مصاحبه های کاستاندا و همراهانش

https://www.youtube.com/c/Farsheedmohammadi

مصاحبه های کاستاندا و همراهانش

https://www.youtube.com/c/Farsheedmohammadi

چطور می توانم بخشی از دودمان باشم بروس واگنر








چطور می توانم بخشی 

از این دودمان باشم

 https://youtu.be/4S0ptj1yfuE

t.me/Atashdaron1

 

ما به همان نحوی به دودمان کارلوس کاستاندا و بینندگان کهن مکزیک ملحق شدیم  که آنها انجام دادند.  

با دادن دقت امان   به این دودمان، با گوش دادن به آموزه های آنها، با تمرین فنون اشان،‌ با روفتن ایگوهای امان به 

کناری به نفع خود انرژی سان امان، با باز کردن خودمان به سوی آگاهی برتر تا بهترین شکل از حیات امان را 

 زندگی کنیم.  

وبا آزمودن این آگاهی برتر در تمام اطراف امان با امتحان اش در زمین ، ستارگان ،حیوانات و تمام دیگر چیزهای 

 غیر بشری. 

کاستاندا عادت داشت که ماجرایی را برای ما شاگردان اش داستانی را بازگو کند. او در یک مهمانی نهار 

بهمراه دانشمند ستاره شناس و اختر فیزیکدان آمریکایی کارل سگن بوده است. سگن در مورد کارش کارلوس 

را مورد خطاب قرار می دهد و می پرسد که آیا می توانی آنچه را که واقعی می نامی ثابت کنی؟ آنچنان که من در حوزه 

تحقیقاتی خودم می توانم؟  

کاستاندا پاسخ می دهد : البته همانطور که تو می توانی . برای اینکه من بتوانم کارهای تو را درک کنم  

باید که واحد درسی فیزیک یک را بردارم. برای اینکه تو بتوانی کار من را درک کنی باید که واحد درسی 

بینندگان یک را برداری. با این استدلال کاستاندا «سگن» و تمامی ماها را دعوت می کند تا جفت پا به درون کار او بپریم.  

تا در آن غوطه بخوریم، به آن متعهد شویم ، مجذوب اش گردیم و شگفت زده شویم. بهرحال این کاری است  

 که خود او وقتی دون خوان را ملاقات کرد، انجام اش داد. او می توانست تنها یک مردم شناس مشاهده گر نسبت به  

دنیا و کاری که دون خوان تشریح اش می کرد باقی بماند. اما او خودش را در ردای شمنیزمی  که دون خوان به  

 او پیشکش کرد، پیچید و بهترین انسانی شد که می توانست بشود. این همان عاقبتی است که انتظار شما را می کشد.  

اگر شما هم خودتان را در اختیار این آزمون قرار دهید. 

کارلوس بطور کلامی آموزش نمی داد. شاگردانش را نمی نشاند و از کلاس اول و دوم به بعدی ما را نمی گذراند.  

آموزش کارلوس تجربی بود. او ما را به خانه اش دعوت می کرد تا بر روی پروژه ها کار کنیم. یا به کلاس های 

 حرکات دعوت می کرد تا حرکات جادویی را تمرین کنیم. و در فرآیند عمل وتجربه و زندگی کردنما با آن آشنا می شدیم.  

و عاشق این کار شدیم این عملگرایانه بود. معنی داشت. این یک سیستم باوری یا دینی کهن نبود که واردش شدیم.  

بلکه راهی برای به انضباط در آوردن انرژی امان و اتصال دادن آن به وسعت بی کران بخاطر خودمان بود. 

برای ما تا به برترین توان بالقوه انسانی امان برسیم. کارلوس می دانست که نمی تواند هیچ چیزی را به  

هیچ کسی ثابت کند. او می دانست که هرکدام از ما بایست که عظمت این کار را خود، به خویشتن امان اثبات کنیم.  

به همین دلیل است که بسیار اهمیت دارد که با ما در اولمک همراه باشید. تا به خودتان بهترین شانس ممکن 

را بدهید تا این کار را به صحیح ترین شکل ممکن و درست ترین فضای ممکن دریافت کنید. بهترین فضا برای چشیدن، 

تجربه کردن و زندگی کردن درجادویی که این دودمان به شخص شما پیشنهاد می کند. اولمک به شما تجربه ای را  

 ارائه می دهد که تا بحال نداشته و نخواهید داشت. اولمک نمی تواند تکرار شود. جادوی این اماکن  

با نهایت سرعت دارد تخلیه می شود. مجموعه داران از تمام دنیا درحال بیرون کشیدن تمامی مصنوعات آنجا هستند 

 تا آنها را در موزه ها به نمایش درآورند. راهنمایان جهانگردی اذعان کرده اند که تا سال۲۰۱۹ 

تمامی یادبودها از این سایت های جهانگردی خواهند رفت. تور اولمک کاملا تجربی خواهد بود. که با پرواز شما از 

وضعیت معمول اتان با هواپیما به سرزمینی بیگانه شروع می شود. و شما را با داستان ها و تعلیمات 

و تجارب انرژی اشباع می کند. شما برای هشت روز در رویای بینندگان مکزیک در تعلیق قدم خواهید زد.  

هرچند بنوعی در زمان حال اما همانگونه که آنها زندگی می کردند زندگی می کنید. دنیای کهنه و مدرن با 

هم تلفیق می شوند و به شما حسی از حرکت در میان زمان را می دهند. اولمک مکان تولد دودمان ماست.  

هیچ جای دیگری نیست که بتوانید در آن با مبدا دودمان ما و سرچشمه ی اسطوره ی مارپردار شما را اتصال دهد. 

هیچ مکان دیگری در گذشته، حال و آینده ی دودمان ما نخواهد بود که در مقابل دیدگان شما قرار بگیرد ، 

 درهای خود را باز کند و شما را به درون دعوت کند.  

اولمک مکان تولد شمایی جدید است. هر آنچه که در اولمک اتفاق بیافتد با شما خواهد ماند.  

اگر به او اجازه دهید اولمک بدترین ترس های شما را دفع می کند. و شما را از نور و سرور مملو می کند.  

حداقل های لازم را برای اتان نگاه میدارد. و به شما دورنمای جدیدی از زندگی و خودتان را باز می گرداند.  

اولمک راز است و تمام اینها چطور اتفاق می افتد؟ چه کسی با اطمینان میتواند بگوید؟ بعضی از بزرگترین 

رازهای زندگی و زمان ما پیش بینی نشده و غیر قابل توصیف هستند. فراسوی ادراک ما و همچنان آن


قدر 

 عمیق تجربه می شوند که برای همیشه در قلب امان جاخوش می کنند. این سفر به کشور اولمک 

آخرین باری است که این دودمان بطرز ملموسی پدیدار می شود. این سفر به اولمک به این معنا است که ما  

کارآموزان دودمان رابه دست شما می سپاریم. جایی که شما نگهدارنده ی دودمان می شوید.  

و شما با دودمان چه می کنید؟ چه کاری از برای شماست؟ هرآنچه که شما آرزویش را دارید.  

چرا که هدف این دودمان آزادی است. به همین طریق هم برای شما به ارث گذاشته می شود.  

بعضی از شما آن را شخصا و عمیقا حمل  می کنید و میگذارید که از درون زندگی اتان بدرخشد.  

عده ای دیگر از شما آن را به کودکان اتان به ارث می دهید. و آن را بعنوان بخشی از 

میراث اتان بجای می گذارید دیگرانی هم به شکل عمومی یا محرمانه تر  بیرق آموزش آنرا بلند می کنند.  

این فرصتی یگانه در تمام زندگی است نگذارید که از دست اتان برود. برای هشت روز در زندگی اتان 

همه چیز را به کناری بگذارید. پرش کنید. بی کرانگی منتظر است. کارلوس کاستاندا منتظر است.

دودمان جدید بروس واگنر

t.me/Atashdaron1

دودمان جدید

 https://youtu.be/e76aC473e88

آنطور که دون خوان در کتاب آتش درون توضیح داده بینندگان کهن حس متورمی از خود داشتند. آنها هیچ محافظتی درمقابل 

 مهاجمان جزباور مطلق به آسیب ناپذیری اشان نداشتند. و از اشتباهات آنان بینندگان جدید یاد گرفتند،  

 و ممنوع کردند که خود را ساحر بنامند و یا اینکه  بیشتراوقات خود را جنگاور نامیدند. همینطور دیده می شود که از دیدگاه عموم  

خود را مخفی کردند و بطور جدی به آزمودن دوباره ی تمرینات اشان پرداختند. اگرچه بعضی به فال گیری  درمانگری و 

 پیشگویی ادامه دادند و اسطوره ها را تعریف می کردند اما آنها مشاغلی را در اجتماع از قبیل دکتر ، هنرمند، معلم ، روحانی  

وتاجر نیزبخود اختصاص دادند و  بجای اینکه شاگردان خود را به استفاده از فنون ساحری مجبور کنند.  

 شاگردان اشان را متقاعد به امکانات درک نشده ی انسان کردند.  بینندگان جدید تلاش کردند تا نیازاشان به قدرت نفوذ بر دیگران  

 را هم از دست بدهند و نور خودآگاهی را انتخاب کردند. در این دوره ی بازسازی ناوال های مختلف و شاگردان اشان در انزوا به  

 حیات خود ادامه دادند و راه و روش خودشان را تکمیل می کردند. در پایان قرن شانزدهم چندین خط از بینندگان جدید شروع شدند. 

 خط سیره ی ما شامل چهارده ناوال و تقریبا صدو بیست و شش بیننده می شود. قبل از ناوال سباستین شش ناوال با گرایش های  

مختلف جنگاوری وجود داشتند. بعد از ناوال سباستین، ناوال سانتیستابان،لوهان، روسندو، الیاس، حولیان، خوان ماتئوس و 

 کارلوس کاستاندا که کار ما از او سرچشمه گرفته است. آنچه سباستیان را از پیشینیان اش متمایز می کند ملاقاتی است که او 

 با بیننده ای کهن دراوایل قرن هجدهم داشت. دون خوان داستان را اینگونه  بازگو می کند:  

در این زمان سباستین خادم  کلیسای جامع بود و یک روز مرد سرخپوست میانسالی را در مقابل درب کلیسا دید. که درخواست 

 انرژی می کرد. در ابتدا سباستین گیج شده بود و پاسخی نداشت. اما بعد با این مرد در کوهستان همراه شد آنها چند روزی را با  

هم صرف کردند و وقتی او بازگشت نه تنها شرحی دست اول از میزان گمراهی بینندگان کهن داشت. بلکه دانشی با جزئیات از فنون 

 آنان را هم بدست آورد. سباستین به مرد لقب مستاجر داد چرا که با مرد قراردادی عقد کرد که به او انرژی داده شود. باصطلاح مسکنی  

داده شود درازای مساعدت در تبادل دانش. برای دویست سال است که هر ناوالی ازدودمان ما از بعد از سباستین با مستاجر  

ملاقات کرده است وبه تبادل انرژی برای گرفتن هدایای قدرت تصمیم گرفته است. لوهان توانایی تغییر ادراک اش به پنجاه نقطه  

مختلف را بدست آورد. حولیان دروازه ای از قدرت بدست آورد که به او اجازه می داد به اراده ی خودش جوان یا پیر بنظر برسد. 

