مصاحبه های کاستاندا و همراهانش

https://www.youtube.com/c/Farsheedmohammadi

مصاحبه های کاستاندا و همراهانش

https://www.youtube.com/c/Farsheedmohammadi

مصاحبه تصویری رناتا مورز با آلن استینفیلد بخش دوم

 t.me/Atashdaron1

 

-         بعد دوباره حرکات جادویی  انجام می دهیم تا شما را به ابر آگاهی و کالبد انرژی برساند. شما انرژی شهر را می خوانید وصحنه های عادی را بازنمایی می کنید. دوباره ودوباره و دوباره و دوباره و آنها را از میان کالبد انرژی اتان می بینید و وارد ابرآگاهی می شوید.  و احتمالا بعضی از تمرینات رویا بینی را انجام می دهیم  تا  وقتی که وارد سطح ابرآگاهی شدیم در نیویورک بیرون برویم ونگاهی به این شهر بیاندازیم .  ما می خواهیم به این شهر که هرروز با چشمان عادی می بینیم نگاهی دوباره بیاندازیم. ما بیرون خواهیم رفت و احتمالا شهر، خیلی متفاوت بنظرامان خواهد رسید. ما در آن قدمی میزنیم. بسیار خب ٬ این ورکشاپ تمرکزش بر این است که چه رویایی در زندگی اتان برای خود می خواهید ببینید. به همین دلیل ما می خواهیم شما را راهنمایی کنیم . چرا که بسیاری از ما رویایی داریم که خیلی عمیق در درون امان جای گرفته، رویایی که شجاعت اش را نداریم که به منصه ظهور برسانیم اش. نمی دانیم چطور این کار را بکنیم. ما می خواهیم بر این موضوع در پایان ورکشاپ تمرکز کنیم. که چگونه از تمام این انرژی استفاده کنیم  تا چیز جدیدی در زندگی روزانه امان بسازیم. از دقت دوم امان به بیرون می رویم و چیز با ثباتی را با خود به درون میاوریم.  

با فعال کردن دقت دوم اتان بوسیله قصد چیزی را که می خواهیم در دقت اول روی بدهد خلق می کنیم ؟

-        درست است .

 شما این را بواسطه ی حرکات جادویی یا یک جور تمرین انجام می دهید؟

-        نه این تمرین است. این یک شکل اندکی تغییر یافته از تئاتر بی کرانگی است. و این جایی است که شما صحنه ای را بازی می کنید که هنوز زندگی نشده است.  شما هنوز آن را زندگی نکرده اید. اما شما برنامه دارید که آن صحنه را  زندگی کنید. شما برنامه دارید که آن انرژی را داشته باشید. شما نقشه دارید تا درباره اش صحبت کنید. و شما به میان یکی از این صحنه ها  می روید و یکی را بازی می کنید و بعد انرژی بیشتری از کالبد انرژی اتان می گیرید. و بعد به خود می گویید  بسیارخب من این را متفاوت انجام می دهم و دوباره و دوباره بازی اش میکنید. وقتی شما در آگاهی نرمال بیرون می روید در زندگی روزانه و این را انجام می دهید و می بینید که قبلا کالبد انرژی اتان  این را بازی کرده است.

اوه پس ما می توانیم آن وضعیت رابسوی آن (رویا و آرزو) دنبال کنیم؟

-        پس وقتی که بسوی دنیای عادی می روید. و در چنین حالتی کالبد انرژی به سوی اتان می آید. گاهی مانند حالت دژاوو حس میشه. البته که در بعضی اوقات ممکن است متفاوت باشد. و بدین ترتیب  شما به کالبد انرژیی اتان رسیده اید

فهمیدم پس با بازی کردن یک صحنه  که شما واقعا می خواهید در زندگی آن  اتفاق برای اتان بیافتد و می خواهید آن را بدست بیاورید. مثلا شما میخواهید از رئیس اتان ترفیع حقوق بگیرید. پس شما می روید و این صحنه را بازی می کنید که رئیس می گوید بله و بدست اش می آورید. می دانید بیست هزار دلار افزایش حقوق یا چیزی در این مایه ها آیا این درست است؟

-        بله درست است و  البته کاملا به این نحو که شما این گفتگو را با رئیس اتان ساختید نیست. بلکه اینطور است که  چه چیزی شما را کارمند خوبی می کند؟ و به همان شیوه چه چیزی شما  را در این مسیر بد می نماید؟ چه چیزهایی در این مقوله است؟  و می دانید آنچه در آگاهی نرمال انجام می دهید شما آن را از ابرآگاهی انجام اش می دهید .

اوه!پس با انجام این  تمرین در ابرآگاهی شما به ساختار انرژی ای که باعث اتفاق افتادن آنچه که خواهان اش هستید می شود دسترسی بیشتری خواهید داشت؟

-        این درست است. چرا که در وضعیت نرمال بشریت که فکر می کنم قبلا در این مصاحبه به آن اشاره کردیم. وقتی که موجود انسانی وقتی که فرد کالبد فیزیکی اش را فراموش می کند و آنگاه کالبد انرژی کالبد فیزیکی را می پوشاند.  این آن چیزی است که ما مفروض است که باید باشیم. همچنان که من از رختخواب ام هر صبح برمیخیزم ٬همچنان که من دندان هایم را مسواک میزنم ٬ فرض بر این است که کره درخشان ام را باید  بهمراه ام داشته باشم و در حالیکه ما نداریم. پس این آن چیزی است که در ورکشاپ ما بدنبال اش هستیم.

پس کره درخشان به شما قدرت بیشتری به شما برای به انجام رساندن امور در دنیا می دهد؟

-        دقیقا کالبد انرژی جایی است که همه انرژی شما آنجاست. آقای محترم دیگری که در شو اتان داشتید ببخشید الان اسم اش را بیاد نمی آورم. همان که درباره سنت های تولتک صحبت کرده بودند.

اوه!سرجیو مگانیا

-        آهان سرجیو همانطور که او گفت همه چیز در سطح  ناوال اتفاق می افتد. رویا در رویا . شما چیزی را در فضای ناوال رویا می بینید. آنگاه آن را در زندگی واقعی تونال انجام می دهید.  دنیای آگاهی نرمال. کالبد انرژی با شما می آید چرا که شما قبلا آن را در فضای ناوال رویا دیده اید.

من فکر کنم که این نکته مهمی است که با بودن در سطحی متفاوت یا یک واقعیتی نا معمول و اما در تماس با کالبد انرژی اتان بودن آن ظهوری که می خواهید در دنیا ایجاد

کنید ساده ترآشکار می شود.

-        این ساده گی متفاوت است و می دانید بار دیگر چون بخشی از این ظهورات اینگونه است که مردم میتوانند به من من من اشان بروند و بگویند  من یک ملیون دلار می خواهم.  ظهوری که برای شما اتفاق می افتد باید که هم به شما سود برساند و هم به مردمان دیگر چرا که دقت دوم می خواهید به آن روح بگویید می خواهید بی کرانگی بنامیدش هرچه که می خواهید آن را بنامید در باره ی یک فردیت مستقل و مجرد نیست. در مورد همه افراد است.پس اگر قرار است که شما حقوق اتان افزایش پیدا کند قرار است که شما وشرکت اتان  هر دو فایده ببرید و... و.... و.

و سیاره.

-        بله، و سیاره و پرندگان و زنبود ها و شما تعهد می کنید که بخشی اززمان اتان را صرف برداشتن آشغال ها از بزرگراه کنید یا هرچه که هست. می دانید اینگونه از قصد هاست که درست در می آید چرا که گونه ای است  که کیهان  شما آنطور است .یعنی به شکل انرژی است.

فهمیدم.

-        این از آن چیزهایی برای کالبد انرژی است تا بی کرانگی را رویا ببیند.

درست سرجیو می گوید ما به زمانی می رسیم که همه در ناوال زندگی خواهیم کرد منظورم این است که به زمان آگاهی جمعی ای خواهیم رسید که  او می گوید حد اکثر تا ۲۰۲۰یا ۲۰۲۱ این زمانی است که خورشید ششم بر مبنای آموزه های سنت تولتکی او کاملا بیرون می اید که می دانید نیاز به جمع به همان اندازه ای اهمیت دارد که نیاز به فردیت اهمیت دارد یا بیشتر اهمیت دارد. آن فردیت های من من من می فهمند و بله ما می توانیم الان ببینیم در اینترنت یا چیزهای دیگری که بیشتر طبیعت جمعی ما را ظاهر می کنند.

-        و همینطور شراکت های زیادی با کار آفرینان جوان هستند که بخشی ازپروسه کاری اشان کمک به آفریقا است یا اینکه محصولات مردمان مزرعه دار فقیرآفریقا را اینجا می فروشند. می دانی منظورم این است که این آن رویایی است که در آن به خود و نیز به مردمان دیگر هم کمک می کنند منظور اینجور رویا هاست.

بله.

-        حتی اگر بخواهید که به یک کودک کمک کنید. من می خواهم که بچه ام یک دکتر شود من می خواهم که بچه ام فلان و بهمان شود این هم می تواند یک رویای روح فوق العاده باشد. و از اینجور چیزها...

بله کاملا

-        می دانید من می توان یک مزرعه سبزیجات برای تغذیه راه بیاندازم...

فکر کنم این آن چیزی است که کارآفرینی تماما درباره آن است که بنظر می رسد درحال حاضر بهم نزدیک شده اند. مانند این است که ما یک انتخاب داریم .اینطور حس می شود

که آگاهی ناوال بنوعی از این ایده می گذرد که تنها برای من حرص داشتن ٬ طمع شرکت

ها در آلودن زمین منظورم این است که نه همه این چیزها اما فکر می کنم چیزهای جمعی(در مقابل فردی)بیشتری اتفاق می افتد.

-        بله موافقم. و ما می بینیم که همه چیز درحال سقوط است منظورم این است که منظورم این است که حرص درخیلی چیزها دارد سقوط می کند. و اینکه چطور افراد مشخصا به آن به سختی چسبیده اند و نمی گذارند که برود. می دانی بنابراین منظورم این است که صحنه ی فوق العاده ای در فیلم آواتار است که در آن می گویند: این تنها ملتی اندک در مقابل جمعیت ربات ها نیستند که به پا خواسته اند بلکه خود زمین  به پا برخیزیده و نبرد اش را می کند. 

بله صحنه ی دیگری در انیمیشن (هورتون صدایی را می شنود)  مانند این  هست.

-        بله دقیقا

می دانید گویا به نوعی پس شما در ورکشاپ این را فراخوانی برای کنش بیداری می نامید. اینطور است؟آیا این همان چیزی است که درباره اش صحبت می کنید که چه کار

کنید که چیزهایی در زندگی اتان روی بدهد؟ آیا این آن عمل و کنشی است که درباره اش صحبت می کنید؟

-        درست است

شما مرکزیت اتان بیشتردر لوس آنجلس است همینطور است؟

-        دقیقا اما ما مسافرت زیاد می کنیم ما سمینار های بین المللی برگزار می کنیم. می دانی اگر به لوس آنجلس آمدی به ما سر بزن.

خب من می خواهم با کارول در سفر بعدی به مکزیکو بروم چه وقت این اتفاق می افتد؟

-        خب سفر به مکزیکو در هفته اول می انجام می شود هر سال در هفته اول می متاسفم که اگر به این مسافرت بیایی کارول تیگز همراه امان نیست. این مسافرت ما به اوآهاکا می رویم به مکزیکو نخواهیم رفت پس متفاوت خواهد بود. اما درراه برگشت به تولا خواهیم رفت. منظورم این است که الان به اوهاکا می رویم آنچه که چند سالی است در تولا انجام می دهیم مدت ها یی بود به اوآهاکا نمی رفتیم.

چرا به اوآهاکا می خواهید بروید؟

-        برای یادآوری تمام کتاب ها و آموزه های تولتک ها . همه آنها را بیاد می آوری؟

بله یادم می آید که دون خوان در نیمکتی در آوآحاکا می نشست و و دیدن مردم و البته

دانستن زندگی اشان وغیره. آیا به دیدن نیمکتی که دون خوان بر آن می نشست هم می روید؟

-        متاسفم اما تا الان دیگر آن از هم متلاشی شده. اما ما به آن منطقه می رویم شما  می توانید در هرجای آوآحاکا بنشینید. چرا که اگر شما انرژی داشته باشید می توانیداین را در نیویورک سیتی هم انجام دهید.

اما آن خانه در مکزیکو چه شد؟که می دانی تایشا و فلوریندا و کارلوس و احتمالا کارول

زمان زیادی را در آن گذراندند. که می دانی متعلق به بینندگان بود.

-        بله من نمی دانم. منظورم این است که بطور مشخص نمی دانم اما تنها می توانم تصور کنم که وقتی آنها رفتند آن خانه را منحل کردند. می دانم که کارلوس وقتی که در لوس آنجلس بود،با تقلیدی آینه وار خانه اش را از روی همان خانه در مکزیک ساخت.به همین جهت فرامین در آنجا بود.

چه اتفاقی برای آن خانه افتاد؟کجاست؟

-        آن خانه هنوز آنجاست اما فروخته شده. می دانید افراد مختلفی آن را چند بار فروخته اند.

پس خانه کارلوس از خانه ی مکزیک تقلید شده بود.

-        درسته و او اجرای تمام درختان را هم طرح ریزی کرده بود.چرا که خانه کناری هنوزدرختان گریپ فروت دارد. همینطور دو تا درخت لیمو وچند تا درخت کامکوات دارد.و تمام درختانی که دراین حیاط جدید او کاشت دقیقا نهال هایشان  از آن خانه مکزیکو آمدند.

پس تو خودت را بعنوان نسل بعدی از بینندگان و این دودمان می دانی ؟چرا که من فکر کنم بر مبنای گفته دون خوان بنوعی این دودمان با کارلوس به پایان رسیده است.

-        درسته .  

 آیا ممکن است که اینطور نباشد؟

-        نه !به عنوان دودمان ،بعنوان یک گروه کوچک از افرادی که کاری را باهم انجام می دهند٬ دودمان پایان یافته است. و از آنجاکه تمام مردمی که در گروه بودند در پایان حیات اشان باهم عزیمت کردند. دودمان پایان یافته است. کارلوس به تنهایی رفت. من به تنهایی خواهم رفت. اما آنچه که کارلوس و تایشاو فلوریندا و کارول تیگز کردن این بود که این دنیا را عمومی کردند. و این آن چیزی است که ما آموزش می دهیم.  می دانید منظورم  کلاس های تنسگریتی است که اگر شما می خواهید بطور جدی این کاررا انجام دهید می توانید همان راه را که آنها رفتند بروید تنها اختلاف در این است که شما تنها خواهید بود. می دانید چه در سوی دیگر خواهد بود....

اما من فکر می کنم که قصد دون خوان بوده که کارلوس این را به عرصه ی عمومی

ارائه کند؟اینطور نبوده؟

-        بله ، منظورم این است که من نمی دانم که دون خوان چه دیده اما بله. او به کارلوس گفت که کتابی بنویسد. و کارلوس از من من من اش استفاده کرده و گفته اوه من احمق جلوه خواهم کرد اوه خدا! من نمی توانم بنویسم. و دون خوان گفته آره کارلوس فقط یک کتاب آشغال بنویس تو می تونی یک کتاب آشغال بنویسی!می دانی که این چه معنایی داشت و او نوشت.

من فکر می کنم که او نویسنده فوق العاده ای بود. و راهی که اودر آن  پیشرفت کرد وشیوه ای که او توانا میشود تا این را تصاحب کند و خودش را مانند ابله ای بنمایاند، بنظر من خیلی اهمیت دارد چرا که هرکسی می تواند با او هم ذات پنداری کند.

-        کاملا اما باورکنید که این دقیقا حسی است که در مقابل این افراد به شما دست می دهد.در مقابل کسی مثل دون خوان یا خودم در مقابل کارلوس و کارول این حس را داشتم. افرادی که این کار را برای چهل سال انجام داده اند. این فاصله کاملا آشکار است.

و دودمان البته به هزاران سال قبل باز می گردد؟

-        بله،دقیقا ده هزار سال عمردارد.

بله. درست و بخش های دیگردودمان هنوز هستند مانند بعضی دیگر از شاگردان همدوره ی کارلوس در این مورد اطلاعی داری؟

-        آن شاگردان هستند اما اینجا نیستند چطور بگویم آنها در منظر های دیگری از زندگی اشان فعال هستند. آنها در حال حاضر درگیر آموزش تنسگریتی نیستند.

درکتاب های آخر به این اشاره شده، اما درباره دون میگوئیل رو ئیز چه می گویی؟او خودش را تولتک می داند.

-        بله منظورم این است که نمی دانم داستان شخصی اش را نمی دانم ٬ فکر کنم چرا او یک تولتک نباشد؟منظورم این است که نمی دانم ممکن است شجره خانوادگی اش از آن نسل باشد. افراد زیادی می توانند که ازرویا اطلاعات بدست بیاورند. از خواب رویا بینی شخصی اشان، و ممکن است این جایی باشد که از آن اطلاعات بدست آورده است که خیلی هم خوب است. من واقعا نمی دانم.

اجازه بده یک سئوال دیگر بپرسم. می دانم که ما میتوانیم صحبت در این مورد را ادامه

بدهیم ممنون از وقتی که میدهی. چرا که برنامه من میتواند هر قدرکه لازم باشد ادامه پیدا کند. ممکن است کاری برای انجام دادن داشته باشی اما وقتی که کارلوس از کوه پرید فکر کنم او درآخرین کتاب اش گفت می دانی که افسانه های قدرت او درچهارمین کتاب او درباره پریدن در مغاک صحبت کرده و بعد در آخرین کتاباش یک چیزی در بی کرانگی اسم اش چه بود؟

-        کرانه فعال بی کرانگی

بله او صحبت کرده که چگونه وقتی که در مکزیکو بدرون مغاک پرید در دفترش در لوس آنجلس فرود آمد درسته ؟

-        درسته

پس او می توانست ذهن و بدن اش را منتقل کند پس او در  ته آن مغاک خورد نشد اما خودش را با یک انتقال باور نکردنی انرژی سان، در لوس آنجلس پیدا کرد.

-        درسته خودش را درتختخواب اش پیدا کرد.

بله فکر کنم این چیزی است که برای کسی که باندازه ی کافی تمرین کرده باشد امکان پذیر است.

-        به اندازه کافی تمرین کرده باشد؟ خب سئوال اینگونه است که کارلوس یک رویایی داشت که دون خوان دارد می رود و از لبه ی پرتگاه می پرد.

او رویایی داشته که دون خوان چه می کرده؟

-        بله کارلوس یک «خواب رویا» داشته که دارد نگاه می کند که دون خوان دارد می رود و بعد  کارلوس دارد از لبه پرتگاه می پرد و آنگاه او در رختخواب اش در لوس آنجلس ازخواب بیدار شد. این چیز جالبی است که فکر می کنم می تواند عده ی زیادی را سردر گم کند. چیزهای دیگری هم  در کتاب وجود دارد مانند  وقتیکه کارلوس کاستاندا یک بارداشت دون خنارو را تماشا می کرد که از آبشاربالا می رود بوسیله رشته های درخشانی که از شکم اش بیرون می آمد می دانید او می خواست از یک طرف آبشار به طرف دیگر بپرد. و او از شکم اش شاخک هایی را به سنگ دیگر وصل می کرد قبل از آنکه بدن اش را به آنجا منتقل کند. این سطوح خیلی شبیه به ابرآگاهی هستند. آیا دون خنارو این کاررادر واقعیت عادی انجام داد؟؟ نه او در واقعیت رویا این کار را انجام داد. واقعیت بیدار رویا بینی یا واقعیت خواب رویا بینی.

آیا کاستاندا در حالیکه دون خنارو را نگاه می کرد بیدار رویا بینی می کرد؟ آیا این درست است؟

-        این هم درست است. این راه دیگری برای نگاه به قضیه است دقیقا. بنابراین او می توانست درلبه دره  به دون خوان نگاه کند و بعد در تخت اش از خواب بیدار شود.

یا او می توانست در آن مغاک با دون خوان و گروه جنگاوران او باشد و بپرد و آنگاه بدن اش را به لوس آنجلس منتقل کند منظورم این است که چرا که نه؟

-        درست است. چرا که نه. آنچه من می گویم این است که همه این احتمالات وجود دارد. و تنها او می داند و ممکن است تو هرگزحقیقتا ندانی که چه اتفاقی برایت افتاده است وقتی که در مقابل انرژی کالبد انرژی ات قرار گرفته ای. آنچه که تایشا می گفت این که به چیستان رویا بین نگاه کنید. وقتی که به دنیای دیگر درخواب رویا بینی می روید می گویید اوه خدای من خیلی واقعی بنظر می رسد. قابل لمس هستند می شود بویید و چشید. خیلی شبیه واقعی است اوه خدای من. شما بشدت آنجا هستید وانرژی خیلی تیز شده. خیلی دقیق شده و خیلی جالب ارتعاش دارد. پس اگر دراتاق راه بروید جایی که بدن شما خواب رویا می بینید ممکن است بدن اتان را آنجا پیدا کنید؟ چه کسی می داند؟!

خب چه کسی می داند بخصوص وقتی که به جزئیات رویا که متوجه اشان شده اید نگاه می

کنید به جزئیات دنیوی که بنظر نا مربوط می رسند اما اگر آنها را رویا ببینید یکجوری می توانید متوجه اشان شوید می دانی من را یاد فیلم پسرانگی boyhoodمی اندازد این

فیلم را دیده ای؟ فیلم پسرانگی که تازه به کارگردانی ریچارد لینکلنر اکران شده است؟

-        نه آن لینکلنر؟ فیلم اش درباره چیست؟

بله  درباره یک جورخب می توانم بگویم یکجورسطح جایگزین واقعیت است. در عین حال که خیلی دنیای خاکی است، خیلی معمولی است خیلی غیر عادی است. می دانی. من به عنوان  موضوعی برای یک تفکرعمیق پیشنهاد اش می کنم.

-        بسیار جالب است من درلوس آنجلس هستم و مطمئن هستم این دور و اطراف (در سینما) هست.

اما ممکن است خسته کننده باشد برای من نبود اما خیلی شبیه ..دیدن فیلم خانه گی بود.

بنوعی پیچیدگی ای در آن هست. یک جور ابرآگاهی ...

-        بله کارگردانی که این فیلم را کارگردانی کرده فیلم های جالب دیگری هم دارد در واقع یک فیلم بر اساس کتاب رویابینی هم دارد.

اوه جدا؟  waking lifeزندگی بیداری؟

-        او فیلم پردازنده تاریکی a scanner darklyرا ساخته لینکلنر ؟او پردازنده تاریکی راساخته؟

ممکن است همینطور او زندگی بیداری را ساخته. آیا این برمبنای کتاب های کاستاندا است؟

-        خیلی از اطلاعات در این فیلم از(کتاب های) کاستاندا است بله.

اوه من این را نمی دانستم.خب این کتاب بنظرم معکوس این فیلم (پسرانگی) است مایل هستم که بشنوم در مورد اش چه می گویی. خیلی خیلی معمولی است.

-         اما دوست دارم بگویم که خیلی معمولی و خیلی غیر معمول است.

و این چیزی است که می شود درباره ی سطوحی از رویا گفت که متوجه شده ام بنظر می رسند ... اما شما می دانید که در وضعیت رویا شما به این جزئیات معمولی نگاه می کنید.

و من با خودم می گویم چرا من در مورد این جزئیات معمولی رویا می بینم. بجز در مورد عملی مثل اینکه به کف اتاق اتان نگاه می کنید و ترک هایی را در کف اتاق می بینید یا به رنگ  سقف نگاه می کنید اما آنها هم در وضعیت رویایی دیگری هستند. تنها دارم می  گویم که آنها خودشان را بعنوان واقعیتی اسمبل(سر هم ) می کنند که جامد است. حدس می زنم به این دلیل متوجه اش می شوم.

