مصاحبه های کاستاندا و همراهانش

https://www.youtube.com/c/Farsheedmohammadi

مصاحبه های کاستاندا و همراهانش

https://www.youtube.com/c/Farsheedmohammadi

تئاتر بی کرانگی به لندن آمد مصاحبه با رنی و نائی مورز۲۰۱۴

t.me/Atashdaron1

تئاتر بی کرانگی به لندن آمد!

مصاحبه ای با رناتا مورز ونائی مورز، شاگردان کارلوس کاستاندا، انجام گرفته توسط  گرک جانسون و تومیسلاو ماریک

سپتامبر۲۰۱۴

 این عنصر تکاملی از دودمان بینندگان دون خوان ماتئوس معلم کارلوس کاستاندا، در ۲۴و ۲۵ نوامبر در یک کارگاه آموزشی تنسگریتی وارد لندن می شود. شکلی مدرن از حرکات انرژی افزا که بنام گذرگاه های جادویی شناخته میشود، و دیگر تمرینات گسترش دهنده آگاهی که دون خوان به کارلوس کاستاندا، کارول تیگز، فلوریندا دانر گراو و تایشا آبلار یاد داده است. دون خوان بیننده ای از سرخپوستان یاکی و یک ناوال و بیننده  بود، بدین معنا که رهبر گروهی از مردان و زنان بیننده ای بود که دودمان اشان از  مکزیک باستان شروع می شود و این افراد نگهبانی کردن از دانشی  را تمرین می کردند که مخصوص بالا بردن سطح آگاهی و تشخیص رابطهٔ درونی تمامی باشندگان است.

رناتا و نائی مدیران خلاق کلیر گرین، تشکیلات بنا نهاده شده بوسیله شاگردان دون خوان جهت حمایت از انتشارات و کار گاه های آموزشی  تنسگریتی در لوس آنجلس ، هستند. و برمبنای راهنمایی های معلمان اشان ، برای بیست سال است که بطور مشترک کارگاه های آموزشی این هنر تکاملی را هدایت می کنند. آنها و تیمی از همکاران بزودی به لندن می آیند تا مدرسان جدیدی را در این هنر تربیت کرده و لایهٔ جدیدی از یکی از بخش های دودمان دون خوان را معرفی کنند تئاتر بی کرانگی.

آنها در اینجا به پرسش های گرک جانسون مدیر انستیتوی کنکورد لندن وتیموتی ماریک ، مربی، پاسخ می دهند.

بر مبنای کارگاه آموزشی ۲۴و ۲۵ نوامبر:

تئاتر بی کرانگی چیست؟ تئاتر بی کرانگی برای بینندگان باستانی مکزیک چه بوده است؟  و برای بینندگان مدرن ؟

نائی: تئاتر بی کرانگی ریشه در حرکات فیزیکی و انرژتیکی دارد که از هزاران سال پیش در دودمان دون خوان  نشأت گرفته است. حرکاتی که در نتیجه اش فرد در جایی آگاهی اشکال  دیگر حیات را فرا می خواند، مانند کایوت، سخت پوستان، پروانه، پرنده، مار بالدار و غیره. در این توالی فرد بطور موقت در خارج از منظر انسانی می ایستد تا نگاهی به آگاهی دیگر مخلوقات بیاندازد و بنابراین منظر گسترده تری از شکل انسانی بدست آورد  و خودش را از زاویه ای متفاوت ببیند، بنابر این در حرف، این انسان را یا منظر دید شخصی را ، به صورتی کمتر خشک و نهایی ترجمه می کند. آنگاه دیگر منظر انسانی تنها راه نگاه به چیزها نیست و از چنین دیدگاهی محدود و نهایی فرد را آزاد کرده و مارا در تماس با بی کرانگی قرار می دهد.

رنی: آنگونه که بینندگان مدرن آنرا بیان می کنند ، این سادگی انتقال شکل یا انتقال منظر ، متعلق به نیاکان انسانی بسیار کهن ماست. هویت انسانی آنقدر ها هم از دیگر اشکال حیات جدا نیست. انسان کهن دنیایش را بصورت شبکه ای بهم پیوسته تجربه می کرد که او خودش را بخش جدا نشده ای از آن احساس می نمود. اما بناگاه جدایی و شناسایی خود بصورت مجزا از دیگر موجودات حساس وارد او  شد، و شمن های بیننده آرزو دارند یکبار دیگر قدرت دنیایی یکپارچه را لمس کنند(دنیایی که هنوز در ژن های ما امروزه موجود است)، تمرین شکل هایی از حرکات به شمن ها امکانی برای بازگشت به دوران یکپارچگی را می دهد. امروزه شکل مدرن این فرم ها تمرین شده است، که آنها با  تاثیراتی مشابه همراه هستند تا باصطلاح بتوانیم خودمان را از جایگاه امان بکَنیم ، از هویت یکتای امان، از یگانه راه  بودن و پاسخ دادن امان  به دنیا ، و در نتیجه ، ارائه ادراکی بسیار سیال تر و توانا تر به ما و  به تبع آن عملیاتی کردن  امکانات بزرگتر.        

. این قصد تئاتر بی کرانگی است آنگونه که ما امروز آنرا می شناسیم که به ما اجازه میدهد که نقاب های اجتماعی دیگر را بیازماییم، یا ماسک و نقش اجتماعی معمولی که هر روز به تن می کنیم را اتخاذ کرده و تکرارش اشان کنیم و در آنها قصد جدید و متفاوتی نسبت به گذشته بدمیم. همچنان که ما این کار را می کنیم آگاهی ما رشد می کند و یاد می گیریم که ما خودمان، هر کدام جداگانه، موجودی چند گانه ایم، بسیار مشابه خود بی کرانگی، و بعد از آن درمی یابیم اهمیت چندانی ندارد که برای تنها نقش متداول و معمول خود بجنگیم.

نائی: این شکل مدرن از تئاتر بی کرانگی آغازش از چندین نسل قبل است، با ناوال الیاس و آملیا که سلسلهٔ حرکات را از زمینهٔ آیینی که طی قرن ها بخود گرفته بودند ، رها کردند ، پس توانستند به حرکات خالصی دست یابند که به جمع آوری انرژی طبیعی ما کمک کنند. شاگردان آنها، ناوال خولیان و تالیا (معلم های دون خوان) ، تمرین این حرکات را به زمینهٔ  تئاتر مدرن و رقص آوردند، و امروزه بعنوان تمرینی برای همه در دسترس است، برای  هر کسی که می خواهد انرژی جمع کند تا زندگی اش را بطریقی فرح بخش بازبینی کند و درگیر راهی شود که تئاتر فراهم می آورد. این تئاتری است که می تواند بدون مخاطب یا با مخاطب اجرا شود. در بازی یک نقش، ما از نقش آگاه می شویم، و سپس نقطه پیوندگاه، یا به بیانی دیگر ، نقطهٔ آشنا سازی، و در نتیجه ادراک بازیگران و مخاطبین  جابجا می شود.

رنی: این آن کاری است که در ورکشاپ لندن انجام می دهیم. ما با گروه کوچکی کار می کنیم تا صحنه هایی از زندگی امان را بازی کنیم، احتمالاً صحنه ای از میز نهار، بعد با حرکات تنسگریتی صحنه را پراکنده می کنیم، بعنوان مثال، حرکت وال یا پروانه، و تنفس را گسترش داده و آگاهی ای را که آنها آورده اند منتقل می کنیم،  در حالیکه او بازی می کند و صحنه را تکرار می کند ، بازیگر می تواند از نقاب جامعه پذیری ای که پوشیده،  آگاه تر شود، شِمایی که اتخاذ کرده ، ادبیاتی که بکار می برد، پیش فرض ها و قضاوت که ممکن است در مورد خانواده اش ، همکاران، دوستان یا خودش ، داشته باشد. با دیدن این حالت ها، قضاوت ها و پیش فرض ها، فرد می تواند شروع به گذر کردن از این ها کند تا  دیدگاه فردی را گسترش داده و نائل به یکدلی و وفاق شود. و وقتی فرد این کار را بانجام رساند ، محدوده ای که در آن عمل متقابل می کند عوض شده و حال امکانات جدید برای برگزیدن در زندگی روزانه در دسترس  او قرار می گیرد.

نائی: این کار حجم عظیمی از انرژی را آزاد می کند. کارلوس کاستاندا اشاره کرده است که  هر روز یک تن انرژی برای انجام دادن «تو» مصرف می شود، این انرژی برای حضور، تقویت، دفاع، دوباره سازی و « انجام» سوزان یا جیم یا هر کسی مصرف می شود  و همینطور برای همراهی با گفتگوهایی اینچنین: من سفارش غذا ندادم چرا که منتظر تو بودم. یا  من همه کارها را انجام دادم و غیره. ما باید یک تغییری را در رفتار معمول، حین بازی صحنه در بطن تئاتر بی کرانگی پیدا کنیم ، مثلاً (در عوض جملات بالا که برای امان عادت شده است بگوییم ): احساسی داشتم که باید با تو تماس بگیرم و سفارش غذا را با تو هماهنگ کنم. « من واقعاً شیوه ای که خواهرم- برادرم- همکارم- رئیس ام آن کار را انجام داد تحسین میکنم.» و از این قبیل.

