چطور می توانم بخشی
از این دودمان باشم
https://youtu.be/4S0ptj1yfuE
t.me/Atashdaron1
ما به همان نحوی به دودمان کارلوس کاستاندا و بینندگان کهن مکزیک ملحق شدیم که آنها انجام دادند.
با دادن دقت امان به این دودمان، با گوش دادن به آموزه های آنها، با تمرین فنون اشان، با روفتن ایگوهای امان به
کناری به نفع خود انرژی سان امان، با باز کردن خودمان به سوی آگاهی برتر تا بهترین شکل از حیات امان را
زندگی کنیم.
وبا آزمودن این آگاهی برتر در تمام اطراف امان با امتحان اش در زمین ، ستارگان ،حیوانات و تمام دیگر چیزهای
غیر بشری.
کاستاندا عادت داشت که ماجرایی را برای ما شاگردان اش داستانی را بازگو کند. او در یک مهمانی نهار
بهمراه دانشمند ستاره شناس و اختر فیزیکدان آمریکایی کارل سگن بوده است. سگن در مورد کارش کارلوس
را مورد خطاب قرار می دهد و می پرسد که آیا می توانی آنچه را که واقعی می نامی ثابت کنی؟ آنچنان که من در حوزه
تحقیقاتی خودم می توانم؟
کاستاندا پاسخ می دهد : البته همانطور که تو می توانی . برای اینکه من بتوانم کارهای تو را درک کنم
باید که واحد درسی فیزیک یک را بردارم. برای اینکه تو بتوانی کار من را درک کنی باید که واحد درسی
بینندگان یک را برداری. با این استدلال کاستاندا «سگن» و تمامی ماها را دعوت می کند تا جفت پا به درون کار او بپریم.
تا در آن غوطه بخوریم، به آن متعهد شویم ، مجذوب اش گردیم و شگفت زده شویم. بهرحال این کاری است
که خود او وقتی دون خوان را ملاقات کرد، انجام اش داد. او می توانست تنها یک مردم شناس مشاهده گر نسبت به
دنیا و کاری که دون خوان تشریح اش می کرد باقی بماند. اما او خودش را در ردای شمنیزمی که دون خوان به
او پیشکش کرد، پیچید و بهترین انسانی شد که می توانست بشود. این همان عاقبتی است که انتظار شما را می کشد.
اگر شما هم خودتان را در اختیار این آزمون قرار دهید.
کارلوس بطور کلامی آموزش نمی داد. شاگردانش را نمی نشاند و از کلاس اول و دوم به بعدی ما را نمی گذراند.
آموزش کارلوس تجربی بود. او ما را به خانه اش دعوت می کرد تا بر روی پروژه ها کار کنیم. یا به کلاس های
حرکات دعوت می کرد تا حرکات جادویی را تمرین کنیم. و در فرآیند عمل وتجربه و زندگی کردنما با آن آشنا می شدیم.
و عاشق این کار شدیم این عملگرایانه بود. معنی داشت. این یک سیستم باوری یا دینی کهن نبود که واردش شدیم.
بلکه راهی برای به انضباط در آوردن انرژی امان و اتصال دادن آن به وسعت بی کران بخاطر خودمان بود.
برای ما تا به برترین توان بالقوه انسانی امان برسیم. کارلوس می دانست که نمی تواند هیچ چیزی را به
هیچ کسی ثابت کند. او می دانست که هرکدام از ما بایست که عظمت این کار را خود، به خویشتن امان اثبات کنیم.
به همین دلیل است که بسیار اهمیت دارد که با ما در اولمک همراه باشید. تا به خودتان بهترین شانس ممکن
را بدهید تا این کار را به صحیح ترین شکل ممکن و درست ترین فضای ممکن دریافت کنید. بهترین فضا برای چشیدن،
تجربه کردن و زندگی کردن درجادویی که این دودمان به شخص شما پیشنهاد می کند. اولمک به شما تجربه ای را
ارائه می دهد که تا بحال نداشته و نخواهید داشت. اولمک نمی تواند تکرار شود. جادوی این اماکن
با نهایت سرعت دارد تخلیه می شود. مجموعه داران از تمام دنیا درحال بیرون کشیدن تمامی مصنوعات آنجا هستند
تا آنها را در موزه ها به نمایش درآورند. راهنمایان جهانگردی اذعان کرده اند که تا سال۲۰۱۹
تمامی یادبودها از این سایت های جهانگردی خواهند رفت. تور اولمک کاملا تجربی خواهد بود. که با پرواز شما از
وضعیت معمول اتان با هواپیما به سرزمینی بیگانه شروع می شود. و شما را با داستان ها و تعلیمات
و تجارب انرژی اشباع می کند. شما برای هشت روز در رویای بینندگان مکزیک در تعلیق قدم خواهید زد.