-        بله من هم همین را می گویم. و من می توانم این را هم بگویم همانطور که قبلا توضیح دادم در بعضی از رویا های مرحله اول که شما به بیشترمکان هایی می روید که قبلا دیده اید چیزهایی که شما دیدید هستند و شما گفتید واقعیت را سرهم می کنند. نقطه پیوندگاه شما تغییر جهت می دهد به جایی که شما واقعیت جدیدی را بهم پیوند بدهید در مکان هایی که از دنیای معمول در یاد اتان مانده است. بله شما تخته های خوبی در کف اتاق خواهید داشت و شما سرپیچ لامپ و دستگیره ی در خواهید داشت و همه این قبیل چیزها وقتی از این ته نشین ها با مرور دوباره بیشتر خارج شوید. آنگاه شما به مراحل دیگر می روید شما هنوز به کف اتاق نگاه می کنید اما باور کنید دیگر تخته ی کف اتاق نخواهد بود.  بله اما دقیقا حق با  شماست.

خب نه چیز دیگری که من از کتاب هنر رویا بینی یاد گرفتم این است که اگر شما واقعا در

مرحله رویای شفاف دیدن هستید و به چیزی نگاه کردید و آن شروع به تغییر کرد و شما متوجه تغییر اش شدید آنگاه شما می فهمید که رویا می بینید. آنگاه شما می فهمید که در رویا بینی هستید. چرا که ... آیا متوجه اتفاق افتادن این برای خودت شده ای؟

-        بله و همینطور که قبلا شرح دادم خیلی چیزهای مشابه در رویا روی می دهد وقتی که به ساختمان نگاه می کنید وساختمان محو می شود و شما همزمان آنرا می بینید.

و این دلیلی است برای تو که واقعا در وضعیت رویا ی ات هستی؟

-        برای به شخصه خودم فکرمی کنم که راهنمای هرکسی بیشترفردی و مخصوص خود اوست. در بدن من یا موجودیتی که در آن لحظه من می نامم اش. یا هر آنکسی که هست که دارد رویا می بیند. خیلی با این منی که الان  گوشت و خون  دارد ، متفاوت است.

داری می گویی که وضعیت ذهنی ات خیلی متفاوت است؟

-        بله این بیشتر یک حس است و مانند این است که من می توانم ۳۶۰ درجه در اطراف خودم را ادراک کنم. اگرچه در آگاهی عادی خوش شانس هستم که دید دو چشمی دارم. این دید ثانوی به شما می دهد می دانید منظورم چیست؟اما در وضعیت رویا دید ۳۶۰ درجه دارید و می دانید که در پشت شما چیست و می دانید بالای شما چیست همه در آن واحد همه این اطلاعات در همان زمان به شما می رسد. اما این چیزی شخصی برای من  است.

درست درست من کنجکاو هستم که چه تعداد شاگرد در این کار هستند؟

-        خب در طول این سالها وقتی من در سال ۱۹۸۸  آمدم خب  اوه خدای من ممکن است ده تا پانزده نفر آمده باشند  و خب می روند.  می دانی کارلوس که زنده بود آنها می آمدند و می رفتند. می دانی آنها تست می کردند. و می دیدند مناسب آنها نیست و می رفتند و ...و فکر کنم مثل خودت تو گفتگویی با تایشا داشتی و گویا صحبتی هم با کارول تیگز داشته ای.

بله با فلوریندا هم گفتگویی داشتم.

-        بله زندگی تو برای همیشه بنوعی لمس شد. منظورم این است که بیاد داری چرا این را فراموش نکردی؟  چرا مانند شیر خوردن درامروز صبح فراموش اش نکردی؟ نه تو این را بخوبی بیاد داری.

 خب برای اینکه آگاهی انرژی سان با این زن ها بود.

-        بله. و انرژی آنها کالبد انرژی تو را لمس کرد. و کمک کردند تا نقطه پیوندگاه ات حرکت کند. به هرجایی که آن وقت درآنجا بوده است. این اتفاقی بود که افتاد .

خب می گویی این یک چیز موقتی بوده یا دائمی؟

-        این موقتی بوده در حضور آنها این اتفاق برای ات افتاده است.

و خب حداقل یک بینشی اتفاق افتاده؟

-        برای فردی که این اتفاق برای اولین بار برایش افتاده احتمالا هدایتی نخواهد داشت صرفا اتفاقی گذرا است. که آه گویا ادراکی عجیبی دارم و وقتی که اتاق را ترک می کنید و خارج از آنجا هستید. ترس و هراس وجود دارد و  دوباره بازگشت به وضعیت عادی...

آیا این هنوز هم گاهی اوقات با همراه کارول بودن اتفاق می افتد؟

-        بله گاهی اوقات با کارول بله بعنوان شاگرد با بیشتر شدن انرژی اشان باعث تغییر کمتر و کمتر می شود متوجه میشوید که چه  می گویم؟

بله. به این دلیل که بیشتر درآگاهی نرمال هستید.

-        بله اما با کارول بودن تجربه منحصر بفردی از انرژی است بله بله خیلی موجود پر انرژی ای است.

می دانی موضوع دیگری که درباره اش صحبت شده این است که زنان ابزارفوق العاده ای برای رویا دیدن دارند چرا که رحم دارند. و البته کاستاندا در این مورد صحبت کرده که بعضی زنان رویا بین هستند بعضی کمین و شکار گر هستند. آیا با این انرژی کار کرده ای؟

-        خب می خواهم بگویم که آنچه کارلوس گفته خیلی سنتی است و هر ناوالی بنوعی راه را به شیوه ی خود تنظیم می کرده است.  بله و آنچه کارلوس در تنظیم راهش کرد این بود که او همه مردان و زنان را هم رویابین و هم کمین کننده و شکارچی ساخت. او به عنوان یک رویا بین وارد می شود و خودش بهتر یاد می گیرد که چطور بعنوان کمین کننده و شکارچی رشد کند.  به این دلیل که ما دیگر به شکل دسته کوچکی از مردمی نیستیم که یک تعدادی رویا بین باشند و یک تعدادی کمین کننده و شکارچی ، ما حالا هردو هستیم و تنها و لازم است که تمام مهارت ها را خودمان یاد بگیریم.

اوه فلوریندا بنظر رویابین میرسد و تایشا کمین و شکارگر. منظورم این است که کتاب های اشان را دراین موارد نوشته اند.

-        اما این خیلی جالب است که وقتی تایشا و فلوریندا با هم رویا می دیدند آنها به کجا می رفتند. آنها همیشه به مکان تایشا می رفتند به دنیای تایشا می رفتند.  دنیای تایشا یک مرکز خرید بود. مرکز خریدی در یک جایی در دقت دوم.

بسیار خب!مرکز خریدی در دقت دوم!!

-        یک مرکز خرید آن بیرون که باور کنید مانند بارنی نیویوکر و میسیز کار نمی کنند. می دانی اینچنین  مرکز خرید  بسیار متفاوتی است.

اما چرا مرکز خرید؟ فقط از روی کنجکاوی می پرسم.

-        نمی دانم شما می گویید که فلوریندا بنظر رویا بین و تایشا بنظر کمین و شکارگر می رسد و بنابراین آنچه که کمین و شکارگر انجام می دهد این است که او خیلی چیزها را در واقعیت عادی سروکار دارد. اما از سوی واقعیت مافوق طبیعی این کار را می کند .

اوه فهمیدم.

-        مانند خرید یا سروکار داشتن با کتابداری و انجام چنین کارهایی و آنچه که جالب است این است که وقتی این دو با هم باشند شما فکر می کنید که دارید به مکان یک رویابین مثلا فلوریندا می روید نه آنها همیشه به مکان تایشا می رفتند مرکز خرید! و فلوریندا بر میگشت و می گفت ای بابا باز دوباره اتفاق افتاد. چرا به مکان من نمی رویم!؟

بامزه بود .واو. من مطمئن هستم که داستان های جالبی برای گفتن داری. شاید یک بار دیداری داشته باشیم.

-        بله بسیار خوبه. من از زمانی که بهم دادید خیلی ممنون ام بسیار قدردانی میکنم.

نه نه !من از شما تشکر می کنم چرا که برای من این تنها صحبت در مورد چیزی  بود که دوست دارم. می دانید بجای تنها خواندن کتاب ها من می توانم درباره ی تمام اینها با تو صحبت کنم. تمام داستان هایی که در طول این سال ها شنیده ای و بخشی از آنها بوده ای و مردم خیلی خیلی زیادی هستند که به این موارد بعنوان یک سند اعتماد دارند. چرا که تمرینات واقعی هستند و آنها بر هرکسی که انجام اشان بدهند تاثیر می گذارند. پس من باورشان دارم.

-        بله اینها راست  هستند. درست هستند.

و حرکات جادویی که تو  آموزش اشان می دهی یا یاد داده ای در ورکشاپ تنسگریتی ای که برگزار خواهد شد. تنسگریتی به معنای کشش پویا و داینامیک است درست است؟ این لغت ابداع  باکمینستر فولر است؟

-        این کاملا در مورد لغتی است که آقای فولر ابداع اش کرد او بیشتر یک معمار بود اما آنچه که او دید اتصال درونی ما بین ساختارهای فیزیکی خواه درختان باشند یا ساختمان ها خواه  گنبد اشان باشد. و این چیزی را توضیح می دهد که ما با خودمان اتصالی درونی داریم در درون خودمان ٬ اگر من به شصت پایم ضربه بزنم این ارتعاش بطور موج وار کل بدن من را بالا می آید تا به گوش چپ ام یا هرجای دیگر بدن ام برسد منظورم را می گیرید؟ همه چیز با هم در اتصال هستند و من هم بعنوان یک موجود زنده به شما اتصال دارم همواره نه فقط وقتی که با شما حرف می زنم بلکه همواره. من به درختی درهفت هزار مایل دورتر اتصال دارم. در هر لحظه!!! پس بله

نه نه من این را متوجه شدم در واقع اینکه می خواهید ورکشاپ تئاتر بی کرانگی را انجام دهید این معنی را می دهد که شما می توانید آینده جدیدی خلق کنید. یا اینکه نقطه پیوندگاه رابه مکانی که میخواهید باشد تغییر جهت دهید.

-        دقیقا

من فکر کنم که ورکشاپ فوق العاده ای خواهد بود از ۲۷ تا ۲۸  سپتامبر و آیا مردم برای ثبت نام باید به سایت کلیر گرین بروند؟

-        دقیقا به همین راحتی و کاستاندا دات کام ما هر دو سایت را داریم.

پس کتاب ها هنوز منتشر می شوند؟ها؟کتاب های کاستاندا؟

-        بنوعی و در زبان هایی بله.و در ایالات متحده نه چندان، می دانید در حال حاضر چندان چاپ نمی شوند.اما در روسیه و مکزیک و چند کشور دیگر هنوز خیلی پر طرفدارهستند. وهنوز خیلی چاپ می شوند.

آیا کارول کتابی نوشته؟ او میگفت کتابی نوشته یا می خواهد بنویسد.

-        می دانم من دلم می خواهد که او کتابی بنویسد من مطمئن نیستم می دانم که الان کتابی دردست ندارد.  می دانید اما این معنی را ندارد  که من خودم و نائی می توانیم از او بخواهیم و می توانیم داستان هایی را به اشتراک بگذاریم. و ما می توانیم داستان های او را بنویسیم. نمی شود اینطوری وارد این موضوع شد می دانید.

اما او درسال ۱۹۹۰ تا ۱۹۹۳  گفت که کتابی دارد.

-        ببینید آنها خیلی نوشته اند . همه اینها که چاپ نشده آنها نمی خواستند که این نوشته ها چاپ شود. اما آنها خیلی نوشته اند

تو می گویی که کارول خیلی نوشته؟

-        نه تایشا هم خیلی نوشته  هرچهار نفرشان خیلی نوشته اند.

می گویی بخشی از آنها چاپ نشده اند؟

-        بله درسته و این انتخاب خودشان  بوده است. و ما می بایست که ...

اما خیلی خوب خواهد بود که بعضی از این نوشته های قدیمی را پیدا کرد.

ـ  می دانی می شود یکی دو تا داستان گیر آورد.

می دانی بدون شک کتاب هنر رویابینی تکه تکه شده، می شود بخوبی حفره هایی در متن آن را دید، که بخش های بزرگی ناپدید شده. بخش هایی که گویا از آن کتاب خارج شده. بهرحال مطالب فوق العاده ای مانده.  من این  تفاوت  را دوست دارم که  هرکس که یک بار کتاب های کاستاندا را بردارد دیدگاه کاملا متفاوتی درمورد واقعیت پیدا خواهد کرد. من می دانم که خیلی از مردم می گویند که این اتفاقات هرگز نیافتاده اما  نمی دانم آنها چطور می توانند این را بگویند چون کافی است این کتاب ها را بخوانید و تغییر آگاهی اتان را احساس کنید.

-        دقیقا تنها کاری که باید بکنید  این است که حرکات جادویی انجام دهید و مرور دوباره کنید شما این را حس خواهید کرد. بله دقیقا! کارلوس می گفت: اوه خدای من حرف هایم را باور ندارید ؟  خب انجام اشان  دهید خودتان تجربه اش می کنید.

خب جالب اش این است که آنچه در این مورد خیلی قدرتمند است این است که حتی مواد نوشته شده موثر هستند فکر کنم کارول می گفت به ما گوش نکنید کتاب ها را بخوانید همه چیز در کتاب هاست.

-        بله دقیقا

خب ممنون از تو رنی بخاطر وقتی که به ما دادی و پایبندی ات به حقیقت و آگاهی وقصد.

بله چه میگفتید؟

-        من گفتم که این کار بسیار بر من تاثیرگذار بوده است که نمیتوانم آن را ترک کنم مگراینکه لا اقل یک انسان دیگر را تحت تاثیر این راه قرار دهم. ببینم که یک انسان دیگر با این کار به مکان های خارق العاده ای رفته است می دانید برای همین است که سمینار برگزار می کنیم.

آیا این کارتمام وقت شما است یا کارهای دیگری هم می کنید؟

-        بله این کار تمام وقت من است .

پس شما دور دنیا می گردید و ورکشاپ های تنسگریتی برگزار می کنید؟

-        بله،‌ من همین تازگی از سنت پترزبورگ برگشته ام و آنجا ورکشاپی برگزار کرده ام. مردم بطور انفرادی می آیند و می بینند. خیلی از مردم بطورخصوصی کمک بیشتری از شما می خواهند. خواه درمورد تمرینات تنسگریتی اشان باشد و یا در مورد اتفاقاتی که در زندگی اشان می افتد آنها می خواهند که بعنوان کسی که انرژی را می تواند ببیند به آنها در گذر از مراحلی کمک شود.

پس شما به سنت پترزبورگ روسیه رفتید یا سنت پترزبورگ فلوریدا؟

-        سنت پترزبورگ روسیه ٬ جواهر شهر های روسیه.

 شهر فوق العاده ای است. نه؟  

-        اوه بله خدای من

 من آنجا به موزه هرمیتاژ رفته ام. شهر زیبایی است.چه تعدادی از مردم در روسیه به چنین ورکشاپی تمایل نشان میدهند؟

-        بیشتر اوقات در حدود ۱۸۰ تا ۲۰۰ نفر به نسبت تیمی که در ورکشاپ هست. فکر کنم خودتان بدانید همه به موضوعات مربوط به رویا بینی علاقه دارند و یکخورده بیشتر به چنین موضوعاتی علاقه نشان می دهند. اما آنچه که کارلوس و تایشا به ما سپرده اند این است که لطفا زیاد علاقه و تمایل به زیاد رویا دیدن نداشته باشید. و ما محتملا بدون مروردوباره قادر هم نخواهیم بود ، چرا که اگر دیده باشید بعضی مردم می آیند و می گویند تکنیک اش رابه من بگو تا بروم و یک «خواب رویای» فوق العاده داشته باشم. و خب من هم میگویم نمی توانم. اما ممکن است شما رویای مرحله اول داشته باشید و به کفش های اتان در رویا خیره شده باشید خب این چه فایده ای دارد؟ پس بیایید بر روی مرور دوباره تمرکز کنید بیایید و گرد و خاک اتان را بروبید. یکجوری خودتان را کمی تمیز کنید.

 فهمیدم پس با آزاد کردن نقطه پیوندگاه بوسیله ی مرور دوباره شما قدرت بیشتری خواهید داشت تا به مراحل عمیق تر رویا بینی بروید.

-        اوه بله چرا که رویا دیدن حالا دیدن هرچه باشد دررویا،  به معنی حرکت پیوندگاه است. رویا دیدن در تعریف به معنای حرکت پیوندگاه به وضعیت کاملا متفاوت دیگر است. 

من یادم می آید که تایشا می گفت که نقطه پیوندگاه اش به مکان یک پرنده سیاه یا چیزی شبیه کلاغ نقل مکان کرده بود.

-        اوه بله تایشا اینطور موجودیت های جالبی را داشت گلوبوس و فیبیوس را در دقت دوم بیاد دارید و آن کبوتر عظیم الجثه؟ آنجا همه اش از این داستان هاست وقتی با تایشا باشید.

آیا تا بحال در دقت دوم با تایشا بوده ای که این موجودیت ها را ببینی؟

-        شما اول باید با در دقت اول او  در ارتباط باشید و بعد در دقت دوم به او متصل شوید. نکته در این است.

آیا تو هم اینها را دیده ای؟ یا احساس اشان کرده ای؟ اگرچه که در دقت اول بوده ای؟

-        من آنها را همان لحظه که  آنها دیده اند دیده ام بله.

آنها را دیده ای به این دلیل که آنها کمک ات کرده اند که نقطه پیوندگاه ات را تغییر دهی درسته؟

-        بله دقیقا مانند همان که  تو کارول را ملاقات کردی، یک روشنایی اندکی از حقیقت  یک واقعیت به او می فرستی واقعیت او را برایش می فرستی که یک واقعیت مطلق است.منظورم را می گیری؟

نه من حس کردم که مبارز مرگ به میان او آمد.

-        بله، کاملا! این واقعیت او بود.

بله درسته. پس وقتی تایشا این آگاهی های دقت دوم را از آن موجودات داشت تو هم از آنها بهمین شکل آگاه می شدی؟

-        بله ...بله

جالبه

-        اوه بله خیلی جالبه

پس تو فکر می کنی به نوعی گرفتار فلوریندا  و تایشا شدی؟

-        خب می دانی مردم ازمن می پرسند که وقتی من مردم یا یکجوری به آتش درون سوختم. کجا خواهم توانست آنها را در سوی دیگر پیدا کنم. موضوع این است که هر دودمانی ارتعاش مخصوص به خود را دارد طعم مخصوص به خود و حالت و مود منحصر بخود را دارد  و وقتی که به سوی دیگر می روید شما حس اش می کنید احساس اش می کنید آنجا رد پایی نیست. می دانی که منظورم چیست؟ این یک مقداری ساده انگارانه است اما آنجا یک ردی مانند رد پای حلزون هست . می دانی منظورم چیست؟ در جایی که لازم است این افراد را دوباره پیدا کنی.

آیا همچنین تا بحال شده که دون خوان و گروهش را حس کنید؟ آیا تا بحال با آنها مرتبط شده ای؟

-        بدلایلی نه چندان . اما  مسلما خیلی خیلی از کارلوس درسوی دیگر آگاه می شوم. و می دانی بطور سطحی از فلوریندا و تایشا آگاه می شوم اما بیشتر و بیشتر و بیشتر کاستاندا و احتمالا به این دلیل که او معلم مستقیم من بود و کارآموزان ما افرادی که الان تنسگریتی کار می کنند خیلی از خود من و نائی در فضای رویا آگاه هستند. بنظر می رسد این بدلیل  چگونگی کارکرد سنت است.

برای کایلی چه اتفاقی افتاد من با کایلی ملاقات داشته ام.

-         بله. وقتی کارلوس رفت او با تایشا  و فلوریندا به سفر رفت.

 پس او می تواند هرجایی باشد؟

-         او می تواند هرجایی باشد او خیلی قوی است اینطور نبود؟

او قدرتمند بود او یک نیرویی داشت من آنقدر نتوانستم او را بشناسم. و نظر تو درباره ی

کتاب تعجب بر انگیزی که امی ایروینگ نه این اسم نبود...

-        ایمی والاس!

بله ایمی والاس چیست؟

-        خب اینطور بوده که کارلوس کاستاندا  پدر او را می شناخته. او ایروین والاس را می شناخت. و به همین دلیل او دختر اروین والاس  ایمی را هم می شناخت. و کارلوس واقعا می خواست که به ایمی این تمرینات را یاد بدهد. تا به او کمک بکند و من می دانی فکر می کنم که مردم می توانند خودشان بروند و کتاب او را بخوانند. اما او متاسفانه یکی ازآن افرادی بود که درموردشان قبلا در این مصاحبه صحبت کردیم افرادی که مواد مصرف می کنند. با این کار تغییر مکان پیوندگاه برایشان بسیار سخت خواهد بود. چرا که پیوندگاه اشان عادت کرده که با مواد جابجا شود. و متاسفانه او یکی از اینگونه موارد بود. پس او آمد و کارلوس او را به همه جا دعوت میکرد. هرجایی تمرین حرکات بود  او می آمد و با ما نهار می خورد. او با ما بیرون می آمد. و در حضور او اینکه او چه تجربه ای کرده و چه احساسی کرده سئوال برانگیز است. چرا که وقتی همه امان به خانه می رفتیم به اقامتگاه خصوصی خودمان و ما دیگر در حضور کارلوس یا تایشا ویا فلوریندا نبودیم. می دانی او (ایمی والاس) با من تماس تلفنی گرفت و از رویداد های سه ساعت گذشته  که در ادراکی کاملا نرمال اتفاق افتاده  بود  چیزهایی گفت در حالیکه من خودم کاملا ادراک دیگری از رویداد های این سه ساعت مذکور داشتم.  بنابراین این کتاب حقیقت اوست. و بر پایه ی حقیقت اوست.

حقیقت او پر از خود مهم بینی است که بوضوح می شود آن را دید. می دانی ایگوی او

دفاع از خود خیلی جلو می آید و می دانی من فکر کنم این زن کلا نکته ی آموزه هارا در

نوشتن این کتاب گم کرده است. در آن کلی شایعات وجود دارد. اما حقیقت آموزه ها پس کجاست؟ فکر کنم که او کاملا این را فراموش کرده.

-        بله خیلی این جالب است چراکه در کتاب درباره ی یهودیت حرف زده و درباره ی اتفاقات خیلی نادر صحبت کرده او درباره ی گفتگویی صحبت کرده اما حقیقت او از این گفتگوها حقیقتی که او از این گفتگوها درکتاب اش برداشت کرده همان حقایقی نیست که کارلوس کاستاندا از صحبت با دون خوان برداشت کرده . چرا اینطور نبوده ؟ چرا اینطور نباید می بوده؟می بینی؟

نه نه من این را می فهمم او کل قضیه اینکه کالبد انرژی درباره ی چیست گم کرده چرا که

ممکن است... من نمی دانم که زندگی او چگونه بوده اما کارول گفته بود که اگر شما حتی زیاد ماریجوانا بکشید رشته های بخش میانی اتان را بگونه ای پهن می کند که شما نمی توانید نقطه ی پیوندگاه اتان را حرکت دهید.

-        بله بله ،  این خیلی جالب است که اولین کتاب کاستاندا در نهمین سال دهه ی ۱۹۶۰  بیرون آمد که می توان آن را دهه ی فرهنگ مواد در آمریکا نامید.

بسیار خب، بله کلی ماجرا  درباره ی پیوتی در آن بود.

-        بله مردم کتاب او را دوست داشتند چرا که اولین کتاب از کالج  ای از یک دانشگاه بود که درباره ی مواد صحبت می کرد. اوه خدای من ٬اوه خدای من ! افشا گری ! می دانی ؟سپس در سه کتاب دیگر وقتی که او سفر به ایختلان را می نوشت در مقدمه اش آمده که واو ! من بلاخره فهمیدم که می توانم آگاهی ام را بدون مواد تغییر دهم. واین هیچ ربطی به مواد ندارد. اوه خدای من تنها کافی است که  این تمرینات انجام داده شود. اوه خدای من ! فاش شد !

بهمین دلیل است که من به مردم می گویم که با خواندن کتاب سفر به ایختلان شروع کنند چرا که  می دانی به این دلیل که از اینجا می توانی وارد قلب قضیه بشوی.

-        موافقم خیلی این گفته ات عاقلانه است.  خیلی هوشمندانه.

