t.me/Atashdaron1
تئاتر بی کرانگی به لندن آمد!
مصاحبه ای با رناتا مورز ونائی مورز، شاگردان کارلوس کاستاندا، انجام گرفته توسط گرک جانسون و تومیسلاو ماریک
سپتامبر۲۰۱۴
این عنصر تکاملی از دودمان بینندگان دون خوان ماتئوس معلم کارلوس کاستاندا، در ۲۴و ۲۵ نوامبر در یک کارگاه آموزشی تنسگریتی وارد لندن می شود. شکلی مدرن از حرکات انرژی افزا که بنام گذرگاه های جادویی شناخته میشود، و دیگر تمرینات گسترش دهنده آگاهی که دون خوان به کارلوس کاستاندا، کارول تیگز، فلوریندا دانر گراو و تایشا آبلار یاد داده است. دون خوان بیننده ای از سرخپوستان یاکی و یک ناوال و بیننده بود، بدین معنا که رهبر گروهی از مردان و زنان بیننده ای بود که دودمان اشان از مکزیک باستان شروع می شود و این افراد نگهبانی کردن از دانشی را تمرین می کردند که مخصوص بالا بردن سطح آگاهی و تشخیص رابطهٔ درونی تمامی باشندگان است.
رناتا و نائی مدیران خلاق کلیر گرین، تشکیلات بنا نهاده شده بوسیله شاگردان دون خوان جهت حمایت از انتشارات و کار گاه های آموزشی تنسگریتی در لوس آنجلس ، هستند. و برمبنای راهنمایی های معلمان اشان ، برای بیست سال است که بطور مشترک کارگاه های آموزشی این هنر تکاملی را هدایت می کنند. آنها و تیمی از همکاران بزودی به لندن می آیند تا مدرسان جدیدی را در این هنر تربیت کرده و لایهٔ جدیدی از یکی از بخش های دودمان دون خوان را معرفی کنند تئاتر بی کرانگی.
آنها در اینجا به پرسش های گرک جانسون مدیر انستیتوی کنکورد لندن وتیموتی ماریک ، مربی، پاسخ می دهند.
بر مبنای کارگاه آموزشی ۲۴و ۲۵ نوامبر:
تئاتر بی کرانگی چیست؟ تئاتر بی کرانگی برای بینندگان باستانی مکزیک چه بوده است؟ و برای بینندگان مدرن ؟
نائی: تئاتر بی کرانگی ریشه در حرکات فیزیکی و انرژتیکی دارد که از هزاران سال پیش در دودمان دون خوان نشأت گرفته است. حرکاتی که در نتیجه اش فرد در جایی آگاهی اشکال دیگر حیات را فرا می خواند، مانند کایوت، سخت پوستان، پروانه، پرنده، مار بالدار و غیره. در این توالی فرد بطور موقت در خارج از منظر انسانی می ایستد تا نگاهی به آگاهی دیگر مخلوقات بیاندازد و بنابراین منظر گسترده تری از شکل انسانی بدست آورد و خودش را از زاویه ای متفاوت ببیند، بنابر این در حرف، این انسان را یا منظر دید شخصی را ، به صورتی کمتر خشک و نهایی ترجمه می کند. آنگاه دیگر منظر انسانی تنها راه نگاه به چیزها نیست و از چنین دیدگاهی محدود و نهایی فرد را آزاد کرده و مارا در تماس با بی کرانگی قرار می دهد.
رنی: آنگونه که بینندگان مدرن آنرا بیان می کنند ، این سادگی انتقال شکل یا انتقال منظر ، متعلق به نیاکان انسانی بسیار کهن ماست. هویت انسانی آنقدر ها هم از دیگر اشکال حیات جدا نیست. انسان کهن دنیایش را بصورت شبکه ای بهم پیوسته تجربه می کرد که او خودش را بخش جدا نشده ای از آن احساس می نمود. اما بناگاه جدایی و شناسایی خود بصورت مجزا از دیگر موجودات حساس وارد او شد، و شمن های بیننده آرزو دارند یکبار دیگر قدرت دنیایی یکپارچه را لمس کنند(دنیایی که هنوز در ژن های ما امروزه موجود است)، تمرین شکل هایی از حرکات به شمن ها امکانی برای بازگشت به دوران یکپارچگی را می دهد. امروزه شکل مدرن این فرم ها تمرین شده است، که آنها با تاثیراتی مشابه همراه هستند تا باصطلاح بتوانیم خودمان را از جایگاه امان بکَنیم ، از هویت یکتای امان، از یگانه راه بودن و پاسخ دادن امان به دنیا ، و در نتیجه ، ارائه ادراکی بسیار سیال تر و توانا تر به ما و به تبع آن عملیاتی کردن امکانات بزرگتر.