هرچند بنوعی در زمان حال اما همانگونه که آنها زندگی می کردند زندگی می کنید. دنیای کهنه و مدرن با
هم تلفیق می شوند و به شما حسی از حرکت در میان زمان را می دهند. اولمک مکان تولد دودمان ماست.
هیچ جای دیگری نیست که بتوانید در آن با مبدا دودمان ما و سرچشمه ی اسطوره ی مارپردار شما را اتصال دهد.
هیچ مکان دیگری در گذشته، حال و آینده ی دودمان ما نخواهد بود که در مقابل دیدگان شما قرار بگیرد ،
درهای خود را باز کند و شما را به درون دعوت کند.
اولمک مکان تولد شمایی جدید است. هر آنچه که در اولمک اتفاق بیافتد با شما خواهد ماند.
اگر به او اجازه دهید اولمک بدترین ترس های شما را دفع می کند. و شما را از نور و سرور مملو می کند.
حداقل های لازم را برای اتان نگاه میدارد. و به شما دورنمای جدیدی از زندگی و خودتان را باز می گرداند.
اولمک راز است و تمام اینها چطور اتفاق می افتد؟ چه کسی با اطمینان میتواند بگوید؟ بعضی از بزرگترین
رازهای زندگی و زمان ما پیش بینی نشده و غیر قابل توصیف هستند. فراسوی ادراک ما و همچنان آن
قدر
عمیق تجربه می شوند که برای همیشه در قلب امان جاخوش می کنند. این سفر به کشور اولمک
آخرین باری است که این دودمان بطرز ملموسی پدیدار می شود. این سفر به اولمک به این معنا است که ما
کارآموزان دودمان رابه دست شما می سپاریم. جایی که شما نگهدارنده ی دودمان می شوید.
و شما با دودمان چه می کنید؟ چه کاری از برای شماست؟ هرآنچه که شما آرزویش را دارید.
چرا که هدف این دودمان آزادی است. به همین طریق هم برای شما به ارث گذاشته می شود.
بعضی از شما آن را شخصا و عمیقا حمل می کنید و میگذارید که از درون زندگی اتان بدرخشد.
عده ای دیگر از شما آن را به کودکان اتان به ارث می دهید. و آن را بعنوان بخشی از
میراث اتان بجای می گذارید دیگرانی هم به شکل عمومی یا محرمانه تر بیرق آموزش آنرا بلند می کنند.
این فرصتی یگانه در تمام زندگی است نگذارید که از دست اتان برود. برای هشت روز در زندگی اتان
همه چیز را به کناری بگذارید. پرش کنید. بی کرانگی منتظر است. کارلوس کاستاندا منتظر است.
t.me/Atashdaron1
دودمان جدید
https://youtu.be/e76aC473e88
آنطور که دون خوان در کتاب آتش درون توضیح داده بینندگان کهن حس متورمی از خود داشتند. آنها هیچ محافظتی درمقابل
مهاجمان جزباور مطلق به آسیب ناپذیری اشان نداشتند. و از اشتباهات آنان بینندگان جدید یاد گرفتند،
و ممنوع کردند که خود را ساحر بنامند و یا اینکه بیشتراوقات خود را جنگاور نامیدند. همینطور دیده می شود که از دیدگاه عموم
خود را مخفی کردند و بطور جدی به آزمودن دوباره ی تمرینات اشان پرداختند. اگرچه بعضی به فال گیری درمانگری و
پیشگویی ادامه دادند و اسطوره ها را تعریف می کردند اما آنها مشاغلی را در اجتماع از قبیل دکتر ، هنرمند، معلم ، روحانی
وتاجر نیزبخود اختصاص دادند و بجای اینکه شاگردان خود را به استفاده از فنون ساحری مجبور کنند.