رنی: و زیبایی اش در این است که همچنان که بازی کردن این صحنه تکرار و تکرار میشود ، تغییر ادراک ادامه می یابد  و فرد و بینندهٔ  درون  امکانات بیشتری برای خود پیدا می کنند، هیچ کسی به آنها نمی گوید که چه کنند، یا پند و اندرزی به آنها نمی دهد، این بازی تئاتر و حرکات تنسگریتی با خودشان است که به همان اندازهٔ حمایت بازیگران دیگر، به فرد کمک میکند که آنچه دون خوان بینندهٔ  درون می نامید را بیدار کنند ، یعنی خط ارتباطی ما با بی کرانگی. و با پیروی از این قطب نمای درونی، و با یکبار اجرای تئاتر بی کرانگی،  زندگی شروع می کند  که احساس و شادی  بسیار بیشتری بسازد.‌

میتوانی بیشتر درباره استفاده و اضافه کردن آن به زندگی روزانه بگویی؟ می توانی چند مثال عملی بزنی؟

رنی: بعنوان مثال این را می توانید در حین بازی ببینید وقتی در تئاتر بی کرانگی  نقش خود را در صحنه ای  بازی می کنید که اخیراً سر  میز ملاقات در هنگام کار اتفاق افتاده است. ممکن است متوجه شده باشید که حدس زده اید جلسهٔ پر زحمت و خسته کننده ای خواهد بود. حتی ممکن است پیشاپیش سناریو هایی را  در ذهن اتان بازی کرده باشید، سناریو هایی گنگ، چیزهایی بی معنی یا کنترل کردن هایی که شما توقع دارید دیگران یا خودتان انجام داده یا بگویید. وقتی وارد اتاق می شوید، تنفس اتان کم عمق است، شانه ها و آرواره اتان سفت شده یعنی شما بسته شده اید. و تعجب آور نیست که بار دیگر جلسه را خسته کننده و محدود کننده بیابید و شما تنها آنرا تحمل می کنید و با همان قضاوت ها در مورد همکاران و خودتان جلسه ای را ترک میکنید که به آن وارد شدید و دست آورد چندانی هم نداشتید. این وضع را تغییر دهید، شیوه تنفس اتان را تغییر دهید، حرکتی را با قصد تغییر انجام دهید، رفتار جدیدی را ابتکار و بدست آورید، رفتاری الهام شده از بیننده درونی اتان و این صحنه را دوباره بازی کنید، و این بار ممکن است که متوجه شوید فرد مقابل اتان ، که شما او را آدم لجوجی  در ارائه ایده هایش قضاوت می کرده اید ، تنها  بسادگی می خواهد بداند که نظراتش  شنیده شده است و وقتی که در حال شنیدن تنفس می کنید و وقتی که او دارد صحبت می کند سئوال های مرتبط با سخنان اش از او می پرسید، او شروع میکند به اینکه انعطاف بیشتری در افکارش بخرج دهد و تصمیم می گیرد تا نقشه اش را وفق دهد و سازگار کند: یا شاید شما در برنامهٔ او چیزی ببینید که از آن خوشتان می آید. سپس با یک حرکت دوباره جهت عوض کنید، قصد دیگری را بنا کنید، وقت دیگری که صحنه اتان را بازی می کنید ممکن است متوجه شوید که اینبار اگر به دیگران توجه کنید، آنها هم به شما توجه می کنند. سپس حرکت کنید ، و انگیزهٔ جدیدی دوباره پیدا کنید، ودرک کنید که اگر شما بخش آگاه و فعال و قصدمند بعهده بگیرید جلسهٔ شما می تواند سازنده باشد.  

موضوع دیگر دانستن این نکته است که تاریخچه شخصی و ماسک های اجتماعی ما تمامی آنچه نیستند که ما هستیم. ما موجوداتی هستیم که از ستارگان آمده ایم. نه تنها عناصر کربنی در گوشت و دی ان ای ما بلکه همینطور  از منظر انرژی . دانستن این موضوع در سطح فیزیکی، عاطفی، ذهنی و انرژی که ما مسافرانی در اینجا بر روی این زمین چرخان شگفت انگیز هستیم، که در حاالیکه این حجم متراکم تاریخچه شخصی و ماسک های اجتماعی را می نگریم ، به ما اجازه می دهدبا نهایت سرعت آنها را بیاندازیم و به جوهر وجودی امان دست بیابیم که از آنچه ادراک و تجربه و زندگی کرده ایم بسیار سریعتر است.

این ارزش ابتدایی تئاتر بی کرانگی است،  یک پرسشی که هست این است: اگر من قادر هستم که نقش های متفاوت فراوانی بازی کنم، کدام یک از آن نقش ها خود حقیقی من است؟ هیچکدام! یا همه! و آیا زندگی جالب ترین صحنهٔ بازی یا تئاتر نیست! در سخن شکسپیر جاویدان می خوانیم:

تمام دنیا صحنه ای است.

و همه مردان و زنان تنها بازیگران اند:

آنها هرکدام ورودی برای خود دارند و خروجی،

و هرکس در فرصت اش بخش های فراوانی را بازی می کند.

آیا از کتاب های شاگردان دون خوان داستانهای خاطره انگیزی هست که تمثیلی از این تمرین یا هنر(تئاتر بی کرانگی) باشد؟

نائی: بله- ناوال خولیان، که ولی نعمت دون خوان بود، به شاگردانش در حین انجام  تئاتری آموزش هایش را می داد که در عمل متقابل با آنها بازی می کرد. او مدام سناریو ها یا نقش هایی را می ساخت تا آنچه می خواست به آنان یاد دهد را نزدیک  آنها بیاورد.  بعنوان مثال: وقتی ناوال خولیان می خواست تا دون خوان را به دیدار روح ببرد، او اعلان یک جشن داد. وهمه شاگردان و مردم شهر را به بالای یک رودخانه دعوت کرد،  آنها حسابی جشن گرفتند، با غذا و رقص و  نمایش های کمدی  و قطعات ادبی. و در لحظه ای ناوال خولیان اعلام کرد که اکنون زمانش رسیده که دون خوان با روح ملاقات کند ، و بدون هشدار قبلی ناوال خولیان دون خوان را بلند کرد و در میان رودخانه انداخت، که در آن زمان بسیار عمیق بود و نزدیک بود از بسترش طغیان کند. و آنگاه  ناوال خولیان به دون خوان گفت: از دست رودخانه عصبانی نشو! و بدین صورت دون خوان از کالبد انرژی اش آگاه شد- از کالبد همسان اش که از انرژی ساخته شده، از ارتباط اش با بی کرانگی. او نمی توانست به همان شکل  با رودخانه بجنگد که تلاش می کرد با هر رویداد یا مانع  دیگری  در زندگی اش مبارزه کند . پس او تسلیم شد و خودش را هم در رودخانه یافت و هم در بخش انرژی سان اش که در امتداد مسیر رودخانه می دوید. او آنچه را که  ناوال خولیان می خواست به او نشان دهد ، گرفته بود که شامل این می شد که: اگر او دست از مبارزه با جریان زندگی اش بردارد، حقیقتی والا بروی او گشوده می شود.

کارلوس کاستاندا می گوید: زندگی روزانه ما تئاتر است. سئوال این است که آیا ما می توانیم بازیگر این تئاتر باشیم؟ آگاه بودن از بخشی که باید بازی کنیم - بی عیب و نقصی، به معنای استقرار در تمامیت امان است، آنگاه اهمیتی ندارد که چه چیزی در راه امان پیش می آید. منشاء لغت تئاتر یا تئاتر انگلیسی از لغت تآترون در یونانی و به معنای جایی برای نگاه کردن است. ناوال خولیان مدام در حال پیدا کردن و خلق سناریوهایی بود که شاگردانش بتوانند ببینند و بیاموزند. و دون خوان به شیوه خود همین کار را می کرد. همینطور هم معلمان ما.  ما دائماً در شرایطی قرار داده می شدیم که باید از تصوری که از خودمان داشتیم می گذشتیم، و بخش دیگری را بازی می کردیم تا موفق شویم. در مورد من، همیشه باید  بر تمایل ام به بازی در نقش نابغه ، غلبه می کردم. کارلوس کاستاندا بی رحمانه من را در مقابل دیگران صدا میزد: سلام نائی! امروز حال نابغه چطوره؟ مدتی برای من طول می کشید که بخندم و شروع کنم به درک  کاری که می کردم و پایان بدم به اینکه طوری رفتار کنم که گویا باهوش ترین فرد درون اتاق هستم. برای موثر بودن در وظیفه ام در کمک به هدایت ورکشاپ ها، باید اینرا کنترل کرده و یاد می گرفتم که گوش کنم. تا نقش دیگری را بازی کنم.

رنی: در مورد شخص من ، می بایست بر تمایل ام به اجرای نقش قهرمان قربانی فائق می شدم. به من پیشنهاد شده بود که نه تنها حرکات جادویی کار کنم که بسیار  در تغییرم موثر بود بلکه مراقب مدرسه ی بازیگری هم باشم. پس بدون هیچ کاری مگر از دست دادن خود جعلی ام، پس از سالها بازی نقش های قهرمان های قربانی مانند بلانش دوبوئیس در اتوبوسی بنام هوس، ژاندارک در ژان مقدس و لورا در باغ وحش شیشه ای ، یعنی نقش هایی که تا حد زیادی من را مشخص می کرد ، موفق شدم به کاراکترهایی خودم را منتقل کنم  که زنهایی موفق و پیروز هستند آنهایی که با گاری به بخش روانی برده نمی شوند ، در خطر سوزانده شدن نیستند و تنها و محروم از عشق رها نمی شوند. با بازی نقش هایی بسیار نزدیک به نقش خودم، و سپس بیرون آمدن و بعد از آن خندیدن بر خودم و در قالب همان نقش به کمک معلمان بازیگری ام بارها و بارها رفتن ، دیدگاه ادراکی من در هنر و به همان شکل در زندگی، سست شد. من مشتاق شدم و نقش های جدیدی را اتخاذ کردم.

روز بعد از ورکشاپ ، یک تور گردشی به استون هنج برقرار است. چگونه ورکشاپ و تئاتر بی کرانگی با این بنای تاریخی مرتبط می شود؟

نائی: برای ما استون هنج یادبودی زنده است از جایی که از آن آمده ایم. ساخته شده بدست فرهنگی که سکوت درونی به آنها اجازه داده بود که در هماهنگی با نیروهای  طبیعت تجربه و زندگی کنند. فرد می تواند ارتعاشات شدید طبیعت را از آنچه که در آنجا برپا شده ، احساس کند. صدای وز وز این خرسنگ ها ، بین زمین و ستارگان پل می زند،  در بزرگداشت فصول و مدارهای اشان، و همینطور نقش اشان در زندگی را انجام می دهند. ما از  بچه گی،  خواهر و برادری، والد بودن و پیری خردمند بودن حرکت می کنیم و از میان تکمام این ها، آگاهی ما رشد می کند.