. این قصد تئاتر بی کرانگی است آنگونه که ما امروز آنرا می شناسیم که به ما اجازه میدهد که نقاب های اجتماعی دیگر را بیازماییم، یا ماسک و نقش اجتماعی معمولی که هر روز به تن می کنیم را اتخاذ کرده و تکرارش اشان کنیم و در آنها قصد جدید و متفاوتی نسبت به گذشته بدمیم. همچنان که ما این کار را می کنیم آگاهی ما رشد می کند و یاد می گیریم که ما خودمان، هر کدام جداگانه، موجودی چند گانه ایم، بسیار مشابه خود بی کرانگی، و بعد از آن درمی یابیم اهمیت چندانی ندارد که برای تنها نقش متداول و معمول خود بجنگیم.
نائی: این شکل مدرن از تئاتر بی کرانگی آغازش از چندین نسل قبل است، با ناوال الیاس و آملیا که سلسلهٔ حرکات را از زمینهٔ آیینی که طی قرن ها بخود گرفته بودند ، رها کردند ، پس توانستند به حرکات خالصی دست یابند که به جمع آوری انرژی طبیعی ما کمک کنند. شاگردان آنها، ناوال خولیان و تالیا (معلم های دون خوان) ، تمرین این حرکات را به زمینهٔ تئاتر مدرن و رقص آوردند، و امروزه بعنوان تمرینی برای همه در دسترس است، برای هر کسی که می خواهد انرژی جمع کند تا زندگی اش را بطریقی فرح بخش بازبینی کند و درگیر راهی شود که تئاتر فراهم می آورد. این تئاتری است که می تواند بدون مخاطب یا با مخاطب اجرا شود. در بازی یک نقش، ما از نقش آگاه می شویم، و سپس نقطه پیوندگاه، یا به بیانی دیگر ، نقطهٔ آشنا سازی، و در نتیجه ادراک بازیگران و مخاطبین جابجا می شود.
رنی: این آن کاری است که در ورکشاپ لندن انجام می دهیم. ما با گروه کوچکی کار می کنیم تا صحنه هایی از زندگی امان را بازی کنیم، احتمالاً صحنه ای از میز نهار، بعد با حرکات تنسگریتی صحنه را پراکنده می کنیم، بعنوان مثال، حرکت وال یا پروانه، و تنفس را گسترش داده و آگاهی ای را که آنها آورده اند منتقل می کنیم، در حالیکه او بازی می کند و صحنه را تکرار می کند ، بازیگر می تواند از نقاب جامعه پذیری ای که پوشیده، آگاه تر شود، شِمایی که اتخاذ کرده ، ادبیاتی که بکار می برد، پیش فرض ها و قضاوت که ممکن است در مورد خانواده اش ، همکاران، دوستان یا خودش ، داشته باشد. با دیدن این حالت ها، قضاوت ها و پیش فرض ها، فرد می تواند شروع به گذر کردن از این ها کند تا دیدگاه فردی را گسترش داده و نائل به یکدلی و وفاق شود. و وقتی فرد این کار را بانجام رساند ، محدوده ای که در آن عمل متقابل می کند عوض شده و حال امکانات جدید برای برگزیدن در زندگی روزانه در دسترس او قرار می گیرد.
نائی: این کار حجم عظیمی از انرژی را آزاد می کند. کارلوس کاستاندا اشاره کرده است که هر روز یک تن انرژی برای انجام دادن «تو» مصرف می شود، این انرژی برای حضور، تقویت، دفاع، دوباره سازی و « انجام» سوزان یا جیم یا هر کسی مصرف می شود و همینطور برای همراهی با گفتگوهایی اینچنین: من سفارش غذا ندادم چرا که منتظر تو بودم. یا من همه کارها را انجام دادم و غیره. ما باید یک تغییری را در رفتار معمول، حین بازی صحنه در بطن تئاتر بی کرانگی پیدا کنیم ، مثلاً (در عوض جملات بالا که برای امان عادت شده است بگوییم ): احساسی داشتم که باید با تو تماس بگیرم و سفارش غذا را با تو هماهنگ کنم. « من واقعاً شیوه ای که خواهرم- برادرم- همکارم- رئیس ام آن کار را انجام داد تحسین میکنم.» و از این قبیل.