این جایی بود که برای من شروع شد به این دلیل که من به فرهنگ مخدر پیوتی وهمه این موارد علاقه ای نداشتم.البته دون خوان بعد تر می گوید که من تنها می خواستم به تو شوکی وارد کنم تا از وضعیت عادی آگاهی ات خارج شوی. تو خیلی شستشوی مغزی شده بودی که فکر کنی این تنها واقعیت است .

-        درسته و می بینید که این مواد یا مخدر ها هرگز برای تایشا یا کارول و فلوریندا استفاده نشده یعنی لازم نبوده است. کارول شرح می داد که به دیدار دون خوان رفت و کنار او نشست و بلافاصله در وضعیت رویایی دیگر بود وقتی گزارش کارلوس را می خوانید می بینید برای او به این سادگی نبوده است.  می بینید که کنار دون خوان نشسته و در حال پرسش های پروفسور گونه دانشگاه یو سی ال  ای  است. می گوید: می دانی دون خوان من اینجا اومدم تا پیوتی جمع کنم ! من آمدم که این گیاهان را طبقه بندی کنم یا اصلا تو به من بگو!! اوه خدای من چه تفاوتی!

بله اما بعدها او از این مرحله عبور کرد. منظورم این است که او کاملا جدی بود. او خودش را پاک کرد و از میانش گذشت. و وارد حقیقت آموزه ها شد. و این کتاب ها واقعا واقعا طوری هستند که من آنها را بارها و بارها خوانده ام. تمام سری کتاب ها را

-        بله دقیقا. شما احتمالا یک پشته از کتاب های سائیده شده دارید.

 من کلی کتاب اینطوری از کلی چیزهای مختلف دارم. دقیقا تشکر مجدد. باز هم تشکر می کنم شاید این مصاحبه به یکجور نتایجی منتهی شد. و همکار شما که برای آموزش این به نیویورک می آید رنی؟ نه رنی که شما هستید نائی مورز است.  نائی می آید و او هم از سال ۱۹۸۸ مانند شما شاگرد بوده است؟

-        بله تقریبا در همین زمان بیشتر شاگردان در حول و حوش همان سالها آمدند.

 آیا تریسی هنوز هم در گروه کلیر گرین مشغول است؟

-        اوهوم منظورم این است که  اگر ما درباره ی تریسی اسپیر صحبت می کنیم او تمرینات خصوصی خودش را دارد.

منظور من این است که اوبخشی از کلیرگرین نیست؟

-        نه بروس واگنر با ماست.  اما میدانی ما هنوز با این افراد در تماس هستیم.

من آنها را نمی شناسم من با تریسی دیدار داشتم.

-        بله تریسی کریمر.

بهرحال اما او گویا یک سایت کاملا متفاوت برای دیدگاه هایش دارد.

-        خب او داستان متفاوتی برای گفتن دارد.

 دقیقا

-        بنابراین هرکدام از ما دریافت های متفاوتی داشتیم. درست مانند کارول تیگز ، تایشا ، فلوریندا و کارلوس. همه اشان آموزش کاملا متفاوتی نسبت به هم داشتند. و بیاد داشته باشید که دون خوان نمی خواهم بگویم که بطور فیزیکی خودش را عوض می کرد. اما او ادراک اش را تغییر می داد تا بتواند هویت دیگری برای هر کدام بخود بگیرد. برای کارلوس او دون خوان بود. جان مایکل آبلار دربرابر تایشا وآنگاه برای کارول تیگز میلکی اسکی بود. و بعد موریسا ملیانو برای فلوریندا بود.

 کجا صحبت شده که برای کارول چه شخصیتی داشته ؟ من این را بیاد ندارم.

-        این را در یک سخنرانی گفته است.

من خیلی به اینکه کارول چه چیزهایی دارد که بگویدعلاقمند هستم. او واقعا نگهدارنده ی

دودمان است اینطور نیست؟

-        در حال حاضر بله.  کاملا با تو موافقم.

می دانی خب او تحت تعلیم دون خوان بوده است درسته؟ منظورم این است که هیچ

کسی در این سیاره ارتباط مستقیمی با دون خوان مانند او نداشته.

-        درسته.

بهرحال خیلی جالب بود.

-        من هم همینطور فکرمیکنم. فکر کنم برای هر دو امان.

 خوشحال هستم که تو زندگی ات را ساخته ای.

-        بله من خیلی خوشحال هستم نمی دانم. من بطور کاملا شخصی اینگونه فکر می کنم. می دانی من قبل از  دیدن کارلوس کلی این طرف و آن طرف مانند یک خریدار رفتم. (به دیدار عقاید مختلف) نمی دانم آن را چه می گویید بعضی از مراسم چپق کشی را امتحان کردم و بعضی از مراسم عرق ریزی و بعضی از مکاتب آمریکای جنوبی را امتحان کردم وغیره. می دانی برای مدتی مقداری بودیسم را امتحان کردم. و وقتی او و کارهایش را دیدم گفتم اوه خدای من همین است. اصل جنس است. این تنها چیزی است که برای من بود میدانی منظورم چیست؟ همانطور که گفتم هرکسی بطور ناخودآگاه به همان جا میرود فقط  لطفا راه اتان را پیدا کنید. و لطفا به آن راه بچسبید. اگر مدام در این راه و آن راه باشید به جایی نمی رسید و نمی توانید در آن راه پیشرفت کنید.  خدا به شما برکت بدهد شما فقط آن راه را که دوست دارید پیدا کنید.

خب بد نیست که یکخورده بگردید اما وقتی آنی را که دوست دارید پیدا کردید آنگاه دیگر با آن بمانید.

-        بله.و در آن راه  حسی از در خانه بودن است. شما حس می کنید در خانه اتان هستید وقتی راه خودتان را پیدا کنید. متوجه منظورم می شوید؟  بله٬ خیلی جالب است گویا اشتیاق به خانه دارید. مانند این است که هرروز شما را با این احساس پر می کند. مانند این است که در راه درست هستم. حالا آن راه هرچه که می خواهد باشد.

پس هنوز این را احساس میکنی ؟‌ها؟

-        بله کاملا

بسیار خب، بله ممنون از تو تقریبا شبیه این است

-        می توانم برای دقایقی از موضوع منحرف شوم؟

مطمئنا بله بفرمایید خواهش می کنم.

-        شما فیلم افق های گمشده در سال  ۱۹۳۴ را بیاد می آورید درسته ؟

آهان

-        که هواپیمایی سقوط می کنه در هیمالیا و نجات یافتگان می روند یک شهر بزرگ تبتی را پیدا می کنند.

و شانگالا بله

-        شانگالا دقیقا. و مردم آن شهر صدها سال بود که زندگی می کردند. آنها واقعا در برترین حالت آگاهی بودند و ...بله.

نه نه بله دقیقا

-        یک زنی آنجا بود.

بله

-        زنی در شانگالا بود که سالها در آنجا اسکان داشت و می خواست آنجا را ترک کند. پس نجات یافتگان از هواپیما وقتی که میخواستند آنجا را ترک کنند. بعضی هاشان آنجا را ترک کردند آنها رفتند آنها آن زن را با خود بردند و در طول راه زن از جوانی و زیبایی ای که در شانگالا  داشت. به زنی پیر و فرتوت تبدیل شد که درراه مرد. چرا که او در آگاهی نرمال قرار داشت. بنابراین مثل وقتی است که ...می خواهم بگویم که بطور شخصی برای خود من بودن در تنسگریتی مانند در شانگالا بودن برایم می ماند. احساسی مانند بودن درآن مکان را می دهد.

 ممنون از شما تهیه کننده ام می گوید باید دیگر تمام اش کنیم.

-        اوه می خواهیم تمام اش کنیم آقای تهیه کننده.

نه نه من خیلی از صحبت با تو خوشحال شدم اما از اینکه گفتی شاد شدم. که چیزی را پیدا کرده ای که به تو جوانی و نیروی حیات و شادی و عشق می دهد.

-        و من این را برای همه آرزو می کنم خواهش می کنم.بروید و پیدایش کنید هرآنچه که برای شماست.

ممنون رنی، رنی مورز از تنسگریتی و تئاتر بی کرانگی از کار کارلوس کاستاندا برای ۲۷  تا  ۲۸ سپتامبر به نیویورک می آیند. شما می توانید به کلیر گرین دات کام بروید. برای دیدن ورکشاپ حرکات جادویی که ورکشاپ فوق العاده ای خواهد بود. و آنها در تمام کشور برگزار می کنند پس بار دیگر ممنون از شما.

بزودی با شما صحبت می کنیم

 

مصاحبه تصویری رناتا مورز با آلن استینفیلد بخش اول

 t.me/Atashdaron1

    مصاحبه تصویری رناتا مورز با آلن استینفیلد بخش اول

 

 

به شو واقعیتی نو خوش آمدید، من آلن استینفیلد هستم و این برنامه  درباره ی تکامل آگاهی  و دگرگونی بشریت است . اینطور می توانم بگویم که ندایی برای بیدار کردن کنش هاست که درباره اش با مهمان امشب امان  رنی مورز صحبت می کنیم . او ارائه دهنده ی گروه های تنسگریتی و مجری ورکشاپی است که از بیست وهفتم تا بیست و هشتم سپتامبربه نیویورک سیتی می آید و این کارگاه برمبنای آثار نویسنده ی مورد علاقه من کارلوس کاستاندا است.

رنی ممنون از حضورت در این برنامه

-        ممنون از اینکه دعوت ام کردید این فوق العاده است

بله فوق العاده است ، من بطور کامل شاگرد کارلوس کاستاندا هستم . هرگز او را بطور مستقیم ندیده ام اما با افرادی که با او کار می کردند در سال ۱۹۹۳ دیدار داشته ام. با فلوریندا و تایشا و کارول ملاقات کردم ، آیا حول و حوش سال ۱۹۹۳ با آنها بودی؟

-        بله در واقع از ۱۹۸۸ با آنها بودم. آنها در زمان های مختلف به طرق متفاوتی حضور پیدا می کردند . این از ورکشاپ های آخر بوده است. بله من در آنجا بودم و یکی از افرادی بودم که حرکات جادویی را انجام می داد و توجه شما به کارول و تایشا و فلوریندا جذب شده بوده که کاملا قابل درک است.

 

نه در واقع تو را دیدم و بیاد ات می آورم پس شما شاگرد کاستاندا بودید

 

-        بله دقیقا

 

من عاشق آن کتاب ها بودم .یک تابستان نشستم و کل سری کتاب ها را خواندم.

-        پس کلی سفارش دادید؟خنده.

 

بله سفارش کامل دادم با آموزش های دون خوان شروع کردم. و هر چیز دیگری هم که درباره آنها میشد خواندم. کتاب های فلوریندا و کتاب های تایشا و همچنین بقیه مصاحبه های کوچک؛ من طرفدار خیلی خیلی شدید کاستاندا بودم و البته سئوال بزرگ ، میخواهی در این باره صحبت کنی ؟فقط یک خورده که واقعا چه اتفاقی افتاد؟

-        منظورتون این هست که شاگرد کارلوس و فلوریندا و کارول و تایشا بودن چگونه است؟

بله! چه چیزی در این مورد می توانید به من بگویید؟

-        خب من فکر کنم که می توانید تصور کنید که این آموزش خارج از عرف باشد. منظورم این است که جامعه ای که در آن بزرگ می شویم . به مدرسه می رویم که در آن معلمی هست واو همه آگاهی های در خور آموزش را دارد. و اینگونه فرض شده که او تمام آن آگاهی ها را به شما بگوید و شما بنشینید وبرمبنای آنها رتبه بگیرید. خب دنیای کارلوس دنیای بینندگان یا دنیای تولتک ها اینگونه عمل نمی کند. آنچه هست، ما بعنوان شاگردان باید خود را از نظر انرژی آماده می کردیم . برای هرکدام از ملاقات هایی که با این افراد داشتیم باید آمادگی می بودیم.

 

معنی اینکه از نظر انرژی خودتان را آماده کنید چیست؟

-        بله آمادگی از نظر انرژی به معنی این است که ما باید سلول

های زندان جامعه پذیری را ترک کنیم ..آگاهی سطح زیرین امان تمرکز بر من من من خودمان، حسودی امان ، دلسوزی بحال خودمان و شهوات امان. افکاری که مبتنی بر شکایت از دیگران است. ما باید این ها را در بدو ورود به  کلاس ترک می کردیم . ما باید با حداکثر سکوت ممکن به  حضور آنها می رسیدیم.

 

اما آیا این شیوه ی زندگی به طور کلی نمی باشد؟ نه فقط وقتی که معلم های اتان را ملاقات می کردید ، بلکه برای همیشه؟

-        اوه البته اما این دوره ی کارآموزی است. تا زمانی که بیست و چهار ساعت و هر روز هفته انجام اش دهید. شما آن زمان در آن سطح نیستید. شما مانند کلیدی هستید که مدام در میان آگاهی نرمال خاموش و روشن می شوید. مثلا اوه! باید بروم پاسخ این فرد را بدهم! باید بعضی از تمریناتی که اینها به من گفتند انجام دهم. آنگاه می توانم به این تغییرات ، این آگاهی سطح برتر وارد شوم....چرا که تنها در این سطح ادراک برتر است که قدم به حالت بی قضاوتی می گذاریم و من هرگز نمی خواهم بگویم که در سطح آنها هستم. اما با تمام وجود و کاملا می توانم بفهمم که آنچه به من می گفتند داستان هایی که تعریف می کردند ، اصول اخلاقی ای که بیان میکردند. پیشنهاد هایی که می دانند باعث می شد که شما حضور وجود را در موجودات ببینید مانند آنکه شما ادراک اتان حرکت کند و در سنت ما به این حرکت نقطه ی پیوندگاه می گوییم.

من این را می فهمم، مطالعه کردم و می دانم معنی حرکت دادن پیوندگاه چیست.

-        بله دقیقا، وقتی شما نقطه پیوندگاه را حرکت می دهید، آنچه که اتفاق می افتد موجود انسانی که ما هستیم یا هر اسم دیگری که درسنت های متفاوت آن را بنامند یا هرچه شما بنامید اش بهرحال در تماس با کالبد رویا و کالبد انرژی قرار می گیرد. این بخش از ما انرژی کیهان را می خواند و آنچه این در را باز می کند سکوت ماست. وقتی ساکت هستیم ذهن ساکن می شود و بعد همه دریافت ها همه ادراک ها تمام دیدن ها و خواندن انرژی از طریق کالبد انرژی وارد خواهند شد.

پس برای یک جنگجوی آگاهی شدن شما تمام مدت این کار را انجام می دهید؟ به این خاطر که این فرآیندی در حال اقدام است. نمی دانم شما چطور آن را می گویید من این ایده جنگاور را دوست دارم چرا که این نبردی در حال انجام است . نبردی بین شما و دیگری بین شما و زندان من اجتماعی . اما چطور این کار را انجام می دهید؟چه تمرینی می کنید؟آیا پیشرفت می کنید؟

-        اوه فکر کنم افراد چنین گفتگوهایی با شما داشته اند. بله من پیشرفت کرده ام. منظورم این است که آیا از من می پرسید که چه چیزهایی دیده ام؟‌یا چه کارهایی کرده ام؟

نه سئوال من این نبود تنها می پرسم آیا در آگاهی اتان تکاملی را حس کرده اید ؟ تکاملی از ذهن اجتماعی به دانش خاموش و ساکت؟ که برای آن بیست سال تلاش کرده اید؟

-        دقیقا بیست سال ، من این را برای اتان توضیح می دهم . بسیار خب آگاهی نرمال می دانید چیزهایی از این دست است: بهتره ظرف ها را بشورم. بروم بقالی ؛اوه این آدم بهم بد نگاه کرد. من خیلی در موضع دفاعی ام آنها پیش خودشان چه فکر کرده اند؟ خب قضاوت من درست بود. رنگ آبی را دوست ندارم .این رفتار خودکار آگاهی نرمال است. حالا معرفت خاموش یا انرژی آگاهی درسنت ما هیچکدام از این گونه افکار نیست. آنچه می کنید این است که انرژی چیزها را می خوانید. بله شما اتاقی که اینجاست را می بینید. بله شما بین خطوط جمعیت مردم هستید که لغات و جملات اشون معنایی واقعی دارند و شما درک می کنید پرده پوشی جامعه ما تا چه اندازه عالی است. بعنوان موجود انسانی همین الان خیلی نگران هستیم که با هم حرف بزنیم. که این آن چیزی است که خیلی برای ما مهم است. شما می بینید که این مانند تیری پر سرو صدا است و شما روزها و عصرگاهان اتان را اینگونه در اطراف این می گذرانید. هنوز کف اتاق را می شورید و بله هنوز هم به بقالی می روید اما در آگاهی برتر و کاملا بدون قضاوت هستید و با عشقی بسیار بیشتر به همه چیز و همینطور شفقت و محبت بیشتر به همه چیز در اطراف اتان هستید.

آنچه من پرسیدم این است که فرد چه باید بکند که دراین سطح بماند و آیا غیر ممکن است که همواره در این سطح باقیماند؟

-        بسیار خب فکر می کنم که پرسش بسیار هوشمندانه ای است چرا که این همان است که تنسگریتی و آموزه های کارلوس از این سنت برای ما باقی گذاشته است. آنها برای ما این آموزه ها را آوردند کاری که هر فردی باید بکند این است که این حرکات را انجام دهد این حرکات چیزی نیستند که در آگاهی نرمال پیدا شده باشند . آنها از ابر آگاهی پیدا شده اند و در سنت ما به ابرآگاهی رویا بینی می گوییم خواه بیدار رویابینی که بدن شما بیدار است و خواه رویا دیدن در خواب باشد. می دانید شما به رختخواب می روید و تمام این رویاهای فوق العاده را می بینید و در سنت ما هم درخواب و هم در بیداری رویا می بینید . پس این حرکات جادویی دررویا یافته شده و وقتی یک انسان عادی آنها را انجام می دهد و حتی وانمود به انجام دادن آنها می کند. اگر یک سری را بیست دقیقه انجام دهید وهمچنان برای سالها آنها را انجام می دهید کافی است یکی را انجام دهید  و آنگاه در وضعیت ابرآگاهی و سکوت هستید.مورد دیگری که بی نهایت اهمیت دارد بگویم که من بعضی از شو های شما را تماشا کرده ام، وشما خودت از این لغت استفاده کرده ای مرور دوباره، آیا می توانیم لیستی از هر کسی که درزندگی شناخته ایم تهیه کنیم؟ و این بنظر وظیفه ترسناکی می رسد ولی باور کنید که اگر واقعا به انجام دادن آن بچسبید هجده ماه حدودا طول خواهد کشید. و شما در جایی ساکت می نشینید و هر صحنه از هر تقابلی را بداخل نفس می کشید ...و شما عمیق تر می شوید و پدر و مادرتان را سر میز نهار می بینید و اوه آره و شما همه چیز را می دانید هر ازدواجی هر دوست پسری هر مدرسه ای هر فارغ التحصیلی ، هر تجربه باغبانی . هرچیزی و همه اینها را بداخل نفس می کشید و بعد شما تمرین های سکوت را دارید . شما از این چیزهایی که به آنها وزنه چرمی می گویند استفاده می کنید که از سنت باستانی ای می آید که از آنها برای قراردادن سنگ بر روی شکم استفاده می کردند حالا خواه روی شکم بماند و ...    

گفتید وزنه را در کجا بگذارید؟

-        آنها را بر روی شکم قرار می دهید مانند مجسمه های چاکمول ، می گذارید اشان روی شکم .

اوه و با آنها چه می کنید ؟ هدف از این کار چیست؟

-        کاری که می کنند این است که آگاهی اتان را در آن نقطه قرار می دهند و ذهن اتان خالی می شود.

اوه فهمیدم فهمیدم!

-         می دانید این تمرین را در میان پروسه انجام می دهید . درخلال جریان تمرینات. آنگاه شما به این وضعیت سکوت می رسد و برای یک مبتدی می دانید احتمالا بعد از بیست تا سی دقیقه انجام حرکات یکجور سکوت و احساس فوق العاده بی باکی و شجاعت جسمانی را خواهند داشت . می دانید بنظر می رسد که بیشتر مردم با حرکات شروع می کنند و بعد به سراغ مرور دوباره می روند.

اما تمام ایده مرور دوباره و حرکات پاک کردن محدوده ی انرژی است حالا شاید نه همه تنسگریتی اما لا اقل مروردوباره آشغال های محدوده را پاک می کند و شما در واقع به ذهنی پاکیزه می رسید درست است؟

-        این کاملا درست است آیا می خواهی که برایت شرح دهم که این بطور انرژی سان چگونه صورت می گیرد؟

بله بله!

-        بسیار خب شما این بدن کوچک انسانی اتان را دارید و آنجا ایستاده اید . خب در اطراف بدن انسانی اتان کره درخشانی دارید هرکسی آن را می بینید من را ببخشید! بسیاری از مردم آن را می بینند . آئورا را می بینند آبی و بنفش ها و زردها و غیره. این کره درخشان شما است که در اطراف بدن اتان است . این کره درخشان سه بعدی است. اگر با دست اتان از جلو به پشت اتان تا آنجا که ممکن است و با انگشتان اتان بحالتی جارو مانند بکشید اندازه بزرگی آن مشخص می شود. اندازه بزرگی کره درخشان اتان این اندازه است بسیار خب. بین بدن شما و در میان این کره درخشان تمامی الگوهای شما از حوادث زندگی اتان وجود دارد. اوه دوست دخترهجده سالگی اتان شما را ترک کرد. اوه خدای من شما اخراج شدید. اوه همینطور ازدواج کردید و صاحب یک بچه شدید. همه این اتفاقات زندگی آنجا است. بین کالبد فیزیکی و کره درخشان انرژی و آنها در ذره های کوچک انرژی بر روی هم انباشته شده اند و بخاطر اتفاقی که در هفت سالگی برای امان افتاده احتمالا تمام این الگوها را در تمام بقیه عمر با خود خواهیم داشت و تنها کاری که از ما بر می آید تکرار آنهاست.  وقتی ما این الگوها را با معلم های امان با دوست پسرهای امان با رئیس امان تکرار می کنیم. بدون شک این گره های انرژی را می سازیم . چرا که این تکرار انرژی را به مکان هایی که بدان ها تعلق دارد می چسباند. اما در پشت این کره درخشان خواهش میکنم دست اتان را به عقب دراز کنید . کاملا به عقب بکشید بین لبه های شانه ها نقطه ای هست معمولا می توانید احساس اش کنید یعنی بعضی از مردم می توانند . می توانید دور یک توپ کوچک دست اتان را بگردانید کل آن نقطه ی پیوندگاه است. و در اتصال به نقطه پیوندگاه کره درخشان دیگری است که کالبد انرژی نامیده می شود .   

صبر کن صبر کن چقدر دست را به پشت دراز کنیم؟

-        تنها کافی است هم ارتفاع با بلندی تیغه شانه ها دست اتان را به پشت دراز کنید. تقریبا همراستای تیغه ی شانه ها نزدیک های وسط در آن پشت یک ذره ای تفاوت احساس خواهید کرد.

پس بر روی کالبد انرژی اتان است بر روی ..؟

-        بر روی اولین کره انرژی است. نقطه ی پیوندگاه به کره های درخشان دو تایی متصل است . در مکزیک باستان به آن یک قل از دو قلو می گفتند و اینکه کره درخشان دوم کالبدی ندارد. این بخش از شما کالبد انرژی است که انرژی را در دنیا می بیند و می  خواند. گفتند و اینکه کره

این کالبد درخشان دوم گرداگرد کالبد درخشان اول است در کجاست؟

-        نه در عقب در پشت شما، مانند آنکه نقطه ی پیوندگاه را حس می کنید کالبد انرژی به نقطه ی پیوندگاه اتصال دارد. آن یک کره درخشان دیگر است. در پشت شما است.

پس کالبد درخشان شما یا کره درخشان مضاعف شما؛ در نقطه ای به پیوندگاه چسبیده است؟ آیا این همان چیزی است که می گویید؟

-        درست است.

بسیار خب موضوع را گرفتم.