عطف به کلبر گرین، تنسگریتی و غیره:

شما آینده و پیشرفت کلیر گرین را چگونه می بینید؟ فراگیری قصد این شیوه را چگونه ارزیابی می کنید؟

رنی: مأموریت ما در کلیر گرین حمایت از پیشرفت و تکامل تنسگریتی است،  یعنی نمونهٔ مدرن آنچه دون خوان به شاگردان اش آموخت. تنسگریتی لغتی است که کاستاندا ازمعماری بنام  آر- باکمینستر فولر به عاریت گرفت. این واژه ترکیبی از صلابت و تنش است. قدرت هایی که در طبیعت ساختارهای تنسگریتی را منسجم نگاه میدارند، ساختارهایی مانند درخت یا در معماری مانند گنبد های هندسی. تمام اجزاء اینساختارعا با همکار می کنند و هماهنگ هستند، بنابراین ساختار صلابت اش را در مقابل فشارهای بیرونی حفظ می کند. جوامع هم به همین صورت کار می کنند، سازگاری و هماهنگی به ما اجازه می دهد که با صلابت همکاری کنیم. پس در این زمان تمرکز ما بر حمایت از جامعه تنسگریتی با حمایت از تسهیل کننده های تمرین تنسگریتی در اطراف و اکناف جهان است. این بخش کلیدی در تشکیل جامعه ای جهانی از جوامع محلی در حمایت از افزایش آگاهی، همکاری با هدف آگاه تر بودن، در حال تر بودن، و زنده تر بودن در تقابلات روزمره است.

نائی: و اصل اساسی قرار گرفتن در زیر پوشش قصد این راه، این است: توانایی کارو زندگی کردن و رؤیا دیدن باهم. این به هر کدام از ما بر می گردد که هنر زندگی کردن را هر چقدر که می شود آگاهانه و با شادکامی و همچنین تا حد ممکن هدفمند، تمرین کنیم.

رنی: پس این راهی است جهت کمک به هر کسی که از آن پیروی می کند تا به خانه ی خودش بازگردد، تا به خانه ی سوی انرژی سان و طبیعی اش که فرهنگ مدرن عجیب و عجول ما اغلب آنرا نادیده گرفته و از آن چشم پوشی می کند. این بر ماست که به این جوهر وجودی امان باز گردیم که  آزادی از ادراک معمول را به ما اجازه می دهد. برای آنکه کالبد انرژی ما  را بشناسد وقتی که در حالت سکوت هستیم ؛ که در آن حال بسیار بیشتر از ماشین ها و ساختمان ها و مشاغل ادراک خواهیم کرد.  آنگاه ما ادراک عادی و متداول امان را که با تاریخچه شخصی امان تعریف می شود اعتلا داده ایم.

نائی: کاملاً ممکن است ادراک کنیم که درخت بیرون از پنجره اتاق امان آب در خواست می کند، یا ابراز عاطفه می کند؛ یا رئیس که مستبد اش می دانیم در واقع شبیه ماست. یا وقتی که زمین را زیر پای امان را احساس می کنیم، حضور بیشتری در حال داریم یا  وقتی که در نور خورشید تنفس می کنیم حال امان روشن می شود.

رنی: این جادوی تنسگریتی است، توانایی کارورزان تنسگریتی در استفاده از قواعد شمنی برای ارتقاء و بالا بردن سطح زندگی روزانه. دون خوان به کاستاندا گفت: در زمان ات باش. پس آزادی چیزی است که الان و هم اینجا تمرین می کنید، در دنیای مدرن، در شهر اتان، با خانواده اتان، با کارتان، هر جور که شرایط اتان است. قابل درک است که از زمانی که منشاء یا بی کرانگی زاده شده اید، همیشه می توانستید با بی کرانگی ارتباط برقرار کنید، هر کجا که هستید در یک زندان یا قصر. اگر با اطلاع از این ارتباط حرکت کنید، هر کجا که باشید، شما آزادید. چه کسی می تواند شما را متوقف کند؟

آیا اخیراً برای نوشتن کتابی درباره تجارب اتان با کارلوس کاستاندا برنامه ریزی می کنید؟ اگر اینچنین است ، کی ممکن است منتشر شود؟

نائی: بله- در سال آینده، ما کتابی را بیرون می دهیم که شامل تجارب امان با معلم های امان است.  

 

 

 

 

Theater of Infinity™ Comes to London!

An Interview with Renata Murez and Nyei Murez, students of Carlos Castaneda with Greg Johnson and Tomislav Maric
September 2014

This evolutionary element from the lineage of seers of Carlos Castaneda’s teacher, don Juan Matus, comes to the UK on November 24 and 25 in a Tensegrity® workshop, the modern form of the energy-enhancing movements known as Magical Passes®, and other practices for expanding awareness that don Juan taught Carlos Castaneda, Florinda Donner-Grau, Taisha Abelar and Carol Tiggs. Don Juan was a Yaqui Indian seer and a nagual, meaning a leader of a group of men and women seers whose lineage begins in ancient Mexico and whose practices support a way of knowledge devoted to enhanced awareness and the recognition of the interconnectedness of all beings.

Renata and Nyei are the creative directors of Cleargreen, the Los Angeles organization founded by the students of don Juan to sponsor Tensegrity® workshops and publications, and informed by the guidance of their teachers, have been co-leading workshops on this evolutionary art for twenty years. They and a team of associates will come to London to train new instructors in the art, and to introduce a new layer of one of the units of don Juan’s lineage: Theater of Infinity™.

Here they answer questions from Greg Johnson, Director of Concord Institute in London, and from Tomislav Maric, Educator.

Regarding the workshop on November 24 and 25:

  • What is Theater of Infinity™? What was Theater of Infinity™ for the seers of ancient Mexico? For the modern-day seers?

Nyei: Theater of Infinity™ has its roots in the physical and energetic movements that originated in don Juan’s lineage thousands of years ago, movement sequences where one is calling on the awareness of other life forms, such as the coyote, the crustacean, the butterfly, the bird, the plumed serpent, and so on. In these sequences, one is momentarily stepping outside the human perspective to get a glimpse of the awareness of these other creatures, and so, to get a broader view also of the human form, and of oneself–to see from a different angle, so to speak. This renders the human, or the personal perspective, less solid, less “final”; it is no longer the only way to look at things. Freed from the finality of such a limited view, we are put in touch with infinity.

Reni: This ease of ‘shape-shifting,’ or ‘perception-shifting’ as modern day seers like to call it, belonged once to our very early human ancestors. Human identity was not so separate from other forms of life. Ancient man experienced his world as an interconnected web of which he felt himself an inseparable part. But eventually ‘separateness’ and an identification of ‘self’ distinct from other sentient beings entered in, and shaman-seers, wishing to once again touch the power of an interconnected world (a world still residing in our genes today), practiced forms of movement that gave them a possibility of return to that interconnected state.

Modernized versions of these forms are practiced today, carrying with them a similar effect – that of pulling up our stakes, so to speak, of our one identity, our one way of being or responding to the world, rendering us much more fluid and capable of perceiving and operating with greater functional possibilities.

And this is the intent of Theater of Infinity™ as we know it today. It allows us to try on other social masks, or to adopt our usual roles or social masks that we don every day, and replay them, inserting a new intention different from our old one. As we do this, our awareness grows and we learn that we ourselves, as individuals, are a multiplicity, much like infinity itself, and find it then less important to fight for our usual singular role.

Nyei: This modern form of the theater has its beginnings several generations ago, with the naguals Elias and Amalia, who freed the movement sequences from the ritual context they had acquired over centuries, so they could be approached purely as movements that help us to gather our own natural energy. Their students, the naguals Julian and Talia (don Juan’s teachers), brought the practice of these movements into the context of modern theater and dance. Today the theater is accessible as a practice for anyone who wants to gather energy to review their own lives in the joyful and engaging way that the theater can provide.

It is theater that can be performed with or without an audience. In playing a role, we become aware of the role, and so the assemblage point—the point of orientation—and therefore the perception of players and audience, shifts.

Reni: This is what we will do in the workshop in London. We will work in small groups to play scenes from our own lives, maybe a dinner table scene, and interspersing the scene with the movements, of for example, the whale, or the butterfly, and the expanded breath and shift of awareness that they bring, the player can become more aware, as he or she plays and replays the scene, of the social mask he is wearing—the postures he adopts—literally—and the assumptions and judgments he might be making about his family, coworkers, friends, or himself. Seeing those postures, judgments and assumptions, one can then start to get past them, to gain empathy, and expand one’s view. And when one does this—the field of one’s interaction is altered—and those new options are now available for adoption in one’s daily life.

Nyei: This frees an enormous amount of energy. Carlos Castaneda pointed out that it takes a ton of energy to “do” “you” every day—to present, uphold, defend, reestablish the “doing” of Susan or Jim or whoever it is and accompanying dialogue such as: “I didn’t send out the order because I was waiting for you.” “I do all the work around here.” Etc. etc.

We might find a shift, through playing the scene in the context of Theater of Infinity™: “I had a feeling I should call you to check on the order.” “I really appreciate the way my sister/brother/co-worker/boss does work that I can’t do.” Etc. etc.

Reni: And the beauty of this continuing change of perception as the scene is played again and again, is that it’s the individual and their inner seer finding his or her own options—nobody is telling them what to do, or giving advice. It’s the theater play, and Tensegrity® movements themselves, as well as the support of the other players, that help the person awaken what don Juan called the inner seer—our internal link to infinity. And following that inner compass, one’s Theater play and life start to make a lot more sense, and create a lot more joy.

  • Can you say more about how can it be used and applied to everyday life? Could you give some practical examples?

Reni: You can see this at play for example when in Theater of Infinity™ you play yourself in a recent scene at the meeting table at work. You might notice that you came in expecting the meeting to be trying and tedious. You might even have been playing scenarios in your mind beforehand, scenarios of the dumb, controlling or pointless things you expect the others (and you) are going to do or say. When you enter the room, your breath is short, your shoulders and jaw tight—you are closed off. And not surprisingly you once again find the meeting tedious and restricting and you just tolerated it and left with the same judgments of your peers (and yourself) that you entered with. And not much got accomplished.