 دون خوان امتناع کرد. و به کارلوس و کارول تیگز هدیه ای رسید که ادراک اشان را در آینده قرار دهند. و خودشان و دیگران  

رادر آینده رویا ببینند.  

چنین کنش متقابلی به دودمان ما تغییر بیکرانی را افزود. این همنشینی با بیننده ای کهن به بینندگان جدید ما اجازه داد که عمیق تر  

به گذشته امان دسترسی داشته باشند و آموزه  های آنها را برای دوران مدرن ما بازسازی کنند. یکی از اصول مسلم برای هشت ناوال 

 آخر تمایز بین ایگوی (نفس) خود و خود درخشان بود. چیزی که برای بینندگان کهن کاملا خارج از موضوع بود.   

کارلوس از شنیدن داستانی که ناوال حولیان برای دون خوان تعریف کرده بود لذت می برد داستانی که بطور قاطع بینندگان جدید را از  

بینندگان کهن سوا می کند:  

این از کتاب هنر رویا دیدن است: وقتی که ژنرال های فاتح روم باستان ظفرمندانه به خانه بازمی گشتند.  رژه ی عظیمی به افتخار اشان  

برگزارمی شد. تا گنج هایی که به غنیمت برده و همینطور مردمان شکست خورده ای که به اسارت گرفته بودند را نشان دهند. 

 فاتحان بر روی ارابه های جنگی اشان رژه می رفتند و در کنار آنها همیشه برده ای می دوید. که وظیفه او این بود که در گوش آنها 

 نجوا کند که همه افتخارات و پیروزی ها ناپایدار است. اما اگر ما به هر نحوی پیروز هستیم  هیچکسی را نداریم که در گوش ما بگوید 

 که پیروزی ما رو به زوال است. بینندگان بهرحال دست بالا را دارند بعنوان موجوداتی که بسوی مرگ می روند آنها کسی را دارند 

 که در گوش اشان نجوا می کند که همه چیز بی دوام است. نجواگر آنها مرگ است. ناصح ای لغزش ناپذیر تنها کسی که هرگز به شما  

دروغی نخواهد گفت.بنابراین بینندگان جدید به سراغ چیزی رفتن که باعث نابودی بینندگان کهن شد.  آنها تمرکز بر استفاده از گیاهان اقتدار  

برای تغییر ادراک را حذف کردند و بجای آن بر انضباط در تکنیک های شکارخود، رویا دیدن و قصد تمرکز کردند آنها  

حرکات جادویی را احیا کردند و آنها را از ابرآگاهی آوردند تا در آگاهی نرمال تمرین بشوند تا برای هر کسی مستدل شود که این تغییر ادراک واقعی  

است  نها بر روی مرور دوباره یا بازبینی زندگی تاکید کردند تا ایگوی فرد را شکار ک


نند تا خصوصیات و الگوهای ایگو شناسایی شود  

 و بجای آن حالات ورفتار دیگری اتخاذ شود و آنها بر رویا بینی تمرکز کردند حرکت دادن ادراک از خود ایگو به خود درخشان که هم در 

 روز و هم درشب(درخواب و بیداری) باعث ادراک فوق العاده ای می شود تراکم تاثیر این تمرینات باعث آگاهی از قدرتی بسیار وسیع تراز  

آگاهی خودشان شد که  آن را«قصد» نامیدند وقتی کارآموز می توانست نفس اش را به کناری بگذارد آنگاه او توانایی می یافت تا قصد را  

برای تکمیل نیازهای غیرخودخواهانه هدایت و انتقال دهد این دودمان ما در امروز است این تنسگریتی است این هدیه ای است که کارلوس کاستاندا  

برای نوع بشر بجای گذاشت مانند سباستین کارلوس هم بر روی دودمان ما مُهر و علامتی ماندگار نهاد کارلوس ناوالی چهار بخشی نبود 

 بجای چهار مخزن انرژی در حال عادی سه تا داشت دون خوان این را اینگونه تفسیرکرد که کارلوس آخرین ناوال است  کارلوس این را 

 به جان پذیرفت اگرچه نمی خواست که این دنیا را بدون انتشار این کار بزرگ ترک کند بنابراین او وهمراهانش کارول تیگز ایشا آبلار 

 و فلوریندا دانر گراو آنچه که بطور انفرادی هرکدام آموخته بودند بر روی هم نهادند و آنرا بطور عمومی انتشار دادند دیگر گروه های 

 کوچک جنگاوران با یک ناوال راهبری نمی شوند بجای آن ابزارهای منتشرشده و گسترده وجود دارد بنابر این همگان آنچه که لازم است 

 را در اختیار دارند تا بتوانند خودشان را هدایت کنند. تا ناوال خودشان شوند یگر هیچ ناوالی این دنیا را با گروه همراهان خودش در سفر 

 قطعی اش ترک نخواهد کرد کارلوس به تنهایی رفت و به ما نقشه انجام چنین کاری را داد تا بخشی از این دودمان شد از 

 الان کاملا بر عهده هر کدام از ماست لازم نیست که ما منتظر دعوت  باشیم ما خودمان را دعوت می کنیم به این دلیل که ما الان ابزار ها 

 را داریم امتیاز اینکه ناوال خودمان باشیم زندگی خودمان را هدایت کنیم و در پایان کاملا امکان دارد که ماهم بتوانیم مانند جرقه ای 

 از نور بسوی اش برای همیشه برویم گرمای بدست آمده از اسطوره کتزوکوآتل همچنان که بینندگان دیگر انجام اش دادند چشم به راه 

 ویدیوی بعدی باشید ما در این مورد صحبت خواهیم کرد که چطور شما می توانید بخشی ازاین دودمان شوید .

دودمان کهن بروس واگنر

t.me/Atashdaron1

دودمان کهن 

https://youtu.be/bbSfYrCd8bE

 

بروس واگنر 

 

کارلوس کاستاندا دودمان کهن را بعنوان دودمانی که به بینندگان کهن تعلق داشت توصیف کرده است    

این بینندگان در اعماق تاریخ زندگی می کردند قرن ها و حتی هزارها سال قبل ازفاتحان اسپانیایی.    

در آن دوران آنها بنیادگرایانی سخت گیر بودند که در قبایل کوچ نشین یا در املاک یکجانشین کوچکی  

 زندگی می کردند.    

زندگی در وضعیتی بسیار سخت و فیزیکی در آنجا جریان داشت. آنطور که کاستاندا و کن ویلبر روان شناس  

 می گویند: پیشینیان کهن ما احتمالا خیلی کمتر از آنچه ما الان حس می کنیم احساس خود و فردیت داشتند.   

که به آنها اجازه می داد با آنچه که در اطرافشان هست بیامیزند. در ایالت تورا بورا نقل می شود که انسان ها 

 در غریزه اشان مانند یک حیوان در سیلان بودند. بوسیله مادر بزرگ طبیعت نگهداری و هدایت شده  

 و در بازوانش تکان داده می شدند. انسان برای خیر و شر به او تحویل داده شده بود. حس شهودی این شمن های 

نخستین بر امورات آنها حاکم بود.    

آنها نشانه های طبیعت را می خواندند. آنها می دانستند کی باران می آید و گله کجا ممکن است باشد    

و چه پیغامی در باد نهفته است.    

 فیلسوف اتریشی رودولف استاین می گوید :در اوج این تمدن بینندگانی با قدرت پیشگویی قدرت جادویی زیادی  

بودند که با ابزار قدرت های جادویی کار می کردند و قادر بودند  به دنیای روحانی نگاه کنند.    

و جین گبستر فیلسوف می نویسد: پایه ی سحر و جادو مانند مراسم باران وشکل های بیشمار دیگر جادو نه تنها 

شامل بینش ثانوی و پیشگویی می شود بلکه آنها همچنین بشدت برای دگرگونی در بیرون از حصارهای ادراک عادی 

  تلپاتیک بودند.    

این بینندگان انتخاب کردند که با وسایلی بسیار فیزیکی به آن قدرت  نائل شوند. برای زمان های طولانی روزه گرفتند.   

در بالای درختان زندگی کردند. خودشان را زنده در غارها دفن کردند تا سیکل زندگی طبیعی اشان را ازهم بپاشد.    

و بتوانند بطور ادراکی یا بقول بعضی حتی فیزیکی به فرم های دیگر حیات  مانند حیوانات تغییر کنند.    

بعد ها همچنان که آگاهی اشان رشد کرد. حس خود و اگوی اشان نیز رشد کرد. در کتاب قدرت سکوت دون خوان 

به کارلوس می گوید: مردان کهن به سرراست ترین شیوه می دانستند که چه کار باید بکنند و چطور به بهترین نحوی 

 انجام اش دهند اما چون این کار را بسیارخوب انجام می دادند شروع به گسترش حسی از ٬خودبودن کردند.    

که گمانی به آنها داد که گویا می توانند اعمالی را که می بایست انجام دهند پیشگویی و برنامه ریزی کنند.   

و اینگونه ایده ی من شخصی پدید آمد.    

در ‍‍‍من شخصی، بود که دیکته کردن به طبیعت و حیطه ی رفتار انسانی شروع شد. من شخصی حال  

به خود مهم بینی آغشته شده بود و بعضی از بینندگان نخستین طبیعت را نفع خود متمایل می کردند و به ضرر دیگران  

مهارش می نمودند.    

عده ای دیگر از فرمان بی پروای اشان بر قدرت برای جستجوی دنیاهای جدید استفاده کردند و سرانجام 

در آن دنیاها به دام افتادند. آنها در ذات اشان بطور فاحشی به تلاش برای اعمال قدرت بر مردمان دیگر نزدیک بودند.    

آنگونه که دون خوان تشریح می کند بعد از قرن ها سرو کار داشتن با گیاهان اقتدار متهّور ترین افراد آنها 

یاد گرفتند که ببینند. اما این سودی نداشت دیدن قدرت آنها را تحلیل برد و مجبور اشان می کرد به آنچه 

می بینند وسواس ذهنی پیدا کنند. این از کتاب آتش درون است: آنها مردان فوق العاده ای بودند ساحرانی پر قدرت   

مردان منزوی و غمگینی که اسرار را از هم می گشودند و صاحب دانشهای نهانی بودند که با استفاده از آن مردمان را تحت 

تاثیر قرار داده و قربانی می کردند .تمرکز بینندگان کهن بر مرگ باعث شد که به غیر عادی ترین امکانات نگاه کنند.    

آنهایی که نمونه ی همپیمانان را برگزیدند بدون شک در ذهن اشان اشتیاق به بهشتی داشتند و آنها بالاخره  پیدایش کردند. 

