشد. با دیدن این حالت ها، قضاوت ها و پیش فرض ها، فرد می تواند شروع به گذر کردن از این ها کند تا  دیدگاه فردی را گسترش داده و نائل به یکدلی و وفاق شود. و وقتی فرد این کار را بانجام رساند ، محدوده ای که در آن عمل متقابل می کند عوض شده و حال امکانات جدید برای برگزیدن در زندگی روزانه در دسترس  او قرار می گیرد.

نائی: این کار حجم عظیمی از انرژی را آزاد می کند. کارلوس کاستاندا اشاره کرده است که  هر روز یک تن انرژی برای انجام دادن «تو» مصرف می شود، این انرژی برای حضور، تقویت، دفاع، دوباره سازی و « انجام» سوزان یا جیم یا هر کسی مصرف می شود  و همینطور برای همراهی با گفتگوهایی اینچنین: من سفارش غذا ندادم چرا که منتظر تو بودم. یا  من همه کارها را انجام دادم و غیره. ما باید یک تغییری را در رفتار معمول، حین بازی صحنه در بطن تئاتر بی کرانگی پیدا کنیم ، مثلاً (در عوض جملات بالا که برای امان عادت شده است بگوییم ): احساسی داشتم که باید با تو تماس بگیرم و سفارش غذا را با تو هماهنگ کنم. « من واقعاً شیوه ای که خواهرم- برادرم- همکارم- رئیس ام آن کار را انجام داد تحسین میکنم.» و از این قبیل.

رنی: و زیبایی اش در این است که همچنان که بازی کردن این صحنه تکرار و تکرار میشود ، تغییر ادراک ادامه می یابد  و فرد و بینندهٔ  درون  امکانات بیشتری برای خود پیدا می کنند، هیچ کسی به آنها نمی گوید که چه کنند، یا پند و اندرزی به آنها نمی دهد، این بازی تئاتر و حرکات تنسگریتی با خودشان است که به همان اندازهٔ حمایت بازیگران دیگر، به فرد کمک میکند که آنچه دون خوان بینندهٔ  درون می نامید را بیدار کنند ، یعنی خط ارتباطی ما با بی کرانگی. و با پیروی از این قطب نمای درونی، و با یکبار اجرای تئاتر بی کرانگی،  زندگی شروع می کند  که احساس و شادی  بسیار بیشتری بسازد.‌

میتوانی بیشتر درباره استفاده و اضافه کردن آن به زندگی روزانه بگویی؟ می توانی چند مثال عملی بزنی؟

رنی: بعنوان مثال این را می توانید در حین بازی ببینید وقتی در تئاتر بی کرانگی  نقش خود را در صحنه ای  بازی می کنید که اخیراً سر  میز ملاقات در هنگام کار اتفاق افتاده است. ممکن است متوجه شده باشید که حدس زده اید جلسهٔ پر زحمت و خسته کننده ای خواهد بود. حتی ممکن است پیشاپیش سناریو هایی را  در ذهن اتان بازی کرده باشید، سناریو هایی گنگ، چیزهایی بی معنی یا کنترل کردن هایی که شما توقع دارید دیگران یا خودتان انجام داده یا بگویید. وقتی وارد اتاق می شوید، تنفس اتان کم عمق است، شانه ها و آرواره اتان سفت شده یعنی شما بسته شده اید. و تعجب آور نیست که بار دیگر جلسه را خسته کننده و محدود کننده بیابید و شما تنها آنرا تحمل می کنید و با همان قضاوت ها در مورد همکاران و خودتان جلسه ای را ترک میکنید که به آن وارد شدید و دست آورد چندانی هم نداشتید. این وضع را تغییر دهید، شیوه تنفس اتان را تغییر دهید، حرکتی را با قصد تغییر انجام دهید، رفتار جدیدی را ابتکار و بدست آورید، رفتاری الهام شده از بیننده درونی اتان و این صحنه را دوباره بازی کنید، و این بار ممکن است که متوجه شوید فرد مقابل اتان ، که شما او را آدم لجوجی  در ارائه ایده هایش قضاوت می کرده اید ، تنها  بسادگی می خواهد بداند که نظراتش  شنیده شده است و وقتی که در حال شنیدن تنفس می کنید و وقتی که او دارد صحبت می کند سئوال های مرتبط با سخنان اش از او می پرسید، او شروع میکند به اینکه انعطاف بیشتری در افکارش بخرج دهد و تصمیم می گیرد تا نقشه اش را وفق دهد و سازگار کند: یا شاید شما در برنامهٔ او چیزی ببینید که از آن خوشتان می آید. سپس با یک حرکت دوباره جهت عوض کنید، قصد دیگری را بنا کنید، وقت دیگری که صحنه اتان را بازی می کنید ممکن است متوجه شوید که اینبار اگر به دیگران توجه کنید، آنها هم به شما توجه می کنند. سپس حرکت کنید ، و انگیزهٔ جدیدی دوباره پیدا کنید، ودرک کنید که اگر شما بخش آگاه و فعال و قصدمند بعهده بگیرید جلسهٔ شما می تواند سازنده باشد.  