Shift that state, shift your breath, practice a movement with an intention to change, gain and initiate a new action, inspired from your inner seer and play the scene again, and this time you might notice that the person next to you, whom you had judged as stubborn in his ideas, simply wants to know that his ideas have been heard—and that when breathe while you are listening and you ask relevant questions while he talks, he becomes less rigid in his thinking and is willing to adjust his plans; or you see something in his plans that you like.

Then shift again with a movement, gain a new intent, play your scene another time and you might notice this time that if you pay attention to others, they pay attention to you. Then move, find a new impulse again, and realize that your meeting can be productive if you take an active, intentional and conscious part.

Another point is to know that our personal histories and social masks are not the whole of who we are. We are beings who come from the stars – not only the carbon elements of our flesh and DNA but our energetic aspect too. Knowing this on a physical, emotional, mental and energetic level that we are but travelers here on this great rotating earth, who while visiting accumulated personal histories and social masks, allows us to drop them that much faster and get to our essence that much quicker from which to perceive, experience and live.

This is a primary value of Theater of Infinity™, for it begs an answer to the question: “If I am able to play so many different roles, which one is my true self?” With the possible answer being: “None!” or “All!” And isn’t life the greatest stage or theater of all! In the words of the immortal Shakespeare –

All the world’s a stage,

And all the men and women merely players:

They have their exits and their entrances;

And one man in his time plays many parts…

  • Are there any memorable stories from the books of don Juan’s students that exemplify this art or practice?

Nyei: Yes –the nagual Julian, who was don Juan’s benefactor, taught his apprentices through theater that he enacted in his daily interactions with them. he was continuously setting up scenarios or playing roles to bring across what he wanted them to learn. For example: When the nagual Julian wanted to take don Juan to “meet the Spirit,” he announced a party. He invited all of his apprentices and the people of the town to the high bank of a river, and they had a full fiesta, with a banquet, and skits, dancing, the works. And at a given moment the nagual Julian announced it was time for don Juan to “meet the Spirit,” and without warning don Juan, the nagual Julian picked don Juan up and threw him into the river, which was so high at the time it was nearly flooding its banks. “Don’t get mad at the river,” the nagual Julian exclaimed to him. And this became the way that don Juan became aware of his energy body—his twin body, made out of energy, his connection to infinity. He couldn’t fight the river, as he had tried to fight every other event or obstacle in his life—so he acquiesced and found himself both in the river and his energetic component running along its banks. He had gotten what the nagual Julian was aiming to show him, which included: that if he stopped fighting the current in his life, so to speak, a transcendent reality opened up for him.

Our daily life is theater, Carlos Castaneda said. The question is—can we be artists in that theater, conscious of our part—impeccable, meaning staying in our integrity, no matter what comes our way. The origin of the word theatre or theater in English is Greek théātron, meaning the place for viewing. The nagual Julian was continuously finding or creating scenarios in which his students could see or learn something. And don Juan, in his way, did the same. As did our teachers. We were continuously put in situations where we would have to get past our idea of ourselves, and play another part, in order to succeed.

In my case, I had to overcome always attempting to play the part of “genius.” Carlos Castaneda was relentless in calling this out. “Hello Nyei!” He would say in front of everyone. “How’s the genius today?” It took me a while to laugh, and begin to understand, to recognize what I was doing and stop acting as if I was the smartest person in the room. To be effective in my task of helping to lead workshops, I had to rein it in and learn to listen. To play other parts.

Reni: In my case, I had to overcome the tendency to play the role of victimized heroine. And it was suggested to me not only to practice Magical Passes® a lot to effect change but also to attend acting school. So with nothing but my fabricated self to lose, I did, and after several years of playing the roles of victimized heroines – Blanche Dubois from A Streetcar Named Desire, Joan from Saint Joan, and Laura from The Glass Menagerie – roles with which I identified greatly, I favored a shift of character to those of successful and triumphant females who were not carted away to the psyche ward, burned at the stake, or left loveless. By playing roles so close to mine and then stepping out afterwards to laugh at myself being cast in the same role again and again by my acting teachers, my point of perception loosened in my art as well as in life: I began hungering for and adopting new roles.

  • The day after the workshop, there is an excursion to Stonehenge. How is the workshop and the theme Theater of Infinity™ connected with this ancient monument?

Nyei: For us it’s a living reminder of where we come from— built by a culture whose internal quiet allowed them to experience and live in collaboration with the forces of nature; one can feel the tremendous vibratory nature of what has been set up there—the hum of these monoliths, bridging earth and stars, honoring their seasons and cycles. We ourselves shift with those cycles, and so do our roles in life—we move from child, sibling, parent, wise elder—and through it all, our awareness grows.

Regarding Cleargreen, Tensegrity® etc:

  • How do you see the evolution of Cleargreen and its future? What do you consider the overarching intent of this path?

Reni: Our mission at Cleargreen is to support the development and evolution of Tensegrity®—the modern version of what don Juan taught his students. Tensegrity is a word that Carlos Castaneda borrowed from architect R. Buckminster Fuller; the word is a combination of tension and integrity, the forces that hold together tensegrity structures in nature, such as a tree, or in architecture, such as a geodesic dome. All the parts of these structures work and adapt together, so the structure holds its integrity with any outside pressure. Communities work this way as well—there is an adaptability that allows us to cooperate with integrity.

So at this point, our emphasis is on supporting the Tensegrity® community by supporting the Tensegrity® Facilitators-in-Training around the world. They are a key part of creating a global community of local communities supporting enhanced awareness, collaborating with the aim of being more conscious, more present, more alive in daily interactions. The facilitator trainees are leading local Tensegrity® classes with this purpose.

Nyei: And this is a key element of the overarching intent of this path: to be able to live and work and dream together. This comes from each of us practicing the art of living as consciously and joyously and purposefully as possible.

Reni: So this is a path to help anyone following it to return home to themselves, to return home to their energetic side and nature which in our modern, fast-paced, “wired” culture often gets overlooked and dismissed. It is our coming back to this essence of ourselves that allows us freedom of perception.

For our energy body becomes known to us when we are in states of silence; and from that state we begin to perceive far more than just cars, buildings, and jobs. With our energy body, we transcend our usual or ordinary perception, defined by our personal histories.

Nyei: We might perceive, quite possibly, that the tree outside our window is asking for water, or sending affection; or that the boss we labeled tyrant is actually very similar to us. Or that when we feel the ground with our feet, we are more present; that when we breathe in the sunlight, our mood brightens.

Reni: This is the magic of Tensegrity® – the ability of its practitioners to use shamanic principles for the enhancement of their daily lives. Don Juan told Carlos Castaneda, “Be of your time.”

So freedom is something you practice here and now, in the modern world, in your town, with your family, your job, whatever your circumstances are. It’s recognizing that since you are born from source, or infinity, you can always connect with infinity, whether you are in a prison, or a palace. If you move informed by that connection, wherever you might be, you are free. Who could stop you?

  • Currently, are you planning to write a book of your experiences with Carlos Castaneda? If so, when might it be published?

Nyei: Yes—In the next year, we are coming out with a book that will convey our experiences with our teachers.

 

 

تنسگریتی ودوره های آتش درون شما رنی و نائی مورز ۲۰۱۴

t.me/Atashdaron1

تنسگریتی و دوره های آتش درون شما

بوسیله رناتا مورز و نائی مورز

چاپ شده در مجله کانکشن ۲۰۱۴

برای قرن ها ، ترویج آگاهی و استفاده از انرژی ما، آتش درون امان، پایه اصلی تندرستی و سلامت ما بوده ، و این بعنوان اصل کلیدی تنسگریتی می باشد. تنسگریتی  ورژن مدرن تمرینات شمنی از مکزیک کهن  است که بوسیله کارلوس کاستاندا و همراهانش توسعه یافته است. بینندگان شمن مکزیک باستان دیدند که دنیای ما بطور اساسی دنیای انرژی است. و اگر ما به انرژی خودمان واقف شده و آن را تقویت کنیم ، آنگاه موجودیت فیزیکی ما شادابی و انسجام طبیعی خود را بسیار طولانی تر از معمول  حفظ می کند، و ما بهتر قادر خواهیم بود که با موجودیت انرژی سان امان ، روح امان، بخش بی زمان امان که در رویا های روز و شب ما سفر می کند، ارتباط برقرار کنیم. تنسگریتی از طریق حرکات و تنفس هایی که گذر گاه های جادویی نامیده می شود ، و خود باز بینی، سکوت و تمرینات رویا بینی، به ما کمک می کند که به خود ، بدن ذهنی و محدوده های انرژی اش بوسیله ی موجودیت انرژیک امان متصل شویم. و برای شمن های مکزیک باستان، این یکپارچگی و انسجامی بود که با خود تندرستی بهمراه می آورد.  

ما از ستارگان آمده ایم، تا در زمین به توری (مسافرت)از آگاهی برویم، و سپس به ستارگان باز گردیم. دانستن ریتم انرژی امان در زمانی که اینجا هستیم، و ارتباط اش با ریتم ها و دوره های زمین، به گفته ی دون خوان برای یک تور آگاهی و حیات ، انضباط پایه و اساسی است.

   در ورکشاپ پیش روی ما در ماه جولای در شهر  مونیخ ، ما این اکتشاف را با تمرکزی ویژه بر دوره های انرژی خودمان یا آتش درون ، در طول دوره های ۲۴ساعته روزانه امان،  شروع خواهیم کرد.  ما حرکات جادویی ای را تمرین می کنیم که به تنظیم بدن کمک می کنند، که ذهن را آرام می کند، بنابر این خواهیم توانست ریتم طبیعی بدن امان را بجای ذهن مشاهده کنیم که می خواهد از او پیروی کنیم. بعنوان مثال، وقتی صبح از خواب بیدار می شویم ، ذهن امان احتمالاً به ما می گوید که باید بلافاصله ایمیل های امان را چک کنیم. در حالیکه وجود از ما می خواهد که دمی را توقف کنیم تا او "حاضر" شود، و در این حضور بیاد آوردن رویاهای مان رخ می دهد. اگر در این باره فکر کنید، ما حدود یک سوم از زندگی امان، تور کیهانی آگاهی امان را، در خواب می گذرانیم. دون خوان می پرسید، در طول این همه وقت کجا می رویم؟

و دقت ما در ساعات دیگر روز کجا می رود، در طول دو سوم دیگر تور امان؟ جایی که دقت و انرژی ما در طول روز می رود ممکن است نشانه ای از جایی باشد که دقت ما در شب ها می رود و بالعکس.  