 یک موقعیت ثابت در یکی از هفت دسته ی آگاهی غیر آلی که در آنجا ساکن شدند و باقیماندند. دون خوان اغلب ازکارلوس 

کاستاندا را ازتمایل شخصی او به اینکه شبیه این بینندگان کهن باشد برحذر می داشت و همچنان درعین حال 

بابت کارهایی که آنها انجام داده بودند به ایشان احترام می گذاشت.    

بار دیگر از کتاب آتش درون : او به کارلوس گفت همانطور که خودت می دانی شخصا از آنها خوشم نمی آید.    

اما نمی توانم ستایش  اشان نکنم عشق آنها به زندگی واقعا در فراسوی تصور من است.    

آنها از طریق دیدن همه چیز را خودشان یاد گرفتند بیشتر چیزهایی که ما در دودمان امان می دانیم بدست آنها 

 صورتبندی شده است. یکی از ساده ترین و درعین حال مهمترین یافته های آنان از منظر ساختاری دانش    

این است که انسان دو گونه هوشیاری دارد. بینندگان کهن آن را سوی راست و چپ انسان می نامیدند.  بینندگان کهن  

 فهمیدند که بهترین راه برای آموختن دانش اشان این است که شاگردانشان را به سوی چپ بگردانند. به وضعیتی از آگا


هی    

که آموزش حقیقی در آنجا روی می دهد. هر زمانی که ما تلاش می کنیم که دلیلی برای وجودمان بدست بیاوریم    

پاسخ به سوی مفهوم باورها میچرخد. بینندگان کهن راه دیگری را رفتند بینندگان کهن در خطرات ناگفته 

ریسک کردند در واقع نیروی غیر قابل وصفی را دیده بودن که سرچشمه ی تمام باشندگان با ادراک است.    

آنها آن را عقاب نامیدند. چرا که در اندک نگاه های زیر چشمی ای که تاب آورده بودند او را ببینند    

آن را به شکل چیزی که عقابی سیاه و سفیدی را در اندازه ای بی نهایت بزرگ به خاطر مترادف می کند دیده بودند.    

آنها دیدند که این عقاب است که آگاهی ارزانی می دارد. عقاب موجودات با ادراک را خلق می کند. بنابراین آنها زندگی 

می کنند و آگاهی ای را که به آنها داده است با حیات اشان  بیشتر می کنند. همینطور آنها دیدند که این عقاب است 

که همان آگاهی غنی شده را بعد از آنکه در زمان مرگ موجود صاحب ادراک آن را رها می کند ، می بلعد.     

این اصول شگفت انگیز که توسط بینندگان کهن پایه گذاری شده ستون فقرات طریقت ما را در امروز شکل می دهد.   

اگرچه بینندگان دوران مدرن به همان شیوه آن را فرا نمی گیرند. با تمام دیگر تلاش های دلاورانه ی دنیوی اشان بینندگان    

کهن ثابت کردند که هماوردی برای فاتحان اسپانیایی نیستند. و طریقت جدیدی از بینندگان شروع شد.    

که ما در آن درباره ی طریقت جدید بعداً  صحبت می کنیم.

دودمان چیست بروس واگنر


t.me/Atashdaron1

یک دودمان lineage چیست؟  

 

بروس واگنر هستم, شاگرد کارلوس کاستاندا، فلوریندا دانر گراو، تایشا آبلار و کارول تیگز یعنی همه ی شاگرد دون خوان.   

من نویسنده ، نمایشنامه و مقاله نویس هم هستم. من در زمان بنیانگذاری کلیر گرین حضور داشتم و همینطور در زمان 

شروع انتشار حرکاتی که همکنون بعنوان تنسگریتی شناخته می شوند. هرکدام از ما در دودمانی متولد شده ایم.   

دودمان نسل و سیره ی خانوادگی امان که برای ما راهنمایی و عادات و الگوهای رفتاری فکری امان را به ارث گذاشته اند.   

نسلی به دنبال نسلی دگر تا به ما رسیده هرکدام از ما بخشی از این خط سیر خونی خانوادگی امان هستیم.   

مشابه این تنسگریتی هم بخشی از یک دودمان است. دودمانی متعلق به بینندگان کهن مکزیک باستان   

که آنگونه که کارلوس کاستاندا می گوید به ده هزار سال پیش باز می گردد این دودمان در جنگلی ناشناخته 

در آمریکای مرکزی شروع می شود. در روستای کوچکی که اذهان کنجکاو شمن گرا به ستارگان نگاه کردند و  پرسیدند   

من از کجا آمده ام؟ 

چرا ما اینجا هستیم؟   

در گذر زمان این جمعیت کوچک به شهرهای بزرگتر گسترش پیدا کردند  شمن ها جای خود را به روحانیون عالی مقام دادند   

که باورهای اساسی و به همان شدت خواسته های طبقه حاکم  را بطور عمومی در میان ده ها هزاراز مردمان  گسترش می دادند و   

ساختاری سخت را می ساختند. اما آنچه باورش سخت می نماید این است که در این زمان تمام این تمدن ها   

خودشان را فدای یک سیستم فکری و یک شیوه در حکمرانی کرده بودند.  

 یعنی حکومت بوسیله  حق الهی پادشاهان!   

پادشاهان حاکم، الهی در نظر گرفته می شدند. زندگی آنها نمونه ای اززندگی خدا یا خدایان بود. و در کنار کاهن اعظم   

به مردم اشان اجازه حیات و کامیابی می دادند. در این زمان توافق  کامل میان تک تک افراد به معنای نجات یافتن بود.   

و خلاف آن به معنای تبعید و مرگ بود. و در چنین انجماد ذهنی ، قلبی و عملی معابد عظیمی ساخته شد.   

که مربوط به ماه ، ستارگان و تمام انواع دیگر خدایان در این ارتباط بود. در زمان های مشخصی از سال مراسم وکارناوال هایی برگذار می شد که 

شصت تا صدو بیست و پنج هزار از مردم کل شهر گرد معابد جمع می شدند. و غذا - محصولات- طلا - نقره و کانی های معدنی   

کاکائو - حیوانات و گاهی جان آدمیان را اهدا می کردند. تا ازخدایان بابت باران محصول خوب- موفقیت در جنگ   

و ادامه نسل اشان قدردانی کنند.   

در این اعصار طولانی و سخت برای زنده ماندن، دودمان بینندگان ما پیشرفت و زندگی می کردند. برای آنان یک باور 

خالص حقیقی وجود داشت اعتقاد به خاصیت تغییر پذیری بشریت. تغییر شکل فرم فیزیکی بشر به نور   

همانطور که لونت سه ژونت باستان شناس فرانسوی بیان می کند: این تصاویر در کتساکوآتل که بشر به 

نور مبدل می شود در هیچ جای دیگری بغیر از زمینه فرهنگی مذهب نواهاتی در آمریکای مرکزی پدید نیامده است..   

بنابراین بینندگان دودمان ما و تمدن های اطراف اشان به این مار فلس دار و خدای پرنده با پر پوشیده احترام می گذاشتند.  

آنها او را کنسو کوآتل می نامیدند و راهنمایی های او را دنبال می کردند که تمرکز و دلیل سفرهای    ما به 

مکزیک به خاطر آن بوده است. خواه ما کشور اولمک را ملاقات کنیم که اولین فرهنگی بود که او را در سنگ  نقاشی وحکاکی کرد .   

و یا مایا ها که او را بمانند خدای باران و محافظ بشریت می دیدند. او را بعنوان بخشاینده زندگی وارزانی 

کننده آب از بهشت به زمین می دانستند. و یا تئورتی واکانوس ها که او را قابل احترام ترین  و حتی بیم انگیز ترین خدا می دانستند.   

یا تولتک ها که می خواستند شباهت خدا گونه اش را در پیچیده ترین تمرینات رویابینی در دنیاهای دیگر تقلید کنند   

با زپوتک با میکستک ها که بی جهت باور هایشان را مخفی نگاهداشتند. تمامی این مردمان یک اسطوره را یدک می کشند.   

اسطوره ی عروج انسان به الوهیت، آوردن نور وجودی به دنیای روزمره امان به همچنین در آخر زندگی امان.   

وقتی که شما تنسگریتی انجام میدهید شما هم بخشی از این سنت می شوید. شما هم همان آموزه ها را الان 

در شکلی مدرن دریافت می کنید تا تغییر خودتان به سوی نور را بانجام برسانید به این دلیل است که بخشی از این سنت شدن که   

تنسگریتی به آن تعلق دارد اهمیت بسیاری دارد از هیچ جای دیگری به ما چنین آموزه هایی نمی رسد محافظت شده و  

دست به دست از نسلی به نسل دیگررسیده به شما به خط سیر انفرادی در دودمان ما.   

دیگرانی قبل از ما به ادراک های خارق العاده ای داستان هایی درمورد آنها نوشته و اسطوره آنها ستوده شده است.   

با آنها و با دسترسی به آموزه هایشان شما می توانید داستان خودتان را بنویسید.   

منتظر ویدئوی بعدی باشید که در آن ما درباره ی دودمان کهن صحبت می کنیم.

مصاحبه تصویری رناتا مورز با آلن استینفیلد بخش دوم

 t.me/Atashdaron1

 

-         بعد دوباره حرکات جادویی  انجام می دهیم تا شما را به ابر آگاهی و کالبد انرژی برساند. شما انرژی شهر را می خوانید وصحنه های عادی را بازنمایی می کنید. دوباره ودوباره و دوباره و دوباره و آنها را از میان کالبد انرژی اتان می بینید و وارد ابرآگاهی می شوید.  و احتمالا بعضی از تمرینات رویا بینی را انجام می دهیم  تا  وقتی که وارد سطح ابرآگاهی شدیم در نیویورک بیرون برویم ونگاهی به این شهر بیاندازیم .  ما می خواهیم به این شهر که هرروز با چشمان عادی می بینیم نگاهی دوباره بیاندازیم. ما بیرون خواهیم رفت و احتمالا شهر، خیلی متفاوت بنظرامان خواهد رسید. ما در آن قدمی میزنیم. بسیار خب ٬ این ورکشاپ تمرکزش بر این است که چه رویایی در زندگی اتان برای خود می خواهید ببینید. به همین دلیل ما می خواهیم شما را راهنمایی کنیم . چرا که بسیاری از ما رویایی داریم که خیلی عمیق در درون امان جای گرفته، رویایی که شجاعت اش را نداریم که به منصه ظهور برسانیم اش. نمی دانیم چطور این کار را بکنیم. ما می خواهیم بر این موضوع در پایان ورکشاپ تمرکز کنیم. که چگونه از تمام این انرژی استفاده کنیم  تا چیز جدیدی در زندگی روزانه امان بسازیم. از دقت دوم امان به بیرون می رویم و چیز با ثباتی را با خود به درون میاوریم.  

با فعال کردن دقت دوم اتان بوسیله قصد چیزی را که می خواهیم در دقت اول روی بدهد خلق می کنیم ؟

-        درست است .