رنی: و زیبایی اش در این است که همچنان که بازی کردن این صحنه تکرار و تکرار میشود ، تغییر ادراک ادامه می یابد و فرد و بینندهٔ درون امکانات بیشتری برای خود پیدا می کنند، هیچ کسی به آنها نمی گوید که چه کنند، یا پند و اندرزی به آنها نمی دهد، این بازی تئاتر و حرکات تنسگریتی با خودشان است که به همان اندازهٔ حمایت بازیگران دیگر، به فرد کمک میکند که آنچه دون خوان بینندهٔ درون می نامید را بیدار کنند ، یعنی خط ارتباطی ما با بی کرانگی. و با پیروی از این قطب نمای درونی، و با یکبار اجرای تئاتر بی کرانگی، زندگی شروع می کند که احساس و شادی بسیار بیشتری بسازد.
میتوانی بیشتر درباره استفاده و اضافه کردن آن به زندگی روزانه بگویی؟ می توانی چند مثال عملی بزنی؟
رنی: بعنوان مثال این را می توانید در حین بازی ببینید وقتی در تئاتر بی کرانگی نقش خود را در صحنه ای بازی می کنید که اخیراً سر میز ملاقات در هنگام کار اتفاق افتاده است. ممکن است متوجه شده باشید که حدس زده اید جلسهٔ پر زحمت و خسته کننده ای خواهد بود. حتی ممکن است پیشاپیش سناریو هایی را در ذهن اتان بازی کرده باشید، سناریو هایی گنگ، چیزهایی بی معنی یا کنترل کردن هایی که شما توقع دارید دیگران یا خودتان انجام داده یا بگویید. وقتی وارد اتاق می شوید، تنفس اتان کم عمق است، شانه ها و آرواره اتان سفت شده یعنی شما بسته شده اید. و تعجب آور نیست که بار دیگر جلسه را خسته کننده و محدود کننده بیابید و شما تنها آنرا تحمل می کنید و با همان قضاوت ها در مورد همکاران و خودتان جلسه ای را ترک میکنید که به آن وارد شدید و دست آورد چندانی هم نداشتید. این وضع را تغییر دهید، شیوه تنفس اتان را تغییر دهید، حرکتی را با قصد تغییر انجام دهید، رفتار جدیدی را ابتکار و بدست آورید، رفتاری الهام شده از بیننده درونی اتان و این صحنه را دوباره بازی کنید، و این بار ممکن است که متوجه شوید فرد مقابل اتان ، که شما او را آدم لجوجی در ارائه ایده هایش قضاوت می کرده اید ، تنها بسادگی می خواهد بداند که نظراتش شنیده شده است و وقتی که در حال شنیدن تنفس می کنید و وقتی که او دارد صحبت می کند سئوال های مرتبط با سخنان اش از او می پرسید، او شروع میکند به اینکه انعطاف بیشتری در افکارش بخرج دهد و تصمیم می گیرد تا نقشه اش را وفق دهد و سازگار کند: یا شاید شما در برنامهٔ او چیزی ببینید که از آن خوشتان می آید. سپس با یک حرکت دوباره جهت عوض کنید، قصد دیگری را بنا کنید، وقت دیگری که صحنه اتان را بازی می کنید ممکن است متوجه شوید که اینبار اگر به دیگران توجه کنید، آنها هم به شما توجه می کنند. سپس حرکت کنید ، و انگیزهٔ جدیدی دوباره پیدا کنید، ودرک کنید که اگر شما بخش آگاه و فعال و قصدمند بعهده بگیرید جلسهٔ شما می تواند سازنده باشد.
موضوع دیگر دانستن این نکته است که تاریخچه شخصی و ماسک های اجتماعی ما تمامی آنچه نیستند که ما هستیم. ما موجوداتی هستیم که از ستارگان آمده ایم. نه تنها عناصر کربنی در گوشت و دی ان ای ما بلکه همینطور از منظر انرژی . دانستن این موضوع در سطح فیزیکی، عاطفی، ذهنی و انرژی که ما مسافرانی در اینجا بر روی این زمین چرخان شگفت انگیز هستیم، که در حاالیکه این حجم متراکم تاریخچه شخصی و ماسک های اجتماعی را می نگریم ، به ما اجازه می دهدبا نهایت سرعت آنها را بیاندازیم و به جوهر وجودی امان دست بیابیم که از آنچه ادراک و تجربه و زندگی کرده ایم بسیار سریعتر است.
این ارزش ابتدایی تئاتر بی کرانگی است، یک پرسشی که هست این است: اگر من قادر هستم که نقش های متفاوت فراوانی بازی کنم، کدام یک از آن نقش ها خود حقیقی من است؟ هیچکدام! یا همه! و آیا زندگی جالب ترین صحنهٔ بازی یا تئاتر نیست! در سخن شکسپیر جاویدان می خوانیم:
تمام دنیا صحنه ای است.