-        کاری که تنسگریتی می کند این است که همه عادات ما بین اولین کره درخشان ...بین کالبد فیزیکی و خطوط درونی اولین کره درخشان این انرژی های چسبیده به الگوها را می قاپد وقتی که مرور دوباره و تنسگریتی انجام می دهید این اتفاق می افتد و این انرژی ها را به کالبد فیزیکی باز می گرداند. همزمان نقطه پیوندگاه اتان را به حرکت کردن باز می گردانید و سیر و سیاحت نقطه پیوندگاه و از زمین بین کف دو تا پای اتان و در ادامه بالای ما بین  دوپای اتان شروع می شود و می رسد به طرف بالا بین منطقه پرینه( بین مقعد و بیضه ها یا فرج) و تا قلب ادامه دارد. در طول این سیاحت کالبد انرژی شما که به نقطه پیوندگاه چسبیده است با آن کشیده می شود و کره درخشان که نقطه ی پیوندگاه در آن است در میان بدن در میان قلب اش؛ بنظر مضاعف و دوتایی می رسد.    

آآاه گرفتم اما هروقت که نقطه ی پیوندگاه حرکت می کند واقعیت متفاوتی را می سازید اینطور نیست؟

-        کاملا درست است و این وقتی است که نقطه ی پیوندگاه شما در طول این مسیر و این سیاحت حرکت می کند. و بله شما واقعیت دیگری را سرهم می کنید. و بله کالبد انرژی شما این واقعیت مجزا و خاص را می خواند . خب همینطور در رویا بگویم در نتیجه الکل و مواد هم خیلی پیوندگاه حرکت می کند اما این نوع حرکت آن حرکتی نیست که شما می خواهید در سطوح دیگر داشته باشید . پیوندگاه باز هم حرکت می کند و این آن چیزی است که سطوح جایگزین راخلق می کند و بطور تصادفی ممکن است حرکت کند. از منظر سنت ما این حرکت تصادفی را می شود اینطور توضیح داد که بله نقاط فراوانی برای تغییر جهت و بعلاوه حرکت پیوندگاه وجود دارد تحت تاثیر مواد در واقع معمولا پیوندگاه حرکت می کند و بر میگردد. درواقع فکر کنم کارول گفته که افرادی که خیلی مشروب می خورند اگر پس از آن مواد هم مصرف کنند شرایط سختی را در هنگام بازگشت پیوندگاه خواهند داشت

این درست است چرا که این افراد خیلی وابسته به استفاده از مواد برای تغییر مکان پیوندگاه می شوند بجای آنکه متکی بر اراده اشان باشند.

-        ببینید تمرینات تنسگریتی مبتنی بر حرکاتی است که نقطه پیوندگاه را بطور طبیعی حرکت می دهند. ولی با مواد هیچ چیزی طبیعی نیست بدون گفتگو مواد مخدر عناصری غیر طبیعی هستند که بله پیوندگاه را حرکت می دهند اما ما پیوندگاه امان را تحت شرایط طبیعی جنگاور بودن ، در راه دل بودن و انضباط داشتن و استفاده از ابزارهایی مانند تنسگریتی حرکت می دهیم. این آن چیزی است که تنسگریتی بدنبال آن است .

بسیار خب فهمیدم بنابراین تجربه شما از تنسگریتی چیست؟

-        بسیار خب منظورتان از وقتی است که شروع کردم؟

منظورم این است که چطور زندگی ات را عوض کرده ؟ چطور پیوندگاه ات حرکت می کند؟آیا نسخه مضاعف خودت را خلق کرده ای؟

-        آیا خلق کرده ام؟ بله . با اطمینان این را می گویم چرا که تجارب همراه با نسخه مضاعف از آن تجاربی است که بار دیگر شامل عشق به تمام بشریت است و این وضعیت جایگزینی به کل متفاوت است. دنیا به نظر متفاوت می رسد منظورم این است که می توانم آن را با رنگ ها و زنگ ها و ناقوس ها شرح دهم اما دنیا کاملا بنظر صاف و نرم می رسد. شما به خانه ای که هر روز به آن نگاه می کرده اید نظر می اندازید اما دیگر سخت نیست دیگر بنظر جامد نمی رسد. دیگر بنظر فیزیکی نمی رسد نرم شده است. تبدیل به خمیر شده است و در زمانی معین در این سطح از آگاهی وارد سطحی می شوید که وقتی بیدار هستید که به این سطح بیدار رویا بینی می گویند این ساختار کاملا ذوب می شود و تمام آنچه که شما می بینید ساختار انرژی است .

آیا هدف از تمام این تمرینات این نیست که با رسیدن به دقت دوم نسخه مضاعف اتان بدن شما را منحل کند و در این قلمرو دیگر زندگی کنید؟

-        منحل کردن بدن اتان و زندگی کردن در آن قلمرو ها بسیار خب پرسش شما را فهمیدم در پایان زندگی اتان به دلیل اینکه آنچه قبل از مرگ اتان انجام داده اید و ممزوج شده اید قبل از اینکه با هم بمیرید یعنی با نسخه مضاعف اتان امتزاج یافته اید شما وارد این قلمرو ها خواهید شد. شما بعنوان یک جنگاور بیدار رویا بینی های فراوانی مانند آنچه شرح دادم دیده اید. شما لایه های بسیاری بر روی لایه های دنیاهای بسیاری دیده اید مانند اینکه شما به سفر اروپا رفته اید یا ایتالیا رفته اید و ...

  

خب من در مورد خود جنگجویان صحبت می کنم مردمانی مانند دون خوان ، بعد از مرگ برای آنان چه اتفاقی می افتد؟ خب من فکر می کنم دون خوان درواقع نمرده است او با آتش درون سوخت و این سیاره را ترک کرد با بدنی دست نخورده و نمرد خب ولی در این شکل از مرگ بدن او سوخت . بدن او سوخت من این را لزوما مرگ نمی نامم این را نوعی  عزیمت می گویم که بدن اش را با خودش برد.

-        بسیار خب از روش شما می رویم . من تنها مشخص کردم که بدن می میرد. بدن دیگر در اینجا نیست. خواه از درون بسوزد یا نسوزد. اما بله شما می توانید آن را عزیمت بنامید من با این مشکلی ندارم . 

خب آنچه که من شنیده ام بر مبنای سبک های دیگر منظورم این است که بنوعی آنچه که از سنت های مشابه شنیده ام مثلا از سنت های باز رنگین کمان یا سنت تائو این است که شما به نوعی تبدیل به آگاهی نامیرا می شوید که ناشی از مقدار زیادی قصد در فرد است. 

-        آنچه شما می گویید در سنت ما بدین صورت است که وقتی که بدن می سوزد . آگاهی بدن فیزیکی شما به کالبد انرژی نقل مکان می کند و آنگاه فقط انرژی هستید و می توانید این آگاهی را به کالبد انرژی اتان منتقل کنید و آنگاه دنیا به دنیا سفر کنید. درست مانند وقتی که در زندگی روزانه در کالبد فیزیکی اتان وجود دارید. بعد در تختخواب اتان می خوابید و ممکن است در شب رویایی داشته باشید و شما با من توافق دارید که بدن اتان در تخت بوده است بنابراین هنوز از درون نسوخته اما کالبد انرژی شماست که دنیا و دنیا و دنیا رویا می بیند. در پایان زندگی اتان بدن فیزیکی اتان خواهد سوخت و آنگاه انرژی اضافی  رشد می کند و به کالبد انرژی اتان منتقل می شود. آنگاه ما بیشتر مسافرت می کنیم چرا که انرژی خیلی خیلی بیشتری داریم.

مردم به کجا سفر می کنند ؟ ایده ی دقت دوم در کجاست؟

-        من فکر نمی کنم در دیگرسو تابلوی راهنمایی رانندگی باشد آلن . اما این سئوال هوشمندانه ایست . آنها به کجا سفر می کنند؟ بیایید درباره ی دنیاهای دیگر صحبت کنیم. ممکن است این را تجربه کرده باشید ممکن است شب به رویا رفته باشید. بیایید درباره ی آنجاها صحبت کنیم . شما به جاهایی می روید که هیچ چیزی شبیه واقعیت نرمال نیست. آنجا ها مکان هایی هست که همه چیز تله پاتیک است. مکان هایی هست که موجود اتی هستند که کاملا همه جای اشان میخ دار است. می دانید جاهایی هست که هیچ ماشینی نیست. هیچ چیزی نیست و همه در خطوطی از انرژی حرکت می کنند. بیشتر مردم در ابتدا تجاربی دارند که می بینند این بدن در رویا پرواز می کند. رویاهای پرواز واقعا اولین نشانه هاست. یعنی توانایی در بدست آوردن مقداری انرژی در آنجا، ما تنها به شکل انسان نرمال در آنجا راه نمی رویم ما پرواز می کنیم. خب شما مانند یک کالبد انرژی می توانید پرواز کنید و تمرکز کنید و مانند آن به اطراف دست بکشید.    

پس در دنیاهای دیگر لایه ای بر روی لایه ای دیگرهست مانند آنچه دون خوان به لایه های پیاز تشبیه کرده است و هر بازیگری به جایی می رود. خب چه اتفاقی برای کاستاندا افتاد نظر و ایده شمما در مورد اینکه او به کجا رفت چیست؟ او تمام زندگی اش را فدای این تعلیمات  و تمرینات کرد. من واقعا کنجکاو هستم.

-        می دانید از منظر من و آنچه حس کردم و آنچه دیدم او در پایان زندگی اش بدنبال ردپایی رفت که دنبال دون خوان بگردد.  

 

اومم پس چه اتفاقی برای بدن او و کالبد انرژی اش افتاد؟ می دانید دوباره منظور من این است که خب بیایید و بگویید چه اتفاقی برایش افتاد؟

-        خب اجازه بدهید یک مقداری این را روشن کنیم که چگونه بوده است.

بله  بگویید برایم جالب است

-        بسیار خب می دانید که کارلوس اولین کتاب اش را در سال ۶۸ نوشت و فلان و بهمان....آنوقت در سال ۱۹۷۸ کارلوس می توانست که از درون بسوزد . او می توانست و او در مکزیکو بود . در سال ۱۹۷۸ او بهمراه کارول بود.

آیا او با کارول دنیا را ترک کرد؟

-        نه او با کارول نیست  کارول هنوز در فرم فیزیکی اش اینجاست.

می دانم اما کارول رفت و دوباره برگشت اینطور نیست؟

-        بله او در سال ۱۹۸۸ بازگشت

بسیار خب موضوع را گرفتم چونکه هنگامی که او را دیدم وقتی که

سخنرانی می کرد او درواقع کل ماوقع را با جزئیات شگفت آوری شرح داد خیلی مشتاقانه حرف می زد و من شروع به ارتباط با این انرژی کردم بهرحال؛ اما  درباره ی کارلوس بگو ؟ کارلوس چه شد؟

-        بله خلاصه او در مکزیکواقامت داشت اقامت داشت که نوری آبی رنگ به میان پنجره آمدو شروع به سوزاندن شصت پای او کرد و او میدانست که چه اتفاقی دارد میافتد و هنوزنمی خواست که برود ، کارلوس داستان این ماجرا را بیشتر بحالت کمدی تعریف می کرد و می گفت به شصت پایش ضربه زده که آن (نور سوزاننده) را بیرون کند و اونمی خواست برود چرا که میدانست آخرین ناوال این سلسله است او هنوز میخواست که ارائه ای از این راه به دنیا بدهد احساس میکرد که این کار او را خیلی تغییر داده است همینطور کارول و تایشا و فلوریندا را خیلی عوض کرده او نمی تواند و نمی خواهد این دنیا را ترک کند او نمی خواست که این دنیا را ترک کند بدون اینکه این را به نوعی به عده ای از مردم ارائه نماید و در سال ۷۸ او  ارآموزان

-        مناسبی را هنوز نیافته بود یا هر طور دیگر که بنظرتان مناسب می رسد بگویید. پس او ماند .او ماند و راه های مختلفی را آزمود می دانید او هنوز اینها را درورکشاپ ارائه نکرده بود کتاب نوشت و در ۱۹۸۸ کارول بازگشت. کارول تیگز و مطمئن هستم که داستان اش را برایت بازگو کرده است که کجا بوده است درسته؟

بله تعریف کرده است من تنها برای افرادی که او را نمی شناسند یگویم که اوبخشی از گروه جنگاوران دون خوان بود منظورم این است که

اگرچه او بهمراه کاستاندا نسل بعدی به حساب می آمد . هر دوی آنها ناوال بودند وآنطور که من خوانده ام سنت اینگونه است که ناوال زن از نسل بعدی با نسل قبلی گروه جنگاوران می رود درحالیکه آنها در آتش درون همگی می سوزند و به بٌعد دیگری منتقل می شوند او با

دون خوان رفت و داستان خارق العاده ای را ازاین ماجرا تعریف می کرد من عاشق طرز بیان او از این ماجرا بودم. که در مکزیکو در خیابانی راه می رفته و ناگهان بدن او شروع به محوشدن می کند و آنگاه ده سال بعد شده بود میدانید اصولا او خیلی سبک بود این

آن چیزی بود که من بیاد می آورم من دقیقا نمی دانم او چه گفت بسیارخوب گفتید اما واقعا سرگرم کننده بود درواقع من یادداشت می کردم فکر کنم که او گفت :این اتفاق ترکیبی از احساس اوج گرفتن و درد بسیار بدی در شکم بود و به آرامی احساس کرد و می دید که پاهایش محومی شوند و بامب او رفته بودو آنچه که بعد فهمید ده سال بعد بود که او دارد در خیابانی درمکزیکو راه می رود

-        دقیقا!

و من باور دارم منظورم این است؛ نه اینکه باور دارم منظورم این است که می دانم که این امکان پذیر است یعنی من او را قبول دارم می دانی بسیاری از مردم ممکن است شک داشته باشند اما من ندارم. به این خاطر که من میدانم چیزهای عجیبی امکان دارد پس بهرحال

-        بله بهرحال او رفت ودرسال ۸۸ او برگشت. و این آن چیزی است که فکر می کنم که کارلوس را گالوانیزه کرد. که در مسیر خیلی متفاوتی کار کند. او آن کسی بود که کارلوس را متوجه این نکته کرد که هی شاگردان ات آنقدر انرژی کافی ندارند که به آنچه می گویی توجه کنند. آنها آنچه که می نویسی را نمی فهمند آنها موضوع را نمی گیرند پس او با تایشا وفلوریندا و کارلوس چیزجدیدی را شروع کردند و آنچه به بیرون ارائه دادند حرکات جادویی بود که از دون خوان آنها را یاد گرفته بودند که سالها با نسل های بینندگان همراه بود و ...

اما آیا حرکات جادویی دقیقا بعداز ۸۸ شروع شد منظورم این است که آیا به دلایلی در دهه نود شروع نشد؟

-        درسته خب در سال ۸۸ استارت خورد و بعد در دهه نود او شروع به برگزاری تعداد محدودی ورکشاپ پراکنده کرد که همانطور که گفتی در سال ۹۳ به یکی از آنها رفته ای و بعد او ویدیو ها را شروع کرد ویدئوها چیزی بودند که کار را جالب  کردند ودر سال ۹۵ ویدئوهایی از حرکات را شروع کرد. و این آن چیزی بود که همه چیز را برانگیخت. منظورم این است که همانطور که می دانی او سخنران مهمان در طول ورکشاپ بود کاستاندا در ورکشاپ های اولیه بعنوان سخنران حضور داشت

بله من هیچوقت کارلوس را ندیدم و ملاقات نکردم درواقع فقط زنان یا ساحره ها را آنطور که آنان را می نامیدند دیدم. اما دوست داشتم که کارلوس را ببینم

-        بله بله. اگر می دیدی به او علاقمند می شدی

بله او فردی بود که گفتم بعد از اینکه تمام کتاب هایش را خواندم ذهن ام را باز کرد و شیوه فکر کردن ام در مورد واقعیت را تغییر داد

-         اومم بله

اما برای او چه اتفاقی روی داد؟ داشتید می گفتید

-        بله خب او تمام این موارد را به بیرون ارائه داد. حالا چونکه او می توانست در سال ۷۸ برود و چون او این کار را نکرد عوارض عظیمی بر انرژی او وارد آمد. بنابراین بله او سرطان گرفت او سرطان کبد گرفت. در ده سال آخر زندگی اش و او این را پذیرفته بود و می دانید او هیچ درمان متداول یا چیز دیگری را برای این بیماری اش انجام نداد می دانید فقط سرنوشت اش را پذیرفت. او گفت بسیار خب من ماندم  تا این تعلیمات را به عموم ارائه کنم کارول تیگز وتایشا و فلوریندا ما همه حالا گالوانیزه شده ایم همه ما تلاش می کنیم اینها را به روش های خیلی متفاوتی به بیرون ارائه دهیم . و او توانست بماند می دانید تا اواخر ۱۹۹۸ دوام آورد

و بعد چه اتفاقی برای تایشا و فلوریندا افتاد؟ وقتی که کارلوس آنطور که شما می گویید رفت یا هر طور که شما مایلید این را بگویید عزیمت یا ترک کردن هر جور که شما آن را می گویید

-        بعد آن تایشا و فلوریندا مسافرت کردند می دانید کارلوس از هرکدام آنها پرسید که آیا می خواهید که الان با من بیایید؟ شما فرصت دارید که با من بیایید و آنها گفتند نه ما تو را وقتی زمان امان برسد پیدا می کنیم اما هنوز زمان ما نرسیده تا از درون بسوزیم پس اورفت و آنها شروع به سفر کردند می دانید این بهترین توضیحی است که می شود داد.

سفر در ابعاد دیگر یا در این دنیا؟

-        فکر کنم یک خورده از هرکدام .یک خورده از هر کدام

پس اینطورکه شما می گویید آنها هنوز زنده هستند؟

-        بله بله.

 آیا با آنها در تماس هستید ؟ آنها با کلیر گرین تماس دارند؟

-        آنها چند سالی با ما در تماس بودند بخصوص با کارول تیگز چرا که با او قرار داشتند اما او و ما چند سالی است ازآنها خبرنداریم اما آنها حضور دارند نه اینکه در عالم برتر حضورداشته باشند بلکه حضورشان در اینجا ست فیزیکی هستند

بسیار خب فهمیدم ازاین موضوع خوشحال شدم.

-         به این دلیل که منظورم این است که یعنی ممکن است درخیابانی در نیویورک با آنها برخورد کنید پس حواس اتان جمع باشد

من برخورد خیلی خوبی با تایشا داشتم. می دانید ما یک خورده ای صحبت کردیم.وقتی او را آنجا ملاقات کردم و او گفت واو! تو واقعا موضوع نقطه پیوندگاه را می فهمی. اومم نمی دانم اما خواهیم دید اگر روزی در خیابانی از نیویورک راه بروم اما آنطور که می گویی کارول هنوز دور و بر شما هست؟

-        بله کارول هنوز با ما هست او به ما کمک می کند و به ما مشاوره می دهد او به نوعی نمونه ی تمام شده ی  آموزشی است که کارلوس به ما داد چرا که همانطور که می دانی ده سال با کارلوس بودیم و تمام این سالهای بعدی با کارول تیگز بودیم و به غیر از این ؛او فردی است که در آموزش تنسگریتی ما را در بسیاری از ورکشاپ ها هدایت می کند.

-        اما آیا او مصاحبه انجام می دهد؟ آیا او تا بحال مصاحبه ای انجام داده؟

-        نه مردم از او تقاضا می کنند و من فکر می کنم می توانستم کمی استراحت کنم اما خب نه متاسفانه نه! موضوع این است که او حس می کند زمان درملاء عام قرار گرفت اش  درهنگام زنده بودن کاستاندا بوده است و وقتی که او مرد . یا میدانید عزیمت کرد آنگاه تایشا و فلوریندا شروع به سفر کردند اما کارول می خواست که اینجا بماند به این دلیل که او می خواست کارآموزیش را با شاگردان تمام کند. و این کار را هم کرد اما اواحساس می کرد که وقت او برای شاگردان است و این زمان او نبود و این کاملا دلیل چرایی رفتار اوست .

پس یکی از شاگردان کارول هستی؟شاگرد کارول هستی؟

-        بله. تعداد دیگری هم هستند که او تعلیم اشان داده که کارلوس را اصلا نمی شناختند و از طریق تنسگریتی وارد دنیای ما شدند. و خیلی از نزدیک با او کار کردند و همه چیزهای دیگر...

بسیار خب چون من فکر می کنم که او فوق العاده است. در واقع حس می کنم وقتی که ملاقات کوتاهی با او در سال ۹۳ داشتم انرژی ای از مبارز مرگ ناگهان در میان حاضر شد لااقل من اینطور حس کردم. چیزی مانند نصف سمت چپ صورت او را آنجا دیدم و می دانی این یک حس تمام و کمال بود و برخورد او با مبارز مرگ خیلی بنظرم دراماتیک بود و آنچه درکتاب رویا بینی بود. من این کتاب را پیشنهاد میکنم. برای اینکه بدانید کارول کیست و چه اتفاقی برایش افتاد بله فصل سیزده وچهارده را ببینید درسته؟

-        بله !

من حتی به آن کلیسا در مکزیکو رفتم تا تمام آن صحنه را که اتفاق در آن افتاد ببینم.

-        اوه ما همه امان این کاررا کرده ایم و هرسال هم شبی در آنجا با گروهی شب زنده داری می کنیم.

بله و همینطور آتلانت ها در بیرون محوطه ی تولا

-        بله ما به شهر تولا میرویم میدانید بدلیل اینکه مکان تولتک ها بوده می دانید اجدادمان آنجا هستند.

آیا تا بحال آموزش دیگری از تولتک ها گرفته اید من فردی بنام سرجیو مگانیا را ملاقات کردم که دیدگاه کاملا متفاوتی داشت.

-        بله من او را درشوی شما تماشا می کردم. و می دانید البته که کلی راه دیگرهست آنجا قبایل زیادی هستندکه آموزش های متفاوتی را با خود حمل می کنند آموزش های او به گوش من غیرعادی و غریب نبود می توانم بگویم که آموزه های ما تکنیک های ما ، یک مقداری متفاوت است. میدانید ما تکنیک چیزهای آینه ای را  استفاده نمی کنیم.ما از تکنیک حرکات استفاده می کنیم وبیشتر مرور دوباره درونی و همینطور سکوت پس ممکن است که بدین جهت این اندکی متفاوت باشد. اما ما همه به یک جا می رویم می دانید کافی است راهی را بردارید که در شما طنین می اندازد. و آن را دنبال کنید و در آن راه راستین باشید.

می دانید او فوق العاده است تکنیک نگاه کردن در آینه آبسیدین که او از سنت تولتک های کهن آموزش می دهد بسیار قدرتمند است .این شکلی از مرور دوباره است چونکه شما در آینه ی سنگ آبسیدین نگاه می کنید و تمام این انرژی های کهنه را می بینید که به شروع به بالا آمدن می کنندوآبسیدین بنوعی آنها را در بیرون شما نگه می دارد. یک نوع تنوعی در تکنیک مرور دوباره مرور دوباره ه ای دیگر  

-        بله! درسته . بله

منظورم این است که همواره تمرینات از راه های مشابه که بعنوان تمرینات متفاوت که متفاوت هم هستند می نامیم اما فکر می کنم آنها قصدی بسیار مشابه در همه چیز دارند و سرنوشت اشان هم خیلی مشابه است منظورم این است که آیا میتوانی درباره آنها صحبت کنی که چه معنایی می دهد چگونه است نوع بودن در دقت دوم منظورم این است که این دنیای گذران نوعی از دقت اول است که بیشتر مردم در آن هستند به نوعی فضایی است که تمرکز آنها را احاطه کرده وآنگاه تمام این مرحله یا فکر کنم سرجیو مگانیا این را بعنوان ناوال را زندگی کردن یا زندگی در ناوال می نامید. که قاعدتا باید تونال می بود.

-        همه اشان راه هایی یکسان هستند.ناوال را زندگی کردن درناوال زندگی کردن.