 شما این را بواسطه ی حرکات جادویی یا یک جور تمرین انجام می دهید؟

-        نه این تمرین است. این یک شکل اندکی تغییر یافته از تئاتر بی کرانگی است. و این جایی است که شما صحنه ای را بازی می کنید که هنوز زندگی نشده است.  شما هنوز آن را زندگی نکرده اید. اما شما برنامه دارید که آن صحنه را  زندگی کنید. شما برنامه دارید که آن انرژی را داشته باشید. شما نقشه دارید تا درباره اش صحبت کنید. و شما به میان یکی از این صحنه ها  می روید و یکی را بازی می کنید و بعد انرژی بیشتری از کالبد انرژی اتان می گیرید. و بعد به خود می گویید  بسیارخب من این را متفاوت انجام می دهم و دوباره و دوباره بازی اش میکنید. وقتی شما در آگاهی نرمال بیرون می روید در زندگی روزانه و این را انجام می دهید و می بینید که قبلا کالبد انرژی اتان  این را بازی کرده است.

اوه پس ما می توانیم آن وضعیت رابسوی آن (رویا و آرزو) دنبال کنیم؟

-        پس وقتی که بسوی دنیای عادی می روید. و در چنین حالتی کالبد انرژی به سوی اتان می آید. گاهی مانند حالت دژاوو حس میشه. البته که در بعضی اوقات ممکن است متفاوت باشد. و بدین ترتیب  شما به کالبد انرژیی اتان رسیده اید

فهمیدم پس با بازی کردن یک صحنه  که شما واقعا می خواهید در زندگی آن  اتفاق برای اتان بیافتد و می خواهید آن را بدست بیاورید. مثلا شما میخواهید از رئیس اتان ترفیع حقوق بگیرید. پس شما می روید و این صحنه را بازی می کنید که رئیس می گوید بله و بدست اش می آورید. می دانید بیست هزار دلار افزایش حقوق یا چیزی در این مایه ها آیا این درست است؟

-        بله درست است و  البته کاملا به این نحو که شما این گفتگو را با رئیس اتان ساختید نیست. بلکه اینطور است که  چه چیزی شما را کارمند خوبی می کند؟ و به همان شیوه چه چیزی شما  را در این مسیر بد می نماید؟ چه چیزهایی در این مقوله است؟  و می دانید آنچه در آگاهی نرمال انجام می دهید شما آن را از ابرآگاهی انجام اش می دهید .

اوه!پس با انجام این  تمرین در ابرآگاهی شما به ساختار انرژی ای که باعث اتفاق افتادن آنچه که خواهان اش هستید می شود دسترسی بیشتری خواهید داشت؟

-        این درست است. چرا که در وضعیت نرمال بشریت که فکر می کنم قبلا در این مصاحبه به آن اشاره کردیم. وقتی که موجود انسانی وقتی که فرد کالبد فیزیکی اش را فراموش می کند و آنگاه کالبد انرژی کالبد فیزیکی را می پوشاند.  این آن چیزی است که ما مفروض است که باید باشیم. همچنان که من از رختخواب ام هر صبح برمیخیزم ٬همچنان که من دندان هایم را مسواک میزنم ٬ فرض بر این است که کره درخشان ام را باید  بهمراه ام داشته باشم و در حالیکه ما نداریم. پس این آن چیزی است که در ورکشاپ ما بدنبال اش هستیم.

پس کره درخشان به شما قدرت بیشتری به شما برای به انجام رساندن امور در دنیا می دهد؟

-        دقیقا کالبد انرژی جایی است که همه انرژی شما آنجاست. آقای محترم دیگری که در شو اتان داشتید ببخشید الان اسم اش را بیاد نمی آورم. همان که درباره سنت های تولتک صحبت کرده بودند.

اوه!سرجیو مگانیا

-        آهان سرجیو همانطور که او گفت همه چیز در سطح  ناوال اتفاق می افتد. رویا در رویا . شما چیزی را در فضای ناوال رویا می بینید. آنگاه آن را در زندگی واقعی تونال انجام می دهید.  دنیای آگاهی نرمال. کالبد انرژی با شما می آید چرا که شما قبلا آن را در فضای ناوال رویا دیده اید.

من فکر کنم که این نکته مهمی است که با بودن در سطحی متفاوت یا یک واقعیتی نا معمول و اما در تماس با کالبد انرژی اتان بودن آن ظهوری که می خواهید در دنیا ایجاد

کنید ساده ترآشکار می شود.

-        این ساده گی متفاوت است و می دانید بار دیگر چون بخشی از این ظهورات اینگونه است که مردم میتوانند به من من من اشان بروند و بگویند  من یک ملیون دلار می خواهم.  ظهوری که برای شما اتفاق می افتد باید که هم به شما سود برساند و هم به مردمان دیگر چرا که دقت دوم می خواهید به آن روح بگویید می خواهید بی کرانگی بنامیدش هرچه که می خواهید آن را بنامید در باره ی یک فردیت مستقل و مجرد نیست. در مورد همه افراد است.پس اگر قرار است که شما حقوق اتان افزایش پیدا کند قرار است که شما وشرکت اتان  هر دو فایده ببرید و... و.... و.

و سیاره.

-        بله، و سیاره و پرندگان و زنبود ها و شما تعهد می کنید که بخشی اززمان اتان را صرف برداشتن آشغال ها از بزرگراه کنید یا هرچه که هست. می دانید اینگونه از قصد هاست که درست در می آید چرا که گونه ای است  که کیهان  شما آنطور است .یعنی به شکل انرژی است.

فهمیدم.

-        این از آن چیزهایی برای کالبد انرژی است تا بی کرانگی را رویا ببیند.

درست سرجیو می گوید ما به زمانی می رسیم که همه در ناوال زندگی خواهیم کرد منظورم این است که به زمان آگاهی جمعی ای خواهیم رسید که  او می گوید حد اکثر تا ۲۰۲۰یا ۲۰۲۱ این زمانی است که خورشید ششم بر مبنای آموزه های سنت تولتکی او کاملا بیرون می اید که می دانید نیاز به جمع به همان اندازه ای اهمیت دارد که نیاز به فردیت اهمیت دارد یا بیشتر اهمیت دارد. آن فردیت های من من من می فهمند و بله ما می توانیم الان ببینیم در اینترنت یا چیزهای دیگری که بیشتر طبیعت جمعی ما را ظاهر می کنند.

-        و همینطور شراکت های زیادی با کار آفرینان جوان هستند که بخشی ازپروسه کاری اشان کمک به آفریقا است یا اینکه محصولات مردمان مزرعه دار فقیرآفریقا را اینجا می فروشند. می دانی منظورم این است که این آن رویایی است که در آن به خود و نیز به مردمان دیگر هم کمک می کنند منظور اینجور رویا هاست.

بله.

-        حتی اگر بخواهید که به یک کودک کمک کنید. من می خواهم که بچه ام یک دکتر شود من می خواهم که بچه ام فلان و بهمان شود این هم می تواند یک رویای روح فوق العاده باشد. و از اینجور چیزها...

بله کاملا

-        می دانید من می توان یک مزرعه سبزیجات برای تغذیه راه بیاندازم...

فکر کنم این آن چیزی است که کارآفرینی تماما درباره آن است که بنظر می رسد درحال حاضر بهم نزدیک شده اند. مانند این است که ما یک انتخاب داریم .اینطور حس می شود

که آگاهی ناوال بنوعی از این ایده می گذرد که تنها برای من حرص داشتن ٬ طمع شرکت

ها در آلودن زمین منظورم این است که نه همه این چیزها اما فکر می کنم چیزهای جمعی(در مقابل فردی)بیشتری اتفاق می افتد.

-        بله موافقم. و ما می بینیم که همه چیز درحال سقوط است منظورم این است که منظورم این است که حرص درخیلی چیزها دارد سقوط می کند. و اینکه چطور افراد مشخصا به آن به سختی چسبیده اند و نمی گذارند که برود. می دانی بنابراین منظورم این است که صحنه ی فوق العاده ای در فیلم آواتار است که در آن می گویند: این تنها ملتی اندک در مقابل جمعیت ربات ها نیستند که به پا خواسته اند بلکه خود زمین  به پا برخیزیده و نبرد اش را می کند. 

بله صحنه ی دیگری در انیمیشن (هورتون صدایی را می شنود)  مانند این  هست.

-        بله دقیقا

می دانید گویا به نوعی پس شما در ورکشاپ این را فراخوانی برای کنش بیداری می نامید. اینطور است؟آیا این همان چیزی است که درباره اش صحبت می کنید که چه کار

کنید که چیزهایی در زندگی اتان روی بدهد؟ آیا این آن عمل و کنشی است که درباره اش صحبت می کنید؟

-        درست است

شما مرکزیت اتان بیشتردر لوس آنجلس است همینطور است؟

-        دقیقا اما ما مسافرت زیاد می کنیم ما سمینار های بین المللی برگزار می کنیم. می دانی اگر به لوس آنجلس آمدی به ما سر بزن.

خب من می خواهم با کارول در سفر بعدی به مکزیکو بروم چه وقت این اتفاق می افتد؟

-        خب سفر به مکزیکو در هفته اول می انجام می شود هر سال در هفته اول می متاسفم که اگر به این مسافرت بیایی کارول تیگز همراه امان نیست. این مسافرت ما به اوآهاکا می رویم به مکزیکو نخواهیم رفت پس متفاوت خواهد بود. اما درراه برگشت به تولا خواهیم رفت. منظورم این است که الان به اوهاکا می رویم آنچه که چند سالی است در تولا انجام می دهیم مدت ها یی بود به اوآهاکا نمی رفتیم.

چرا به اوآهاکا می خواهید بروید؟

-        برای یادآوری تمام کتاب ها و آموزه های تولتک ها . همه آنها را بیاد می آوری؟

بله یادم می آید که دون خوان در نیمکتی در آوآحاکا می نشست و و دیدن مردم و البته

دانستن زندگی اشان وغیره. آیا به دیدن نیمکتی که دون خوان بر آن می نشست هم می روید؟

-        متاسفم اما تا الان دیگر آن از هم متلاشی شده. اما ما به آن منطقه می رویم شما  می توانید در هرجای آوآحاکا بنشینید. چرا که اگر شما انرژی داشته باشید می توانیداین را در نیویورک سیتی هم انجام دهید.

اما آن خانه در مکزیکو چه شد؟که می دانی تایشا و فلوریندا و کارلوس و احتمالا کارول

زمان زیادی را در آن گذراندند. که می دانی متعلق به بینندگان بود.

-        بله من نمی دانم. منظورم این است که بطور مشخص نمی دانم اما تنها می توانم تصور کنم که وقتی آنها رفتند آن خانه را منحل کردند. می دانم که کارلوس وقتی که در لوس آنجلس بود،با تقلیدی آینه وار خانه اش را از روی همان خانه در مکزیک ساخت.به همین جهت فرامین در آنجا بود.

چه اتفاقی برای آن خانه افتاد؟کجاست؟

-        آن خانه هنوز آنجاست اما فروخته شده. می دانید افراد مختلفی آن را چند بار فروخته اند.

پس خانه کارلوس از خانه ی مکزیک تقلید شده بود.