شاگردان اشان را متقاعد به امکانات درک نشده ی انسان کردند. بینندگان جدید تلاش کردند تا نیازاشان به قدرت نفوذ بر دیگران
را هم از دست بدهند و نور خودآگاهی را انتخاب کردند. در این دوره ی بازسازی ناوال های مختلف و شاگردان اشان در انزوا به
حیات خود ادامه دادند و راه و روش خودشان را تکمیل می کردند. در پایان قرن شانزدهم چندین خط از بینندگان جدید شروع شدند.
خط سیره ی ما شامل چهارده ناوال و تقریبا صدو بیست و شش بیننده می شود. قبل از ناوال سباستین شش ناوال با گرایش های
مختلف جنگاوری وجود داشتند. بعد از ناوال سباستین، ناوال سانتیستابان،لوهان، روسندو، الیاس، حولیان، خوان ماتئوس و
کارلوس کاستاندا که کار ما از او سرچشمه گرفته است. آنچه سباستیان را از پیشینیان اش متمایز می کند ملاقاتی است که او
با بیننده ای کهن دراوایل قرن هجدهم داشت. دون خوان داستان را اینگونه بازگو می کند:
در این زمان سباستین خادم کلیسای جامع بود و یک روز مرد سرخپوست میانسالی را در مقابل درب کلیسا دید. که درخواست
انرژی می کرد. در ابتدا سباستین گیج شده بود و پاسخی نداشت. اما بعد با این مرد در کوهستان همراه شد آنها چند روزی را با
هم صرف کردند و وقتی او بازگشت نه تنها شرحی دست اول از میزان گمراهی بینندگان کهن داشت. بلکه دانشی با جزئیات از فنون
آنان را هم بدست آورد. سباستین به مرد لقب مستاجر داد چرا که با مرد قراردادی عقد کرد که به او انرژی داده شود. باصطلاح مسکنی
داده شود درازای مساعدت در تبادل دانش. برای دویست سال است که هر ناوالی ازدودمان ما از بعد از سباستین با مستاجر
ملاقات کرده است وبه تبادل انرژی برای گرفتن هدایای قدرت تصمیم گرفته است. لوهان توانایی تغییر ادراک اش به پنجاه نقطه
مختلف را بدست آورد. حولیان دروازه ای از قدرت بدست آورد که به او اجازه می داد به اراده ی خودش جوان یا پیر بنظر برسد.
دون خوان امتناع کرد. و به کارلوس و کارول تیگز هدیه ای رسید که ادراک اشان را در آینده قرار دهند. و خودشان و دیگران
رادر آینده رویا ببینند.
چنین کنش متقابلی به دودمان ما تغییر بیکرانی را افزود. این همنشینی با بیننده ای کهن به بینندگان جدید ما اجازه داد که عمیق تر
به گذشته امان دسترسی داشته باشند و آموزه های آنها را برای دوران مدرن ما بازسازی کنند. یکی از اصول مسلم برای هشت ناوال
آخر تمایز بین ایگوی (نفس) خود و خود درخشان بود. چیزی که برای بینندگان کهن کاملا خارج از موضوع بود.
کارلوس از شنیدن داستانی که ناوال حولیان برای دون خوان تعریف کرده بود لذت می برد داستانی که بطور قاطع بینندگان جدید را از
بینندگان کهن سوا می کند:
این از کتاب هنر رویا دیدن است: وقتی که ژنرال های فاتح روم باستان ظفرمندانه به خانه بازمی گشتند. رژه ی عظیمی به افتخار اشان
برگزارمی شد. تا گنج هایی که به غنیمت برده و همینطور مردمان شکست خورده ای که به اسارت گرفته بودند را نشان دهند.