و همه مردان و زنان تنها بازیگران اند:
آنها هرکدام ورودی برای خود دارند و خروجی،
و هرکس در فرصت اش بخش های فراوانی را بازی می کند.
آیا از کتاب های شاگردان دون خوان داستانهای خاطره انگیزی هست که تمثیلی از این تمرین یا هنر(تئاتر بی کرانگی) باشد؟
نائی: بله- ناوال خولیان، که ولی نعمت دون خوان بود، به شاگردانش در حین انجام تئاتری آموزش هایش را می داد که در عمل متقابل با آنها بازی می کرد. او مدام سناریو ها یا نقش هایی را می ساخت تا آنچه می خواست به آنان یاد دهد را نزدیک آنها بیاورد. بعنوان مثال: وقتی ناوال خولیان می خواست تا دون خوان را به دیدار روح ببرد، او اعلان یک جشن داد. وهمه شاگردان و مردم شهر را به بالای یک رودخانه دعوت کرد، آنها حسابی جشن گرفتند، با غذا و رقص و نمایش های کمدی و قطعات ادبی. و در لحظه ای ناوال خولیان اعلام کرد که اکنون زمانش رسیده که دون خوان با روح ملاقات کند ، و بدون هشدار قبلی ناوال خولیان دون خوان را بلند کرد و در میان رودخانه انداخت، که در آن زمان بسیار عمیق بود و نزدیک بود از بسترش طغیان کند. و آنگاه ناوال خولیان به دون خوان گفت: از دست رودخانه عصبانی نشو! و بدین صورت دون خوان از کالبد انرژی اش آگاه شد- از کالبد همسان اش که از انرژی ساخته شده، از ارتباط اش با بی کرانگی. او نمی توانست به همان شکل با رودخانه بجنگد که تلاش می کرد با هر رویداد یا مانع دیگری در زندگی اش مبارزه کند . پس او تسلیم شد و خودش را هم در رودخانه یافت و هم در بخش انرژی سان اش که در امتداد مسیر رودخانه می دوید. او آنچه را که ناوال خولیان می خواست به او نشان دهد ، گرفته بود که شامل این می شد که: اگر او دست از مبارزه با جریان زندگی اش بردارد، حقیقتی والا بروی او گشوده می شود.
کارلوس کاستاندا می گوید: زندگی روزانه ما تئاتر است. سئوال این است که آیا ما می توانیم بازیگر این تئاتر باشیم؟ آگاه بودن از بخشی که باید بازی کنیم - بی عیب و نقصی، به معنای استقرار در تمامیت امان است، آنگاه اهمیتی ندارد که چه چیزی در راه امان پیش می آید. منشاء لغت تئاتر یا تئاتر انگلیسی از لغت تآترون در یونانی و به معنای جایی برای نگاه کردن است. ناوال خولیان مدام در حال پیدا کردن و خلق سناریوهایی بود که شاگردانش بتوانند ببینند و بیاموزند. و دون خوان به شیوه خود همین کار را می کرد. همینطور هم معلمان ما. ما دائماً در شرایطی قرار داده می شدیم که باید از تصوری که از خودمان داشتیم می گذشتیم، و بخش دیگری را بازی می کردیم تا موفق شویم. در مورد من، همیشه باید بر تمایل ام به بازی در نقش نابغه ، غلبه می کردم. کارلوس کاستاندا بی رحمانه من را در مقابل دیگران صدا میزد: سلام نائی! امروز حال نابغه چطوره؟ مدتی برای من طول می کشید که بخندم و شروع کنم به درک کاری که می کردم و پایان بدم به اینکه طوری رفتار کنم که گویا باهوش ترین فرد درون اتاق هستم. برای موثر بودن در وظیفه ام در کمک به هدایت ورکشاپ ها، باید اینرا کنترل کرده و یاد می گرفتم که گوش کنم. تا نقش دیگری را بازی کنم.
رنی: در مورد شخص من ، می بایست بر تمایل ام به اجرای نقش قهرمان قربانی فائق می شدم. به من پیشنهاد شده بود که نه تنها حرکات جادویی کار کنم که بسیار در تغییرم موثر بود بلکه مراقب مدرسه ی بازیگری هم باشم. پس بدون هیچ کاری مگر از دست دادن خود جعلی ام، پس از سالها بازی نقش های قهرمان های قربانی مانند بلانش دوبوئیس در اتوبوسی بنام هوس، ژاندارک در ژان مقدس و لورا در باغ وحش شیشه ای ، یعنی نقش هایی که تا حد زیادی من را مشخص می کرد ، موفق شدم به کاراکترهایی خودم را منتقل کنم که زنهایی موفق و پیروز هستند آنهایی که با گاری به بخش روانی برده نمی شوند ، در خطر سوزانده شدن نیستند و تنها و محروم از عشق رها نمی شوند. با بازی نقش هایی بسیار نزدیک به نقش خودم، و سپس بیرون آمدن و بعد از آن خندیدن بر خودم و در قالب همان نقش به کمک معلمان بازیگری ام بارها و بارها رفتن ، دیدگاه ادراکی من در هنر و به همان شکل در زندگی، سست شد. من مشتاق شدم و نقش های جدیدی را اتخاذ کردم.