-        درسته و او اجرای تمام درختان را هم طرح ریزی کرده بود.چرا که خانه کناری هنوزدرختان گریپ فروت دارد. همینطور دو تا درخت لیمو وچند تا درخت کامکوات دارد.و تمام درختانی که دراین حیاط جدید او کاشت دقیقا نهال هایشان  از آن خانه مکزیکو آمدند.

پس تو خودت را بعنوان نسل بعدی از بینندگان و این دودمان می دانی ؟چرا که من فکر کنم بر مبنای گفته دون خوان بنوعی این دودمان با کارلوس به پایان رسیده است.

-        درسته .  

 آیا ممکن است که اینطور نباشد؟

-        نه !به عنوان دودمان ،بعنوان یک گروه کوچک از افرادی که کاری را باهم انجام می دهند٬ دودمان پایان یافته است. و از آنجاکه تمام مردمی که در گروه بودند در پایان حیات اشان باهم عزیمت کردند. دودمان پایان یافته است. کارلوس به تنهایی رفت. من به تنهایی خواهم رفت. اما آنچه که کارلوس و تایشاو فلوریندا و کارول تیگز کردن این بود که این دنیا را عمومی کردند. و این آن چیزی است که ما آموزش می دهیم.  می دانید منظورم  کلاس های تنسگریتی است که اگر شما می خواهید بطور جدی این کاررا انجام دهید می توانید همان راه را که آنها رفتند بروید تنها اختلاف در این است که شما تنها خواهید بود. می دانید چه در سوی دیگر خواهد بود....

اما من فکر می کنم که قصد دون خوان بوده که کارلوس این را به عرصه ی عمومی

ارائه کند؟اینطور نبوده؟

-        بله ، منظورم این است که من نمی دانم که دون خوان چه دیده اما بله. او به کارلوس گفت که کتابی بنویسد. و کارلوس از من من من اش استفاده کرده و گفته اوه من احمق جلوه خواهم کرد اوه خدا! من نمی توانم بنویسم. و دون خوان گفته آره کارلوس فقط یک کتاب آشغال بنویس تو می تونی یک کتاب آشغال بنویسی!می دانی که این چه معنایی داشت و او نوشت.

من فکر می کنم که او نویسنده فوق العاده ای بود. و راهی که اودر آن  پیشرفت کرد وشیوه ای که او توانا میشود تا این را تصاحب کند و خودش را مانند ابله ای بنمایاند، بنظر من خیلی اهمیت دارد چرا که هرکسی می تواند با او هم ذات پنداری کند.

-        کاملا اما باورکنید که این دقیقا حسی است که در مقابل این افراد به شما دست می دهد.در مقابل کسی مثل دون خوان یا خودم در مقابل کارلوس و کارول این حس را داشتم. افرادی که این کار را برای چهل سال انجام داده اند. این فاصله کاملا آشکار است.

و دودمان البته به هزاران سال قبل باز می گردد؟

-        بله،دقیقا ده هزار سال عمردارد.

بله. درست و بخش های دیگردودمان هنوز هستند مانند بعضی دیگر از شاگردان همدوره ی کارلوس در این مورد اطلاعی داری؟

-        آن شاگردان هستند اما اینجا نیستند چطور بگویم آنها در منظر های دیگری از زندگی اشان فعال هستند. آنها در حال حاضر درگیر آموزش تنسگریتی نیستند.

درکتاب های آخر به این اشاره شده، اما درباره دون میگوئیل رو ئیز چه می گویی؟او خودش را تولتک می داند.

-        بله منظورم این است که نمی دانم داستان شخصی اش را نمی دانم ٬ فکر کنم چرا او یک تولتک نباشد؟منظورم این است که نمی دانم ممکن است شجره خانوادگی اش از آن نسل باشد. افراد زیادی می توانند که ازرویا اطلاعات بدست بیاورند. از خواب رویا بینی شخصی اشان، و ممکن است این جایی باشد که از آن اطلاعات بدست آورده است که خیلی هم خوب است. من واقعا نمی دانم.

اجازه بده یک سئوال دیگر بپرسم. می دانم که ما میتوانیم صحبت در این مورد را ادامه

بدهیم ممنون از وقتی که میدهی. چرا که برنامه من میتواند هر قدرکه لازم باشد ادامه پیدا کند. ممکن است کاری برای انجام دادن داشته باشی اما وقتی که کارلوس از کوه پرید فکر کنم او درآخرین کتاب اش گفت می دانی که افسانه های قدرت او درچهارمین کتاب او درباره پریدن در مغاک صحبت کرده و بعد در آخرین کتاباش یک چیزی در بی کرانگی اسم اش چه بود؟

-        کرانه فعال بی کرانگی

بله او صحبت کرده که چگونه وقتی که در مکزیکو بدرون مغاک پرید در دفترش در لوس آنجلس فرود آمد درسته ؟

-        درسته

پس او می توانست ذهن و بدن اش را منتقل کند پس او در  ته آن مغاک خورد نشد اما خودش را با یک انتقال باور نکردنی انرژی سان، در لوس آنجلس پیدا کرد.

-        درسته خودش را درتختخواب اش پیدا کرد.

بله فکر کنم این چیزی است که برای کسی که باندازه ی کافی تمرین کرده باشد امکان پذیر است.

-        به اندازه کافی تمرین کرده باشد؟ خب سئوال اینگونه است که کارلوس یک رویایی داشت که دون خوان دارد می رود و از لبه ی پرتگاه می پرد.

او رویایی داشته که دون خوان چه می کرده؟

-        بله کارلوس یک «خواب رویا» داشته که دارد نگاه می کند که دون خوان دارد می رود و بعد  کارلوس دارد از لبه پرتگاه می پرد و آنگاه او در رختخواب اش در لوس آنجلس ازخواب بیدار شد. این چیز جالبی است که فکر می کنم می تواند عده ی زیادی را سردر گم کند. چیزهای دیگری هم  در کتاب وجود دارد مانند  وقتیکه کارلوس کاستاندا یک بارداشت دون خنارو را تماشا می کرد که از آبشاربالا می رود بوسیله رشته های درخشانی که از شکم اش بیرون می آمد می دانید او می خواست از یک طرف آبشار به طرف دیگر بپرد. و او از شکم اش شاخک هایی را به سنگ دیگر وصل می کرد قبل از آنکه بدن اش را به آنجا منتقل کند. این سطوح خیلی شبیه به ابرآگاهی هستند. آیا دون خنارو این کاررادر واقعیت عادی انجام داد؟؟ نه او در واقعیت رویا این کار را انجام داد. واقعیت بیدار رویا بینی یا واقعیت خواب رویا بینی.

آیا کاستاندا در حالیکه دون خنارو را نگاه می کرد بیدار رویا بینی می کرد؟ آیا این درست است؟

-        این هم درست است. این راه دیگری برای نگاه به قضیه است دقیقا. بنابراین او می توانست درلبه دره  به دون خوان نگاه کند و بعد در تخت اش از خواب بیدار شود.

یا او می توانست در آن مغاک با دون خوان و گروه جنگاوران او باشد و بپرد و آنگاه بدن اش را به لوس آنجلس منتقل کند منظورم این است که چرا که نه؟

-        درست است. چرا که نه. آنچه من می گویم این است که همه این احتمالات وجود دارد. و تنها او می داند و ممکن است تو هرگزحقیقتا ندانی که چه اتفاقی برایت افتاده است وقتی که در مقابل انرژی کالبد انرژی ات قرار گرفته ای. آنچه که تایشا می گفت این که به چیستان رویا بین نگاه کنید. وقتی که به دنیای دیگر درخواب رویا بینی می روید می گویید اوه خدای من خیلی واقعی بنظر می رسد. قابل لمس هستند می شود بویید و چشید. خیلی شبیه واقعی است اوه خدای من. شما بشدت آنجا هستید وانرژی خیلی تیز شده. خیلی دقیق شده و خیلی جالب ارتعاش دارد. پس اگر دراتاق راه بروید جایی که بدن شما خواب رویا می بینید ممکن است بدن اتان را آنجا پیدا کنید؟ چه کسی می داند؟!

خب چه کسی می داند بخصوص وقتی که به جزئیات رویا که متوجه اشان شده اید نگاه می

کنید به جزئیات دنیوی که بنظر نا مربوط می رسند اما اگر آنها را رویا ببینید یکجوری می توانید متوجه اشان شوید می دانی من را یاد فیلم پسرانگی boyhoodمی اندازد این

فیلم را دیده ای؟ فیلم پسرانگی که تازه به کارگردانی ریچارد لینکلنر اکران شده است؟

-        نه آن لینکلنر؟ فیلم اش درباره چیست؟

بله  درباره یک جورخب می توانم بگویم یکجورسطح جایگزین واقعیت است. در عین حال که خیلی دنیای خاکی است، خیلی معمولی است خیلی غیر عادی است. می دانی. من به عنوان  موضوعی برای یک تفکرعمیق پیشنهاد اش می کنم.

-        بسیار جالب است من درلوس آنجلس هستم و مطمئن هستم این دور و اطراف (در سینما) هست.

اما ممکن است خسته کننده باشد برای من نبود اما خیلی شبیه ..دیدن فیلم خانه گی بود.

بنوعی پیچیدگی ای در آن هست. یک جور ابرآگاهی ...

-        بله کارگردانی که این فیلم را کارگردانی کرده فیلم های جالب دیگری هم دارد در واقع یک فیلم بر اساس کتاب رویابینی هم دارد.

اوه جدا؟  waking lifeزندگی بیداری؟

-        او فیلم پردازنده تاریکی a scanner darklyرا ساخته لینکلنر ؟او پردازنده تاریکی راساخته؟

ممکن است همینطور او زندگی بیداری را ساخته. آیا این برمبنای کتاب های کاستاندا است؟

-        خیلی از اطلاعات در این فیلم از(کتاب های) کاستاندا است بله.

اوه من این را نمی دانستم.خب این کتاب بنظرم معکوس این فیلم (پسرانگی) است مایل هستم که بشنوم در مورد اش چه می گویی. خیلی خیلی معمولی است.

-         اما دوست دارم بگویم که خیلی معمولی و خیلی غیر معمول است.

و این چیزی است که می شود درباره ی سطوحی از رویا گفت که متوجه شده ام بنظر می رسند ... اما شما می دانید که در وضعیت رویا شما به این جزئیات معمولی نگاه می کنید.

و من با خودم می گویم چرا من در مورد این جزئیات معمولی رویا می بینم. بجز در مورد عملی مثل اینکه به کف اتاق اتان نگاه می کنید و ترک هایی را در کف اتاق می بینید یا به رنگ  سقف نگاه می کنید اما آنها هم در وضعیت رویایی دیگری هستند. تنها دارم می  گویم که آنها خودشان را بعنوان واقعیتی اسمبل(سر هم ) می کنند که جامد است. حدس می زنم به این دلیل متوجه اش می شوم.