اگر بطور مثال ما خودمان را به قهوه خوردن می بندیم که از این طریق آخرین موارد از لیست کارهای واجب روزانه امان را در ساعت سه یا چهار صبح انجام دهیم ، زمانی که معمولاً انرژی ما پایین است، به احتمال زیاد خوابهایی از ترس، مقاومت یا ابهام در شب خواهیم داشت. در سوی دیگر ، اگر ما بتوانیم متوقف شده، جریان عادت امان را قطع کرده، نفس کشیده و چند حرکتی تمرین کنیم، به اطراف امان نگاه کنیم از آنچه ما را فرا گرفته قدر دانی کنیم، آتش درون ما بر انگیخته می شود و ما خیلی بیشتر احتمال دارد خودمان را قادر به متوقف کردن رویاهای مان در شب و نگاهی به اطراف کردن ببینیم و آگاهی از اینکه ما در یک وضعیت رویا هستیم. و همچنین  این ممکن است که به ما کمک کند که بفهمیم و قدردان باشیم که در طول روز هم ما در وضعیت رویا هستیم.  

اگر ما این واقعیت را تشخیص دهیم، ساعت یازده صبح با شریک زندگی امان، فقط به این عنوان که جفت امان آماده خواب می شویم، درباره سرخوردگی  از رابطه امان یا اینکه کدام امان شیوه فرزند پروری موثر تری دارد صحبت نمی کنیم. در عوض، ما این بحث را برای ساعت دیگری از روز نگهمیداریم، زمانی که هر دو نفر انرژی و مزاج گفتگو داشته باشند و راه حل های سالمی پیدا کنند.

نیاکان ما از این موضوع آگاه بودند، آنها وابسته به محرکی نبودند که وارد روز اشان شوند، و بواسطه ی نور مصنوعی هم دچار حواس پرتی نمی شدند، تلویزیون یا کامپیوتر درشب. آنها می توانستند ریتم طبیعی شبانه روز را دنبال کنند. وقتی خورشید پایین می رفت زمان استراحت، دور هم جمع شدن و ورود به سکوت رمز آلود ی بود که فرد می توانست با ماه ، سیارات و ستارگان صحبت کند و در دنیاهای نادیده سفر کند. و وقتی خورشید بالا می آمد ، آماده بودند که اجازه دهند وجود شان روشن شود و برخی از آن راز ها را وارد فعالیت روزانه کند.  ما می توانیم از آنان سرمشق بگیریم و سفر روزانه ای را زندگی کنیم که آتش درون امان را شعله ور کند.   

 

 

بودن در وفور و فراوانی ۲۰۱۳ رناتا و نائی مورز

t.me/Atashdaron1

بودن در وفور و فراوانی

مصاحبه ای با ریناتا مورز و نائی مورز

بوسیله سیلک والتر و جاور ریبرو

ژوئن سال ۲۰۱۳  , http://www.spiegelbeeld.nl

بازتابی از مدیران خلاق کلیر گرین ، موسسه ای که کارگاه های آموزشی تنسگریتی و کلاس های جهانی برگزار می کند. تنسگریتی نمونهٔ معاصر تمریناتی است که دون خوان ماتئوس به شاگردانش : کارلوس کاستاندا، فلوریندا دانر گراو، تایشا آبلار و کارول تیگز آموخت. دون خوان ماتئوس سرخپوست یاکی بود و وارث  دودمانی از بینندگان بود که از مکزیک باستان شروع می شدند.

.

&
س: ما شنیده ایم که به « فراوانی و وفور  جدید» اشاره کرده اید - از این چه معنایی را در نظر دارید؟ و من چگونه می توانم آنرا از طریق تنسگریتی گسترش دهم؟

پ: بر مبنای تنسگریتی ، فراوانی قدردانی از شگفتی لحظه و تمامی تجارب و امکانات یک فرد است. دون خوان می گفت که این حالتی است از « من هر چیزی را که برای سفر شگفت آور زندگی لازم است، دارم» و زندگی خودش بزرگترین هدیه از میان تمامی اینها است. این حالت ناشی از ارتباطی  است  با اصل، با معشوق آگاهی که دون خوان آنرا روح می نامید، که هم در درون و هم در بیرون هر کدام از ماست. بعنوان یاد آوری ، واژه وفور به معنای « سرشار شدگی» است. پس ممکن است که ما در یابیم که آنچه بدنبالش می گشتیم، قبلاً داشته ایم. ما منابع فراوانی داریم، حتی سلول های مغزی، و کدهای ژنتیکی که از آنها استفاده نمی کنیم!

ارتباط ما با فراوانی در هر لحظه که از گنج های بیرون و درو ن امان  آگاه می شویم، تجدید و نو می شود. هوا، نور، موجودات، تنفس هرگز همانی نخواهدبود،که در این لحظه می باشد . نگهداشتن این حالت ، سیاحتی مشترک و انفرادی است. بخش انفرادی آن تمرین روزانه امان در ارتباط گرفتن با روح است. قبول مسئولیت احساسات امان، افکارمان، اعمالمان و کار آزمودگی..

و بعنوان حیوانی اجتماعی، ما الهام بخش، آئینه و برانگیزاننده همدیگر هستیم. در ایجاد خیلی بیش از آنچه که به تنهایی خواهیم بود. و وفور و فراوانی یک فرد منفرد می تواند به هر کسی در اجتماع موجودات  حساس منفعت  برساند. تمرین تنسگریتی می تواند در این راه به ما کمک کند. لغت تنسگریتی توسط معمار بصری آر. بوخ مینستر فولر ابداع شده است که معماری طبیعت را مشاهده می کرد مثلاً درختان، اتم ها، منظومه شمسی و دید که شبکه ای انعطاف پذیر از کشش ها ست که این ساختارها را منسجم نگه میدارد و  مدام شکل اش را تعدیل می کند تا بین نیروهای درونی و بیرونی تعادل ایجاد کند. نمونه خوب برای این موضوع یک  سلول است. گیرنده های سطح و شبکهٔ ریسمان های درونی و لوله های میکروسکوپی به آن توانایی خیره کننده ای در حس ارتعاش شرایط  کنونی و سازگارکردن  اعمالش بر مبنای آن می دهد. این سیالیت بوسیلهٔ بصیرت سلول حمایت می شود تا مواد غذایی مفید گرفته شده و آنچه لازم نیست منهدم شود. این شالودهٔ وفور و فراوانی یک سلول است!

کارلوس کاستاندا این اصول دینامیک سازگاری و بصیرت را در تمام تمریناتی که دون خوان به او یا داد ،پیدا کرد. شامل حرکات فیزیکی و تنفسی، سکوت، رویابینی، بازبینی تجربیات شخصی وبالاخره  تمرینی که همه اینها را باهم ادغام می کرد یعنی تئاتر بی کرانگی. ما ممکن است با پروژه ای خلاق شروع کنیم، چیزی که می خواهیم بودن اش را رویا ببینیم. برای حمایت این میتوانیم حرکات و تنفس ها را تمرین کنیم. در سطح دنیای مقیاسات، این بر جریان  خون و لنف تأثیر می گذارد، سیستم ایمنی را تحریک می کند ، سیستم عصبی را متعادل می کند و میدان های الکترومگنتیک ما را تنظیم می کند. همچنین تأثیرات مفید دیگری در سطح غیر مقیاسی دارد. تمام این ها حسی از آرامش و کمال را به ارمغان می آورد که به ما برای ورود به سکوت و شنیدن صدای درون امان کمک می کند و با قدر شناسی از نعمت زندگی امان جریان می یابد.

از اینجا ما می توانیم الهامات بیشتری برای پروژه امان بیابیم و قدم های لازم را مشخص کنیم و مسیر تغییر امان را در صورت نیاز اصلاح کنیم. و برای کمک به دسترسی به خلاقیت امان ، و کنار آمدن با موانع ای که با آنها روبرو می شویم ، می توانیم تئاتر بی کرانگی را تمرین کنیم. این تئاتر مانند درختی است که  ازاشکال حرکات جادویی  ریشه می گیرد. پروانه یا دلفین که به فرد لمحه ای از اثر متقابل شکل های دیگر حیات را ارائه می دهند، و زمینه بزرگتر تقابلات انسانی فرد. آنچه امروز اجرا شد، یک نفر صحنه ای از شکل تقابل فردی را با کمک از یک گروه حمایت کنندهٔ  کوچک ، در زندگی روزانه بازی کرد.  گسترش دادن نقش با تنفس و حرکت،  فرد را قادر می سازد تا سیالیت دسترسی به همدلی با خود و دیگران در صحنه بدست بیاورد و امکانات بی کرانی برای بازی بخش خود و زندگی در حیاتی  در خواب دیده شده داشته باشد.   

 

 

 

Being in Abundance

An Interview with Renata Murez and Nyei Murez
By Silke Wolter and Javor Ribarov

For the June 2013 issue of Spiegelbeeld, http://www.spiegelbeeld.nl


A reflection from the Creative Directors of Cleargreen, the company that promotes Tensegrity® workshops and classes worldwide. Tensegrity® is the contemporary version of the practices that don Juan Matus taught his students: Carlos Castaneda, Florinda Donner-Grau, Taisha Abelar and Carol Tiggs. Don Juan was a Yaqui Indian and heir to a lineage of seers that began in ancient Mexico.

&
Q: We’ve heard you refer to a ‘new abundance’–what do you mean by that? And how can I cultivate that through Tensegrity®?

A: According to Tensegrity®, abundance is appreciating the wonder of the moment, and all of one’s experiences and possibilities. Don Juan said it is a mood of, “I have everything I need for the marvelous journey of life.” And life itself is the greatest gift of all.

This mood comes from connecting with that essential, loving intelligence don Juan called the Spirit, which is outside and inside each of us. As a reminder, the word abundance means “overflowing.” So we may find that we already have what we have been seeking. We have so many resources—even brain cells, and genetic coding—that we don’t use!

Our link with abundance is made new and fresh every time we acknowledge the treasures around and within us, the air, the light, the beings, the breath that will never be the same as in this moment.