فاتحان بر روی ارابه های جنگی اشان رژه می رفتند و در کنار آنها همیشه برده ای می دوید. که وظیفه او این بود که در گوش آنها
نجوا کند که همه افتخارات و پیروزی ها ناپایدار است. اما اگر ما به هر نحوی پیروز هستیم هیچکسی را نداریم که در گوش ما بگوید
که پیروزی ما رو به زوال است. بینندگان بهرحال دست بالا را دارند بعنوان موجوداتی که بسوی مرگ می روند آنها کسی را دارند
که در گوش اشان نجوا می کند که همه چیز بی دوام است. نجواگر آنها مرگ است. ناصح ای لغزش ناپذیر تنها کسی که هرگز به شما
دروغی نخواهد گفت.بنابراین بینندگان جدید به سراغ چیزی رفتن که باعث نابودی بینندگان کهن شد. آنها تمرکز بر استفاده از گیاهان اقتدار
برای تغییر ادراک را حذف کردند و بجای آن بر انضباط در تکنیک های شکارخود، رویا دیدن و قصد تمرکز کردند آنها
حرکات جادویی را احیا کردند و آنها را از ابرآگاهی آوردند تا در آگاهی نرمال تمرین بشوند تا برای هر کسی مستدل شود که این تغییر ادراک واقعی
است نها بر روی مرور دوباره یا بازبینی زندگی تاکید کردند تا ایگوی فرد را شکار ک
نند تا خصوصیات و الگوهای ایگو شناسایی شود
و بجای آن حالات ورفتار دیگری اتخاذ شود و آنها بر رویا بینی تمرکز کردند حرکت دادن ادراک از خود ایگو به خود درخشان که هم در
روز و هم درشب(درخواب و بیداری) باعث ادراک فوق العاده ای می شود تراکم تاثیر این تمرینات باعث آگاهی از قدرتی بسیار وسیع تراز
آگاهی خودشان شد که آن را«قصد» نامیدند وقتی کارآموز می توانست نفس اش را به کناری بگذارد آنگاه او توانایی می یافت تا قصد را
برای تکمیل نیازهای غیرخودخواهانه هدایت و انتقال دهد این دودمان ما در امروز است این تنسگریتی است این هدیه ای است که کارلوس کاستاندا
برای نوع بشر بجای گذاشت مانند سباستین کارلوس هم بر روی دودمان ما مُهر و علامتی ماندگار نهاد کارلوس ناوالی چهار بخشی نبود
بجای چهار مخزن انرژی در حال عادی سه تا داشت دون خوان این را اینگونه تفسیرکرد که کارلوس آخرین ناوال است کارلوس این را
به جان پذیرفت اگرچه نمی خواست که این دنیا را بدون انتشار این کار بزرگ ترک کند بنابراین او وهمراهانش کارول تیگز ایشا آبلار
و فلوریندا دانر گراو آنچه که بطور انفرادی هرکدام آموخته بودند بر روی هم نهادند و آنرا بطور عمومی انتشار دادند دیگر گروه های
کوچک جنگاوران با یک ناوال راهبری نمی شوند بجای آن ابزارهای منتشرشده و گسترده وجود دارد بنابر این همگان آنچه که لازم است
را در اختیار دارند تا بتوانند خودشان را هدایت کنند. تا ناوال خودشان شوند یگر هیچ ناوالی این دنیا را با گروه همراهان خودش در سفر
قطعی اش ترک نخواهد کرد کارلوس به تنهایی رفت و به ما نقشه انجام چنین کاری را داد تا بخشی از این دودمان شد از
الان کاملا بر عهده هر کدام از ماست لازم نیست که ما منتظر دعوت باشیم ما خودمان را دعوت می کنیم به این دلیل که ما الان ابزار ها
را داریم امتیاز اینکه ناوال خودمان باشیم زندگی خودمان را هدایت کنیم و در پایان کاملا امکان دارد که ماهم بتوانیم مانند جرقه ای
از نور بسوی اش برای همیشه برویم گرمای بدست آمده از اسطوره کتزوکوآتل همچنان که بینندگان دیگر انجام اش دادند چشم به راه
ویدیوی بعدی باشید ما در این مورد صحبت خواهیم کرد که چطور شما می توانید بخشی ازاین دودمان شوید .
t.me/Atashdaron1
دودمان کهن
https://youtu.be/bbSfYrCd8bE
بروس واگنر
کارلوس کاستاندا دودمان کهن را بعنوان دودمانی که به بینندگان کهن تعلق داشت توصیف کرده است
این بینندگان در اعماق تاریخ زندگی می کردند قرن ها و حتی هزارها سال قبل ازفاتحان اسپانیایی.
در آن دوران آنها بنیادگرایانی سخت گیر بودند که در قبایل کوچ نشین یا در املاک یکجانشین کوچکی
زندگی می کردند.
زندگی در وضعیتی بسیار سخت و فیزیکی در آنجا جریان داشت. آنطور که کاستاندا و کن ویلبر روان شناس
می گویند: پیشینیان کهن ما احتمالا خیلی کمتر از آنچه ما الان حس می کنیم احساس خود و فردیت داشتند.