-        بله من هم همین را می گویم. و من می توانم این را هم بگویم همانطور که قبلا توضیح دادم در بعضی از رویا های مرحله اول که شما به بیشترمکان هایی می روید که قبلا دیده اید چیزهایی که شما دیدید هستند و شما گفتید واقعیت را سرهم می کنند. نقطه پیوندگاه شما تغییر جهت می دهد به جایی که شما واقعیت جدیدی را بهم پیوند بدهید در مکان هایی که از دنیای معمول در یاد اتان مانده است. بله شما تخته های خوبی در کف اتاق خواهید داشت و شما سرپیچ لامپ و دستگیره ی در خواهید داشت و همه این قبیل چیزها وقتی از این ته نشین ها با مرور دوباره بیشتر خارج شوید. آنگاه شما به مراحل دیگر می روید شما هنوز به کف اتاق نگاه می کنید اما باور کنید دیگر تخته ی کف اتاق نخواهد بود.  بله اما دقیقا حق با  شماست.

خب نه چیز دیگری که من از کتاب هنر رویا بینی یاد گرفتم این است که اگر شما واقعا در

مرحله رویای شفاف دیدن هستید و به چیزی نگاه کردید و آن شروع به تغییر کرد و شما متوجه تغییر اش شدید آنگاه شما می فهمید که رویا می بینید. آنگاه شما می فهمید که در رویا بینی هستید. چرا که ... آیا متوجه اتفاق افتادن این برای خودت شده ای؟

-        بله و همینطور که قبلا شرح دادم خیلی چیزهای مشابه در رویا روی می دهد وقتی که به ساختمان نگاه می کنید وساختمان محو می شود و شما همزمان آنرا می بینید.

و این دلیلی است برای تو که واقعا در وضعیت رویا ی ات هستی؟

-        برای به شخصه خودم فکرمی کنم که راهنمای هرکسی بیشترفردی و مخصوص خود اوست. در بدن من یا موجودیتی که در آن لحظه من می نامم اش. یا هر آنکسی که هست که دارد رویا می بیند. خیلی با این منی که الان  گوشت و خون  دارد ، متفاوت است.

داری می گویی که وضعیت ذهنی ات خیلی متفاوت است؟

-        بله این بیشتر یک حس است و مانند این است که من می توانم ۳۶۰ درجه در اطراف خودم را ادراک کنم. اگرچه در آگاهی عادی خوش شانس هستم که دید دو چشمی دارم. این دید ثانوی به شما می دهد می دانید منظورم چیست؟اما در وضعیت رویا دید ۳۶۰ درجه دارید و می دانید که در پشت شما چیست و می دانید بالای شما چیست همه در آن واحد همه این اطلاعات در همان زمان به شما می رسد. اما این چیزی شخصی برای من  است.

درست درست من کنجکاو هستم که چه تعداد شاگرد در این کار هستند؟

-        خب در طول این سالها وقتی من در سال ۱۹۸۸  آمدم خب  اوه خدای من ممکن است ده تا پانزده نفر آمده باشند  و خب می روند.  می دانی کارلوس که زنده بود آنها می آمدند و می رفتند. می دانی آنها تست می کردند. و می دیدند مناسب آنها نیست و می رفتند و ...و فکر کنم مثل خودت تو گفتگویی با تایشا داشتی و گویا صحبتی هم با کارول تیگز داشته ای.

بله با فلوریندا هم گفتگویی داشتم.

-        بله زندگی تو برای همیشه بنوعی لمس شد. منظورم این است که بیاد داری چرا این را فراموش نکردی؟  چرا مانند شیر خوردن درامروز صبح فراموش اش نکردی؟ نه تو این را بخوبی بیاد داری.

 خب برای اینکه آگاهی انرژی سان با این زن ها بود.

-        بله. و انرژی آنها کالبد انرژی تو را لمس کرد. و کمک کردند تا نقطه پیوندگاه ات حرکت کند. به هرجایی که آن وقت درآنجا بوده است. این اتفاقی بود که افتاد .

خب می گویی این یک چیز موقتی بوده یا دائمی؟

-        این موقتی بوده در حضور آنها این اتفاق برای ات افتاده است.

و خب حداقل یک بینشی اتفاق افتاده؟

-        برای فردی که این اتفاق برای اولین بار برایش افتاده احتمالا هدایتی نخواهد داشت صرفا اتفاقی گذرا است. که آه گویا ادراکی عجیبی دارم و وقتی که اتاق را ترک می کنید و خارج از آنجا هستید. ترس و هراس وجود دارد و  دوباره بازگشت به وضعیت عادی...

آیا این هنوز هم گاهی اوقات با همراه کارول بودن اتفاق می افتد؟

-        بله گاهی اوقات با کارول بله بعنوان شاگرد با بیشتر شدن انرژی اشان باعث تغییر کمتر و کمتر می شود متوجه میشوید که چه  می گویم؟

بله. به این دلیل که بیشتر درآگاهی نرمال هستید.

-        بله اما با کارول بودن تجربه منحصر بفردی از انرژی است بله بله خیلی موجود پر انرژی ای است.

می دانی موضوع دیگری که درباره اش صحبت شده این است که زنان ابزارفوق العاده ای برای رویا دیدن دارند چرا که رحم دارند. و البته کاستاندا در این مورد صحبت کرده که بعضی زنان رویا بین هستند بعضی کمین و شکار گر هستند. آیا با این انرژی کار کرده ای؟

-        خب می خواهم بگویم که آنچه کارلوس گفته خیلی سنتی است و هر ناوالی بنوعی راه را به شیوه ی خود تنظیم می کرده است.  بله و آنچه کارلوس در تنظیم راهش کرد این بود که او همه مردان و زنان را هم رویابین و هم کمین کننده و شکارچی ساخت. او به عنوان یک رویا بین وارد می شود و خودش بهتر یاد می گیرد که چطور بعنوان کمین کننده و شکارچی رشد کند.  به این دلیل که ما دیگر به شکل دسته کوچکی از مردمی نیستیم که یک تعدادی رویا بین باشند و یک تعدادی کمین کننده و شکارچی ، ما حالا هردو هستیم و تنها و لازم است که تمام مهارت ها را خودمان یاد بگیریم.

اوه فلوریندا بنظر رویابین میرسد و تایشا کمین و شکارگر. منظورم این است که کتاب های اشان را دراین موارد نوشته اند.

-        اما این خیلی جالب است که وقتی تایشا و فلوریندا با هم رویا می دیدند آنها به کجا می رفتند. آنها همیشه به مکان تایشا می رفتند به دنیای تایشا می رفتند.  دنیای تایشا یک مرکز خرید بود. مرکز خریدی در یک جایی در دقت دوم.

بسیار خب!مرکز خریدی در دقت دوم!!

-        یک مرکز خرید آن بیرون که باور کنید مانند بارنی نیویوکر و میسیز کار نمی کنند. می دانی اینچنین  مرکز خرید  بسیار متفاوتی است.

اما چرا مرکز خرید؟ فقط از روی کنجکاوی می پرسم.

-        نمی دانم شما می گویید که فلوریندا بنظر رویا بین و تایشا بنظر کمین و شکارگر می رسد و بنابراین آنچه که کمین و شکارگر انجام می دهد این است که او خیلی چیزها را در واقعیت عادی سروکار دارد. اما از سوی واقعیت مافوق طبیعی این کار را می کند .

اوه فهمیدم.

-        مانند خرید یا سروکار داشتن با کتابداری و انجام چنین کارهایی و آنچه که جالب است این است که وقتی این دو با هم باشند شما فکر می کنید که دارید به مکان یک رویابین مثلا فلوریندا می روید نه آنها همیشه به مکان تایشا می رفتند مرکز خرید! و فلوریندا بر میگشت و می گفت ای بابا باز دوباره اتفاق افتاد. چرا به مکان من نمی رویم!؟

بامزه بود .واو. من مطمئن هستم که داستان های جالبی برای گفتن داری. شاید یک بار دیداری داشته باشیم.

-        بله بسیار خوبه. من از زمانی که بهم دادید خیلی ممنون ام بسیار قدردانی میکنم.

نه نه !من از شما تشکر می کنم چرا که برای من این تنها صحبت در مورد چیزی  بود که دوست دارم. می دانید بجای تنها خواندن کتاب ها من می توانم درباره ی تمام اینها با تو صحبت کنم. تمام داستان هایی که در طول این سال ها شنیده ای و بخشی از آنها بوده ای و مردم خیلی خیلی زیادی هستند که به این موارد بعنوان یک سند اعتماد دارند. چرا که تمرینات واقعی هستند و آنها بر هرکسی که انجام اشان بدهند تاثیر می گذارند. پس من باورشان دارم.

-        بله اینها راست  هستند. درست هستند.

و حرکات جادویی که تو  آموزش اشان می دهی یا یاد داده ای در ورکشاپ تنسگریتی ای که برگزار خواهد شد. تنسگریتی به معنای کشش پویا و داینامیک است درست است؟ این لغت ابداع  باکمینستر فولر است؟

-        این کاملا در مورد لغتی است که آقای فولر ابداع اش کرد او بیشتر یک معمار بود اما آنچه که او دید اتصال درونی ما بین ساختارهای فیزیکی خواه درختان باشند یا ساختمان ها خواه  گنبد اشان باشد. و این چیزی را توضیح می دهد که ما با خودمان اتصالی درونی داریم در درون خودمان ٬ اگر من به شصت پایم ضربه بزنم این ارتعاش بطور موج وار کل بدن من را بالا می آید تا به گوش چپ ام یا هرجای دیگر بدن ام برسد منظورم را می گیرید؟ همه چیز با هم در اتصال هستند و من هم بعنوان یک موجود زنده به شما اتصال دارم همواره نه فقط وقتی که با شما حرف می زنم بلکه همواره. من به درختی درهفت هزار مایل دورتر اتصال دارم. در هر لحظه!!! پس بله

نه نه من این را متوجه شدم در واقع اینکه می خواهید ورکشاپ تئاتر بی کرانگی را انجام دهید این معنی را می دهد که شما می توانید آینده جدیدی خلق کنید. یا اینکه نقطه پیوندگاه رابه مکانی که میخواهید باشد تغییر جهت دهید.

-        دقیقا

من فکر کنم که ورکشاپ فوق العاده ای خواهد بود از ۲۷ تا ۲۸  سپتامبر و آیا مردم برای ثبت نام باید به سایت کلیر گرین بروند؟

-        دقیقا به همین راحتی و کاستاندا دات کام ما هر دو سایت را داریم.

پس کتاب ها هنوز منتشر می شوند؟ها؟کتاب های کاستاندا؟

-        بنوعی و در زبان هایی بله.و در ایالات متحده نه چندان، می دانید در حال حاضر چندان چاپ نمی شوند.اما در روسیه و مکزیک و چند کشور دیگر هنوز خیلی پر طرفدارهستند. وهنوز خیلی چاپ می شوند.

آیا کارول کتابی نوشته؟ او میگفت کتابی نوشته یا می خواهد بنویسد.

-        می دانم من دلم می خواهد که او کتابی بنویسد من مطمئن نیستم می دانم که الان کتابی دردست ندارد.  می دانید اما این معنی را ندارد  که من خودم و نائی می توانیم از او بخواهیم و می توانیم داستان هایی را به اشتراک بگذاریم. و ما می توانیم داستان های او را بنویسیم. نمی شود اینطوری وارد این موضوع شد می دانید.