روز بعد از ورکشاپ ، یک تور گردشی به استون هنج برقرار است. چگونه ورکشاپ و تئاتر بی کرانگی با این بنای تاریخی مرتبط می شود؟
نائی: برای ما استون هنج یادبودی زنده است از جایی که از آن آمده ایم. ساخته شده بدست فرهنگی که سکوت درونی به آنها اجازه داده بود که در هماهنگی با نیروهای طبیعت تجربه و زندگی کنند. فرد می تواند ارتعاشات شدید طبیعت را از آنچه که در آنجا برپا شده ، احساس کند. صدای وز وز این خرسنگ ها ، بین زمین و ستارگان پل می زند، در بزرگداشت فصول و مدارهای اشان، و همینطور نقش اشان در زندگی را انجام می دهند. ما از بچه گی، خواهر و برادری، والد بودن و پیری خردمند بودن حرکت می کنیم و از میان تکمام این ها، آگاهی ما رشد می کند.
عطف به کلبر گرین، تنسگریتی و غیره:
شما آینده و پیشرفت کلیر گرین را چگونه می بینید؟ فراگیری قصد این شیوه را چگونه ارزیابی می کنید؟
رنی: مأموریت ما در کلیر گرین حمایت از پیشرفت و تکامل تنسگریتی است، یعنی نمونهٔ مدرن آنچه دون خوان به شاگردان اش آموخت. تنسگریتی لغتی است که کاستاندا ازمعماری بنام آر- باکمینستر فولر به عاریت گرفت. این واژه ترکیبی از صلابت و تنش است. قدرت هایی که در طبیعت ساختارهای تنسگریتی را منسجم نگاه میدارند، ساختارهایی مانند درخت یا در معماری مانند گنبد های هندسی. تمام اجزاء اینساختارعا با همکار می کنند و هماهنگ هستند، بنابراین ساختار صلابت اش را در مقابل فشارهای بیرونی حفظ می کند. جوامع هم به همین صورت کار می کنند، سازگاری و هماهنگی به ما اجازه می دهد که با صلابت همکاری کنیم. پس در این زمان تمرکز ما بر حمایت از جامعه تنسگریتی با حمایت از تسهیل کننده های تمرین تنسگریتی در اطراف و اکناف جهان است. این بخش کلیدی در تشکیل جامعه ای جهانی از جوامع محلی در حمایت از افزایش آگاهی، همکاری با هدف آگاه تر بودن، در حال تر بودن، و زنده تر بودن در تقابلات روزمره است.
نائی: و اصل اساسی قرار گرفتن در زیر پوشش قصد این راه، این است: توانایی کارو زندگی کردن و رؤیا دیدن باهم. این به هر کدام از ما بر می گردد که هنر زندگی کردن را هر چقدر که می شود آگاهانه و با شادکامی و همچنین تا حد ممکن هدفمند، تمرین کنیم.
رنی: پس این راهی است جهت کمک به هر کسی که از آن پیروی می کند تا به خانه ی خودش بازگردد، تا به خانه ی سوی انرژی سان و طبیعی اش که فرهنگ مدرن عجیب و عجول ما اغلب آنرا نادیده گرفته و از آن چشم پوشی می کند. این بر ماست که به این جوهر وجودی امان باز گردیم که آزادی از ادراک معمول را به ما اجازه می دهد. برای آنکه کالبد انرژی ما را بشناسد وقتی که در حالت سکوت هستیم ؛ که در آن حال بسیار بیشتر از ماشین ها و ساختمان ها و مشاغل ادراک خواهیم کرد. آنگاه ما ادراک عادی و متداول امان را که با تاریخچه شخصی امان تعریف می شود اعتلا داده ایم.
نائی: کاملاً ممکن است ادراک کنیم که درخت بیرون از پنجره اتاق امان آب در خواست می کند، یا ابراز عاطفه می کند؛ یا رئیس که مستبد اش می دانیم در واقع شبیه ماست. یا وقتی که زمین را زیر پای امان را احساس می کنیم، حضور بیشتری در حال داریم یا وقتی که در نور خورشید تنفس می کنیم حال امان روشن می شود.