که به آنها اجازه می داد با آنچه که در اطرافشان هست بیامیزند. در ایالت تورا بورا نقل می شود که انسان ها
در غریزه اشان مانند یک حیوان در سیلان بودند. بوسیله مادر بزرگ طبیعت نگهداری و هدایت شده
و در بازوانش تکان داده می شدند. انسان برای خیر و شر به او تحویل داده شده بود. حس شهودی این شمن های
نخستین بر امورات آنها حاکم بود.
آنها نشانه های طبیعت را می خواندند. آنها می دانستند کی باران می آید و گله کجا ممکن است باشد
و چه پیغامی در باد نهفته است.
فیلسوف اتریشی رودولف استاین می گوید :در اوج این تمدن بینندگانی با قدرت پیشگویی قدرت جادویی زیادی
بودند که با ابزار قدرت های جادویی کار می کردند و قادر بودند به دنیای روحانی نگاه کنند.
و جین گبستر فیلسوف می نویسد: پایه ی سحر و جادو مانند مراسم باران وشکل های بیشمار دیگر جادو نه تنها
شامل بینش ثانوی و پیشگویی می شود بلکه آنها همچنین بشدت برای دگرگونی در بیرون از حصارهای ادراک عادی
تلپاتیک بودند.
این بینندگان انتخاب کردند که با وسایلی بسیار فیزیکی به آن قدرت نائل شوند. برای زمان های طولانی روزه گرفتند.
در بالای درختان زندگی کردند. خودشان را زنده در غارها دفن کردند تا سیکل زندگی طبیعی اشان را ازهم بپاشد.
و بتوانند بطور ادراکی یا بقول بعضی حتی فیزیکی به فرم های دیگر حیات مانند حیوانات تغییر کنند.
بعد ها همچنان که آگاهی اشان رشد کرد. حس خود و اگوی اشان نیز رشد کرد. در کتاب قدرت سکوت دون خوان
به کارلوس می گوید: مردان کهن به سرراست ترین شیوه می دانستند که چه کار باید بکنند و چطور به بهترین نحوی
انجام اش دهند اما چون این کار را بسیارخوب انجام می دادند شروع به گسترش حسی از ٬خودبودن کردند.
که گمانی به آنها داد که گویا می توانند اعمالی را که می بایست انجام دهند پیشگویی و برنامه ریزی کنند.
و اینگونه ایده ی من شخصی پدید آمد.
در من شخصی، بود که دیکته کردن به طبیعت و حیطه ی رفتار انسانی شروع شد. من شخصی حال
به خود مهم بینی آغشته شده بود و بعضی از بینندگان نخستین طبیعت را نفع خود متمایل می کردند و به ضرر دیگران
مهارش می نمودند.
عده ای دیگر از فرمان بی پروای اشان بر قدرت برای جستجوی دنیاهای جدید استفاده کردند و سرانجام
در آن دنیاها به دام افتادند. آنها در ذات اشان بطور فاحشی به تلاش برای اعمال قدرت بر مردمان دیگر نزدیک بودند.
آنگونه که دون خوان تشریح می کند بعد از قرن ها سرو کار داشتن با گیاهان اقتدار متهّور ترین افراد آنها
یاد گرفتند که ببینند. اما این سودی نداشت دیدن قدرت آنها را تحلیل برد و مجبور اشان می کرد به آنچه
می بینند وسواس ذهنی پیدا کنند. این از کتاب آتش درون است: آنها مردان فوق العاده ای بودند ساحرانی پر قدرت
مردان منزوی و غمگینی که اسرار را از هم می گشودند و صاحب دانشهای نهانی بودند که با استفاده از آن مردمان را تحت
تاثیر قرار داده و قربانی می کردند .تمرکز بینندگان کهن بر مرگ باعث شد که به غیر عادی ترین امکانات نگاه کنند.
آنهایی که نمونه ی همپیمانان را برگزیدند بدون شک در ذهن اشان اشتیاق به بهشتی داشتند و آنها بالاخره پیدایش کردند.
یک موقعیت ثابت در یکی از هفت دسته ی آگاهی غیر آلی که در آنجا ساکن شدند و باقیماندند. دون خوان اغلب ازکارلوس
کاستاندا را ازتمایل شخصی او به اینکه شبیه این بینندگان کهن باشد برحذر می داشت و همچنان درعین حال
بابت کارهایی که آنها انجام داده بودند به ایشان احترام می گذاشت.