 خب در ناوال زندگی کردن چه معنایی دارد؟

-        بسیار خب باشه من قبلااین را توضیح دادم جایی که شما خیلی صمیمی و متصل به کالبد انرژی هستید. پس ذهن اتان ساکن است و شما انرژی را بطور خالص ادراک می کنید منظورم این است که دنیا انرژی خالص است. این آن چیزی است که بسیار مشابه است و آنگاه شما آنطور که گفتم اومم اگر سفر کنید و یک قصر قدیمی یا چیزی ببینید. قصر خالی است می دانید مردمی در آن زندگی نمی کنند اما مردمانی در آن مرده اند مردمانی زمانی در آن زندگی می کرده اند. وناگهان قصر گسترده می شود و انسان هایی از گذشتگان را می بینید . که دارند قدم می زنند بیدار رویا بینی!در بیداری به دنیای دیگر وارد شدید این اتفاقی است که برای شما افتاده است در حالیکه بیدار هستید. همچنین وقتی که شما خواب هستید. به تمام این دنیا ها می روید.

و این برای شما اتفاق افتاده است آیا خودتان تمرینات زیادی در رویا بینی داشته اید؟

-        خب بهترین تمرین رویا بینی همانطور که اشاره کردید و سرجیو درباره اش صحبت کرد که در آینه؛ در آینه سنگ آبسیدین یا هر وضعیتی باشد پاک کردن انرژی از تمام آن چیزهاست. می دانید از تمام آن چیزهایی که بیشتردر زندگی امان دراماتیک است می دانید این انرژی امان را تعمیر می کند. ما حتی زمانی را که جای خالی را پر کرده ایم فراموش می کنیم . میدانی منظورم این است که این بهترین  موضوع برای رویا دیدن است. به این دلیل که وقتی می نشینید و صحنه ای را که دقت  اتان را بر آن متمرکز کرده اید بازبینی می کنید. در سنت ما سرتان را از یک طرف به سوی دیگر می برید و چشمانتان را می بندید صحنه را فرا می خوانید. افراد آن صحنه را فرا می خوانید . سر را از یک طرف به سوی دیگر می برید و صحنه را می خوانید. شما بر روی صحنه تمرکز کرده اید. و تمرکزتان را حرکت می دهید. از شی ای به شی ای دیگر در رویا وقتی شما کتاب هنر رویابینی کارلوس کاستاندا را می خوانید توضیح می دهد که چگونه در وضعیت خواب رویا ببینید این این اولین چیزی است که یاد می گیرید که چطور انجام اش دهید. اوه من دست ام را پیدا کردم یا بخشی از بدن ام را پیدا کردم! این صحبت کردن درباره پیدا کردن بخشی از بدن لیکن او خودش را در آینه پیدا می کند (سرجیو مگانیا) بسیار خب ما این کار را نمی کنیم ما دست ها را پیدا پا ها پیدا می کنیم یا متوجه می شویم که آوه  خدای من در دنیای دیگر هستیم چیزی متفاوت برای شما اتفاق می افتد. تمام این ها وقتی برای شما اتفاق می افتد که دقت اتان را از شی ای به شی ای دیگر حرکت دهید. در رویا به این دلیل که آنچه شما در وضعیت خواب رویا بینی می خواهید این است که بتوانید مانند آگاهی نرمال اینجا بر اطراف اتان اعمال اراده کنید. اوه من می خواهم به سینک آشپزخانه بروم و یک لیوان آب بردارم شما ی خواهید که این کار را به همین سادگی در وضعیت خواب رویا بینی هم انجام دهید.

پس تو می توانی این کار را بعد ازانجام این تمرینات انجام دهی؟

-        بله

 

 

 

هر شب این کار را با اراده خودت انجام میدهی؟

-        من شخصا هر شب به این شکل رویا نمی بینم. انواعی از رویا دیدن هست. کارلوس کاستاندا از مراحل رویا صحبت کرده است من بعد از سالها می توانم بگویم بله من هرشب رویا می بینم اما گاهی فقط در مرحله اول رویا می بینم که تنها اتفاقات روزتان را رویا می بینید اما هنوز فکر کنم که شما آن را رویای شفاف می نامید. می دانید در آن رئیس اتان هست خانه اتان هست و همسایه اتان و همه ی این ها اما شما کاملا دررویا آگاه هستید بعد ممکن است هفته ای یکبار ممکن است هفته ای یک بار می دانید رویای مرحله دوم داشته باشم. که غیر عادی تر است جایی که می دانید همه چیز دنیا ملغی می شود. وقتی که هیچ چیزی آشنا نیست جایی که همه چیز سبز بنفش یا آبی است و می دانید همه چیزتله پاتیک است. هرجا که بروید . بعضی از رویا بینان به جاهای می روند که گویا بسیاربه دنیایی که به آن آشنا هستند بسیارشبیه است و اغلب به آنجا می روند. بنوعی گویا به آنجا خود را آویخته اند و عده ای به جاهای بسیار متفاوت می روند.

فهمیدم پس تمرینی هست. منظورم این است که تمرینی هست که خیلی در این مورد کارایی داشته باشد؟  

-        بله.در دقت اول و در دقت دوم . منظورم این است که ما درباره زندگی و مرگ یا ترک کردن یا عزیمت  صحبت می کنیم . وقتی شما به پایان زندگی اتان می رسید. منظورم این است که شما دارید آن زمان دیگر رها  می کنید. تا زمانی که شما این را زندگی می کنید این را به آرامی رها می کنید آن را به آرامی رهایش می کنید آنگاه در پایان زندگی اتان شما از آن تهی هستید.

تهی از چه؟ تهی از چه؟

-        شما از زندگی اتان تهی هستید.

و هدف این کار چیست؟

-        آنچه که از زندگی بدست آورده اید.

و چرا این اهمیت دارد؟

-        بسیار خب تمرکز زندگی همانطورکه گفتم  به معنای تمرکز آگاهی نرمال بنابراین در آخر بواسطه مرور دوباره تمرکز نرمال شما می گذارد و می رود. و شما شروع می کنید که بیشتر تمرکز انرژی سان داشته باشید.

درست پس دیگر شما تمرکزی دنیوی و خاکی ندارید و مقدار خیلی زیادی انرژی در اختیار دارید. این آن چیزی است که می گویید؟

-        درسته !درسته!

و شما با این همه انرژی چه کار می کنید؟ هدف از تمام این ها چیست؟

-        هدف از تمامی اینها!هدف از تمامی این ها این است که بشر با به دنیا آمدن اش یک حق طبیعی دارد که در تماس با کالبد فیزیکی و همینطور کالبد انرژی اش باشد. و بدلایلی در مسیر تکامل امان ما این اتصال به کالبد انرژی امان را از دست داده ایم. می دانید وقتی در مورد تکامل انسان فکر می کنیم. می دانید داستان سنتی و عرفی تکامل انسان که میمون ها از درخت پایین آمدند و روی پاهایشان راه رفتند و این موجود را انسان نامیده اند خب خب در جایی از این دوران تکامل اولیه ی انسان شدن و مرد و زن بودن مان که  بر روی دو پا راه برویم ما شمن بودیم. ما کالبد انرژی امان را داشتیم. بخاطر اینکه این زبان اولیه بود ما زبان نداشتیم.بله ما مغز خزنده ها را داشتیم بله ما مغز  پستانداران را در بالای آن داشتیم بله ما پیشانی انسانی داشتیم اما ما زبان نداشتیم. و در این سطح زبان اولیه ما با همه چیز در اطراف امان در اتصال بودیم. ما می توانستیم درختان را حس کنیم.  می توانستیم باد را فرا بخوانیم . ما در تماس بودیم . این آن است که تنسگریتی بدنبال اش است. می توانم بگویم که سنت شمنیزم خواهان بازگرداندن اتان به آن است. می دانید که قرار نیست تبدیل به انسان نئاندرتال بشوید. اما شما و ما این توانایی را باندازه کافی داریم که دوباره چیزی شویم که قبلا بوده ایم. دوباره در سکوت قرار بگیریم. شما به این سکوت محتاج هستید.  نیازمند این زبان اولیه هستید . محتاج آن سطح الهام که یکبار در آن بوده اید هستید. وقتی شما بودیزم را عمل می کنید بر روی یک تشک می نشینید ...به آنجا می رسید. وقتی به آن رسیدید احساس ارتباط درونی با کائنات می کنید. و می بینید که چیزها دارند محو می شوند چیزها دارند با هم ترکیب می شوند. شما احساس جدایی از چیزی نمی کنید. شما احساس تنهایی نمی کنید.

پس تو می گویی که زبان است که این مانع ساختگی بین ما و کالبد

انرژی را ساخته است؟ که ساخته شده .. فکر کنم کاستاندا می گوید بوسیله پروازگرهای ذهن ساخته شده، نمی دانم چطور می گویید مالکیت تفکر فرم گرا.

-        می دانی ذهن ما با زبان محاصره شده و این ما نیستیم. این زبان ما نیستیم و یکجوربنوعی می شود گفت موجودی تمام تفکرات ما را تصاحب کرده است که موجب می شود ما فکر کنیم که فکر می کنیم. ولی در حقیقت تنها حواس ما را از کالبد انرژی امان پرت می کند. و در واقع انرژی ما را می دزدد.

پس این آن چیزی است که شما می گویید؟

-        کاملا درست است بسیار صحیح!

پس راه بازپس گیری بدن امان و برگرداندن خودمان رفتن به آگاهی خاموش و دوری از آمم مانند این...فکر کنم در کتاب اولش در این باره صحبت کرده دوری از گفتگوی درونی که همیشه با ما صحبت می کند. گفتگوی درونی درباره ی تاریخچه ی شخصی؟

-        بله این درست است بله !ما با چیره شدن بر این  کلی انرژی بدست می آوریم تا سفر کنیم. که این آن چیزی است که شما می گویید تا استاد شویم و این برای همگان امکان پذیر است. این کاری است که کارلوس و تایشا و کارول و فلوریندا کردند. آنها این را برای همه در دسترس قرار دادند.دیگر لازم نیست بدنبال یک قبیله کوچک در مکزیکو بگردید. می دانید برای همه در دسترس است.

پس این برای همگان در دسترس است.حدس میزنم مدیتیشن در این باره است. و همچنین  بعضی از تمرینات بودیسم و بعضی از تمرینات تائو. می دانید انرژی و فیزیولوژی بشریت یکسان است.برای همه یکسان است اما سنت هایی که می توانند سکوت ایجاد کنند می توانم بگویم که توانایی کشف این را دارند.  و می توانند این را بر مبنای راه اشان می دانید بر مبنای شیوه ای که این را می بینند توضیح دهند.

-        می توانم  بگویم که این صحیح است بله

 

 

 

خب مبارز با مرگ کیست ؟ چرا که او نمرده و او خواه مرد یا زن نمرده است هنوز در یک جایی در این سیاره هست.

-        بله بله!

آیا می توانی درباره اش صحبت کنید؟

-        بله بخصوص به این خاطر که نسبت به داستان کارول تیگز و مبارزمرگ علاقمند هستی.

خب مبارز مرگ... در واقع مبارز مرگ در زمان اندکی که با او بودم از میان او حس می شد. و من گفتم واو!!! گویا دارد چیزی اتفاق می افتد. منظورم این است که شیوه ای که فکر کنم او مقداری از انرژی اش را به مبارز مرگ داده است. و کسی چه می داند شاید به همین دلیل بوده که او در زمانی که قرار نبود برگردد ؛بازگشته است.

-        اوهوم ممکن است. این ممکن است. منظورم این است که می داند؟

این موضوع مهمی است.

-        بسیار خب ! ما الان به آن خواهیم پرداخت.

من نمی خواهم الان به آن بپردازید می خواهم بدانم چه کسی این را می داند ؟شما چه چیزی در این مورد  دستگیرتان شده است؟

-        مبارزمرگ یک بیننده ی کهن است. که ناوالی از سیره ی کهن ما بوده است. و یکی از آنهایی که بخوبی و کمال خیلی خیلی از این تکنیک های رویا بینی را می شناسد. و تهی از خود است و اولین باربطور فیزیکی مرد به دنیا آمده است. و با تهی کردن خود بوسیله مرور دوباره و غیره،و خیلی تمرینات دیگر توانسته است بطور کامل نقطه پیوندگاهش را به موقعیت یک زن تغییر مکان دهد. و او در آگاهی نرمال و واقعیت فیزیکی بین زن بودن و مرد بودن جابجا می شود. بسیار خب در پایان زندگی اش در آخر زندگی اش خواه زن یا مرد او نمی خواست که به دنیای دیگری برود او می خواست اینجا بماند اوواقعا این مکان را دوست داشت. اما کالبد فیزیکی اش تا ابد دوام نمی آورد. پس او کاری کرد که می توانید به آن توافق بگویید. توافقی با ناوال های دودمان ما لا اقل با ناوال هایی که با او توافق کردند با او عهد بستند می دانید شما به زوربا او عهدی نمی بندید. هیچکسی در این دنیا بر روی شما قدرت الزام آوری ندارد.هیچ موجود غیر ارگانیکی بر شما قدرتی ندارد. شما با آنها توافق می کنید یا توافق نمی کنید.  پس او به سوی هرکدام از ناوال های خط ما رفت. ه آیا می خواهی ؟ تو نمی توانی این را به کول بگیری؟ آیا می توانم آگاهی ام را بر کول آگاهی تو حمل کنم؟ همانطور که در کتاب خوانده ای دون خوان نمی خواست این کار را بکند. و همینطور آنگونه که درکتاب خوانده ای برخلاف دون خوان این کار برای کارلوس کاستاندا واقعا راحت بود و وقتی کارلوس رفت. آنها به سوی کارول تیگز رفتند. پس شما درست می گویید کارول تیگزمبارز مرگ را در حال جاری حمل می کند.

پس تو می گویی که او مبارز مرگ را بعنوان بخشی از آگاهی حمل می کند؟

-        بله او انرژی مبارز مرگ را با خودش حمل می کند. و وقتی که مبارز مرگ در اتاق حضور می یابد موجودیتی مجزا نیست.

پس به این خاطر است که من حس کردم مبارز مرگ به میان چشم چپ او آمد وقتی که به من نگاه کرد.

-        این درست است چرا که وقتی مبارز مرگ با اوست رنگ چشمان او به سیاه تغییرمی کند.

بله من این را دیدم میدانید داشتم به او نگاه می کردم و تنها می توانستم چشم چپ او را ببینم.چشم راست او قابل رویت نبود. چهره اش تقسیم شده بود. و من این را حس کردم احساسی از اتصال یا تبادل یا هرچه که شما بدانید.

-        وقتی ما به تور مکزیکومی رویم و مردم را با خودمان می بریم کاری که هر سال انجام اش می دهیم. به دیدن کلیسایی می رویم که کارلوس و کارول در آن با مبارزمرگ دیدار کردند. شما می دانید که روح مبارز مرگ آنجا است. او بگونه ای کل توررا هدایت می کند. وقتی به کلیسا می رویم .بسیاری از افراد او را حس می کنند. بسیاری از مردم شروع به دیدن رویابا او ؛ در وضعیت رویا می کنند. من او را آن زن خطاب می کنم چون در آخرین تجسم خارجی اش زن بوده است. و او یک موجود غیر ارگانیک است. کاملا یک موجود غیر ارگانیک برجسته و متعالی است.

پس تو می گویی که او از موجود ارگانیک به غیر ارگانیک تغییر کرده است؟

-        اوه بله وقتی فردیت دارد بله. وقتی دون خوان از درون سوخت .آنگاه تبدیل به موجود غیر ارگانیک شد.

من و تو الان ارگانیک هستیم درست است؟ ما از کربن ساخته شده ایم. -  بله ارگانیک هستیم گوشت و خون زنده . اما وقتی این می سوزد  تبدیل به غیر ارگانیک می شود.

اوه من این را نمی دانستم. ممنون که این را روشن کردی. اما آن بیرون غیر ارگانیک هایی هستند که هرگز ارگانیک نبوده اند؟

-        این درست است.می توانم بگویم اکثر آنها کاملا غیر ارگانیک هستند. کاملا غیر ارگانیک از تولدشان حالا تولد هرچه می تواند باشد. انرژی های خالص دیگر به هرحال....

پس فهمیدم این موجود غیر ارگانیک که مبارز مرگ باشد ؛ خودش را

به کارول چسبانده و به نوعی از انرژی این دودمان همکنون تغذیه می کند؟ آیا این آن چیزی است که می گویید؟

-        دمن نمی گویم تغذیه کردن چون همیشه این در تبادل متقابل است. می دانید مردم زیادی وقتی بعضی از کتاب ها را می خوانند با خودشون می گویند اوه خدای من وقتی غیر ارگانیک دیدم ! باید چه کار کنم؟ اوه خدای من ممکن است در بیدار رویا بینی با آنها برخورد کرد. آنها می توانند تو اتاق ات راه بروند. شما می توانید آنها را در خواب رویا بینی ملاقات کنید می دانید. هرجایی این موجودات غیر ارگانیک هستند مسلما هستند و  شما فقط آن یکی را که دوستانه است انتخاب می کنید. آن یکی ای را که در انرژی اتان رزونانس ایجاد می کند. طنین می اندازد و باعث می شود قلب اتان باز شود. آنانی که می خواهید با آنها تعامل کنید آنهایی که ممکن است بخواهید معدود دوستانی بین اشان داشته باشید .

خب دون خوان از آنها بعنوان موکل استفاده می کرد. آیا دون خوان آنها را تسخیر می کرد واز آنها بعنوان موکل استفاده می کرد؟ تا به نوعی برای او کار کنند؟ منظورم این است که به نوعی از کتاب های اولیه اینطور فهمیده ام چطور بگویم دون خوان دوست نداشت که انرژی اش با غیر ارگانیک ها مخلوط شود.

-        این خواسته او نبود بیشتر کارول و کارلوس این کار را کردند.

پس روابط متقابل اونسبت به دون خوان کاملا متفاوت بود آیا او

آنها را تسخیر کرد؟

-        من هم به اندازه شما ازخواندن کتاب ها می دانم. شاید موکل ها متفاوت باشند فکرمیکنم که موکل ها یکجوردیگر هستند. شما فکر می کنید که یک موکل غیرارگانیکی است که به یک فرد فیزیکی می چسبد که می دانید بطوراساسی یک همدم و همنشین است. یک موجود غیر ارگانیک چون هم اکنون در دقت دوم زندگی می کند. به شما یک شتاب انرژتیک اضافی می دهد. مشکل این است که بسیاری از مردم موجودات غیرارگانیک را در زندگی اشان قبول می کنند. در حالیکه بعنوان موجود بشری هنوز کاملا مرور دوباره نکرده اند. آنها می توانند از این موجود غیر ارگانیک بگوییم برای اهدافی نه چندان خوب استفاده کنند. خب این بیشتر در سطحی که شاید بشود گفت کیهانی؛ اتفاق می افتد. که یک موجود کیهانی خاص بنوعی انرژی و احساسات را می مکد یا اینکه اعتیادی ایجاد می کنند که حتی به میزبان اشان منتقل می کنند.بله شیوه ای که به ما یاد داده شده که از آنها استفاده کنیم اینگونه است که همیشه یک توافقی هست. همیشه یک تبادل انرژی هست. اگر ما بخواهیم به جاهایی که میخواهیم ما را می برند. و ما بخش هایی از دنیا امان را به آنها نشان می دهیم این تبادل است . من آنها را بیرون نمی فرستند که با پرزیدنت اوباما صحبت کنند. ما این کار را نمی کنیم.

خب صبر کنید تبادل به این معنی که شما شاید بشود گفت روابطی با یک موجودغیر ارگانیک دارید؟

-        بله. می دانید بعضی مردم دارند و بعضی مردم ندارند. اما اگر سئوال شما این است که ...

پس آنها دنیای خودشان را به شما نشان داده اند و شما دنیای خودتان را

به آنها نشان داده اید. چه چیزی از این دنیا را به آنها نشان دادید؟

-        بسیار خوب درست مانند مبارزمرگ که او واقعا این دنیا را دوست دارد بعضی از موجودات غیر ارگانیک دوست دارند که با شما در بقالی گردش کنند. من می دانم که این به گوش ابلهانه می رسد. به این دلیل که ما می توانیم هرروز به بقالی برویم اما برای آنها این واقعا باحال است.

و اینها موجوداتی هستند که هرگزانسان یا ارگانیک نبوده اند؟

-        می دانید تا بحال فکر نکردم که یکی ازاینها را نگهدارم و ازاو این را بپرسم که که آیا یک زمانی تو انسان بوده ای یا نه؟ همانطور که قبلا توضیح  دادم می تواند هر دو باشد.

پس آنها برای تو چه می کنند؟

-        همانطور که تو الان گفتی در فضای رویای ام من را می گیرند و آگاهی اضافی برتری را به من اضافه می کنند یا به محیط من اضافه می کنند و آنگاه با کمک آنها بیشتر و بیشتر و بیشترمی بینم.

و اگر بخواهید که این رابطه را تمام کنید می توانید؟

-        کاملا؛ من متاسفم اما می خواهم واقعا ساده برخورد کنم. ما اینجا خون آشام نداریم. خیلی ها در آمریکا سریال خون واقعی true blood  یا چیزهایی اینچنینی را دیده اند اما این فقط اینطوری است که اگر شما خون آشام را به خانه اتان راه ندهید آنها نمی توانند وارد شوند. اگر به آنها بگویید که بروند آنها مجبور هستند که بروند.

همین حالت با غیر ارگانیک ها وجود دارد ؟

-        منظورم این بود که این موضوع جالب است چون این سطح از انرژی در همه جا هست. و می دانی ما در این باند نازک فیزیکی زندگی می کنیم. که فکر می کنیم تنها جای ممکن است اما می دانید می توانم بگویم کیهان خیلی پیچیده و خیلی چندگانه استmultifacete تنها با آگاه شدن از اینکه خیلی بیشتر از اینها آن بیرون است. خیلی بیشتر نسبت به آنچه که بوسیله تفکر و فرهنگ به ما قبولانده شده و من فکر می کنم این نشان ارزش تنسگریتی است.

و در واقع می خواستم که با تو یک مقداری درباره این صحبت کنم که چه اتفاقی در آخر هفته تنسگریتی که به زودی در نیویورک اجرا می کنید خواهد افتاد . می دانی این واقعا برای من جذاب است که از جزئیات کارهای تولتک ها بشنوم چرا که می دانید می توانید درکتاب ها خیلی در این مورد بخوانید اما اگر شما از سال ۱۹۸۸ شاگرد این راه باشید آنگونه که شما می گویید مسلما کلی چیزهای تازه برای گفتن دارید که ما هرگز در هیچ جا نخوانده ایم.

-        خب بعد از هر ورکشاپ آنچه به  آن می پردازیم کمک به شنوندگان برای رسیدن به سطح ابر آگاهی است. و ما حرکات جادویی انجام می دهیم . ما بعضی از اشکال مرور دوباره را انجام می دهیم. اما شیوه جدید مروردوباره که کارول تیگز ارائه داده تئاتر بیکرانگی نامیده می شود. شما صحنه ها را بازی می کنید و بعد حرکتی جادویی می کنید تا به کالبد انرژی اتان برسید حرکت می کنید و صحنه ای را از کالبد انرژی تان بازی می کنید. و شما این را بارها و بارها و بارها انجام می دهید.

منظورتان چیست که صحنه را بازی می کنید می توانید کمی بیشتر توضیح دهید؟

-        بله بسیار خب شما صحنه ای را در آگاهی نرمال روزانه دارید. خب بگذارید بگویم؛ یک صحنه خوب سراغ دارم ؛من یک روز رفتم دکتر و خانمی در مطب دکتر به من گفت اوه خب تو شبیه یک نوجوان لباس پوشیدی چه چیزی مجاب ات کرد که همچنین لباس نوجوانانه ای بپوشی؟ اوکی این صحنه است. و من بعنوان یک فرد. فردیت ام یکخورده حالت مدافع می گیرد. می گویم اوهوم خب من این صحنه را بر می دارم. شما برای من نقش خانم را بازی می کنید و من نقش خودم را بازی می کنم . و در زمان عادی همانطور که اتفاق افتاده بازی اش می کنیم. بعد یک حرکت جادویی انجام می دهیم. و این ما را به کالبد انرژی نزدیک ترو درتماس  آن می کند. حرکات جادویی ما را به کالبد انرژی می رساند. آنگاه من قصد جدیدی بنا می کنم.  بسیار خب من در سطح نزدیکتری به کالبد انرژی هستم. یک خورده  یشتردر ابرآگاهی هستم . و می خواهم به او جواب متفاوتی بدهم می خواهم بگویم اوه خب ممنون هستم که در مورد من فکر کردی. و سپس این صحنه را بازی می کنم. و مکالمه را بطور متفاوتی بیان میکنم. می بینی منظور من این است که شما نقش خانم را بازی می کنید که همان حرف را می زند که تو لباس ات مثل نوجوان هاست و غیره. و من می گویم اوه ممنون ازاینکه متوجه شدید. و آنگاه شما به جای آن خانم چیز دیگری می گویید. و ما دوباره حرکات جادویی انجام می دهیم. و ما آنگاه دنبال راه دیگری برای تغییر صحنه می گردیم. می بینی این فرآیندی تکرار شونده است.