رنی: این جادوی تنسگریتی است، توانایی کارورزان تنسگریتی در استفاده از قواعد شمنی برای ارتقاء و بالا بردن سطح زندگی روزانه. دون خوان به کاستاندا گفت: در زمان ات باش. پس آزادی چیزی است که الان و هم اینجا تمرین می کنید، در دنیای مدرن، در شهر اتان، با خانواده اتان، با کارتان، هر جور که شرایط اتان است. قابل درک است که از زمانی که منشاء یا بی کرانگی زاده شده اید، همیشه می توانستید با بی کرانگی ارتباط برقرار کنید، هر کجا که هستید در یک زندان یا قصر. اگر با اطلاع از این ارتباط حرکت کنید، هر کجا که باشید، شما آزادید. چه کسی می تواند شما را متوقف کند؟
آیا اخیراً برای نوشتن کتابی درباره تجارب اتان با کارلوس کاستاندا برنامه ریزی می کنید؟ اگر اینچنین است ، کی ممکن است منتشر شود؟
نائی: بله- در سال آینده، ما کتابی را بیرون می دهیم که شامل تجارب امان با معلم های امان است.
Theater of Infinity™ Comes to London!
An Interview with Renata Murez and Nyei Murez, students of
Carlos Castaneda with Greg Johnson and Tomislav Maric
September 2014
This evolutionary element from the lineage of seers of Carlos Castaneda’s teacher, don Juan Matus, comes to the UK on November 24 and 25 in a Tensegrity® workshop, the modern form of the energy-enhancing movements known as Magical Passes®, and other practices for expanding awareness that don Juan taught Carlos Castaneda, Florinda Donner-Grau, Taisha Abelar and Carol Tiggs. Don Juan was a Yaqui Indian seer and a nagual, meaning a leader of a group of men and women seers whose lineage begins in ancient Mexico and whose practices support a way of knowledge devoted to enhanced awareness and the recognition of the interconnectedness of all beings.
Renata and Nyei are the creative directors of Cleargreen, the Los Angeles organization founded by the students of don Juan to sponsor Tensegrity® workshops and publications, and informed by the guidance of their teachers, have been co-leading workshops on this evolutionary art for twenty years. They and a team of associates will come to London to train new instructors in the art, and to introduce a new layer of one of the units of don Juan’s lineage: Theater of Infinity™.
Here they answer questions from Greg Johnson, Director of Concord Institute in London, and from Tomislav Maric, Educator.
Regarding the workshop on November 24 and 25:
Nyei: Theater of Infinity™ has its roots in the physical and energetic movements that originated in don Juan’s lineage thousands of years ago, movement sequences where one is calling on the awareness of other life forms, such as the coyote, the crustacean, the butterfly, the bird, the plumed serpent, and so on. In these sequences, one is momentarily stepping outside the human perspective to get a glimpse of the awareness of these other creatures, and so, to get a broader view also of the human form, and of oneself–to see from a different angle, so to speak. This renders the human, or the personal perspective, less solid, less “final”; it is no longer the only way to look at things. Freed from the finality of such a limited view, we are put in touch with infinity.
Reni: This ease of ‘shape-shifting,’ or ‘perception-shifting’ as modern day seers like to call it, belonged once to our very early human ancestors. Human identity was not so separate from other forms of life. Ancient man experienced his world as an interconnected web of which he felt himself an inseparable part. But eventually ‘separateness’ and an identification of ‘self’ distinct from other sentient beings entered in, and shaman-seers, wishing to once again touch the power of an interconnected world (a world still residing in our genes today), practiced forms of movement that gave them a possibility of return to that interconnected state.
Modernized versions of these forms are practiced today, carrying with them a similar effect – that of pulling up our stakes, so to speak, of our one identity, our one way of being or responding to the world, rendering us much more fluid and capable of perceiving and operating with greater functional possibilities.
And this is the intent of Theater of Infinity™ as we know it today. It allows us to try on other social masks, or to adopt our usual roles or social masks that we don every day, and replay them, inserting a new intention different from our old one. As we do this, our awareness grows and we learn that we ourselves, as individuals, are a multiplicity, much like infinity itself, and find it then less important to fight for our usual singular role.
Nyei: This modern form of the theater has its beginnings several generations ago, with the naguals Elias and Amalia, who freed the movement sequences from the ritual context they had acquired over centuries, so they could be approached purely as movements that help us to gather our own natural energy. Their students, the naguals Julian and Talia (don Juan’s teachers), brought the practice of these movements into the context of modern theater and dance. Today the theater is accessible as a practice for anyone who wants to gather energy to review their own lives in the joyful and engaging way that the theater can provide.