بار دیگر از کتاب آتش درون : او به کارلوس گفت همانطور که خودت می دانی شخصا از آنها خوشم نمی آید.
اما نمی توانم ستایش اشان نکنم عشق آنها به زندگی واقعا در فراسوی تصور من است.
آنها از طریق دیدن همه چیز را خودشان یاد گرفتند بیشتر چیزهایی که ما در دودمان امان می دانیم بدست آنها
صورتبندی شده است. یکی از ساده ترین و درعین حال مهمترین یافته های آنان از منظر ساختاری دانش
این است که انسان دو گونه هوشیاری دارد. بینندگان کهن آن را سوی راست و چپ انسان می نامیدند. بینندگان کهن
فهمیدند که بهترین راه برای آموختن دانش اشان این است که شاگردانشان را به سوی چپ بگردانند. به وضعیتی از آگا
هی
که آموزش حقیقی در آنجا روی می دهد. هر زمانی که ما تلاش می کنیم که دلیلی برای وجودمان بدست بیاوریم
پاسخ به سوی مفهوم باورها میچرخد. بینندگان کهن راه دیگری را رفتند بینندگان کهن در خطرات ناگفته
ریسک کردند در واقع نیروی غیر قابل وصفی را دیده بودن که سرچشمه ی تمام باشندگان با ادراک است.
آنها آن را عقاب نامیدند. چرا که در اندک نگاه های زیر چشمی ای که تاب آورده بودند او را ببینند
آن را به شکل چیزی که عقابی سیاه و سفیدی را در اندازه ای بی نهایت بزرگ به خاطر مترادف می کند دیده بودند.
آنها دیدند که این عقاب است که آگاهی ارزانی می دارد. عقاب موجودات با ادراک را خلق می کند. بنابراین آنها زندگی
می کنند و آگاهی ای را که به آنها داده است با حیات اشان بیشتر می کنند. همینطور آنها دیدند که این عقاب است
که همان آگاهی غنی شده را بعد از آنکه در زمان مرگ موجود صاحب ادراک آن را رها می کند ، می بلعد.
این اصول شگفت انگیز که توسط بینندگان کهن پایه گذاری شده ستون فقرات طریقت ما را در امروز شکل می دهد.
اگرچه بینندگان دوران مدرن به همان شیوه آن را فرا نمی گیرند. با تمام دیگر تلاش های دلاورانه ی دنیوی اشان بینندگان
کهن ثابت کردند که هماوردی برای فاتحان اسپانیایی نیستند. و طریقت جدیدی از بینندگان شروع شد.
که ما در آن درباره ی طریقت جدید بعداً صحبت می کنیم.
t.me/Atashdaron1
یک دودمان lineage چیست؟
بروس واگنر هستم, شاگرد کارلوس کاستاندا، فلوریندا دانر گراو، تایشا آبلار و کارول تیگز یعنی همه ی شاگرد دون خوان.
من نویسنده ، نمایشنامه و مقاله نویس هم هستم. من در زمان بنیانگذاری کلیر گرین حضور داشتم و همینطور در زمان
شروع انتشار حرکاتی که همکنون بعنوان تنسگریتی شناخته می شوند. هرکدام از ما در دودمانی متولد شده ایم.
دودمان نسل و سیره ی خانوادگی امان که برای ما راهنمایی و عادات و الگوهای رفتاری فکری امان را به ارث گذاشته اند.
نسلی به دنبال نسلی دگر تا به ما رسیده هرکدام از ما بخشی از این خط سیر خونی خانوادگی امان هستیم.
مشابه این تنسگریتی هم بخشی از یک دودمان است. دودمانی متعلق به بینندگان کهن مکزیک باستان
که آنگونه که کارلوس کاستاندا می گوید به ده هزار سال پیش باز می گردد این دودمان در جنگلی ناشناخته
در آمریکای مرکزی شروع می شود. در روستای کوچکی که اذهان کنجکاو شمن گرا به ستارگان نگاه کردند و پرسیدند
من از کجا آمده ام؟
چرا ما اینجا هستیم؟
در گذر زمان این جمعیت کوچک به شهرهای بزرگتر گسترش پیدا کردند شمن ها جای خود را به روحانیون عالی مقام دادند
که باورهای اساسی و به همان شدت خواسته های طبقه حاکم را بطور عمومی در میان ده ها هزاراز مردمان گسترش می دادند و
ساختاری سخت را می ساختند. اما آنچه باورش سخت می نماید این است که در این زمان تمام این تمدن ها
خودشان را فدای یک سیستم فکری و یک شیوه در حکمرانی کرده بودند.