موضوع دیگر دانستن این نکته است که تاریخچه شخصی و ماسک های اجتماعی ما تمامی آنچه نیستند که ما هستیم. ما موجوداتی هستیم که از ستارگان آمده ایم. نه تنها عناصر کربنی در گوشت و دی ان ای ما بلکه همینطور  از منظر انرژی . دانستن این موضوع در سطح فیزیکی، عاطفی، ذهنی و انرژی که ما مسافرانی در اینجا بر روی این زمین چرخان شگفت انگیز هستیم، که در حاالیکه این حجم متراکم تاریخچه شخصی و ماسک های اجتماعی را می نگریم ، به ما اجازه می دهدبا نهایت سرعت آنها را بیاندازیم و به جوهر وجودی امان دست بیابیم که از آنچه ادراک و تجربه و زندگی کرده ایم بسیار سریعتر است.

این ارزش ابتدایی تئاتر بی کرانگی است،  یک پرسشی که هست این است: اگر من قادر هستم که نقش های متفاوت فراوانی بازی کنم، کدام یک از آن نقش ها خود حقیقی من است؟ هیچکدام! یا همه! و آیا زندگی جالب ترین صحنهٔ بازی یا تئاتر نیست! در سخن شکسپیر جاویدان می خوانیم:

تمام دنیا صحنه ای است.

و همه مردان و زنان تنها بازیگران اند:

آنها هرکدام ورودی برای خود دارند و خروجی،

و هرکس در فرصت اش بخش های فراوانی را بازی می کند.

آیا از کتاب های شاگردان دون خوان داستانهای خاطره انگیزی هست که تمثیلی از این تمرین یا هنر(تئاتر بی کرانگی) باشد؟

نائی: بله- ناوال خولیان، که ولی نعمت دون خوان بود، به شاگردانش در حین انجام  تئاتری آموزش هایش را می داد که در عمل متقابل با آنها بازی می کرد. او مدام سناریو ها یا نقش هایی را می ساخت تا آنچه می خواست به آنان یاد دهد را نزدیک  آنها بیاورد.  بعنوان مثال: وقتی ناوال خولیان می خواست تا دون خوان را به دیدار روح ببرد، او اعلان یک جشن داد. وهمه شاگردان و مردم شهر را به بالای یک رودخانه دعوت کرد،  آنها حسابی جشن گرفتند، با غذا و رقص و  نمایش های کمدی  و قطعات ادبی. و در لحظه ای ناوال خولیان اعلام کرد که اکنون زمانش رسیده که دون خوان با روح ملاقات کند ، و بدون هشدار قبلی ناوال خولیان دون خوان را بلند کرد و در میان رودخانه انداخت، که در آن زمان بسیار عمیق بود و نزدیک بود از بسترش طغیان کند. و آنگاه  ناوال خولیان به دون خوان گفت: از دست رودخانه عصبانی نشو! و بدین صورت دون خوان از کالبد انرژی اش آگاه شد- از کالبد همسان اش که از انرژی ساخته شده، از ارتباط اش با بی کرانگی. او نمی توانست به همان شکل  با رودخانه بجنگد که تلاش می کرد با هر رویداد یا مانع  دیگری  در زندگی اش مبارزه کند . پس او تسلیم شد و خودش را هم در رودخانه یافت و هم در بخش انرژی سان اش که در امتداد مسیر رودخانه می دوید. او آنچه را که  ناوال خولیان می خواست به او نشان دهد ، گرفته بود که شامل این می شد که: اگر او دست از مبارزه با جریان زندگی اش بردارد، حقیقتی والا بروی او گشوده می شود.