It is theater that can be performed with or without an audience. In playing a role, we become aware of the role, and so the assemblage point—the point of orientation—and therefore the perception of players and audience, shifts.
Reni: This is what we will do in the workshop in London. We will work in small groups to play scenes from our own lives, maybe a dinner table scene, and interspersing the scene with the movements, of for example, the whale, or the butterfly, and the expanded breath and shift of awareness that they bring, the player can become more aware, as he or she plays and replays the scene, of the social mask he is wearing—the postures he adopts—literally—and the assumptions and judgments he might be making about his family, coworkers, friends, or himself. Seeing those postures, judgments and assumptions, one can then start to get past them, to gain empathy, and expand one’s view. And when one does this—the field of one’s interaction is altered—and those new options are now available for adoption in one’s daily life.
Nyei: This frees an enormous amount of energy. Carlos Castaneda pointed out that it takes a ton of energy to “do” “you” every day—to present, uphold, defend, reestablish the “doing” of Susan or Jim or whoever it is and accompanying dialogue such as: “I didn’t send out the order because I was waiting for you.” “I do all the work around here.” Etc. etc.
We might find a shift, through playing the scene in the context of Theater of Infinity™: “I had a feeling I should call you to check on the order.” “I really appreciate the way my sister/brother/co-worker/boss does work that I can’t do.” Etc. etc.
Reni: And the beauty of this continuing change of perception as the scene is played again and again, is that it’s the individual and their inner seer finding his or her own options—nobody is telling them what to do, or giving advice. It’s the theater play, and Tensegrity® movements themselves, as well as the support of the other players, that help the person awaken what don Juan called the inner seer—our internal link to infinity. And following that inner compass, one’s Theater play and life start to make a lot more sense, and create a lot more joy.
Reni: You can see this at play for example when in Theater of Infinity™ you play yourself in a recent scene at the meeting table at work. You might notice that you came in expecting the meeting to be trying and tedious. You might even have been playing scenarios in your mind beforehand, scenarios of the dumb, controlling or pointless things you expect the others (and you) are going to do or say. When you enter the room, your breath is short, your shoulders and jaw tight—you are closed off. And not surprisingly you once again find the meeting tedious and restricting and you just tolerated it and left with the same judgments of your peers (and yourself) that you entered with. And not much got accomplished.
Shift that state, shift your breath, practice a movement with an intention to change, gain and initiate a new action, inspired from your inner seer and play the scene again, and this time you might notice that the person next to you, whom you had judged as stubborn in his ideas, simply wants to know that his ideas have been heard—and that when breathe while you are listening and you ask relevant questions while he talks, he becomes less rigid in his thinking and is willing to adjust his plans; or you see something in his plans that you like.
Then shift again with a movement, gain a new intent, play your scene another time and you might notice this time that if you pay attention to others, they pay attention to you. Then move, find a new impulse again, and realize that your meeting can be productive if you take an active, intentional and conscious part.
Another point is to know that our personal histories and social masks are not the whole of who we are. We are beings who come from the stars – not only the carbon elements of our flesh and DNA but our energetic aspect too. Knowing this on a physical, emotional, mental and energetic level that we are but travelers here on this great rotating earth, who while visiting accumulated personal histories and social masks, allows us to drop them that much faster and get to our essence that much quicker from which to perceive, experience and live.
This is a primary value of Theater of Infinity™, for it begs an answer to the question: “If I am able to play so many different roles, which one is my true self?” With the possible answer being: “None!” or “All!” And isn’t life the greatest stage or theater of all! In the words of the immortal Shakespeare –
All the world’s a stage,
And all the men and women merely players:
They have their exits and their entrances;
And one man in his time plays many parts…
Nyei: Yes –the nagual Julian, who was don Juan’s benefactor, taught his apprentices through theater that he enacted in his daily interactions with them. he was continuously setting up scenarios or playing roles to bring across what he wanted them to learn. For example: When the nagual Julian wanted to take don Juan to “meet the Spirit,” he announced a party. He invited all of his apprentices and the people of the town to the high bank of a river, and they had a full fiesta, with a banquet, and skits, dancing, the works. And at a given moment the nagual Julian announced it was time for don Juan to “meet the Spirit,” and without warning don Juan, the nagual Julian picked don Juan up and threw him into the river, which was so high at the time it was nearly flooding its banks. “Don’t get mad at the river,” the nagual Julian exclaimed to him. And this became the way that don Juan became aware of his energy body—his twin body, made out of energy, his connection to infinity. He couldn’t fight the river, as he had tried to fight every other event or obstacle in his life—so he acquiesced and found himself both in the river and his energetic component running along its banks. He had gotten what the nagual Julian was aiming to show him, which included: that if he stopped fighting the current in his life, so to speak, a transcendent reality opened up for him.