Sustaining this is a shared journey and a solitary one. The solitary part is showing up with our best to our daily practice of connecting with Spirit, taking responsibility for our feelings, thoughts, actions and experience.

And, as social animals, we inspire, mirror and motivate each other to create much more than we would alone. And one individual’s abundance can benefit everyone in the community of sentient beings.

Practicing Tensegrity® can help us in this. The word tensegrity was coined by visionary architect R. Buckminster Fuller, who observed nature’s architecture—in, for example, trees, atoms, the solar system—and saw that the flexible web of tension that holds these structures together is continuously adapting its shape to balance internal and external forces.

A good example of this is a cell. Its surface receptors and internal web of strings and microtubules give it its amazing ability to sense the vibration of conditions at hand, and to adapt its function and form accordingly. This fluidity is supported by the cell’s discernment to take in beneficial nutrients and eliminate what’s not needed. That’s a kernel of the abundance of the cell!

Carlos Castaneda found this principle of dynamic adaptation and discernment to be at play in all the practices don Juan taught him—including physical movement and breath, silence, dreaming, reviewing one’s experiences, and a practice that integrates them all—Theater of Infinity.

We might start with a creative project, something we want to dream into being.

To support this, we can practice the movements and breaths. On the level of the measurable world, this gets the blood and lymph flowing, stimulates immunity, balances the nervous system, and invigorates and tunes our electromagnetic fields. It also produces other beneficial effects on a non-measurable level. All this brings a sense of calm and completeness that helps us enter into silence, and listen to our inner voice, which flows with gratitude for the blessings in our lives.

From here, we can find further inspiration for our project, planning and enacting the necessary steps, and calibrating or changing direction as needed.

And to help access our creativity, and deal with any obstacles we encounter, we can practice Theater of Infinity®. This theater originated in movement forms such as the Tree, the Butterfly, or the Dolphin, which give one a glimpse of the interactions of other life forms, and a greater context for one’s human interactions. As practiced today, one plays out scenes of interaction from one’s daily life, with the help of a small supportive group. Interspersing the play with movement and breath, one can gain the fluidity to access new empathy for oneself and others in the scenes, and infinite options for playing one’s own part—and living a dreamt life.

 

 