کارلوس کاستاندا می گوید: زندگی روزانه ما تئاتر است. سئوال این است که آیا ما می توانیم بازیگر این تئاتر باشیم؟ آگاه بودن از بخشی که باید بازی کنیم - بی عیب و نقصی، به معنای استقرار در تمامیت امان است، آنگاه اهمیتی ندارد که چه چیزی در راه امان پیش می آید. منشاء لغت تئاتر یا تئاتر انگلیسی از لغت تآترون در یونانی و به معنای جایی برای نگاه کردن است. ناوال خولیان مدام در حال پیدا کردن و خلق سناریوهایی بود که شاگردانش بتوانند ببینند و بیاموزند. و دون خوان به شیوه خود همین کار را می کرد. همینطور هم معلمان ما.  ما دائماً در شرایطی قرار داده می شدیم که باید از تصوری که از خودمان داشتیم می گذشتیم، و بخش دیگری را بازی می کردیم تا موفق شویم. در مورد من، همیشه باید  بر تمایل ام به بازی در نقش نابغه ، غلبه می کردم. کارلوس کاستاندا بی رحمانه من را در مقابل دیگران صدا میزد: سلام نائی! امروز حال نابغه چطوره؟ مدتی برای من طول می کشید که بخندم و شروع کنم به درک  کاری که می کردم و پایان بدم به اینکه طوری رفتار کنم که گویا باهوش ترین فرد درون اتاق هستم. برای موثر بودن در وظیفه ام در کمک به هدایت ورکشاپ ها، باید اینرا کنترل کرده و یاد می گرفتم که گوش کنم. تا نقش دیگری را بازی کنم.

رنی: در مورد شخص من ، می بایست بر تمایل ام به اجرای نقش قهرمان قربانی فائق می شدم. به من پیشنهاد شده بود که نه تنها حرکات جادویی کار کنم که بسیار  در تغییرم موثر بود بلکه مراقب مدرسه ی بازیگری هم باشم. پس بدون هیچ کاری مگر از دست دادن خود جعلی ام، پس از سالها بازی نقش های قهرمان های قربانی مانند بلانش دوبوئیس در اتوبوسی بنام هوس، ژاندارک در ژان مقدس و لورا در باغ وحش شیشه ای ، یعنی نقش هایی که تا حد زیادی من را مشخص می کرد ، موفق شدم به کاراکترهایی خودم را منتقل کنم  که زنهایی موفق و پیروز هستند آنهایی که با گاری به بخش روانی برده نمی شوند ، در خطر سوزانده شدن نیستند و تنها و محروم از عشق رها نمی شوند. با بازی نقش هایی بسیار نزدیک به نقش خودم، و سپس بیرون آمدن و بعد از آن خندیدن بر خودم و در قالب همان نقش به کمک معلمان بازیگری ام بارها و بارها رفتن ، دیدگاه ادراکی من در هنر و به همان شکل در زندگی، سست شد. من مشتاق شدم و نقش های جدیدی را اتخاذ کردم.

روز بعد از ورکشاپ ، یک تور گردشی به استون هنج برقرار است. چگونه ورکشاپ و تئاتر بی کرانگی با این بنای تاریخی مرتبط می شود؟

نائی: برای ما استون هنج یادبودی زنده است از جایی که از آن آمده ایم. ساخته شده بدست فرهنگی که سکوت درونی به آنها اجازه داده بود که در هماهنگی با نیروهای  طبیعت تجربه و زندگی کنند. فرد می تواند ارتعاشات شدید طبیعت را از آنچه که در آنجا برپا شده ، احساس کند. صدای وز وز این خرسنگ ها ، بین زمین و ستارگان پل می زند،  در بزرگداشت فصول و مدارهای اشان، و همینطور نقش اشان در زندگی را انجام می دهند. ما از  بچه گی،  خواهر و برادری، والد بودن و پیری خردمند بودن حرکت می کنیم و از میان تکمام این ها، آگاهی ما رشد می کند.