اما او درسال ۱۹۹۰ تا ۱۹۹۳  گفت که کتابی دارد.

-        ببینید آنها خیلی نوشته اند . همه اینها که چاپ نشده آنها نمی خواستند که این نوشته ها چاپ شود. اما آنها خیلی نوشته اند

تو می گویی که کارول خیلی نوشته؟

-        نه تایشا هم خیلی نوشته  هرچهار نفرشان خیلی نوشته اند.

می گویی بخشی از آنها چاپ نشده اند؟

-        بله درسته و این انتخاب خودشان  بوده است. و ما می بایست که ...

اما خیلی خوب خواهد بود که بعضی از این نوشته های قدیمی را پیدا کرد.

ـ  می دانی می شود یکی دو تا داستان گیر آورد.

می دانی بدون شک کتاب هنر رویابینی تکه تکه شده، می شود بخوبی حفره هایی در متن آن را دید، که بخش های بزرگی ناپدید شده. بخش هایی که گویا از آن کتاب خارج شده. بهرحال مطالب فوق العاده ای مانده.  من این  تفاوت  را دوست دارم که  هرکس که یک بار کتاب های کاستاندا را بردارد دیدگاه کاملا متفاوتی درمورد واقعیت پیدا خواهد کرد. من می دانم که خیلی از مردم می گویند که این اتفاقات هرگز نیافتاده اما  نمی دانم آنها چطور می توانند این را بگویند چون کافی است این کتاب ها را بخوانید و تغییر آگاهی اتان را احساس کنید.

-        دقیقا تنها کاری که باید بکنید  این است که حرکات جادویی انجام دهید و مرور دوباره کنید شما این را حس خواهید کرد. بله دقیقا! کارلوس می گفت: اوه خدای من حرف هایم را باور ندارید ؟  خب انجام اشان  دهید خودتان تجربه اش می کنید.

خب جالب اش این است که آنچه در این مورد خیلی قدرتمند است این است که حتی مواد نوشته شده موثر هستند فکر کنم کارول می گفت به ما گوش نکنید کتاب ها را بخوانید همه چیز در کتاب هاست.

-        بله دقیقا

خب ممنون از تو رنی بخاطر وقتی که به ما دادی و پایبندی ات به حقیقت و آگاهی وقصد.

بله چه میگفتید؟

-        من گفتم که این کار بسیار بر من تاثیرگذار بوده است که نمیتوانم آن را ترک کنم مگراینکه لا اقل یک انسان دیگر را تحت تاثیر این راه قرار دهم. ببینم که یک انسان دیگر با این کار به مکان های خارق العاده ای رفته است می دانید برای همین است که سمینار برگزار می کنیم.

آیا این کارتمام وقت شما است یا کارهای دیگری هم می کنید؟

-        بله این کار تمام وقت من است .

پس شما دور دنیا می گردید و ورکشاپ های تنسگریتی برگزار می کنید؟

-        بله،‌ من همین تازگی از سنت پترزبورگ برگشته ام و آنجا ورکشاپی برگزار کرده ام. مردم بطور انفرادی می آیند و می بینند. خیلی از مردم بطورخصوصی کمک بیشتری از شما می خواهند. خواه درمورد تمرینات تنسگریتی اشان باشد و یا در مورد اتفاقاتی که در زندگی اشان می افتد آنها می خواهند که بعنوان کسی که انرژی را می تواند ببیند به آنها در گذر از مراحلی کمک شود.

پس شما به سنت پترزبورگ روسیه رفتید یا سنت پترزبورگ فلوریدا؟

-        سنت پترزبورگ روسیه ٬ جواهر شهر های روسیه.

 شهر فوق العاده ای است. نه؟  

-        اوه بله خدای من

 من آنجا به موزه هرمیتاژ رفته ام. شهر زیبایی است.چه تعدادی از مردم در روسیه به چنین ورکشاپی تمایل نشان میدهند؟

-        بیشتر اوقات در حدود ۱۸۰ تا ۲۰۰ نفر به نسبت تیمی که در ورکشاپ هست. فکر کنم خودتان بدانید همه به موضوعات مربوط به رویا بینی علاقه دارند و یکخورده بیشتر به چنین موضوعاتی علاقه نشان می دهند. اما آنچه که کارلوس و تایشا به ما سپرده اند این است که لطفا زیاد علاقه و تمایل به زیاد رویا دیدن نداشته باشید. و ما محتملا بدون مروردوباره قادر هم نخواهیم بود ، چرا که اگر دیده باشید بعضی مردم می آیند و می گویند تکنیک اش رابه من بگو تا بروم و یک «خواب رویای» فوق العاده داشته باشم. و خب من هم میگویم نمی توانم. اما ممکن است شما رویای مرحله اول داشته باشید و به کفش های اتان در رویا خیره شده باشید خب این چه فایده ای دارد؟ پس بیایید بر روی مرور دوباره تمرکز کنید بیایید و گرد و خاک اتان را بروبید. یکجوری خودتان را کمی تمیز کنید.

 فهمیدم پس با آزاد کردن نقطه پیوندگاه بوسیله ی مرور دوباره شما قدرت بیشتری خواهید داشت تا به مراحل عمیق تر رویا بینی بروید.

-        اوه بله چرا که رویا دیدن حالا دیدن هرچه باشد دررویا،  به معنی حرکت پیوندگاه است. رویا دیدن در تعریف به معنای حرکت پیوندگاه به وضعیت کاملا متفاوت دیگر است. 

من یادم می آید که تایشا می گفت که نقطه پیوندگاه اش به مکان یک پرنده سیاه یا چیزی شبیه کلاغ نقل مکان کرده بود.

-        اوه بله تایشا اینطور موجودیت های جالبی را داشت گلوبوس و فیبیوس را در دقت دوم بیاد دارید و آن کبوتر عظیم الجثه؟ آنجا همه اش از این داستان هاست وقتی با تایشا باشید.

آیا تا بحال در دقت دوم با تایشا بوده ای که این موجودیت ها را ببینی؟

-        شما اول باید با در دقت اول او  در ارتباط باشید و بعد در دقت دوم به او متصل شوید. نکته در این است.

آیا تو هم اینها را دیده ای؟ یا احساس اشان کرده ای؟ اگرچه که در دقت اول بوده ای؟

-        من آنها را همان لحظه که  آنها دیده اند دیده ام بله.

آنها را دیده ای به این دلیل که آنها کمک ات کرده اند که نقطه پیوندگاه ات را تغییر دهی درسته؟

-        بله دقیقا مانند همان که  تو کارول را ملاقات کردی، یک روشنایی اندکی از حقیقت  یک واقعیت به او می فرستی واقعیت او را برایش می فرستی که یک واقعیت مطلق است.منظورم را می گیری؟

نه من حس کردم که مبارز مرگ به میان او آمد.

-        بله، کاملا! این واقعیت او بود.

بله درسته. پس وقتی تایشا این آگاهی های دقت دوم را از آن موجودات داشت تو هم از آنها بهمین شکل آگاه می شدی؟

-        بله ...بله

جالبه

-        اوه بله خیلی جالبه

پس تو فکر می کنی به نوعی گرفتار فلوریندا  و تایشا شدی؟

-        خب می دانی مردم ازمن می پرسند که وقتی من مردم یا یکجوری به آتش درون سوختم. کجا خواهم توانست آنها را در سوی دیگر پیدا کنم. موضوع این است که هر دودمانی ارتعاش مخصوص به خود را دارد طعم مخصوص به خود و حالت و مود منحصر بخود را دارد  و وقتی که به سوی دیگر می روید شما حس اش می کنید احساس اش می کنید آنجا رد پایی نیست. می دانی که منظورم چیست؟ این یک مقداری ساده انگارانه است اما آنجا یک ردی مانند رد پای حلزون هست . می دانی منظورم چیست؟ در جایی که لازم است این افراد را دوباره پیدا کنی.

آیا همچنین تا بحال شده که دون خوان و گروهش را حس کنید؟ آیا تا بحال با آنها مرتبط شده ای؟

-        بدلایلی نه چندان . اما  مسلما خیلی خیلی از کارلوس درسوی دیگر آگاه می شوم. و می دانی بطور سطحی از فلوریندا و تایشا آگاه می شوم اما بیشتر و بیشتر و بیشتر کاستاندا و احتمالا به این دلیل که او معلم مستقیم من بود و کارآموزان ما افرادی که الان تنسگریتی کار می کنند خیلی از خود من و نائی در فضای رویا آگاه هستند. بنظر می رسد این بدلیل  چگونگی کارکرد سنت است.

برای کایلی چه اتفاقی افتاد من با کایلی ملاقات داشته ام.

-         بله. وقتی کارلوس رفت او با تایشا  و فلوریندا به سفر رفت.

 پس او می تواند هرجایی باشد؟

-         او می تواند هرجایی باشد او خیلی قوی است اینطور نبود؟

او قدرتمند بود او یک نیرویی داشت من آنقدر نتوانستم او را بشناسم. و نظر تو درباره ی

کتاب تعجب بر انگیزی که امی ایروینگ نه این اسم نبود...

-        ایمی والاس!

بله ایمی والاس چیست؟

-        خب اینطور بوده که کارلوس کاستاندا  پدر او را می شناخته. او ایروین والاس را می شناخت. و به همین دلیل او دختر اروین والاس  ایمی را هم می شناخت. و کارلوس واقعا می خواست که به ایمی این تمرینات را یاد بدهد. تا به او کمک بکند و من می دانی فکر می کنم که مردم می توانند خودشان بروند و کتاب او را بخوانند. اما او متاسفانه یکی ازآن افرادی بود که درموردشان قبلا در این مصاحبه صحبت کردیم افرادی که مواد مصرف می کنند. با این کار تغییر مکان پیوندگاه برایشان بسیار سخت خواهد بود. چرا که پیوندگاه اشان عادت کرده که با مواد جابجا شود. و متاسفانه او یکی از اینگونه موارد بود. پس او آمد و کارلوس او را به همه جا دعوت میکرد. هرجایی تمرین حرکات بود  او می آمد و با ما نهار می خورد. او با ما بیرون می آمد. و در حضور او اینکه او چه تجربه ای کرده و چه احساسی کرده سئوال برانگیز است. چرا که وقتی همه امان به خانه می رفتیم به اقامتگاه خصوصی خودمان و ما دیگر در حضور کارلوس یا تایشا ویا فلوریندا نبودیم. می دانی او (ایمی والاس) با من تماس تلفنی گرفت و از رویداد های سه ساعت گذشته  که در ادراکی کاملا نرمال اتفاق افتاده  بود  چیزهایی گفت در حالیکه من خودم کاملا ادراک دیگری از رویداد های این سه ساعت مذکور داشتم.  بنابراین این کتاب حقیقت اوست. و بر پایه ی حقیقت اوست.