Our daily life is theater, Carlos Castaneda said. The question is—can we be artists in that theater, conscious of our part—impeccable, meaning staying in our integrity, no matter what comes our way. The origin of the word theatre or theater in English is Greek théātron, meaning the place for viewing. The nagual Julian was continuously finding or creating scenarios in which his students could see or learn something. And don Juan, in his way, did the same. As did our teachers. We were continuously put in situations where we would have to get past our idea of ourselves, and play another part, in order to succeed.
In my case, I had to overcome always attempting to play the part of “genius.” Carlos Castaneda was relentless in calling this out. “Hello Nyei!” He would say in front of everyone. “How’s the genius today?” It took me a while to laugh, and begin to understand, to recognize what I was doing and stop acting as if I was the smartest person in the room. To be effective in my task of helping to lead workshops, I had to rein it in and learn to listen. To play other parts.
Reni: In my case, I had to overcome the tendency to play the role of victimized heroine. And it was suggested to me not only to practice Magical Passes® a lot to effect change but also to attend acting school. So with nothing but my fabricated self to lose, I did, and after several years of playing the roles of victimized heroines – Blanche Dubois from A Streetcar Named Desire, Joan from Saint Joan, and Laura from The Glass Menagerie – roles with which I identified greatly, I favored a shift of character to those of successful and triumphant females who were not carted away to the psyche ward, burned at the stake, or left loveless. By playing roles so close to mine and then stepping out afterwards to laugh at myself being cast in the same role again and again by my acting teachers, my point of perception loosened in my art as well as in life: I began hungering for and adopting new roles.
Nyei: For us it’s a living reminder of where we come from— built by a culture whose internal quiet allowed them to experience and live in collaboration with the forces of nature; one can feel the tremendous vibratory nature of what has been set up there—the hum of these monoliths, bridging earth and stars, honoring their seasons and cycles. We ourselves shift with those cycles, and so do our roles in life—we move from child, sibling, parent, wise elder—and through it all, our awareness grows.
Regarding Cleargreen, Tensegrity® etc:
Reni: Our mission at Cleargreen is to support the development and evolution of Tensegrity®—the modern version of what don Juan taught his students. Tensegrity is a word that Carlos Castaneda borrowed from architect R. Buckminster Fuller; the word is a combination of tension and integrity, the forces that hold together tensegrity structures in nature, such as a tree, or in architecture, such as a geodesic dome. All the parts of these structures work and adapt together, so the structure holds its integrity with any outside pressure. Communities work this way as well—there is an adaptability that allows us to cooperate with integrity.
So at this point, our emphasis is on supporting the Tensegrity® community by supporting the Tensegrity® Facilitators-in-Training around the world. They are a key part of creating a global community of local communities supporting enhanced awareness, collaborating with the aim of being more conscious, more present, more alive in daily interactions. The facilitator trainees are leading local Tensegrity® classes with this purpose.
Nyei: And this is a key element of the overarching intent of this path: to be able to live and work and dream together. This comes from each of us practicing the art of living as consciously and joyously and purposefully as possible.
Reni: So this is a path to help anyone following it to return home to themselves, to return home to their energetic side and nature which in our modern, fast-paced, “wired” culture often gets overlooked and dismissed. It is our coming back to this essence of ourselves that allows us freedom of perception.
For our energy body becomes known to us when we are in states of silence; and from that state we begin to perceive far more than just cars, buildings, and jobs. With our energy body, we transcend our usual or ordinary perception, defined by our personal histories.
Nyei: We might perceive, quite possibly, that the tree outside our window is asking for water, or sending affection; or that the boss we labeled tyrant is actually very similar to us. Or that when we feel the ground with our feet, we are more present; that when we breathe in the sunlight, our mood brightens.
Reni: This is the magic of Tensegrity® – the ability of its practitioners to use shamanic principles for the enhancement of their daily lives. Don Juan told Carlos Castaneda, “Be of your time.”
So freedom is something you practice here and now, in the modern world, in your town, with your family, your job, whatever your circumstances are. It’s recognizing that since you are born from source, or infinity, you can always connect with infinity, whether you are in a prison, or a palace. If you move informed by that connection, wherever you might be, you are free. Who could stop you?
Nyei: Yes—In the next year, we are coming out with a book that will convey our experiences with our teachers.