عطف به کلبر گرین، تنسگریتی و غیره:

شما آینده و پیشرفت کلیر گرین را چگونه می بینید؟ فراگیری قصد این شیوه را چگونه ارزیابی می کنید؟

رنی: مأموریت ما در کلیر گرین حمایت از پیشرفت و تکامل تنسگریتی است،  یعنی نمونهٔ مدرن آنچه دون خوان به شاگردان اش آموخت. تنسگریتی لغتی است که کاستاندا ازمعماری بنام  آر- باکمینستر فولر به عاریت گرفت. این واژه ترکیبی از صلابت و تنش است. قدرت هایی که در طبیعت ساختارهای تنسگریتی را منسجم نگاه میدارند، ساختارهایی مانند درخت یا در معماری مانند گنبد های هندسی. تمام اجزاء اینساختارعا با همکار می کنند و هماهنگ هستند، بنابراین ساختار صلابت اش را در مقابل فشارهای بیرونی حفظ می کند. جوامع هم به همین صورت کار می کنند، سازگاری و هماهنگی به ما اجازه می دهد که با صلابت همکاری کنیم. پس در این زمان تمرکز ما بر حمایت از جامعه تنسگریتی با حمایت از تسهیل کننده های تمرین تنسگریتی در اطراف و اکناف جهان است. این بخش کلیدی در تشکیل جامعه ای جهانی از جوامع محلی در حمایت از افزایش آگاهی، همکاری با هدف آگاه تر بودن، در حال تر بودن، و زنده تر بودن در تقابلات روزمره است.

نائی: و اصل اساسی قرار گرفتن در زیر پوشش قصد این راه، این است: توانایی کارو زندگی کردن و رؤیا دیدن باهم. این به هر کدام از ما بر می گردد که هنر زندگی کردن را هر چقدر که می شود آگاهانه و با شادکامی و همچنین تا حد ممکن هدفمند، تمرین کنیم.

رنی: پس این راهی است جهت کمک به هر کسی که از آن پیروی می کند تا به خانه ی خودش بازگردد، تا به خانه ی سوی انرژی سان و طبیعی اش که فرهنگ مدرن عجیب و عجول ما اغلب آنرا نادیده گرفته و از آن چشم پوشی می کند. این بر ماست که به این جوهر وجودی امان باز گردیم که  آزادی از ادراک معمول را به ما اجازه می دهد. برای آنکه کالبد انرژی ما  را بشناسد وقتی که در حالت سکوت هستیم ؛ که در آن حال بسیار بیشتر از ماشین ها و ساختمان ها و مشاغل ادراک خواهیم کرد.  آنگاه ما ادراک عادی و متداول امان را که با تاریخچه شخصی امان تعریف می شود اعتلا داده ایم.

نائی: کاملاً ممکن است ادراک کنیم که درخت بیرون از پنجره اتاق امان آب در خواست می کند، یا ابراز عاطفه می کند؛ یا رئیس که مستبد اش می دانیم در واقع شبیه ماست. یا وقتی که زمین را زیر پای امان را احساس می کنیم، حضور بیشتری در حال داریم یا  وقتی که در نور خورشید تنفس می کنیم حال امان روشن می شود.

رنی: این جادوی تنسگریتی است، توانایی کارورزان تنسگریتی در استفاده از قواعد شمنی برای ارتقاء و بالا بردن سطح زندگی روزانه. دون خوان به کاستاندا گفت: در زمان ات باش. پس آزادی چیزی است که الان و هم اینجا تمرین می کنید، در دنیای مدرن، در شهر اتان، با خانواده اتان، با کارتان، هر جور که شرایط اتان است. قابل درک است که از زمانی که منشاء یا بی کرانگی زاده شده اید، همیشه می توانستید با بی کرانگی ارتباط برقرار کنید، هر کجا که هستید در یک زندان یا قصر. اگر با اطلاع از این ارتباط حرکت کنید، هر کجا که باشید، شما آزادید. چه کسی می تواند شما را متوقف کند؟

آیا اخیراً برای نوشتن کتابی درباره تجارب اتان با کارلوس کاستاندا برنامه ریزی می کنید؟ اگر اینچنین است ، کی ممکن است منتشر شود؟

نائی: بله- در سال آینده، ما کتابی را بیرون می دهیم که شامل تجارب امان با معلم های امان است.  

 

 

 

 

Theater of Infinity™ Comes to London!