یعنی حکومت بوسیله حق الهی پادشاهان!
پادشاهان حاکم، الهی در نظر گرفته می شدند. زندگی آنها نمونه ای اززندگی خدا یا خدایان بود. و در کنار کاهن اعظم
به مردم اشان اجازه حیات و کامیابی می دادند. در این زمان توافق کامل میان تک تک افراد به معنای نجات یافتن بود.
و خلاف آن به معنای تبعید و مرگ بود. و در چنین انجماد ذهنی ، قلبی و عملی معابد عظیمی ساخته شد.
که مربوط به ماه ، ستارگان و تمام انواع دیگر خدایان در این ارتباط بود. در زمان های مشخصی از سال مراسم وکارناوال هایی برگذار می شد که
شصت تا صدو بیست و پنج هزار از مردم کل شهر گرد معابد جمع می شدند. و غذا - محصولات- طلا - نقره و کانی های معدنی
کاکائو - حیوانات و گاهی جان آدمیان را اهدا می کردند. تا ازخدایان بابت باران محصول خوب- موفقیت در جنگ
و ادامه نسل اشان قدردانی کنند.
در این اعصار طولانی و سخت برای زنده ماندن، دودمان بینندگان ما پیشرفت و زندگی می کردند. برای آنان یک باور
خالص حقیقی وجود داشت اعتقاد به خاصیت تغییر پذیری بشریت. تغییر شکل فرم فیزیکی بشر به نور
همانطور که لونت سه ژونت باستان شناس فرانسوی بیان می کند: این تصاویر در کتساکوآتل که بشر به
نور مبدل می شود در هیچ جای دیگری بغیر از زمینه فرهنگی مذهب نواهاتی در آمریکای مرکزی پدید نیامده است..
بنابراین بینندگان دودمان ما و تمدن های اطراف اشان به این مار فلس دار و خدای پرنده با پر پوشیده احترام می گذاشتند.
آنها او را کنسو کوآتل می نامیدند و راهنمایی های او را دنبال می کردند که تمرکز و دلیل سفرهای ما به
مکزیک به خاطر آن بوده است. خواه ما کشور اولمک را ملاقات کنیم که اولین فرهنگی بود که او را در سنگ نقاشی وحکاکی کرد .
و یا مایا ها که او را بمانند خدای باران و محافظ بشریت می دیدند. او را بعنوان بخشاینده زندگی وارزانی
کننده آب از بهشت به زمین می دانستند. و یا تئورتی واکانوس ها که او را قابل احترام ترین و حتی بیم انگیز ترین خدا می دانستند.
یا تولتک ها که می خواستند شباهت خدا گونه اش را در پیچیده ترین تمرینات رویابینی در دنیاهای دیگر تقلید کنند
با زپوتک با میکستک ها که بی جهت باور هایشان را مخفی نگاهداشتند. تمامی این مردمان یک اسطوره را یدک می کشند.
اسطوره ی عروج انسان به الوهیت، آوردن نور وجودی به دنیای روزمره امان به همچنین در آخر زندگی امان.
وقتی که شما تنسگریتی انجام میدهید شما هم بخشی از این سنت می شوید. شما هم همان آموزه ها را الان
در شکلی مدرن دریافت می کنید تا تغییر خودتان به سوی نور را بانجام برسانید به این دلیل است که بخشی از این سنت شدن که
تنسگریتی به آن تعلق دارد اهمیت بسیاری دارد از هیچ جای دیگری به ما چنین آموزه هایی نمی رسد محافظت شده و
دست به دست از نسلی به نسل دیگررسیده به شما به خط سیر انفرادی در دودمان ما.
دیگرانی قبل از ما به ادراک های خارق العاده ای داستان هایی درمورد آنها نوشته و اسطوره آنها ستوده شده است.
با آنها و با دسترسی به آموزه هایشان شما می توانید داستان خودتان را بنویسید.
منتظر ویدئوی بعدی باشید که در آن ما درباره ی دودمان کهن صحبت می کنیم.