حقیقت او پر از خود مهم بینی است که بوضوح می شود آن را دید. می دانی ایگوی او

دفاع از خود خیلی جلو می آید و می دانی من فکر کنم این زن کلا نکته ی آموزه هارا در

نوشتن این کتاب گم کرده است. در آن کلی شایعات وجود دارد. اما حقیقت آموزه ها پس کجاست؟ فکر کنم که او کاملا این را فراموش کرده.

-        بله خیلی این جالب است چراکه در کتاب درباره ی یهودیت حرف زده و درباره ی اتفاقات خیلی نادر صحبت کرده او درباره ی گفتگویی صحبت کرده اما حقیقت او از این گفتگوها حقیقتی که او از این گفتگوها درکتاب اش برداشت کرده همان حقایقی نیست که کارلوس کاستاندا از صحبت با دون خوان برداشت کرده . چرا اینطور نبوده ؟ چرا اینطور نباید می بوده؟می بینی؟

نه نه من این را می فهمم او کل قضیه اینکه کالبد انرژی درباره ی چیست گم کرده چرا که

ممکن است... من نمی دانم که زندگی او چگونه بوده اما کارول گفته بود که اگر شما حتی زیاد ماریجوانا بکشید رشته های بخش میانی اتان را بگونه ای پهن می کند که شما نمی توانید نقطه ی پیوندگاه اتان را حرکت دهید.

-        بله بله ،  این خیلی جالب است که اولین کتاب کاستاندا در نهمین سال دهه ی ۱۹۶۰  بیرون آمد که می توان آن را دهه ی فرهنگ مواد در آمریکا نامید.

بسیار خب، بله کلی ماجرا  درباره ی پیوتی در آن بود.

-        بله مردم کتاب او را دوست داشتند چرا که اولین کتاب از کالج  ای از یک دانشگاه بود که درباره ی مواد صحبت می کرد. اوه خدای من ٬اوه خدای من ! افشا گری ! می دانی ؟سپس در سه کتاب دیگر وقتی که او سفر به ایختلان را می نوشت در مقدمه اش آمده که واو ! من بلاخره فهمیدم که می توانم آگاهی ام را بدون مواد تغییر دهم. واین هیچ ربطی به مواد ندارد. اوه خدای من تنها کافی است که  این تمرینات انجام داده شود. اوه خدای من ! فاش شد !

بهمین دلیل است که من به مردم می گویم که با خواندن کتاب سفر به ایختلان شروع کنند چرا که  می دانی به این دلیل که از اینجا می توانی وارد قلب قضیه بشوی.

-        موافقم خیلی این گفته ات عاقلانه است.  خیلی هوشمندانه.

این جایی بود که برای من شروع شد به این دلیل که من به فرهنگ مخدر پیوتی وهمه این موارد علاقه ای نداشتم.البته دون خوان بعد تر می گوید که من تنها می خواستم به تو شوکی وارد کنم تا از وضعیت عادی آگاهی ات خارج شوی. تو خیلی شستشوی مغزی شده بودی که فکر کنی این تنها واقعیت است .

-        درسته و می بینید که این مواد یا مخدر ها هرگز برای تایشا یا کارول و فلوریندا استفاده نشده یعنی لازم نبوده است. کارول شرح می داد که به دیدار دون خوان رفت و کنار او نشست و بلافاصله در وضعیت رویایی دیگر بود وقتی گزارش کارلوس را می خوانید می بینید برای او به این سادگی نبوده است.  می بینید که کنار دون خوان نشسته و در حال پرسش های پروفسور گونه دانشگاه یو سی ال  ای  است. می گوید: می دانی دون خوان من اینجا اومدم تا پیوتی جمع کنم ! من آمدم که این گیاهان را طبقه بندی کنم یا اصلا تو به من بگو!! اوه خدای من چه تفاوتی!

بله اما بعدها او از این مرحله عبور کرد. منظورم این است که او کاملا جدی بود. او خودش را پاک کرد و از میانش گذشت. و وارد حقیقت آموزه ها شد. و این کتاب ها واقعا واقعا طوری هستند که من آنها را بارها و بارها خوانده ام. تمام سری کتاب ها را

-        بله دقیقا. شما احتمالا یک پشته از کتاب های سائیده شده دارید.

 من کلی کتاب اینطوری از کلی چیزهای مختلف دارم. دقیقا تشکر مجدد. باز هم تشکر می کنم شاید این مصاحبه به یکجور نتایجی منتهی شد. و همکار شما که برای آموزش این به نیویورک می آید رنی؟ نه رنی که شما هستید نائی مورز است.  نائی می آید و او هم از سال ۱۹۸۸ مانند شما شاگرد بوده است؟

-        بله تقریبا در همین زمان بیشتر شاگردان در حول و حوش همان سالها آمدند.

 آیا تریسی هنوز هم در گروه کلیر گرین مشغول است؟

-        اوهوم منظورم این است که  اگر ما درباره ی تریسی اسپیر صحبت می کنیم او تمرینات خصوصی خودش را دارد.

منظور من این است که اوبخشی از کلیرگرین نیست؟

-        نه بروس واگنر با ماست.  اما میدانی ما هنوز با این افراد در تماس هستیم.

من آنها را نمی شناسم من با تریسی دیدار داشتم.

-        بله تریسی کریمر.

بهرحال اما او گویا یک سایت کاملا متفاوت برای دیدگاه هایش دارد.

-        خب او داستان متفاوتی برای گفتن دارد.

 دقیقا

-        بنابراین هرکدام از ما دریافت های متفاوتی داشتیم. درست مانند کارول تیگز ، تایشا ، فلوریندا و کارلوس. همه اشان آموزش کاملا متفاوتی نسبت به هم داشتند. و بیاد داشته باشید که دون خوان نمی خواهم بگویم که بطور فیزیکی خودش را عوض می کرد. اما او ادراک اش را تغییر می داد تا بتواند هویت دیگری برای هر کدام بخود بگیرد. برای کارلوس او دون خوان بود. جان مایکل آبلار دربرابر تایشا وآنگاه برای کارول تیگز میلکی اسکی بود. و بعد موریسا ملیانو برای فلوریندا بود.

 کجا صحبت شده که برای کارول چه شخصیتی داشته ؟ من این را بیاد ندارم.

-        این را در یک سخنرانی گفته است.

من خیلی به اینکه کارول چه چیزهایی دارد که بگویدعلاقمند هستم. او واقعا نگهدارنده ی

دودمان است اینطور نیست؟

-        در حال حاضر بله.  کاملا با تو موافقم.

می دانی خب او تحت تعلیم دون خوان بوده است درسته؟ منظورم این است که هیچ

کسی در این سیاره ارتباط مستقیمی با دون خوان مانند او نداشته.

-        درسته.

بهرحال خیلی جالب بود.

-        من هم همینطور فکرمیکنم. فکر کنم برای هر دو امان.

 خوشحال هستم که تو زندگی ات را ساخته ای.

-        بله من خیلی خوشحال هستم نمی دانم. من بطور کاملا شخصی اینگونه فکر می کنم. می دانی من قبل از  دیدن کارلوس کلی این طرف و آن طرف مانند یک خریدار رفتم. (به دیدار عقاید مختلف) نمی دانم آن را چه می گویید بعضی از مراسم چپق کشی را امتحان کردم و بعضی از مراسم عرق ریزی و بعضی از مکاتب آمریکای جنوبی را امتحان کردم وغیره. می دانی برای مدتی مقداری بودیسم را امتحان کردم. و وقتی او و کارهایش را دیدم گفتم اوه خدای من همین است. اصل جنس است. این تنها چیزی است که برای من بود میدانی منظورم چیست؟ همانطور که گفتم هرکسی بطور ناخودآگاه به همان جا میرود فقط  لطفا راه اتان را پیدا کنید. و لطفا به آن راه بچسبید. اگر مدام در این راه و آن راه باشید به جایی نمی رسید و نمی توانید در آن راه پیشرفت کنید.  خدا به شما برکت بدهد شما فقط آن راه را که دوست دارید پیدا کنید.

خب بد نیست که یکخورده بگردید اما وقتی آنی را که دوست دارید پیدا کردید آنگاه دیگر با آن بمانید.

-        بله.و در آن راه  حسی از در خانه بودن است. شما حس می کنید در خانه اتان هستید وقتی راه خودتان را پیدا کنید. متوجه منظورم می شوید؟  بله٬ خیلی جالب است گویا اشتیاق به خانه دارید. مانند این است که هرروز شما را با این احساس پر می کند. مانند این است که در راه درست هستم. حالا آن راه هرچه که می خواهد باشد.

پس هنوز این را احساس میکنی ؟‌ها؟

-        بله کاملا

بسیار خب، بله ممنون از تو تقریبا شبیه این است

-        می توانم برای دقایقی از موضوع منحرف شوم؟

مطمئنا بله بفرمایید خواهش می کنم.

-        شما فیلم افق های گمشده در سال  ۱۹۳۴ را بیاد می آورید درسته ؟

آهان

-        که هواپیمایی سقوط می کنه در هیمالیا و نجات یافتگان می روند یک شهر بزرگ تبتی را پیدا می کنند.

و شانگالا بله

-        شانگالا دقیقا. و مردم آن شهر صدها سال بود که زندگی می کردند. آنها واقعا در برترین حالت آگاهی بودند و ...بله.

نه نه بله دقیقا

-        یک زنی آنجا بود.

بله

-        زنی در شانگالا بود که سالها در آنجا اسکان داشت و می خواست آنجا را ترک کند. پس نجات یافتگان از هواپیما وقتی که میخواستند آنجا را ترک کنند. بعضی هاشان آنجا را ترک کردند آنها رفتند آنها آن زن را با خود بردند و در طول راه زن از جوانی و زیبایی ای که در شانگالا  داشت. به زنی پیر و فرتوت تبدیل شد که درراه مرد. چرا که او در آگاهی نرمال قرار داشت. بنابراین مثل وقتی است که ...می خواهم بگویم که بطور شخصی برای خود من بودن در تنسگریتی مانند در شانگالا بودن برایم می ماند. احساسی مانند بودن درآن مکان را می دهد.

 ممنون از شما تهیه کننده ام می گوید باید دیگر تمام اش کنیم.

-        اوه می خواهیم تمام اش کنیم آقای تهیه کننده.

نه نه من خیلی از صحبت با تو خوشحال شدم اما از اینکه گفتی شاد شدم. که چیزی را پیدا کرده ای که به تو جوانی و نیروی حیات و شادی و عشق می دهد.

-        و من این را برای همه آرزو می کنم خواهش می کنم.بروید و پیدایش کنید هرآنچه که برای شماست.

ممنون رنی، رنی مورز از تنسگریتی و تئاتر بی کرانگی از کار کارلوس کاستاندا برای ۲۷  تا  ۲۸ سپتامبر به نیویورک می آیند. شما می توانید به کلیر گرین دات کام بروید. برای دیدن ورکشاپ حرکات جادویی که ورکشاپ فوق العاده ای خواهد بود. و آنها در تمام کشور برگزار می کنند پس بار دیگر ممنون از شما.

بزودی با شما صحبت می کنیم