نه نه من کنجکاو هستم که بطور انرژتیک این چه کاری برای تو انجام می دهد؟

-        دقیقا می خواهم همین را بگویم که اینها به تو چه می گویند. این تغییر مکرر از آگاهی نرمال به ابر آگاهی – از ابر آگاهی - به آگاهی نرمال و بار دیگر به ابر آگاهی. سفری است که هر کسی از آنچه شما می گویید واقعیت فیزیکی به واقعیت مجازی می کند این سفری است که هرکدام از ما انجام می دهیم و هر قدر بیشتر در ابر آگاهی بمانید بیشتر می توانید این صحنه های نرمال روزانه را تبدیل کنید. این صحنه هایی که به درون اتان فشار می آورد. می دانید دارید رانندگی می کنید یا در مترو هستید. و اوه ممکن است دیر کنید و تمام این جور چیزها...

منظورت چیزهایی مانند خود مهم بینی است که کاستاندا درباره اش صحبت کرده است؟

-        دقیقا موضوعات آگاهی نرمال - که همه اش در باره خود مهم بینی است. همه اش درباره من و حال من و احساس من است. پس این زن به خود مهم بینی ات توهین کردودر نتیجه  مستقر کردن نقطه پیوندگاه به دسته ای ساکن و غیر متحرک . بنابراین با خلق کردن تئاتر بی کرانگی شما می توانید که با مرور دوباره این انرژی را حرکت دهید. پس آن متوقف نخواهد شد چرا که ذهن خود آگاه نمی داند که چه چیزی بازیگرانی عالی می سازد. اگر این مانند یک وضعیت واقعی باشد یا اینکه نه کسی نقش زن را بازی کند. چرا که کالبد انرژی تنها به آنچه که با او کنش می کند واکنش نشان می دهد.

 

مراقبت از آتش درون امان مصاحبه ای از رناتا و نائی مورز ۲۰۱۴

t.me/Atashdaron1

مراقبت از آتش درون امان

 

مصاحبه ای با رناتا مورز و نائی مورز

چاپ در ژوئن ۲۰۱۴

رناتا مورز و نائی مورز مدیران مشترک و خلاق کلیر گرین هستند. شرکتی که در لوس آنجلس بدست کارلوس کاستاندا تأسیس شد تا از کارگاه های آموزشی تنسگریتی حمایت کند. تنسگریتی اقتباسی مدرن از شیوه تندرستی و سلامتی است که توسط دون خوان به دکتر کاستاندا، کارول تیگز، تایشا آبلار و فلوریندا دانر گراو آموخته شده است. بیننده سرخپوست یاکی از یوما ، آریزونا و سونورا. این شیوه به دودمان بینندگان به ارث رسیده است و از بیش از ده هزار سال پیش در مکزیک باستان سرچشمه گرفته. حرکات و تنفس ها در حالت ابر آگاهی بوسیله ی بینندگان کهن مکزیک اکتشاف شده که تندرستی فیزیکی و انرژی سان را فراهم می آورد و شامل خود شناسی، رویابینی و تمرینات سکوت و همینطور ترکیبی متغیر از تمام اینها بنام تئاتر بی کرانگی می شود. تمرینی که کارورزان با گروهی از همیاران، صحنه هایی از زندگی روزانه خود را بازی می کنند. بنابراین ممکن است باعث شود آگاهانه تر انتخاب های حیاتی روزانه را انجام دهند. در اینجا آنها درباره  چگونگی تمرین تنسگریتی و تئاتر بی کرانگی با ما صحبت می کنند.به دلیل اینکه به افراد کمک کنند تا به آتش درون یا انرژی حیاتی شان متصل شده و از آن نگهداری کنند. تا از محدودیت های فرهنگی و اجتماعی در مورد جنسیت، سن و سال و غیره عبور کرده تا به جوهر عمیق اینکه ما که هستیم و واقعاً چرا اینجا حضور داریم ، دست بیابند.   

منظور شما از ارتباط و حفاظت از آتش درون یک فرد چیست؟

از نظر  دودمان بینندگانی که تنسگریتی از آنان سرچشمه می گیرد.  هر کدام از ما یک آتش درونی دارد. درخششی از خاصیت حیات و آگاهی که وقتی با تمامیت وجودی امان(تمامیت وجود در دیدگاه سنت دون خوان کالبد انرژی است. مترجم) در گیر چیزی می شویم روشن شده و مسلط می شود. اسپانیایی ها آن را دوئنده می نامند که از اسپانیایی کهن دوئن ده کاسا ، به معنای صاحب خانه می آید که اشاره به جن کوچک یا موجود جنی دارد. در اساطیر جزیره ایبریا یا آمریکای لاتین، اغلب این موجودی موذی است که موقتاً مردم را تسخیر می کند و هیبت طبیعت را به آنها نشان می دهد.

فدریکو گارسیا لورکا دوئنده را اینگونه تشریح می کند: نیروی اسرار آمیزی که همه احساس اش می کنند و هیچ فیلسوفی آنرا توضیح نداده است، که در درون از کف پا موج می زند، بطور خلاصه روح زمین...

وقتی ما با دوئنده مرتبط شویم، که آتش درون ماست، به تعبیری،  صاحب خانه در خانه است. ما با سرچشمه خلاقیت امان مرتبط هستیم، با زمین و دوره هایش، روح ما که متصل شده است، در هیبت همه چیز.

ارتباطی که با آتش درونی وجود دارد چگونه پرورش می یابد؟

یک اصل کلیدی این است: مشاهده و هماهنگی فرد با سیکل آتش درونی یا اوج و فرود سطح انرژی شخصی. بعنوان مثال، اگر شروع به سرشار شدن از زندگی با طلوع خورشید کرده اید، آنگاه می توانید با آن هماهنگ شده و طلوع انرژی را دنبال کنید، لحظاتی از سکوت داشته باشید تا روزتان را شروع کنید. پاهای خود را بر روی زمین احساس کرده و تنسگریتی تمرین کنید. و همچنان که خورشید حرکت می کند، ممکن است احساس وسیع تر شدن کنید. زمان خوبی برای برنامه ریزی تماس های تلفنی و ملاقات ها و ارتباط با دیگران. و وقتی آتش شما حول و حوش چهار پنج بعد از ظهر شروع به افت می کند. بهتر است بجای تمایل به با قدرت عمل کردن در این ساعات، یا زنگ زدن به رئیس اتان و صحبت درباره ی ایده های جدید در انجام وظایف اتان، زمانی بخود داده ، بدن اتان را کش و قوسی بدهید، برای تنفس مقداری هوای تازه بیرون بروید و این گفتگو را نگهدارید، برای زمانی که انرژی بیشتری برای عمل متقابل دارید. بسیاری از فرهنگ ها از قبل از این هوشیاری با عنوان  قیلوله یا خواب بعد از ظهر پیروی می کنند. اگر از ریتم طبیعی انرژی امان پیروی کنیم ، آنگاه یاد میگیریم که آتش درون امان را با هوشیاری بیشتری برای خلاقیت و حرفه ای مولد بکار ببریم. آنگاه کمتر احتمال دارد که آتش درون امان را با حواس پرتی های بی هدف گمراه کنیم ، یا رنجیده از اعمال دیگران ، یا در قضاوت های بی دلیل درافتاده باشیم. اگر تفاوتی واقعی در نظر باشد ، ما می توانیم با احترام به آن رویکرد برسیم. با بهترین شکل از حضورمان و در زمانیکه همه برای گوش کردن و رسیدن به راه حل در دسترس تر هستند. همینطور با پیروی از سیکل آتش درون امان، ما انرژی و آگاهی بیشتری داریم  برای هماهنگی و انتخاب اعمالی که در هماهنگی با ذات حقیقی امان است. کمتر احتمال دارد که به ناخودآگاه امان برگردیم و قراردادها و توافقات اجتماعی را محدود می کنیم که آتش درون امان را کم سو می کند. توافقاتی بر مبنای جنسیت، سن و سال و غیره، مانند این : بعنوان یک زن، من باید تلاش کنم که دیگران را خوشنود کنم و نیازهای خودم را نادیده بگیرم. یا بعنوان یک مرد ، باید این کار را خودم تمام کنم، چراکه اگر کمک بخواهم ضعیف بنظر خواهم رسید. یا بعنوان مرد یا زنی در هر سن و سالی، فکر می کنم همه اش را می توانم انجام دهم و چرا که نتوانم؟  یا من باید این سرعت گیج کننده ام را از دهه بیستم زندگی ام  حفظ کنم، الان هم می توانم این کار را بکنم. پس با متمایل شدن به آتش درون، ما انرژی بیشتری برای بازبینی و تصمیم گیری داریم که توافقات شخصی امان واقعا از ذات درون امان می آید ، وکدام را می خواهیم اصلاح کرده یا گسترش دهیم، تغییرات اندکی که نیاز داریم، بطور مداوم در طول زمان ، تا توافقات جدیدی را ساخته و زندگی کنیم. بعضی از مثال های این توافقات جدید ممکن است اینچنین باشند: برای همه مفیدتر است در این موضوع دخالت کنند اگر آنها بدانند که برای کامل کردن اش به کمک محتاج هستم. یا ؛ من تندرستی را در هر سنی احساس می کنم، یا ؛ من حالا به تجربه می دانم که چیزها بهتر کار می کنند اگر بخودم سرعت دهم.

کارلوس کاستاندا می گفت که دنیای موجودات انسانی خود یک توافق است. ما بعنوان کودک یاد گرفتیم چطور ببینیم و دنیارا به شیوه ای که همه بر سر آن توافق دارند ، بفهمیم. بهرحال، آنچه که ما واقعیت می نامیم تنها یک شیوه برای دیدن دنیاست، راهی که بوسیله اجماع اجتماعی پایه ریزی شده است. این اجماع اجتماعی به ما توانایی می دهدکه دنیای اجتماعی را سیاحت کنیم، همچنان انتخاب های ما برای زندگی را معین می کند، و ما بدون هیچ حرفی توافق می کنیم، و امکانات نزدیک به بی نهایت امان را محدود می کنیم، به تعبیری بال هایمان را می چینیم. یا طغیانگریم  و در مقابل آنچه که یاد گرفته ایم مقاومت می کنیم، بجای ادعای هدایای فراوان و مختلفی که به ما داده شده است. این ماجرای ما در زندگی است، اگر انتخاب کنیم، تا به بهترین آنچه که از فرهنگ و خانواده امان یاد گرفته ایم دست یابیم ، تا توافقاتی را که بخوبی به ما سرویس داده اند پذیرا باشیم، و تا حرکت در فراسوی محدودیت توافقات، تا پر هایمان در بیاید ، تا در قلب امان توافق های حقیقی را پیدا کنیم، تا آنهایی که آتش درون امان را می کاهند    کاهش دهیم. این موضوع با خود لغت توافق بسیار خوب به تصویر کشیده شده است که حامل معنای به اشتراک گذاشتن یک دیدگاه یا همراه هم آمدن بصورت یک نفر می باشد: در آلمانی Einigung, Übereinkommen, Vereinbarung.

در ریشه لاتین آکوردارِ ، در زبانهای رمی، آکوردو دررایتالیایی و آکورد در فرانسوی و آکوئردو در اسپانیایی اشاره در یک دل بودن دارد. طنین انداختن از قلبی به قلبی یا از جوهری ذاتی به جوهری ذاتی. قلب جایی است که هر کدام ازما با موجودیت انرژی امان اتصال داریم، با آتش درون امان یا با جوهر روح .

  چه دستاورد  اجتماعی برای مردمانی که از آتش درون اشان پیروی کنند وجود دارد؟

فردی که آتش درون زنده ای دارد می تواند تمام اتاق را روشن کند، کل یک جامعه. هرکدام از ما نور یگانه ای داریم برای به اشتراک گذاشتن. و آن نور نفوذ پیدا می کند وقتی آنرا فرا می خوانیم. ممکن است با چیزی که برای ما الهام بخش است به جنبش بیاید، یا با چالشی ارزشمند. اگر ما با ترسی که از چالشی جدید پیش می آید رو در رو شویم، ترس ما می تواند به شور و هیجان تبدیل شود.

کیلی مک گونیگال روانشناس صحبت محبوبی در برنامه آنلاین تد کرده است که در آن تحقیقاتی را به اشتراک گذاشته که گرایش ذهنی ما را نشان می دهد، و نشان می دهد ، شیوه ای که ما چالش ها یا اضطراب  خود را می بینیم بسیار  به واکنش روانی ما متصل است. او به تحقیقات جدید دانشگاه هاروارد استناد می کند. که در آن شرکت کنندگان آموزش می دیدند که به واکنش اشان به استرس فکر کنند، افزایش ضربان قلب، تعریق و غیره. وقتی که از این شرکت کنند گان تست اضطراب گرفته شد ،ضربان قلب اشان زیاد شد و غیره اما بطور غیر عادی عروق خونی آنها ریلکس و باز باقی ماند، واکنش ترکیبی ای که بسیار نزدیک به انعکاس روانی شادی است! بعلاوه، او مشخص می کند، وقتی ما تحت استرس هستیم، در کنار آدرنالین و دیگر هورمون ها ، بدن ما اکسیتوسین هم ترشح می کند، یعنی  یک هورمون پیوندی! پس واکنش بیولوژیک طبیعی ما از ما می خواهد که با دیگران ارتباط برقرار کنیم، نه اینکه در حین چالش خود را منزوی کنیم.

پس اگر ما می خواهیم به ذات حقیقی امان دسترسی بیابیم، لازم است که استرس را باز تعریف کنیم. آنچنان که دون خوان ماتئوس می گوید ، یک جنگجو هر چیزی را بعنوان چالشی می بیند، در حالیکه فرد عادی همه چیز را بعنوان نفرین یا نعمت می شمارد. آگاهی ما، تندرستی ما، آتش درون ما با برخورد با چالش ها افزایش می یابد. و ما همه می توانیم از این نوع از مبارزان باشیم، کار با دیگران برای برخورد با چالش ها در راه هایی که به بهبود و سلامت اجتماعات ما خدمت می کند. اینجا مکانی است که تمرین تئاتر بی کرانگی بسیار مفید است. همچنان که نقش خود را بازی می کنیم، یا افراد دیگری از زندگی روزانه امان، خواهیم توانست که تصویر کامل تری از چگونگی هدایت آتش درون توسط خودمان بدست دهیم، حالتی که ممکن است از روی عادت بگیریم، گفتگوی درونی امان و واکنش های امان، انتخاب ها و پاسخ های امان. و القاء این صحنه ها با انرژی تازه ای که تنسگریتی آورده، دید تازه ای به ما از قسمتی که بازی کرده ایم می دهد، و اینکه چگونه ممکن است ما آتش درون امان را برای بازی در این صحنه و زندگی امان بطور متفاوتی تغییر مسیر دهیم.

ما شروع به دیدن این می کنیم که بازی های زیادی در یک روز می کنیم، و همچنین در طول حیات. و ممکن است همدلی بیشتری با دیگران و نقش هایی که بازی می کنند در خود بیابیم. و می توانیم انتخاب کنیم که نقش امان را با آتش کوچکی که از ناراحتی استرسی که آنها آورده اند بوجود آمده بازی کنیم یا بجای اینکار از چالشی که فراهم آورده اند لذت ببریم،از فرصتی که برای آموختن بدست آمده، برای یافتن جرأتی که برای گذر از محدودیت توافق ها که ما چه هستیم و چه می توانیم بکنیم. برای مشتعل کردن بخش مخفی روح امان و امکانات جدید برای جوامع امان.

برای کشف نگهداری از آتش درون اتان، می توانید در جولای ۲۰۱۴ در ورکشاپ آتش درون در ولفراتشوزن  به ما ملحق شوید.

 

.

 

فراخواندن دئونده ۲۰۱۲

t.me/Atashdaron1

فرا خواندن دئونده، مصاحبه ای با نائی مورز و رنی مورز

مارچ ۲۰۱۲

 

تمرین تنسگریتی  چیست؟

تنسگریتی تفسیری مدرن از راه جنگاوران سیّاح است که دون خوان ماتئوس بیننده یاکی به چهار شاگردش، کارلوس کاستاندا، فلوریندا دانر گراو، تایشا آبلار و کارول تیگز آموخت. دون خوان در یوما ، آریزونا بدنیا آمد و در سونورای مکزیک زندگی کرد، و ناوال یا رهبر گروهی از زنان و مردان بیننده بود که دودمان شان در بیش از ده هزار سال پیش در مکزیک شروع شد. دون خوان هدف بینندگان دودمان اش را آزادی ادراک ، آزادی در دیدن ذات حقیقت تعریف می کرد یعنی ادراک جریان انرژی نوسان داری که بوسیله ی آگاهی ای که او قصد می نامید، سازماندهی می شود. دون خوان به شاگردانش گفت که دانشی که به آنها واگذار می کند مربوط به کیهانی زنده است، یک کیهان که در آن انرژی بطور ثابت جریان دارد و از این رو آنان باید در راهی که به آگاهی نزدیک می شوند، با زمان اشان منطبق باشند. با پیروی از این، کارلوس کاستاندا به ارائه ی مدرن آنچه دون خوان به شاگردان اش یاد داد، نام تنسگریتی نهاد. حرکات جادویی انرژی بخشی که دون خوان و دیگر بینندگان همراهش به آنها یاد دادند، تمرین مرور دوباره یا بازبینی زندگی، رویا بینی به معنای استفاده از رویاهای معمولی، و دیگر سطوح آگاهی به عنوان ابزاری برای سفر از نظر آگاهی. همه این تمرینات طراحی شده اند تا به فرد کمک کنند که کامل شود. به بیانی دیگر، تا ارتباط آگاهانه ای برقرار کنند  با آنچه که دون خوان آنرا کالبد رویا یا کالبد انرژی می نامید ، دوقلوی کالبد فیزیکی که از انرژی ساخته شده است.  تنسگریتی اصطلاحی قرض گرفته شده از معماری است، ابداع شده بوسیله ی معمار، دانشمند، متفکر، و رویابین " آر، بوکمینستر فولر. فولر سازگاری کار آمدی را در تمامیت طبیعت مشاهده کرد، مانند درختان، یا منظومه شمسی، کیفیتی که او بدنبالش بود تا وارد ساختارهای معماری کند. کارلوس کاستاندا این قوانین را در حرکات جادویی و تمام تمریناتی که دون خوان به او یاد داده بود ، دید. همه آنها برای این بود که بشود سازگار و در عین حال در وضعیتی یکپارچه در تمام جوانب وجودی یک  فرد بود ، در بدن، افکار، عواطف، آگاهی و در نهایت تمامیت وجود یک نفر به معنای کالبد انرژی و فیزیکی. همچنین روابط فرد با دیگر انسان ها، حیوانات، گیاهان و درختان، زمین ، سیارات و ستارگان.   

ریشه های تمرینات تنسگریتی چیست؟

کارلوس کاستاندا دانشمند علوم اجتماعی بود، او در حال تحقیقات در زمینه مردمشناسی در حیطه ای بنام گیاه قوم شناسی بود که با دون خوان برخورد کرد.  او امیدوار بود که دون خوان به او شِمایی فرهنگی از گیاهان یاد دهد که با دیدگاه غربی او متفاوت باشد. دون خوان به او دیدگاهی متفاوت از گیاهان و همینطور دیدگاهی متفاوت از دنیا را یاد داد، اینکه ما کی هستیم و هدف ما در اینجا، زمین چیست. او درباره این هدف در دوازده کتاب پر فروش نوشته است، که شامل تعلیمات دون خوان و حرکات جادویی است .  

این هدف چیست؟

برای دون خوان این هدف آگاهی است. تمام موجودات حساس در این سیاره. گیاهان، درختان، حیوانات، انسان ها، بعنوان جنبه هایی از کائنات هستند که آگاهی خودشان را گسترش می دهند. پس تمرین تنسگریتی ، تمرینی در آگاهی است. اگر ما می خواهیم که آگاهی خود را در این سفر زندگی گسترش دهیم، دون خوان به ما  می گوید که به انرژی نیاز داریم. انرژی ای که از جایی می آید که ما بتوانیم تمام منابع امان را درهم ادغام و منسجم کنیم. پس تمام تمریناتی که او به شاگردانش یاد داد ، که آنها سپس به ما یاد دادند، برای این هدف است. آنها احساس کردند که بهترین راه ابراز قدردانی به آنچه که دون خوان به آنها یاد داده ، این است که با هر کسی که علاقمند است آنرا به اشتراک بگذارند. پس آنها ما را آموزش دادند تا بطور مستقیم با دیگران آنرا شریک شوند از طریق سمینار ها و کلاس ها در اینترنت و همینطور بطور فردی، این  فعالیت ها  تحت حمایت شرکت ثبت شده ی کلیر گرین است. جایی که ما حرکات جادویی و رقص ها و موسیقی و تئاتر و تمرینات خود شناسی که به ما یاد داده شده  را به اشتراک می گذاریم. و ما هم اکنون  تسهیل گران جدیدی را برای به اشتراک گذاردن  این تمرینات در گروه های محلی آموزش می دهیم.

می توانید برای ما توضیح دهید چگونه فرد از منظر ساختار تنسگریتی یا یک تمرین تنسگریتی مفهوم تندرستی و بهزیستی را می فهمد؟

این سئوال خوبی است. اول باید ببینیم که منظورمان از تندرستی چیست. برای معلمان ما، تندرستی به معنی توانایی احساس هیبت بود به این معنی که قدردانی و حیرت از هر آنچه که در راه امان پیش می آید بعنوان آزمون، چه چیزی باشد که بدان امیدواریم یا توقع داریم و چه آنکه نباشد. به بیانی دیگر داشتن انسجامی سیال در وجود خودمان، در دیدن غیر منتظره ها دریک زمینه ای بزرگ تر، که در واقع گذر به فراسوی محدوده ای است که دون خوان آنرا" ذهن من من " می نامید و دسترسی به " ذهن حقیقی" ، یعنی ذهن موجودیت یکپارچه ما. پس اگر کسی  در زندگی وارد راه ما شود ، چه کسی که از چراغ قرمز رد شود و چه پیشخدمتی که بنظر می رسد در رستوران به ما کم محلی می کند ، یا برنده ی جایزه ای یا آنچه شما به شدت در  تلاش برای مقاومت و انکار در برابرش هستید ، یا بعکس مخالفت نکردن با حسی که به ارمغان آورده شده ، بجای اینها  ما در این احساسات حضور داریم و خود را در آزمون  دیده و منطبق هستیم. ما می توانیم اجازه دهیم که این احساسات جریان یابند، و کارشان را بکنند، که بخشی از آن هست که به ما می گوید که چه وقت ما داخل یا خارج از سطح انسجام با خودمان یا دیگران هستیم. بعنوان مثال، ما می گذاریم که ترس طبیعی ما مانع راه رفتن در تقاطع خیابان شود و اجازه می دهیم خشم از راننده سرا پای وجودمان را بگیرد و بعد خواهیم دید که ما  واقعاً باندازه کافی در حین عبور از این تقاطع دقت نکرده ایم. یا ما اذعان می کنیم که از بی توجهی پیشخدمت به ما احساس اندوه یا خشم می کنیم ، و بعد شاید قادر شویم رفتارمان با او را نرم تر کنیم، ببینیم که او احتمالاً تا دیر وقت اینجا کار می کند ، یا به شادی امان فضایی بدهیم با دیگرانی که به ما جایزه داده اند، در همان زمان قدر دانی و اذعان کنیم به وجود  آنهایی که در طول راه به ما کمک کرده اند.      