An Interview with Renata Murez and Nyei Murez, students of Carlos Castaneda with Greg Johnson and Tomislav Maric
September 2014

This evolutionary element from the lineage of seers of Carlos Castaneda’s teacher, don Juan Matus, comes to the UK on November 24 and 25 in a Tensegrity® workshop, the modern form of the energy-enhancing movements known as Magical Passes®, and other practices for expanding awareness that don Juan taught Carlos Castaneda, Florinda Donner-Grau, Taisha Abelar and Carol Tiggs. Don Juan was a Yaqui Indian seer and a nagual, meaning a leader of a group of men and women seers whose lineage begins in ancient Mexico and whose practices support a way of knowledge devoted to enhanced awareness and the recognition of the interconnectedness of all beings.

Renata and Nyei are the creative directors of Cleargreen, the Los Angeles organization founded by the students of don Juan to sponsor Tensegrity® workshops and publications, and informed by the guidance of their teachers, have been co-leading workshops on this evolutionary art for twenty years. They and a team of associates will come to London to train new instructors in the art, and to introduce a new layer of one of the units of don Juan’s lineage: Theater of Infinity™.

Here they answer questions from Greg Johnson, Director of Concord Institute in London, and from Tomislav Maric, Educator.

Regarding the workshop on November 24 and 25:

  • What is Theater of Infinity™? What was Theater of Infinity™ for the seers of ancient Mexico? For the modern-day seers?

Nyei: Theater of Infinity™ has its roots in the physical and energetic movements that originated in don Juan’s lineage thousands of years ago, movement sequences where one is calling on the awareness of other life forms, such as the coyote, the crustacean, the butterfly, the bird, the plumed serpent, and so on. In these sequences, one is momentarily stepping outside the human perspective to get a glimpse of the awareness of these other creatures, and so, to get a broader view also of the human form, and of oneself–to see from a different angle, so to speak. This renders the human, or the personal perspective, less solid, less “final”; it is no longer the only way to look at things. Freed from the finality of such a limited view, we are put in touch with infinity.

Reni: This ease of ‘shape-shifting,’ or ‘perception-shifting’ as modern day seers like to call it, belonged once to our very early human ancestors. Human identity was not so separate from other forms of life. Ancient man experienced his world as an interconnected web of which he felt himself an inseparable part. But eventually ‘separateness’ and an identification of ‘self’ distinct from other sentient beings entered in, and shaman-seers, wishing to once again touch the power of an interconnected world (a world still residing in our genes today), practiced forms of movement that gave them a possibility of return to that interconnected state.

Modernized versions of these forms are practiced today, carrying with them a similar effect – that of pulling up our stakes, so to speak, of our one identity, our one way of being or responding to the world, rendering us much more fluid and capable of perceiving and operating with greater functional possibilities.

And this is the intent of Theater of Infinity™ as we know it today. It allows us to try on other social masks, or to adopt our usual roles or social masks that we don every day, and replay them, inserting a new intention different from our old one. As we do this, our awareness grows and we learn that we ourselves, as individuals, are a multiplicity, much like infinity itself, and find it then less important to fight for our usual singular role.

Nyei: This modern form of the theater has its beginnings several generations ago, with the naguals Elias and Amalia, who freed the movement sequences from the ritual context they had acquired over centuries, so they could be approached purely as movements that help us to gather our own natural energy. Their students, the naguals Julian and Talia (don Juan’s teachers), brought the practice of these movements into the context of modern theater and dance. Today the theater is accessible as a practice for anyone who wants to gather energy to review their own lives in the joyful and engaging way that the theater can provide.

It is theater that can be performed with or without an audience. In playing a role, we become aware of the role, and so the assemblage point—the point of orientation—and therefore the perception of players and audience, shifts.

Reni: This is what we will do in the workshop in London. We will work in small groups to play scenes from our own lives, maybe a dinner table scene, and interspersing the scene with the movements, of for example, the whale, or the butterfly, and the expanded breath and shift of awareness that they bring, the player can become more aware, as he or she plays and replays the scene, of the social mask he is wearing—the postures he adopts—literally—and the assumptions and judgments he might be making about his family, coworkers, friends, or himself. Seeing those postures, judgments and assumptions, one can then start to get past them, to gain empathy, and expand one’s view. And when one does this—the field of one’s interaction is altered—and those new options are now available for adoption in one’s daily life.