اکتشاف چند گانگی ما رناتا مورز و نائی مورز ۲۰۱۶

  • اکتشاف چندگانگی ما : بخش اول
  • بینشی از رناتا مورز و نائی مورز
  • بخش اول از سری کارگاه های آموزشی برلین، جولای ۲۰۱۶
  • ریتا: منظور شما از اکتشاف چندگانگی امان چیست؟
  • ما چند گانه ایم. در گذر زمان که بطور بیولوژیک و از منظر آگاهی رشد و حرکت کرده ایم ، اشکال گوناگونی بخود گرفته ایم،  با  رفتار های جدیدی خود را تطبیق داده و نقش های زیادی بازی کرده ایم. شکل ما از ارگانیسم تک سلولی به اسفنج، کرم پهن و نرم تن، سخت پوست، ماهی، دوزیست، خزنده ، پرنده و پستاندار تغییر کرده است. مغز ما ازخزندگان بالدار  یا پرندگان، به پستانداران با احساس، شهودی و حساس و تا زبان انسانی و تصمیم ساز پیشرفت کرده است. و آگاهی ما از یک خود ساکت و آگاه از خود و ارتباط با  طبیعت اطراف امان،  به خودی سخنگو و تحلیلگر ، بسیار مجذوب خود و ارائه خود به دنیا،  حرکت کرده است‌. و در این راهپیمایی در طول زمان به نوعی ما حیوانات- انسانها- و غیر انسانها چیزی را از دست نداده  یا جایگزین نکرده ایم. ما تنها به آنچه قبلاً بوده است اضافه کرده ایم. ما بطرز جالبی به سطح جدید از دانش رشد شناسی (انتوژنی: رشد در رحم) و تکرار و تجدید تکامل گونه (پیلوژنی: تکامل گونه) نائل شده ایم. پس بعنوان بشریت، ما در شرف رفتن در سطوح تکامل در زهدان هستیم! برای درون بدن ها و آگاهی ما ، یک گنج نهان از امکانات، حاضر و آماده است، زاییده شده از گسترهٔ  گذشتهٔ ما،  در انتظار تولد در گستره جدید حال و آیندهٔ ما. ما در این مخازن چندگانگی در کارگاه آموزشی پیش رو شیرجه خواهیم رفت، و همانطور که مردم عهد باستان قبل از این کار را کردند، هدایایی از آن بیرون خواهیم کشید تا  همکنون زندگی بهتری برای خود و دیگران بسازیم.  
  • سیلکه: چگونه می توانیم با راهنمایان حیوانی ارتباط برقرار کنیم تا به ما در اکتشاف چند گانگی امان کمک کنند؟
  • طبیعتی که به ما داده شده چند گانه است. ما اینرا به بهترین نحو ممکن در دوران کودکی می دانیم. ما با انواع حیوانات و نقش های انسانی بازی کرده و منطبق شده ایم. مانند خرگوش ، گرگ، شیر یا پروانه حرکت کرده ایم یا ادای یک معلم، دکتر ، شاه، مکتشف، فوق قهرمان وغیره را در آورده ایم. این بسیار ساده است،  چرا که بچه ها  بهمان اندازه نیاکان کهن ما سیال و ساکت هستند. ما با نقش های فراوانی که احاطه امان کرده اند منطبق شده ایم. بهرحال ، ناگهان وقتی که بالغ می شویم ، بیشتر ما یاد می گیریم که تنها  با نقش های مشخصی همتراز شویم. نقش هایی مانند: من باهوش هستم- یا من مفید هستم- رهبرم- یا دنباله رو هستم- یا من آدم مستقلی هستم که به کمک کسی نیاز ندارد. و اگر از بیشتر ماها بخواهید که پا از این هویت های معدود فراتر بگذاریم ، نمی دانیم که باید چه کنیم! با این حال در زندگی  در زمان های مختلف حیات امان، در بخش های بسیاری به بازی فرا  خوانده می شویم. در جهت اینکه عضوی شاغل، کاردان و خلاق از تیم، خانواده یا اجتماع باشیم ، لازم است که تواناییِ تطابق خود را ترمیم کنیم. باید قدر باشیم که کاری که همیشه می کنیم را انجام ندهیم.
  • برای هزاران سال پیشینیان ما تنها همین کار را انجام می دادند. به طبیعت باز می گشتند ، اجازه میدادند راهنمایان حیوانی در بیاد آوردن توانایی های  چندگانه اشان به آنها کمک کنند تا زندگی کاملتری بکنند. در مکزیک باستان مجسمه های مبارزان جگوار یا عقاب را می بینیم. در اروپا ، سیبری و اطراف و اکناف جهان، اغلب تصاویری از مردان و زنانی می بینیم که شاخ گوزن بر سر گذاشته اند. این ارتباط با خواهران و برادران حیوان امان بعنوان میثاق هایی مقدس تجربه می شود ، حتی هدایای مقدس ِدرونی و به نیاکان ما کمک کردند تا ریشهای مشترک اشان با تمامی باشندگان را بیاد آورند یعنی ، ارتباط اشان با هوشیاری بزرگ تر «روح» ، و این ثمرات  را به طرق گوناگون به زندگی روزانه و تصمیمات اشان ارائه کردند.  بخاطر گذشته مشترک امان با حیوانات و تمام حیات اطراف امان، ما یعنی انسان مدرن هم همین کار را می تواند انجام دهد. از طریق هدایت های حیوانی، ما هم می توانیم هوش درونی امان را یافته و بازیابی کنیم  و وصل شده و برتر زندگی کنیم.     
  • در هفته بعد: بخش دوم، کشف خواهیم کرد: چگونه به راهنمای حیوانی وصل شویم، و چگونه آنها می توانند در زندگی روزمره به ما کمک کنند.
  •  
  •  
  • اکتشاف چند گانگی ما ، بخش دوم
  • بینشی از رناتا مورز و نائی مورز
  • شانتی: چگونه می توانیم راهنمای حیوانی امان را پیدا کنیم؟
  •  
  • رنی: به روش های زیادی راهنمای حیوانی مارا پیدا می کند. آنها بارها و بارها در زندگی ما به شکل های مختلفی پدیدار می شوند. بطور فیزیکی، نمادین و در فضای رؤیاهای ما. برای انسان های باستان این ها همه یکسان بود. آنها می دانستند که تحت کنترل محیط خود نیستند. پس در اکثر شرایط، برای دستیابی به بینش، هوشیاری و هدایت به دنیای طبیعی و خواهر و برادر های حیوان اشان نگاه می کردند. از زمین مادر و بچه هایش درس های فراوانی به آنها رسید، بعنوان مثال، از گرگ برادر ، یا خواهر ماهی آزاد یا پدر کلاغ سیاه و مادربزرگ عنکبوت. حیوانات فرعیاتی از فامیل های انسانی اشان دارند و یا خانواده انسانی فرعی از جهان حیوانات محسوب می شود و توانایی بالقوه راهنمایی های حیوانی در نوزاد قابل مشاهده است. همانطور که در بسیاری از فرهنگ ها تمرین شده ، در مراسم بلوغ یا در طول زندگی اشان، همچنین در رویا هایشان. در انعکاس از این سنت ها، هدایت های حیوانی امروزه به شیوه های مختلفی یافت می شود. بعضی در مدیتیشن های هدایت شده پیدا می شوند، بعضی دیگر در خلال مشاهدات روزمره که چه حیواناتی توجه ما را بار ها و بارها بخود جلب می کنند و همچنان برخی از یاد آوری حیوانات در رویا های ما بدست می آید. در این کارگاه آموزشی، ما روی هدایت های حیوانی امان از خلال ترکیبی از این سه شیوه تمرکز می کنیم.
  •  
  • نائی: وقتی من تمرین تنسگریتی را آغاز کردم ، شروع شد به اینکه در همسایگی خودمان کایوت ها را ببینم. به کارلوس کاستاندا در این مورد گفتم. او گفت: خوب نگاه کن که چه کار می کنند، و متوجه احساسی باش که وقت دیدن آنها به تو دست می دهد. یک شب در پشت خانه ام در باغ ایستاده بودم، دیدم که یک جفت کایوت از گوشه ی ملک و پشت سنگ ها به بیرون نگاه می کنند، چشم هایشان بروشنی برق میزد. من احساس گیجی کردم، در عین حال که باید چشمانم را باز نگه میداشتم و با دقت نگاه می کردم. و بلافاصله به بالا نگاه کردم و شهابی را دیدم! صبح روز بعد من این حالت شگفتی را نگه داشتم، و چشمانم را باز نگه داشتم و در بیل بورد اعلانی را دیدم که یک نوازنده پیانو بدنبال کسی می گردد که با او بنوازد و دقیقاً همان فردی بود که دنبالش بودم که در یک پروژه موسیقی با او هم نوازی کنم. من این جفت کایوت را چند بار دیگر دیدم. راه رفتن آنها باهم با پرشی در هر قدم به من سبکی و اوجی در هر گام می داد و احساسی از خوشبینی در مورد کاری که می کنم در من ایجاد می کرد. ارتباط با کایوت ها حسی از مزیت می داد، قدم گذاشتن به لحظه ای زودگذر از اشتراک فضایی از هوشیاری، کمی متفاوت از زندگی روزانه، تبادلی از عاطفه و احترام، دانشی خاموش از دنیا هایی متفاوت که در آنها ما سفر می کنیم و با این حال در ارتباط تنگاتنگ.
  •  
  • رنی: راهنمایی های حیوانی متفاوت می توانند در زمان های مختلف بسوی ما بیایند در حالیکه ما وارد تلاش ها و مکان های جدیدی وارد می شویم. وقتی ما وارد فضای سکوت تبادل در خواب رویابینی می شویم ، همه دنیای طبیعت می تواند مارا هدایت کند.
  •  
  • ریکاردو: چگونه در زندگی روزانه هدایت های حیوانی می توانند به ما کمک کنند؟
  •  
  • نائی: لغت حیوان به ما خود اشاره می کند: ریشه این لغت واژه لاتین انیماله به معنای موجودی که نفس می کشد است، که خود از انیما به معنای ، نفس، روح، حاضر از هوا ، می آید. زندگی حیوانات می تواند به ما کمک کند تا بیاد آوریم که ما موجوداتی سرزنده از روح و تنفس هستیم. وقتی ما با آنها مرتبط می شویم، می توانیم سرعت امان را کم کنیم، نفس بکشیم، و دوباره با بدن هایمان یا حس هایمان وصل شویم، و با روح امان کوک شویم. آیا تا حال شده که در حال بدگویی و شکایت از کسی یا چیزی باشید و تنها با دور و بر حیوانی بودن وارد حال خنده و عاطفی شده باشید؟ یا قدردان این بوده اید که سگ یا گربه اتان حال شما را می فهمد یا نیت ملاقات کننده ای در خانه اتان را می داند و بر مبنای آن عکس العمل نشان می دهند.
  •  
  • رنی: یک برخورد روحی با حیوان هم همین کار را می کند. بعنوان مثال، می خواهید مقدار بیشتری از زندگی اتان را با شریک زندگی اتان به اشتراک بگذارید. لحظه ی سکوتی برای خود پیدا کنید، با حیوان اتان به شکل روحی ارتباط برقرار کنید، وضعیت بدنی او را بخود بگیرید. اگر هدایت کننده اتان یک پلنگ باشد ، می شود که شانه هایتان را به جلو بیاورید آنگونه که روی چهار دست و پا راه می روید و سرتان را پایین بیاورید و وسیع تنفس کنید آنچنان که پلنگ نفس می کشد و ساکن در و با شما ، از او بپرسید: چطور می توانم احساس آسایش بیشتری با اشتراک گذاشتن زوایایی از امروز ام با یارم پیدا کنم؟ منتظر پاسخ بمانید. سپس بر مبنای پیامی که به شما می رسد عمل کنید.
  • نائی: ممکن است در برخی لحظات احساس کنید تمایل به انجام تمریناتی مانند حرکات گربه دندان خنجری یا دلفین و پروانه دارید یا دیگر سری حرکات تنسگریتی که شما را با دیگر موجودات زنده مرتبط می کند. این حرکات می توانند آموزگاران ما باشند. در چنین زمان هایی، وجود ما به ما می گوید که با سایر موجودات و شیوه ی ادراک آنها ارتباط برقرار کنید.
  •  
  • ریتا: من متوجه شده ام که در لوگوی کلیر گرین سنجاقکی هست، به چه منظور این سنجاقک در لوگو قرار دارد؟
  •  
  • نائی: در لوگو دو سنجاقک بر فراز گوی درخشانی از انرژی قرار دارد، که انتزاع یا بی کرانگی در میان اشان است. آنها به ما کمک می کنند که قصد نرمش ناپذیر سنجاقک ها را بیاد آوریم، اولاد های دایناسورهایی که قصد پرواز کردند، و از درون قصد خودمان برای اعتماد به آن و پرورش توانایی ادراک!
  • این نماد همچنین به ما یاد آوری می کند که، ما اجتماعی هستیم، موجوداتی تعاملی. ما می توانیم بهترین جنبه اجتماعی شدن امان را انتخاب کنیم تا با آن با مردمان دیگر یا دیگر انواع، رویا ببینیم، با حیوانات، گیاهان، با زمین، ستارگان با عناصر تا امکانات جدیدی را بوجود بیاوریم. این بدان معنا است که ما می توانیم دیدگاهی چند گانه را بپذیریم وبا آن کار کنیم. با دیگران کار کنیم بدون اینکه توقع داشته باشیم آنها همه چیز را به شیوه ی ما ببینند. ما اراده کرده ایم که بواسطه برخورد هایمان یاد بگیریم و رشد کنیم. گوی میان دو سنجاقک نشان دهنده نیروی الزام آور است. نیرویی که این دایره ی انتزاعی را منسجم نگه میدارد. این نشان دهنده ی سه عنصر خلاق است که هنگامیکه موجودات گوناگون بهم می رسند، بپا می خیزند. و منشاء خالقی که گوناگونی از آن سرچشمه می گیرد. این اثر متقابلی است که برای خدمت به آن درخشندگی ما را فرا می خواند، نیروی خلاق زندگی که همه موجودات را متحد می سازد.
  •  
  • شانتی: من آگهی را خواندم و آنچه من را جذب کرد این بود که شما بی عملی و تغییر دادن نقش ها را در زندگی روزانه آموزش می دهید. چگونه می توانیم این نوع از بی عملی را به زندگی روزانه امان بیاوریم، ما نمی توانیم مدام شغل عوض کنیم، اما کاری هست که بتوانیم انجام دهیم تا سیّال تر باشیم؟
  •  
  • نائی: ارتباط با یک متّفق حیوانی نوعی از بی عملی است. بجای اینکه ترسان و لرزان اوراق را پر کنیم یا در جلسه ای طولانی بنشینیم، چگونه می توانم نور یک پروانه را برای عمل حاضر کنم؟ بجای اینکه در یک رابطه متقابل منزوی شوم ،چگونه می توانم تنفسی دلفین گونه را بهمراه بیاورم و به اثر متقابل خوشامدی عاشقانه بگویم؟ بجای اینکه احساس کنم که بدون هیچ امکان انتخابی گیر کرده ام، چگونه می توانم قابلیت سازگاری کایوت را در برنامه ها و پاسخ هایم وارد کنم؟ همه این تغییر های ناچیز می توانند در باز آوری انرژی و آگاهی ما در جهتی کاملاً نو کمک کنند.
  •  
  • رنی: ما خودمان را در ورکشاپ پیشرو خواهیم آزمود. بعد از چندین جلسه تمرین بی عملی با هدایت گر های حیوانی امان، آنگاه قادر خواهیم بود ببینیم در سازگاری با دیگران نسبت به نقش های انسانی معمول امان چقدر سیال تر هستیم. و آنچه کشف خواهیم کرد این است که هر قدر بیشتر بی عملی انجام دهیم، بیشتر می توانیم خود آگاه عمل کنیم. یکبار که ادراک ما از مکان معمولی اش جابجا شود، ما بیشتر می توانیم با نقش های دیگربطور هوش یارانه، پر طراوت، علاقمند و کاردان منطبق شویم.
  • در پایان کارگاه آموزشی، با برخی از سطح های راحت سیـّال ادراکی دوباره متحد می شویم که قبلاً آنها را بعنوان یک کودک آزموده ایم. آنها با هدایت گر های حیوانی ما مشترک هستند، ممکن است بتوانیم نیم نگاهی هم به آنچه دون خوان انجام میداد بیاندازیم وقتی که می پرسید:
  • چگونه می توانم بدانم کی هستم، وقتی که همه این چیز ها هستم؟
  • او این را در حالی می گفت که با حرکتی از سرش همه آنچه او را فرا گرفته بود جاروب می کرد.
  • دون خوان ماتئوس، سفر به ایختلان

مصاحبه تایشا با هنس الی ۱۹۹۳

 

کی وی ام آر رادیو -تایشا آبلار 1993

 

 

 

 

هنس الی: تایشا ما بر روی آنتن هستیم ، به شو ی راز های زمین خوش آمدی.

 

تایشا آبلار: باعث خوش وقتی من هست که اینجا هستم ،ممکن است قبل از شروع ؛میدانم که اسم من را اعلام کردی و نمی دانم که چه نوع مقدمه ای گفته ای ،اما من مایل هستم که دوباره نام ام را بگویم چرا که ما مصاحبه ها و سخنرانی هایمان را با بیان نام امان آغاز میکنیم .اسم من تایشا آبلار است  و ما این را اظهار میکنیم چرا که این یک رویا ست. ساحران میگویند که هنگامی که فردی به آخرین  مرحله ی رویا بینی برسد آنها همانی هستند که رویایش را می بینند ،پس تایشا آبلار رویایی است که من در رویا  می بینم . به همین جهت برای مقاصد جادویی ما همیشه با اظهار نام امان ،نام ساحری امان، آغاز می کنیم .