بوکمینیستر فولر نشان می دهد که اگر ما به ساختارهای تنسگریتی نگاه کنیم، مثلاً به یک درخت، می توانیم ببینیم که اگر باد شدیدی بوزد و امکان این باشد که درخت  به سختی یخ زده شود، رگ برگ هایش ممکن است ضربه محکم و سختی بخورند. با این حال ، در اغلب شرایط درخت سیستم هیدرولیکی از آب و هوا در درون دارد که به او امکان می دهد که خم شده و در زیر فشار تطبیق پیدا کند بجای اینکه بشکند.

جالب توجه است که روانپزشکی مدرن از پدیده های موازی در روح و روان ما صحبت می کند. روان پزشک و نویسنده دانیل سیگل پیشنهاد می کند که اعمال روان و عواطف سالم می تواند با آنچه که ریاضیات به آن " سیستم های پیچیده " می گوید مقایسه شود که  این سیستم های ریاضی ، نیازمند هم تفکیک و هم انسجام اجزای جداگانه است. او به ما مثالی از یک گروه کر می دهد، اگر همه ما با هم یک نت را بخوانیم ، خب ما منسجم هستیم اما تفکیک شده و متفاوت نیستیم. سیستم خشک و محکم است. اگر ما گوش امان را بگیریم و همه در یک زمان بخوانیم ، حال تفکیک و تفاوت داریم اما سیستم دچار هرج و مرج است. اگر ما با همدیگر در هارمونی بخوانیم، حال سیستمی با عملکرد یکپارچه داریم.

در عواطف امان هم اگر خشک یا در هرج و مرج باشیم ، دانش امروز قائل به این است که این مسئله در وضعیت فیزیکی و ذهنی ما خودش را نشان خواهد داد؛ و دیگر ذهنی شفاف یا بدنی حقیقتاً سالم بدون عواطف یکپارچه و منسجم وجود ندارد. دکتر دانیل سیگل به نقل از تحقیقی در دانشگاه هاروارد می گوید مغز کودکانی که بطور مزمن آزار دیده اند نه تنها کوچک تر از اندازه معمول است بلکه منطقه مخصوصی از مغز که در نتیجه آزار مزمن این کودکان آسیب دیده است، ناحیه هیپوکارپوس یا کوپوس کالوسوم میباشد که وظیفه اش انسجام و یکپارچگی است. نتیجه گیری این دانشمندان که  شامل روانپزشکان نیز می شوند ، ضایعه ی مسدود شدگی ادغام، ترویج روابط سالم و انسجام پذیری است. و همانطور که دون خوان نشان داده، مناظره درونی ما بر روی تمام موجودیت و تجارب ما تاثیرگذار خواهد بود. و این در تحقیق دیگری در عصب شناسی توسط دکتر کنداس پرت و دیگر متخصصان نورولوژی در حیطه ی ایمنی شناسی اعصاب و روان   دیده می شود که در تشریح  باید گفت : مطالعات اشان درمورد  شیوه عمل نوروپپتید در سیستم ما است  که در واقع وضعیت  ایمنی ذهنی ،عاطفی بشدت به آن مربوط است.

و اینطور دیده می شود که بدن سالم بدنی است که تمامی احساسات را دریافت می کند بدون آنکه احساس نیاز به عمل متقابل کند یا بی اندازه در یکی از این احساس ها گیر بیافتد. یا آنکه در مورد آنها قضاوت خوب و بد کند. از دید معلمان ما، این همان کاری است که ما می خواهیم در موجودیت امان انجام دهیم، اینکه بتوانیم به هر آنچه از درون و بیرون اتفاق می افتد گوش داده و اذعان کنیم.

بنابر این اغلب در گرو ها و جمع های " آگاهی" ، باوری ضمنی وجود دارد که ما باید بخش های بخصوصی از خودمان  یا احساسات امان را انکار کرده و نا دیده بگیریم.  بعنوان مثال ، اگر ما در کلاس حرکات هستیم و احساس درد می کنیم، ممکن است فکر کنیم که تنها باید آنرا نادیده بگیریم ودر همراهی دیگران  ادامه دهیم. یا اگر احساس خشم می کنیم، یا احساس حسد(ممنوع آسمانی) می کنیم، یا بقیه احساساتی که احتمالاً یاد گرفته ایم انکار اشان کنیم، سعی کنیم آنرا از مقام اش پایین بکشیم و بر روی او لبخند مؤدبانه ای نقاشی کنیم.  

بنابر این تمرین تنسگریتی هنر سیال بودن و انسجام پایدار است. که شامل این ها می شود: مرور دوباره یا بازبینی زندگی امان به کمک تنفس توسعه بخش جارو کننده ، رد گیری روزانه انرژی و عواطف در تجارب امان در نتیجه دانستن الگو ها و شناخت  خودمان باندازهٔ کافی تا بفهمیم کجا به فکر و عواطف امان گیر کرده ایم، و همینطور کجا انعطاف پذیر هستیم، و بهمان اندازه دانستن درباره این شرایط شامل اینکه آنها را چگونه تجسم می کنیم، چگونه تنفس می کنیم، در بدن امان چه اتفاقی روی می دهد، آیا در حین خشم فک امان را سفت می کنیم؟ آیا سینه امان در حال حسادت خود را جمع می کند؟ و با شادی باز می شود؟ بنابراین می توانیم خودمان را تنظیم کنیم و حساب کار خودمان را در هر شرایطی داشته باشیم، و مسئولیت بخش خودمان را در اتفاقی که می افتد برعهده بگیریم و اجازه دهیم دیگران هم مسئول بخش خودشان باشند. اگر به مسئولیت امان در وضعیت روی داده اذعان کنیم آنگاه توانایی انطباق، هماهنگی و همکاری داریم.

   این توانایی امکان  ساختن گروه کر از تمام مایعات، مغز و استخوان های بدن مان را در کنسرت دارد  تا یک کُر یگانه و فردی و حقیقی را که به دیگران ملحق شده تبدیل به سمفونی ای کند که همان است که از طرف " خود دیگر ما" کالبد انرژی فرا خوانده می شود.  

این وضعیتی منسجم از کامل و پر بودن  در بدن و روح فرد است  که می تواند با آمدن دئونده مقایسه شود  قدرتی برای واقعاً حس کردن تمامی محدوده ی عواطف، و بیان این حس عمیق، آنگونه که فدریکو گارسیا لورکا می گوید، از اعماق زمین و آسمان خودشان می آیند و به پا های امان می روند، رگ ها و قلب ها و چشم ها و صدای امان را روشن می کنند، وجود مان می تواند تمام اتاق را روشن کند، تمام خانواده، تمام جنگل، تمام شهر، تمام یک دنیا...همه موجودات، در یک زمان.   

نائی مورز و رنی مورز شاگردان کارلوس کاستاندا و سالهای متمادی است که تسهیل کننده گان تمرینات تنسگریتی هستند.

۲۰۱۲

 

 

رویاهای اتان را محکم بچسبید مصاحبه ای با رناتا مورز و نائی مورز

t.me/Atashdaron1

رویا ها را محکم بچسبید

مصاحبه ای با رناتا مورز و نائی مورز

کاروزان تنسگریتی و هواداران نیویورک و ویسینیتی

 

با نزدیک شدن زمان کارگاه آموزشی تنسگریتی و تئاتر بی کرانگی در نیویورک ، به نام ،ندایی برای بیداری عمل، آنچه در ذیل می آید پاسخ های نائی مورز و رنی مورز به پرسش های فرستاده شده از طرف کارورزان تنسگریتی و هواداران نیویورک و ویسینیتی می باشد.

هر هفته به پرسشهای فرستاده شده در اینجا پاسخ های جدید اضافه می شود: تشکر ویژه از نت کارلسون، الینا کارلسون و اگواینا کولبکووا برای جمع آوری پرسش ها و شروع گفتگو در باب این موضوع بسیار مهم که ما آنرا در سپتامبر در نیویورک و نوامبر در دنی آ ،اسپانیا کاوش خواهیمق کرد. نقشی که ما در زندگی بازی می کنیم و طبقه بندی طنز آمیزی که دون خوان به ورژن های سایهٔ این نقش اختصاص داد – و اینکه چگونه می توان رویکرد امان به این نقش ها را تغییر داد تا در راه رویاهای خودمان قدم گذاشت‌ .

 من رؤیایی (آرزویی) دارم، چیزی که صمیمانه در زندگی ام خواهان انجام اش هستم. وقتی در حالی هستم که این رویا را حمایت و به آن عمل می کنم می توانم حس کنم که چقدر همه چیز با دنیای ام در توافق است.  اما بعد، وقتی برای دوره ای  طولانی در حمایت رویایم کاری نمی کنم حس می کنم گمشده ام و بوسیله زندگی روزمره در هم شکسته ام. چه کاری می توانم برای ماندن در حالت حمایت از رویایم انجام دهم و در جایی که درهم شکسته می شوم گیر نکنم؟    

 رنی:  آشکار نمودن یک رویا در نتیجه اثر متقابل چندین سطح مختلف در درون ماست....

یکی سطح  اصلی هستهٔ انرژی ماست، ممکن است ما از قبل می دانیم چه می خواستیم رویا ببینیم یا بسازیم و آنرا عمیقاً در درون خود بعنوان اشتیاقی وافر حمل می کنیم تا اینکه شروع به نمایاندن اش در قلمرو فیزیکی زندگی روزانه امان می نماییم. از سوی سطح تجربه جسمانی امان ، ممکن است چیزی را  در زندگی روزانه امان ببینیم، بشنویم، بچشیم، لمس کنیم و بویش کنیم که به ما الهام کند که درگیرش شویم چرا که آتش  هسته اصلی درون ما را روشن کرده است تا وارد عمل شود.

با هردو روش، تجلی یک رویا که شامل جرقه ای از روح امان است و  همچنین قدم های عملی برای اعلام آن- یک نقشه، یک نقشه پشتیبان، یک استراتژی مالی، حمایت از شرکا ٕ و توانائیه پافشاری بر هدف یا تمرکز بر رویای امان ، حتی در هنگامیکه انسداد ها  و موانع ظاهری و وقفه هایی در دستیابی به  آن ظاهر می شود و وقتی آن وقفه ها در رؤیا مان اتفاق می افتد ، که بهرحال  آنها اتفاق خواهند افتاد- وقتی خانواده ما نیازمند پزشک می شود ؛ وقتی درآمد امان را از دست می دهیم؛ وقتی فرد دیگری نیازمند توجه ماست- کار کاملاً خوب این  است که رؤیا مان را در دستان مطمئن و امن روح امان در تعلیق بگذاریم. بعد از پایان همه این مشکلات رؤیای امان از آنجا باز می گردد  درحالی که خبره گی و توجه مادر جای دیگری متمرکز شده است. و وقتی ما دوباره آماده شدیم که رؤیای امان را زندگی کنیم، همیشه می توانیم به جوهر مان رجوع کنیم و آن را باز یابیم و دوباره آن حس فوق العادهٔ  بهمراه قالیچه جادویی حمل شدن را حس کنیم ، یک انرژی جاری که از میان ما و پروژه ما می گذرد و موانع مقابل را بی رنگ می سازد. رؤیاهای ما جادوی ماست- آنها همیشه در درون ما و حیطه ما خواهند بود. اجازه دهید که موفقیت یا پیشرفت امان را آنگونه قضاوت نکنیم که داریم مسابقه دو می دهیم. بعنوان جادو ، رؤیاهای مان زندگی و ساعت کار خودشان را دارند. اگر بتوانیم خودمانرا برمبنای آن تنظیم کنیم بهتر است تا اینکه رویامان خودش را با ما تنظیم کند و ما احتمالاً شانس بهتری در به ثمر رساندن اش داریم. شاعر آمریکایی و فعال اجتماعی، لانگستون هوگز همان احساس شما را در شعرش بیان می کند:

رؤیا ها

رؤیاها را به سختی نگهدار

چرا که اگر رؤیاها بمیرند

زندگی مرغی شکسته بال است

که نمی تواند بپرواز در آید

به سختی رویاها را نگهدار

چرا که وقتی رویاها بروند

زندگی زمین لم یزرعی است

که یخ زده است در برف.

  نائی: بله! همانطور که رنی گفت، اجازه ندهید خودمان را قضاوت کنیم! در سطح عملی، فیزیولوژیک، این نوع از قضاوت بر روی سیستم عصبی تأثیر می گذارد و یکی از گونه  واکنشهای آن حالت انجماد است- که فرد بندرت حرکت می کند، با نفس های کم عمق  تنفس می کند و اسیر در چنبرهٔ یک دیالوگ درونی تکراری است - و در نتیجه ناتوان از رویا دیدن! فرار یا نبرد با یک تهدید یا غارتگر، سیستم اعصاب سمپاتیک را درگیر می کند، که با افزایش جریان آدرنالین ضربان قلب و حرکات عضلانی را تحریک می کند، و برونشی های ریه را منبسط می کند. انجماد یا « بازی مرگ» در جواب خطر یا غارتگر سیستم پاراسمپاتیک را درگیر می کند.  که بطور معمول مسئول هاضمه، استراحت، حذف و دیگر عملیات  تجدید کننده و رها کننده است. در حالت انجماد پاراسمپاتیک حرکات عضلانی و تنفس را کند می کند ، و سیستم عصبی را به حالتی می برد که بنام « عدم تحرک نیروبخش» نامیده میشود. که اغلب عکس العملی نجات بخش در مقابل خطری واقعی است. وقتی غارتگر برود ، حیوان خودبخود بخودش تکانی می دهد و به سیستم عصبی هموستاتیک باز می گردد. ما موجودات انسانی هم بهرحال حیوان هستیم، گاهی ممکن است در حالت انجماد گیر بیافتیم، در حالیکه خطر واقعی دیگر حضور ندارد ، و مرتب بازی  سناریوی ترس را در ذهن امان تکرار کنیم  یا وقتی خطر تنها برای خود بینی امان وجود دارد و نه واقعاً برای شخص امان.

اگر بتوانید عمیق تر نفس بکشید، بلند شوید، تکان بخورید و مقداری حرکات  تنسگریتی تمرین کنید تا خون ، لنف و انرژی اتان دوباره به جریان بیافتد، آنگاه افکار و تجارب اتان هم  بهمان صورت تجدید می شود. و از اینجا می توانید نگاه جدیدی باندازید که واقعاً می خواهید چه رؤیایی ببینید و همانطور که رنی اشاره کرد بر مبنای آن برنامه ریزی کنید. شما می توانید آنچه که به شما احساس دستپاچه گی میدهد بنویسید و آنچه برای تان انجام دادن اش اساسی است مرتب کنید ، چه کمک هایی نیاز دارید و چه نیاز ندارید. بدین طریق دیگر در درون اتان هرج و مرج نخواهد بود که سیستم عصبی اتان را بهم بریزد و شما خواهید توانست تا رؤیا ببینید – تا امکانات جدید را تصور و زندگی کنید. سیستم عصبی ما برای رؤیا دیدن طراحی شده. اینگونه بوده است که نیاکان ما نجات یافتند- و اینگونه است که ما نجات یافته ایم- ما با رؤیا دیدن چیزی داشتیم که برایش زندگی کنیم. پس این حیاتی است، همانطور که لانگتون هوگست شاعر میگوید ، با عشق و دقت ، رؤیاها مان را ، محکم نگهداریم.

 

۲) رسیدن به یک رویا (آرزویی ژرف )  وقتی که به نظر می رسد همه چیز در زندگی در خلاف جهت آن رویا حرکت می کند، سخت است. چه می توانم بکنم که آن رویا زنده بماند و محقق شود؟

رنی: جالب است که این  موضوع را در مسیر تاریخ بشر موردتوجه قرار دهیم، بیشتر رؤیاها از بستر چالش های عجیب و درگیری محقق شده اند تا وقتی که نیاکان امان به تعطیلات رفتند! احساس اینکه همه چیز در خلاف رؤیای امان جریان دارد ممکن است یک برکت و نشانه ای باشد که باید از خود رؤیا بپرسیم ، زمانبندی رؤیای امان، آمادگی مان برای تحقق اش و مسیر ظهور و بروزاش.

بعنوان مثال، ما می توانیم یک لحظهٔ آرام پیدا کنیم، وارد حالت سکوت شویم، واز جوهر وجودی امان بپرسیم: چگونه این رؤیا را تفسیر کنم؟ آیا زمان درستی برای شروع کار در  جلو بردن رؤیای من است؟ چطور می توانم بهترین آمادگی برای رؤیایم را فراهم کنم؟ می شود رؤیای من به ثمر برسد با وسیله هایی غیر از آنچه اخیراً استفاده کردم که احتمالاً آن وسیله با افراد دیگر درگیر است؟

و با پاسخ رسیده، ما می توانیم در قلمرو عملی با رؤیای امان به جلو حرکت کنیم.  نگهداری ارتباط دائم بین جوهر امان و پیاده سازی عملی رؤیای امان امری حیاتی است. در غیر اینصورت در اوج و فرود های مسیر گم می شویم.

نائی: بله! هر رؤیا، و هر منظر از یک رؤیا، فصل و زمانبندین خودش را دارد. هر زمان که احساس گیر افتادن می کنید، نا امید و مختل می شوید ، مفید خواهد بود که به توقعات اتان نگاهی بیاندازید. آیا انتظار کشمکشی بزرگ را دارید؟ یا برعکس ، آیا انتظار دارید همواره اوضاع بر وفق مرادتان باشد، یا بدون قصدی واضح یا اشتغال در سهم خودتان ، رؤیای اتان همینطوری اتفاق بیافتد؟ آنطور که ما در کارگاه آموزشی نیویورک فهمیدیم، ما در رابطه با این بحث گونه های متفاوتی از انتظارات را داریم. بعنوان مثال، ممکن است توقع تحسینی فوری برای کمک یا توافق دیگران با ایده امان، یا کمک عملی فوری از دیگران را داریم، تا اینها شاهدی بر پیشبرد رؤیای امان باشند. و اگر اینها را بدست نیاوریم ، ممکن است به سمت تعمیم و کلیت بخشی رویم  که بله هیچ اتفاقی برای رؤیای ما یا مبارزه امان نه افتاده است. اگر شما در حال تماشای فیلم صامتی از رشد دانهٔ لوبیا باشید، اگر شما  فیلتری ادراکی نداشته باشید که ضد تقلاهای سودایی و آتشی مزاجی باشد ، فکر می کنید که این لوبیا، که دارد جوانه می زند و خاک را می شکافد، راهش بسته شده است. ما نمی دانیم چه مبارزه ای سهل و یا سخت است. پس می باید قدر دان هر دو باشیم بدون آنکه گرفتار هر کدام شویم.

بعضی این تصور یا قرارداد فرهنگی را دارند که همه چیز در هر شرایطی باید نرم و دلپذیر باشد. اما رشد به معنای ورود به ناشناخته است و بنابراین به معنای ورود به احساس نا آشنا است!!! اگر می توانستیم از این احساسات آگاه شویم ، مفید بود – اجازه دادن به تمام احساسات درگیر شده در حالیکه قلب امان در آنجاست که داریم می رویم. همینطور عده ای این قرارداد اجتماعی را دارند که آنچه به تجربهٔ ما بها می دهد، مبارزه و درگیری است. کارلوس کاستاندا داستان تلاش هایش  و ماجراجویی طولانی اش را می گوید که پر  از ریسک های بزرگ، عدم اطمینان، پیچ ها و برگشت های در  راه است تا مکانی که دون خوان در آن زندگی می کند را بیابد. او بالاخره موفق می شود ، آنگونه که نوشته:

بنظر نمی رسید دون خوان از دیدن من تعجب کرده باشد. می خواستم برایش بگویم که چقدر یافتن او برایم سخت بوده است. دلم می خواست بابت تلاشهای عظیمی که در یافتن اش بخرج دادم از او تبریک بشنوم اما او تنها به من خندید و سربسر ام  گذاشت و گفت:

«تلاشهای تو اهمیتی ندارد، آنچه مهم است این است که مکان ام را پیدا کردی.»

(کرانه فعال بی کرانگی)

 

 

۳) در تعقیب رویایم، اغلب پیش می آید که کارهایی باید انجام دهم که کاملاً بی ارتباط با رؤیای من هستند، مثلاً اشتغال به کاری که دوست اش ندارم چونکه باید اجاره خانه ام را بدهم و خرد و خوراک ام را فراهم کنم. چگونه می توانم خودم را از عادتی دور کنم که در آن گیر کرده ام در جایی که مدام دارم کاری را میکنم که کاملاً با رؤیای من در تضاد است؟

رنی: حمایت از خود و ،خود مسئول پنداری،  درس اول در تحقق رؤیاهای ماست. اگر ما نتوانیم مراقبت و تغذیه خودمان را در زندگی روزانه بانجام برسانیم ، پس نخواهیم توانست مراقبت و تغذیهٔ رؤیا هایمان را هم انجام دهیم. رؤیا دیدن و داشتن یک رؤیا یک چیز است....و وارد کردن آن به زندگی چیز دیگری است. رسیدن آموزشها در راه تحقق کامل رویای امان تنها به ما کمک می کند که در بعد ها رؤیای امان را کاملتر زندگی کنیم. پس بیایید از درس ها متنفر نباشیم...بیایید آموزش ها مانند آماده سازی دیده و بنابراین ذهن را باز و مشتاق  نگهداریم . همیشه چشمی هوشیار برای گشایشی در کاملتر اجرا کردن رؤیای امان داشته باشیم. یک آگهی در روزنامه، دعوت نامه ای از یک دوست برای کارگاهی آموزشی، کنفرانسی برای ایده ای مشابه رویایی که می خواهیم.

نائی: بله!! شما می توانید بسیار یاد بگیرید!  اضافه کنم: اگر شما در تجربه اتان چاله چوله حس می کنید می توانید نگاه کنید که آیا چاله چوله ای در شیوه شما در دیدن چیزها هست؟ آیا توجه شما به خستگی ، دردسر، تکرار، عدم دیده و شنیده شدن و غیره است؟ در اینصورت چاله چولهٔ بیشتری نصیب اتان خواهد شد! به جای اینکه از کاری که می کنید اذیت شوید ، می توانید ببینید  چه اتفاقی می افتد اگر توجه اتان را به آنچه در کارتان می پسندید ، تغییر دهید، و آن آپارتمان و خواروبار چه برکت و معجزه ای هستند!!!

و ببینی میتوانی خصوصیات بیشتری درباره رؤیایت در بیاوری. گرایش ما بر آنچه نمی خواهیم بخوبی مشخص است حال آنکه بر آنچه  واقعاً می خواهیم انجام دهیم ، در ابهام قرار دارد .پس توجه واضح و مشخص خود را بر رؤیا بگذارید، بعضی قدم هایی که بسوی آن می توانید بردارید را مشخص کنید، و همانطور که رنی گفت مراقب فرصت هایی که می تواند آنرا رشد دهد، باشید. و آگاه شوید که در مقابل چه جور فعالیت هایی مقاومت می کنید. آیا در مقابل هماهنگ شدن با  گروه مقاومت می کنید، یا زمانبندی طرح ریختن، یا پر کردن گزارشات، یا نگهداشتن حساب و کتاب؟ یا کمک و یا جلوگیری از دیگران در بعضی شرایط؟ آیا در مقابل گرفتن مسئولیت بزرگتر مقاومت می کنید؟ معلمان ام از من می پرسیدند : آیا فقط می خواهی خودت را در پارتی نشان دهی بدون اینکه برنامه ریزی و شستشویی بکنی؟ مقاومت خیلی از انرژی حیاتی ما را میگیرد ، انرژی ای که ما برای رویا دیدن بدان محتاج ایم. پس اگر در مقابل چیزی مقاومت می کنید، عموماً اوقات بیشتری را با آن خواهید گذراند! در واقع بازگشتن و قبول آن ممکن است دقیقاً همان باشد که برای به جریان افتادن رؤیای اتان نیاز دارید. این مارا به یکی از تیپ ها یا دسته های کمدی که دون خوان مشخص کرده می رساند - « همه چیز دان» - این بخشی از ماست که باور دارد که ما همه چیز را درباره موقعیت ، و امکانات امان می دانیم، و همینطور درباره کاری که باید یا نباید بکنیم. برای بینندگان خط دون خوان این حالتی کاملاً غیر ممکن است. آنها درباره شناخته ، نا شناخته و ناشناختنی حرف می زدند‌ و باور داشتند که اگر می خواهیم با تمامی امکانات امان زندگی کنیم، کارمان این است که به شناخته دسترسی پیدا کنیم، دوباره منابع انرژی امان را جای گزاری کنیم ، آنوقت خواهیم توانست وارد ناشناخته شده و اکتشاف کنیم و درک کنیم که در فراسوی این نقطه ناشناختنی است ، بخش وسیعی از بی کرانگی که برای آگاهی بشری ما غیر  قابل دسترس است‌ . پس ما هرگز تصویر کلی را نخواهیم دانست  اینکه چرا ما در شغلی مشخص و زمانی مشخص هستیم . هرچند زوایایی از آن هست که ممکن است بدانیم یا بعدها بیاموزیم.  باید کشف کنیم که ما در آنجا هستیم تا مهارت خاصی را یاد بگیریم- بعضی از آن مهارت ها ممکن است با مقاومت روبرو شود که بعد ها ثابت می شود فوق العاده برای درک رؤیای ما گرانبها بوده اند‌. یا ممکن است کشف کنیم ما آنجا بوده ایم تا برای امان واضح شود که چه کاری را نمی خواهیم انجام دهیم، پس می توانیم بر کاری که می خواهیم تمرکز کنیم. ممکن است یاد بگیریم که قدر دان دیگرانی باشیم که این کار را می کنند.  