Nyei: This frees an enormous amount of energy. Carlos Castaneda pointed out that it takes a ton of energy to “do” “you” every day—to present, uphold, defend, reestablish the “doing” of Susan or Jim or whoever it is and accompanying dialogue such as: “I didn’t send out the order because I was waiting for you.” “I do all the work around here.” Etc. etc.

We might find a shift, through playing the scene in the context of Theater of Infinity™: “I had a feeling I should call you to check on the order.” “I really appreciate the way my sister/brother/co-worker/boss does work that I can’t do.” Etc. etc.

Reni: And the beauty of this continuing change of perception as the scene is played again and again, is that it’s the individual and their inner seer finding his or her own options—nobody is telling them what to do, or giving advice. It’s the theater play, and Tensegrity® movements themselves, as well as the support of the other players, that help the person awaken what don Juan called the inner seer—our internal link to infinity. And following that inner compass, one’s Theater play and life start to make a lot more sense, and create a lot more joy.

  • Can you say more about how can it be used and applied to everyday life? Could you give some practical examples?

Reni: You can see this at play for example when in Theater of Infinity™ you play yourself in a recent scene at the meeting table at work. You might notice that you came in expecting the meeting to be trying and tedious. You might even have been playing scenarios in your mind beforehand, scenarios of the dumb, controlling or pointless things you expect the others (and you) are going to do or say. When you enter the room, your breath is short, your shoulders and jaw tight—you are closed off. And not surprisingly you once again find the meeting tedious and restricting and you just tolerated it and left with the same judgments of your peers (and yourself) that you entered with. And not much got accomplished.

Shift that state, shift your breath, practice a movement with an intention to change, gain and initiate a new action, inspired from your inner seer and play the scene again, and this time you might notice that the person next to you, whom you had judged as stubborn in his ideas, simply wants to know that his ideas have been heard—and that when breathe while you are listening and you ask relevant questions while he talks, he becomes less rigid in his thinking and is willing to adjust his plans; or you see something in his plans that you like.

Then shift again with a movement, gain a new intent, play your scene another time and you might notice this time that if you pay attention to others, they pay attention to you. Then move, find a new impulse again, and realize that your meeting can be productive if you take an active, intentional and conscious part.

Another point is to know that our personal histories and social masks are not the whole of who we are. We are beings who come from the stars – not only the carbon elements of our flesh and DNA but our energetic aspect too. Knowing this on a physical, emotional, mental and energetic level that we are but travelers here on this great rotating earth, who while visiting accumulated personal histories and social masks, allows us to drop them that much faster and get to our essence that much quicker from which to perceive, experience and live.

This is a primary value of Theater of Infinity™, for it begs an answer to the question: “If I am able to play so many different roles, which one is my true self?” With the possible answer being: “None!” or “All!” And isn’t life the greatest stage or theater of all! In the words of the immortal Shakespeare –

All the world’s a stage,

And all the men and women merely players:

They have their exits and their entrances;

And one man in his time plays many parts…

  • Are there any memorable stories from the books of don Juan’s students that exemplify this art or practice?

Nyei: Yes –the nagual Julian, who was don Juan’s benefactor, taught his apprentices through theater that he enacted in his daily interactions with them. he was continuously setting up scenarios or playing roles to bring across what he wanted them to learn. For example: When the nagual Julian wanted to take don Juan to “meet the Spirit,” he announced a party. He invited all of his apprentices and the people of the town to the high bank of a river, and they had a full fiesta, with a banquet, and skits, dancing, the works. And at a given moment the nagual Julian announced it was time for don Juan to “meet the Spirit,” and without warning don Juan, the nagual Julian picked don Juan up and threw him into the river, which was so high at the time it was nearly flooding its banks. “Don’t get mad at the river,” the nagual Julian exclaimed to him. And this became the way that don Juan became aware of his energy body—his twin body, made out of energy, his connection to infinity. He couldn’t fight the river, as he had tried to fight every other event or obstacle in his life—so he acquiesced and found himself both in the river and his energetic component running along its banks. He had gotten what the nagual Julian was aiming to show him, which included: that if he stopped fighting the current in his life, so to speak, a transcendent reality opened up for him.

Our daily life is theater, Carlos Castaneda said. The question is—can we be artists in that theater, conscious of our part—impeccable, meaning staying in our integrity, no matter what comes our way. The origin of the word theatre or theater in English is Greek théātron, meaning the place for viewing. The nagual Julian was continuously finding or creating scenarios in which his students could see or learn something. And don Juan, in his way, did the same. As did our teachers. We were continuously put in situations where we would have to get past our idea of ourselves, and play another part, in order to succeed.

In my case, I had to overcome always attempting to play the part of “genius.” Carlos Castaneda was relentless in calling this out. “Hello Nyei!” He would say in front of everyone. “How’s the genius today?” It took me a while to laugh, and begin to understand, to recognize what I was doing and stop acting as if I was the smartest person in the room. To be effective in my task of helping to lead workshops, I had to rein it in and learn to listen. To play other parts.

Reni: In my case, I had to overcome the tendency to play the role of victimized heroine. And it was suggested to me not only to practice Magical Passes® a lot to effect change but also to attend acting school. So with nothing but my fabricated self to lose, I did, and after several years of playing the roles of victimized heroines – Blanche Dubois from A Streetcar Named Desire, Joan from Saint Joan, and Laura from The Glass Menagerie – roles with which I identified greatly, I favored a shift of character to those of successful and triumphant females who were not carted away to the psyche ward, burned at the stake, or left loveless. By playing roles so close to mine and then stepping out afterwards to laugh at myself being cast in the same role again and again by my acting teachers, my point of perception loosened in my art as well as in life: I began hungering for and adopting new roles.

  • The day after the workshop, there is an excursion to Stonehenge. How is the workshop and the theme Theater of Infinity™ connected with this ancient monument?

Nyei: For us it’s a living reminder of where we come from— built by a culture whose internal quiet allowed them to experience and live in collaboration with the forces of nature; one can feel the tremendous vibratory nature of what has been set up there—the hum of these monoliths, bridging earth and stars, honoring their seasons and cycles. We ourselves shift with those cycles, and so do our roles in life—we move from child, sibling, parent, wise elder—and through it all, our awareness grows.

Regarding Cleargreen, Tensegrity® etc:

  • How do you see the evolution of Cleargreen and its future? What do you consider the overarching intent of this path?

Reni: Our mission at Cleargreen is to support the development and evolution of Tensegrity®—the modern version of what don Juan taught his students. Tensegrity is a word that Carlos Castaneda borrowed from architect R. Buckminster Fuller; the word is a combination of tension and integrity, the forces that hold together tensegrity structures in nature, such as a tree, or in architecture, such as a geodesic dome. All the parts of these structures work and adapt together, so the structure holds its integrity with any outside pressure. Communities work this way as well—there is an adaptability that allows us to cooperate with integrity.

So at this point, our emphasis is on supporting the Tensegrity® community by supporting the Tensegrity® Facilitators-in-Training around the world. They are a key part of creating a global community of local communities supporting enhanced awareness, collaborating with the aim of being more conscious, more present, more alive in daily interactions. The facilitator trainees are leading local Tensegrity® classes with this purpose.

Nyei: And this is a key element of the overarching intent of this path: to be able to live and work and dream together. This comes from each of us practicing the art of living as consciously and joyously and purposefully as possible.

Reni: So this is a path to help anyone following it to return home to themselves, to return home to their energetic side and nature which in our modern, fast-paced, “wired” culture often gets overlooked and dismissed. It is our coming back to this essence of ourselves that allows us freedom of perception.

For our energy body becomes known to us when we are in states of silence; and from that state we begin to perceive far more than just cars, buildings, and jobs. With our energy body, we transcend our usual or ordinary perception, defined by our personal histories.

Nyei: We might perceive, quite possibly, that the tree outside our window is asking for water, or sending affection; or that the boss we labeled tyrant is actually very similar to us. Or that when we feel the ground with our feet, we are more present; that when we breathe in the sunlight, our mood brightens.

Reni: This is the magic of Tensegrity® – the ability of its practitioners to use shamanic principles for the enhancement of their daily lives. Don Juan told Carlos Castaneda, “Be of your time.”

So freedom is something you practice here and now, in the modern world, in your town, with your family, your job, whatever your circumstances are. It’s recognizing that since you are born from source, or infinity, you can always connect with infinity, whether you are in a prison, or a palace. If you move informed by that connection, wherever you might be, you are free. Who could stop you?

  • Currently, are you planning to write a book of your experiences with Carlos Castaneda? If so, when might it be published?

Nyei: Yes—In the next year, we are coming out with a book that will convey our experiences with our teachers.