.

۴) من فهمیده ام که وقتی چیزی را می خواهم . قصد میکنم ، قصد می کنم و قصد می کنم. این ممکن است خیلی  ادامه پیدا کند و دوره زمانی زیادی طول بکشد. ناگهان میگزارم و میروم و.....بامب! آنچه قصدش را کرده بودم اتفاق می افتد! آیا یک شیوه قراردادی برای این فرآیند هست که فرد می تواند بکار ببندد؟ آیا این بخشی از راز قصد است؟  

رنی: قدرت قصد امان بر روی تحقق رؤیاهای ما کار می کند. بعنوان مثال ، من می توانم قصد کنم، قصد کنم و قصد کنم تا یک دوست دختر داشته باشم...و آنگاه  بطور خودآگاه و ناخودآگاه قصد دوست دختر داشتن،  بخش زیادی از دقت روزانه ام را تصرف می کند ،آنگونه که آگاهانه و نا آگاهانه همه جا بدنبال دوست دختر می گردم تا یکی را پیدا می کنم. بهرحال کیفیت این دوست دختر با کیفیت قصد من هم سنگ می شود.

آیا تنها بسادگی قصد یک دوست دختر کردم یا قصد کردم دوست دختری که اشتراک قصدی در شغل، بچه ، روابط طولانی یا کوتاه مدت و غیره داشته است ، پیدا کنم . راه میانبری به تحقق رؤیای ما وجود ندارد...ما می توانم از جوهر وجودی امان آنچه می خواهیم را  قصد کنیم، اما هرچه قدم های عملی ای که در حین قصد بر می داریم بیشتر باشد ، پیامد آن بهتر خواهد بود.

نائی: اگر شما تخمی را بکارید ، نمی روید آنرا از خاک در بیاورید که ببینید ریشه اش جوانه زده است یا نه.  من- من ذهنی ؛ مضطرب می شود : آیا این گیاه کاری می کند؟ بهتر است بروم و ببینم. بهتر است به گیاه آب و نوری که نیاز دارد را بدهیم  و بعد بگذاریم کارش را بکند،  برو برگ های خشک را با چنگک جمع کن و بگذار گیاه رشد اش را  بکند. همین قضیه در مورد رؤیا صدق می کند. تو می توانی خود آگاه تر شوی و توقعات مشخصی را کنار بگذاری ،ممکن است از فرهنگ یا خانواده ات چیزهایی یاد گرفته باشی مانند : این گیاه، یا رؤیا ، باید الان بهتر می بود، یا ، باید دیگه انجام می شد . یا ، این واقعاً کار نمی کند!

از کجا می دانی که کار نمی کند؟ آیا این یک عمل انرژیک است؟ نشأت گرفته از رؤیت انرژی بدانگونه  که در کیهان جریان دارد؟  این کار مانند این است که رؤیای شما فضایی برای رشد داشته چرا که شما عقب کشیده اید و گذاشتید رشد کند، و خودتان استراحتی کرده اید، یک ذخیره سازی زمستانی، بازتاب، وارسی کردن، بازبینی،  از پیگیری فشارهای فرهنگی که در تمام اوقات می گوید برو جلو ،جلو ،جلو بهتر است . این بخش حیاتی از مراقبت از خود ، و مراقبت از رویا است !!!

 

۵) از سه هویت شخصیتی، من بیشتر عمرم یا یک کمک کننده(شاش) بودم یا  یک خیال پرداز(استفراغ). اما اینطور بنظر می رسد که گهگاه برای پیشبرد رؤیایم باید نقش یک مشاوره دهنده(گوز) را بازی کنم. این همیشه احساسی طبیعی، راحت یا سازنده نیست ، گاهی اوقات مانند این می شود که دارم دیگران را شکار می کنم. چگونه می توانم وقتی موقعیت ایجاب می کند بسادگی هویت دیگری را بر دارم؟ چگونه می توانم در این نقش سیر کنم بدون اینکه خودم را قضاوت کنم؟  

رنی: بگذارید یاد آوری کنم که این هویت ها سوی تاریک و سوی روشنی دارند، و برای تحقق یافتن رؤیای امان شاید دریابیم آسانتر باشد که  در سوی نورانی بمانیم یا فعالیت کنیم چرا که در آن صورت ما مستقیم در بارقه های امان و ارتباط با روح کار می کنیم. بعنوان مثال، اگر ما خودمان را در سوی تاریک کمک کننده(شاش) پیدا کنیم – یعنی افرادی که خودشان را باندازهٔ کافی دوست ندارند و به همین دلیل در جستجوی گرفتن  عشق از دیگران در قبال کمک به آنها هستند – اصلاً در این حالت چطور ممکن است که از رؤیای خودمان آگاه شویم در حالیکه  نیروی امان صرف کمک به رؤیای دیگران شده است. اگر خودمان را در بخش تاریک مشاوره دهنده(گوز) پیدا کنیم، یعنی کسی که اعتماد بنفس کافی به هوشیاری خودش ندارد و بنابر این باید خودش را در توانایی اش در پارس و واغ واغ کردن فرامین به دیگران اثبات کند  - چگونه خواهیم توانست که تصویر کاملی از رؤیای امان در فراسوی آنچه الان می دانیم داشته باشیم. و اگر خودمان را ساکن در وضعیت خیالپرداز (استفراغ) بیابیم یعنی افرادی  که توانایی هایشان در عمل  را زیر سئوال می برند و بنابراین رویا پردازانی سوا افتاده باقی می مانند که هرگز تحقق رؤیای اشان را ندیده اند، نگران از استهزاء و ریشخند احتمالی دیگران- چطور میشود در این حال در فراسوی تصور رؤیای امان شروع بکار کرد.

آگاهی از این هویت ها یا ناامنی های درون امان ، و آنگاه وصل شدن به جوهر وجودی خود برای یافتن راه های وسیع تری برای بودن، می تواند به سرعت مارا بسوی روشن هرکدام از این تیپ های شخصیت سوق دهد.

بعنوان مثال، حال دیگر   به کمک کنندهٔ سابق حال الهام شده است که خودش را دوست بدارد، یاد گرفته که نه تنها به رؤیاهای دیگران جواب مثبت دهد بلکه به رویای خودش هم بله بگوید. مشاوره دهندهٔ سابق حالا  هوش خود را قبول دارد و می تواند وقتی دیگران می دانند  بگوید می دانم و وقتی نمی دانند بگوید نمی دانم. بطوریکه با اطمینان رؤیایش را بسوی قلمروهایی سیر دهد  که در آنها مهارت ندارد . و آن رویا پرداز ، اکنون شجاعت و اشتیاق عمل کردن را دارد ، می تواند از دیگران طلب کمک کند تا رؤیایش را زندگی کند. یکبار که این انتقال از سوی تاریک این هویت ها بسوی نورانی اتفاق بیافتد ، حرکت در میان این تیپ های شخصیتی ممکن می شود. حالا در حالت درک نفس وفروتنی ناشی از شناخت تیپ پایه ای خودمان،  تکامل امان به شکل کمک کننده و یا خیال پرداز بخوبی می تواند به مشاوره دهنده حرکت کند .  بدلیل وصل شدن امان به جوهر وجودی امان ، ما اکنون رؤیای امان را می شناسیم، می توانیم از دیگران کمک بگیریم، و دیدگاه خودمان را  در نهایت آمادگی جهت دریافت کمک از  آنها شرح دهیم.

نائی: موافقم. و این رهبری واقعی را توصیف می کند. رهبری به معنای تعویض این نقش های سایه،(نیمه ی تاریک تیپ های شخصیتی) به همدیگر نیست. بعنوان مثال دستور گرفتن برای دستور دادن. چرا که اگر به این نقش ها از نزدیک نگاه کنیم، می توانیم ببینیم که اینها فقط راه های مختلفی برای کنترل و دستکاری موقعیت هستند. با پنهان شدن در پشت دیگری ، تلاش زورکی برای تسلط و حاکم بودن یا عقب نشینی به رؤیا هایمان بدون آنکه برایشان دست به عمل بزنیم. ترجیحاً معنای رهبری اینچنین است:  در هر بخشی که برای بازی فرا خوانده می شوی ، آنرا از روی جوهر وجودی ات بازی کن. انرژی و شجاعت ات را جمع کن، و خودت را بروی اتفاقات نو باز کن، راه های اتحاد و اشتراک بیشتری  هست از آنچه رنی شرح داد ، به بازیگر بزرگتر اعتماد کن ، به بی کرانگی، تا راهنمایی ات کند.

۶) من مردم را می بینم(بعلاوه خودم) که نقش اشان بسته به محیط و وضعیت عوض می کنند؛ مثلاً می توانم بگویم که من در محیط کار بیشتر ،«مطیع »هستم در حالیکه در خانه تمایل دارم که ،‍«رهبر» باشم. دلایل زیادی برای این هست ، فکر کنم مهمترین اش این باشد که می ترسم موقعیت ام را در کار از دست بدهم که گاهی در راه رؤیاها و اهداف ام تداخل می کند.

رنی: بار دیگر، پاسخ ما در رسیدن به روح امان  یا سوی نورانی نقش هایمان نهفته است.  بجای اینکه در جایی باقی بمانیم که ارتعاش کمتری دارند. بله تو می خواهی که کارمند خوبی در سر کار باشی، اما این بدان معناست که تو از فکر کردن درباره خود باز ایستاده ای، نقش کمک کننده را پذیرفته ای و بهر کاری که سویت بیاید  تنها می گویی بله، در حالیکه حسرت می خوری : آه، من رؤیایم را زندگی نمی کنم و هرگز نخواهم توانست! اگر بجای این خود را با حالت جوهر وجودی اتان هماهنگ کنید و شروع به قبول مسئولیت جایی که هستید بکنید، اینجا و الان، در شرکت اتان، در این کاری که به شما امکان موفقیت و حتی ایدهٔ تحقق رؤیایی دیگر را می دهد، آنگاه ممکن است سرتان را از زیر سلطه بلند کنید تا به اطراف نگاه کرده و ببینید چه زوایایی از شغل فعلی اتان ممکن است برای رسیدن به رؤیای شخصی  ، به شما کمک کند. بعنوان مثال، آگاهی از اینکه چگونه دپارتمان یا شرکت اتان گردانده می شود، محصول شما چیست، چطور تبلیغ شده، چه چیزی یک ماه خوب کاری را از بد تمیز می دهد، می تواند در آینده همچنان که کسب و کار رونق می گیرد به شما کمک کند. یا شناخت درباره همکاران اتان ، چگونه استخدام شده اند، چگونه دستمزد اشان تعیین شده، چه مزایایی داده شده یا نشده، به شما وقتی که کارمندان مربوط به کسب و کار خودتان را داشته باشید ، کمک می کند. همانطور که کمی قبل در این پاسخ اشاره کردم، در جایگاه منفی نسبت به رؤیای اتان مستقر نشوید. در بخش مثبت یا سوی نورانی رویای اتان قرار بگیرید و هر اتفاقی در زندگی اتان را بعنوان قدمی در جهت تحقق آن در نظر بگیرید. و از رؤسای خود دربارهٔ شرکت آنها بیشتر بپرسید، آنگاه از طرف آنان تنها بعنوان یک کارمند در نظر گرفته نمی شوید، بلکه بعنوان یک رهبر دیده می شوید ، بخش نورانی « مشاوره دهنده» کسی که تفکری گسترده دارد تا بتواند تصویر کلی را ببیند ، درباره جزئیات گله گذاری نمی کند، و نسبت به همه آنها پیشنهاد دارد.  

نائی: موافقم. اگر تنها وقتی شاد باشیم که به ریاست گماشته شویم یا برعکس اگر هرگز فردی  مایل به رهبری نباشد ، بوضوح هرگز چیزی یاد نمی گیریم ، یا هیچ کاری را به انجام نخواهیم رساند. اینجا این کمک می کند که ببینید توجه اتان به کجا می رود. هنر رویا دیدن هنر توجه کردن است. آیا وضعیت الان خود را بصورت یک قربانی رؤیا می بینید یا بعنوان فرصتی برای آموختن و رشد کردن؟ آیا حس شکایت می کنید یا قدردانی؟ قدردانی شما را به کالبد رؤیا و همچنین رؤیا های شما  وصل می کند. این بمانند آب دادن به یک گیاه است. آیا از گیاه شکایت می کنید یا به او لبخند زده و برایش می خوانید. مانند گیاه،  شغل و زندگی شما به آن شیوه ای رشد می کند که آنرا پرورش می دهید!!

۷) اینطور بنظر می رسد که زنها عموماً از تربیت دوران کودکی خود یاد گرفته اند که خود واقعی اشان را انکار کنند و بیشتر مبدل به تیپ شخصیت  راضی کننده/کمک دهنده(شاش) شوند. چگونه می شود بر این تربیت دوران طفولیت غلبه کنیم و صدای واقعی امان را بیابیم؟

رنی: برای پیدا کردن صدای حقیقی اتان ، باید تمرین صحبت کردن کنید، و برای اینکار، باید قادر باشید برای خودتان فکر و عمل کنید! زنان تیپ بشاش کمک کننده، در سنین بزرگسالی خود را زیر دست فرد دیگری می یابند. و اگرچه ممکن است واقعاً از وضعیت اش متنفر باشد و از آن شکایت کند، اما در مقابل بالادستی هایش کاری نمی کند، چرا که فکر می کند این اشتباه آنهاست و نه او. آنچه زنان کمک کننده باید بدانند این است که او به هر که در اطرافش هست یاد می دهد که چگونه با او رفتار کنند، و در ذهن اش اگر کسی با او برخورد اطاعت آمیز داشته باشد ، به این دلیل است که کاری برای راهنمایی مجدد آنها نکرده است. پس جای اینکه زنان کمک دهنده دچار طغیان احساسات خشم آلود شوند ، کاری که اغلب می کنند چرا که احساس بیچاره گی می کنند یا پشت سر دیگران مشغول خراب کردن اشان شوند چرا که نمی توانند با آنان رو در رو شوند و بگویند چه می خواهند، زنان کمک دهنده باید به جوهر وجودی اشان دست یابند ، رؤیایی برای خود پیدا کنند مهم نیست که چقدر کوچک باشد و شروع کنند که قدم هایی بسوی آن بردارند. چیز خوبی که در زنان کمک دهنده وجود دارد این است که آنها عمل می کنند، و از مکانی در ابر آگاهی، آنها می توانند تمرکز بر عمل اشان را حرکت دهند، یا به رؤیای خودشان کمک دهند. و این قدم های کوچکی  که برمیدارید، آن کلاس های شبانه که می روید، آن مصاحبه هایی که با معمارهای فضا سازی محیط می کنید که اخیراً همان کاری که شما می خواستید انجام دهید را کرده اند. آن قرارهای کاری با طراحان هنری و وب ، خواهند ساخت، رخ خواهند داد و در مورد  سکوت، هر چقدر بیشتر تمرین کنید بیشتر به روال عادی تا یک امکان، تبدیل می شود و اعتماد شما هم غنچه می کند. و در وقتی ، همچنانکه هنوز به روابط خود در خانه و محیط کار ادامه می دهید، که زمانی فکر می کردید مانع پیشرفت شما است، بدلیل تجارب جدید در زندگی  ، درباره ایده های تان گفتگو خواهید کرد. چرا که هدایت شما بواسطه جوهر وجودی اتان  چیزی به شما داده که می توانید به اشتراک بگذارید. و اما  زنها، خواهش می کنم با هیاهو های  تبلیغات جنسی گمراه نشوید . مردان هم این سندرم کمک دهنده را نمایش می دهند، چرا که آنان هم والدینی از خود راضی داشته اند و همچنان که قدم به قدم بیشتر احساسات اشان را بروز می دهند، آنها هم بر روی خارج کردن خود از نیمه تاریک این تیپ شخصیتی کار می کنند، و در کنار شما آنها هم صدای حقیقی خود را پیدا می کنند.

نائی: بله، واقعاً شما نمی توانید کسی را بخوبی تغذیه و حمایت کنید اگر نخواهید خودتان را تغذیه و حمایت کنید. با اینحال بعضی از ما بصورت خوشنود کننده، مراقبت کننده یا الهه ای کمک کننده و الهام بخش دیگران ، در جامعه خو کرده اند، هرچند  آن افراد نیازی به حمایت نداشته باشند، خوشنود کننده ها ، صدایی در بیان خود ندارند، کسی که به دیگران کمک می کند منابع فراوانی می یابد حال آنکه خودش را محروم می کند. ممکن است اینکار را خارج از قرارداد و اشتیاق به خوشنود سازی انجام دهد(  بصورت پاداش گرفتن، بنوعی اعتبار یافتن یا مورد حمایت واقع شدن بوسیله فردی که فکر می کنیم قدرتمند است). بهرحال حدس بزنید!؟ این قبیل کمک کردن اغلب مورد قدردانی قرار نمی گیرد! می دانید چرا؟ چونکه واقعاً کمکی نمی کند! در واقع مانع رشد دیگران می شود ، مانع رشد توانایی آنها در پیشرفت و اعتماد به نفس آنها ، در چاره جویی می شود. یا کمک دهندهٔ غمگین ممکن است فضایی آکنده از شکوه و شکایت  یا نیازمندی  را احساس کند . فیلم « مانند آب برای شکلات» را بیاد دارید ؟ آنجاییکه زن قهرمان داستان همهٔ احساسات و توجه اش را در غذایی که آماده میکرد پخته بود؟ خوشبختانه، احساست او معمولاً پر قدرت و با نشاط بود! هرکاری که ما بکنیم، احساسات ما در آن می پزد، پس وقتی که به دیگران کمک می دهیم   می خواهیم در حین  صحبت کردن از آنها آگاه باشیم !!!

همه اینها گفته شده ، ما می خواهیم بدون کمک و بسیار خوب در زندگی عمل کنیم، و ما قطعاً نمی توانیم زیاد یاد بگیریم یا بخش دائمی از یک تیم، جمعیت و یا رابطه باشیم اگر یاد نگیریم چطور کمک کنیم. والدین مؤثر ، معلم، همراه یا رهبر یا رؤیا پرور،  همچنین  یک کمک دهنده و حامی هستند!

۸) در حین رشد به من گفته شده کاراکتر یا شخصیتی ندارم، بخشی از من خیلی پرورش دهنده و مطیع است و هر فردی را به حساب می آورد. چگونه می توانم اینگونه بودن را بپذیرم بدون اینکه خودم را فراموش کرده و اینرا بخاطر آنچه هست بپذیرم ، به این معنی که بعضی از مردم به افراد پرورش دهنده و مراقب به چشم انسان هایی ضعیف نگاه می کنند، برای من این کاملاً برعکس است، قدرت زیادی می خواهد که بصورت عاشقانه و مراقب تر رفتار کرد.

رنی: بله، موافقم، عمل کردن بصورت عاشقانه ومراقبتی قدرت فراوانی می خواهد اگر در واقع از رؤیای خود باخبر باشید، بابت اش کار کنید وکمک خود را اهدا کنید چرا که واقعاً چیزی برای دادن دارید، و آرزوی بازخوردی از آن ندارید. این ایده آل است... در حالیکه در حالت متداول پشت گوش می افتد! پس لطفاً مطمئن شوید وقتی اعطا می کنید، این اعطا کردن  تنها یک وصفی  نباشد که شما را مشخص کند، به این معنی که در کنار کمک به دیگران ، در جهت  بیان و کمک به خودتان به نحوی هنرمندانه تلاش کنید، شما در آموزشکده زبان تدریس می کنید، در عین حال ، شما علاقمندی های خودتانرا  می آزمایید و دارید. هرکدام از ما سفر آگاهی خود را در این زندگی دارد... و بهترین کار کمک به دیگران است در حالیکه سفر خودمان را در پیش چشمان مان نگهداشته ایم!

نائی: بله ، عشق بالاترین مرتبه ی آگاهی است. کارول تیگز گفته:  چالش ارزشمند آن است که یاد بگیریم یک موجود هوشمند و عاشقی  حمایت کننده  باشیم که حمایت اش واقعاً افزایش دهنده باشد، و بگذارید که این عشق برای پیشرفت به شما الهام دهد. هر پدر و مادری بعنوان مثال می توانند به شما بگویند که  عشق قدرتی به شما  در انجام کارها می دهد که هرگز فکر نمی کردید که بتوانید انجام اشان دهید!

۹) آیا تیپ شخصیتی ما به جهان خواب رؤیا های ما منتقل می شود؟ من تجارب اندکی از خواب رویابینی دارم و کنجکاو هستم که آیا بخاطر تیپ شخصیتی ام میدان و راه ام در رویا محدود می شود؟

رنی و نائی: بله، سوی نورانی و تاریکِ  تیپ شخصیتی ما وارد فضای خواب رویابینی ما میشود، کارلوس کاستاندا دربارهٔ دو مرحله ی رویا حرف می زند. مرحله اول خیلی با دنیای روزانه ما مربوط است که عزیزان امان، همکاران و مردمی که می شناسیم خودشان را در خواب رؤیا به ما نشان می دهند تا متقابلاً بر هم اثر بگذاریم . خیلی از مردم به خواب می روند و واقعاً بعضی از چالش ها و وضعیت هایِ  روزانه اشان را  در این مرحله  اول از خواب رویابینی حل می کنند . بهرحال  صرف نظر از اینکه بیشتر رؤیا های ما از نوع اول است، آنها همچنان جوهر ذات ما را بکار می گیرند یا در واژگان بینندگان ، کالبد رویای ما، مانند منجنیقی عمل کرده و مارا به مرحله دوم خواب رویا بینی می اندازد. رویاهایی که سرزمین های جدید در آن می بینیم و با موجوداتی جدید عمل متقابل انجام می دهیم، و لحظه ای در مکانِ ناشناخته و نا مألوف حضور داریم. و بدلیل اینکه زندگی روزانه ی ما بشدت با سطح اول رویابینی مرتبط است، اگر ما در زندگی روزانه کمک دهنده، مشاوره دهنده و رویا پرداز باشیم، ما بیشتر همانگونه در رویا های شب های خود عمل می کنیم.  بهرحال همان هم درباره سوی نورانی تیپ شخصیتی ما حقیقت دارد ، اگر در روز امان برنامه ریزی کنیم که گونهٔ شخصیتی امان را  به سمت بخش انرژیک اش ارتقا دهیم، آنوقت هم  بیشتر  همانگونه در خواب رویا بینی امان عمل خواهیم کرد. ما قادر خواهیم بود تجسم کنیم، مبتکر باشیم، و در خلق امکاناتٍ جدید در این رؤیاها مدد رسان باشیم. در هر دو قلمرو مأنوس و نا مأنوس!!! پس اگر یکی ار اهداف ما در این زندگی رویا دیدن به شیوه بینندگان است یا رویا بینی بگونه ای که ما انجام می دهیم واجب است زمانی را صرف آموختن ِ گونهٔ شخصیتی خودمان کنیم ، چرا که تأثیر آنها می تواند بسیار بزرگتر و فراتر از تصور ما باشد.