 

هنس الی: من می خواستم که این را از تو بخواهم چون میدانستم که بهرحال اینرا خواهی خواست

 

تایشا:ممنون از شما ،بسیار خب

 

هانس الی: بگذار از تو بپرسم تا در قضیه  نام هستیم ؛یکخورده بیشتر به اسم بپردازیم ؛تو دون خوان را ملاقات کردی ،سرخپوست یاکی جادوگر که کاستاندا درباره اش ده کتاب نوشت، تو او را با نام جان مایکل آبلار ملاقات کردی.

 

تایشا: بله

 

هانس الی: نام آبلار به چه معنی است؟

 

تایشا: خب آبلار در واقع یک شعبه است ،اسمی که به کمین کنندگان در دودمان دون خوان داده میشد، خب اگر متوجه شده باشید شما همین الان به اسم گراو برخوردید (مصاحبه همزمان با فلوریندا دانر گراو انجام میشده است)

 

هانس الی: درست است.فلوریندا دانر گراو و معلم تو ،یا ارائه دهنده ی تو به دنیا ی ساحری ،کلارا گراو.

 

تایشا: بله ، به کمین کنندگان نام آبلار می دادند و به رویا بینان نام گراو و این نسل به نسل عوض می شد و حتی به ناوال ها هم نام گراو می دانند ،ناوال خولیان خولیان گراو و همینطور نسل های دیگر اسم تغییر می کرد، اما اینها تنها نقش دهنده هستند تا برتری دهنده به یک فرد؛ بهرحال او میتواند رویا بین یا کمین کننده باشد.

 

هانس الی: اما دون خوان همینطور از اسم دیلاس گراو هم استفاده میکرد درست است؟

 

تایشا: بله

 

هانس الی: پس اون میتونسته....

 

تایشا: گراو باشه،کارلوس ازین اسم استفاده می کرد .کارلوس از اسم دالیاس در بعضی از..اسم ها واقعاً ...ما از اسم های خیلی خیلی مختلفی بر مبنای هدفی که داریم استفاده می کنیم .بنابراین همین الان من تایشا آبلار هستم چرا که این رویایی است که الان ما در رویا می بینیم اما این  چیز ها عوض میشوند واسم ها فقط قصدی که برقرار شده است را نشان می دهند این مانند آن است که قصد بخصوصی آمیخته شده باشد و آن اسم ماشه ی آن رویای خاص را بکشد..

 

هانس الی: من فکر میکنم که درخلال مطالعات ام فهمیده ام که کمین وشکار درباره ی چیست اما برای شنوندگانی که نمی دانند می توانی توصیفی کوتاه از کمین و شکار بدهی؟

 

تایشا: بله؛ کمین کردن در واقع  اوممم ..وقتی که مکان پیوندگاه تغییر میکند ..من فکر می کنم شنوندگان ات با بحث مکان پیوندگاه آشنا باشند؟ این مکانی است بر روی درخشندگی...وقتی که شما کالبد درخشان را  بعنوان توده ای از انرژی میبینید ،مکانی بر روی آن است که روشن تر است و این مرکز آگاهی است و ساحران آنرا نقطه ی پیوندگاه مینامند. وقتی که شما آنرا در رویا حرکت  میدهید که بطور طبیعی در خواب روی میدهد شما باید بتوانید که در مکان جدید باندازه ی  نگاهشدارید که با واقعیت جدید درآمیزید و تشخیص اش دهید. به این خاطر که پیوندگاه تصادفی  حرکت میکند، شما باید تصادف آه...مانند رویا ها ،رویاهای تان ،ادراک شما  خیلی تصادفی است. اما کمین و شکار توانایی ادامه دادن به ثبات مکان پیوندگاه در هر موقعیت خاصی بعد از جدا شدن اش در رویا  است پس اینها واقعاً دست به دست هم می دهند .(کمین و شکار و رویابینی) 

مردم میگویند خب او کمین کنند ه است و فلوریندا دانر گراو رویا بین است. نه ما هر دوی اینها هستیم و بهمین دلیل است که اسم ها واقعاً ثابت و سخت نیستند. هر رویا بینی باید که کمین کننده باشد چرا که اگر شما این انضباط را نداشته باشید یا  توانایی ثابت نگهداشتن مکان پیوندگاه  در هر موقعیت خاصی را نداشته باشید، آنگاه انرژی ناپدید میشود ،شما نخواهید توانست هیچ واقعیتی را ادراک کنید ،شامل واقعیت خودمان چرا که آنچه که الان ما در این واقعیت انجام می دهیم مربوط به مکانی است که کمین و شکارش کرده ایم .ما دنیای خودمان را کمین و شکار کرده ایم ، دنیای زندگی روزمره را با نگهداشتن مرکز انرژی امان یا مکان پیوندگاه در یک نقطه ی خاص توانسته ایم که ادراک کنیم ،و کمین و شکار در مرحله ای دیگر بگذارید بگویم ،ما واقعیتی را که دریافت میکنیم جسمانیت میبخشیم با برچسب گذاری و رتبه بندی و ساختن دستور العمل که این کارهایی است که کمین کننده میکند. او مشاهداتی که بسوی اش می آید را مستقیم از طریق کالبدانرژی اش میگیرد و دستورالعمل میسازد ،او ساختاری می سازد که تشخیص پذیر و واقعی باشد ،بهمان اندازه واقعی که زندگی روزمره امان هست چرا که ما هم کمین و شکار میکنیم منتها ما این را خیلی خیلی قبل یاد گرفته ایم وقتی که آموختیم که ادراک را درهم بیامیزیم که هرچه که هست ، دنیا، که درآن زندگی میکنیم واقعی است. و ساحران با موقعیت های قلمرو های دیگر کمین و شکار میکنند.

 

هانس الی: با نظر به آنچه من از اطلاعات  زندگی ات جمع کرده ام ،تو بعضی وضعیت های خیلی جالبی را انجام داده ای که   اگر ممکن باشد  درباره یکی از آنها به شنوندگان بگویم .  که شیلا واترز است یک زن فوق العاده  در کسب و کاربوده است.

 

تایشا: آه بله .شما یک نمایش از آنرا دیدید.

 

هانس الی: من نمایشی از آنرا دیدم و یک تجربه کوتاه از آنرا می خواهم به شنوندگان بگویم، بعد از آنکه تو شیلا واترز بودی و وقتی به تایشا آبلار بازگشتی .من آمدم و تنها برای شوخی با تو پرسیدم که آیا شیلا واترز برای مردان قهوده می خرد؟.

 

تایشا: آه یادم می آید

 

هانس الی: تو بسرعت تبدیل به شیلا واترز شدی،حتی برای یک میلنیوم ثانیه هم تاخیر نداشتی که مانند شیلا واترز پاسخ ام را بدهی. کمین تو بی نقص است..

 

تایشا: البته ما خیلی خوب آموزش دیده ایم ،منظورم این است که تمام بزرگسالی امان در واقع در دنیای ساحران بوده است و این آن چیزی است که به آن تبدیل شدیم .ما  در جایگاه های مختلفی رویا دیده ایم به همین دلیل من می گویم که اسم شیلا واترز نام مکانی ازنقطه ی پیوندگاه است ،یک مکان رویا؛ برای آنکه مکان پیوندگاه از یک موقعیت به موقعیت دیگر حرکت کند پیوندگاه باید که کاملاً سیال باشد. کمین این را مداومت می دهد .پس بنظر میرسد که استحکام با او همراه شده اما این استحکامی نیست که ما در زندگی روزمره با آن روبرو هستیم .که با آن این دنیا را چنان که تنها دنیا ست امتداد میدهیم ،حقیقت امان را بعنوان تنها حقیقت و ناتوان هستیم از اینکه بگذاریم برود . بگذارید بطور خاص بگویم ..زنان بنظر میرسد که سیال تر هستند چرا که آنان "دژ نظم اجتماعی" نیستند ، یعنی جایی که مردان هستند.  تنها به این خاطر که حقیقت زندگی روزانه امان این را فرمان می دهد .جنس نر باید که نگهدارنده ی نهاد های بزرگ باشد که در واقع نهادهایی بر ساخته برای حوزه ی قصد و آگاهی هستند .حتی سیستم سیاسی ما ،سیستم مذهبی ما ،تخصص های حقوقی و پزشکی ما همه اینها محدوده هایی است که ما در آن انرژی گذاشته و آنها را ساخته ایم . جامعه شناسان به آن میگویند عینک ساختار تفسیری ،ساختار های تفسیر و این ساختار ها باید در جایگاه های خود  بوسیله ی انرژی حفظ شوند. یک انرژی بین الاذهانی ،بدین جهت ما همه با آنچه سیاستمداران می کنند موافقیم یا هرچه که در منظر های دیگر زندگی انجام شده است. کمین کنند ها در همه این مناطق وارد میشوند و ساختارشان را می یابند ،که نظام تفسیری و انرژی سان اشان چیست ،نه تنها روشنفکرانه ،چراکه ما هم البته هیچکدام از اینها را در زندگی روزانه تنها روشنفکرانه انجام نمی دهیم. ما سیاستمدارانیم ،ما این چیزها هستیم. پس کمین کنند ه بطور جدی و پر حرارت انشعابات هرکدام از این ساختار هار ا می یابد و آنها را از منظر انرژی دوباره می سازد ،اما با بازگشت به آنچه که گفتم مردان باید که این ساختار هارا نگهدارند و به همین دلیل مکان پیوندگاه آنان خیلی سفت و محکم است، پس برای آنان سخت است که حرکت کنند .آنان استادان کمین و شکار  هستند و برای اشان خیلی سخت است که رویا ببینند اگرچه البته که آنان در شب رویا میبینند اما اگر بخواهند که آنچنان که ساحران رویا می بینند اینکار را بکنند  مجبورند که از هفت خوان رویا دیدن بگذرند. همانگونه که کارلوس کاستاندا در کتابش هنر رویا دیدن خطوط هر کدام از این دروازه هایی که مردان ساحر باید از آن عبور کننند تا مکان پیوندگاه را تغییر دهند شرح داده است .حالا زنان لازم نیست که از این هفت دروازه عبورکنند و آنها میتوانند خیلی خیلی طبیعی رویا ببینند .چراکه پیوندگاه شان  سیال تر است حتی در دوره ی قاعدگی مکان پیوندگاه خودش شروع میکند که تقریباً به آرامی از اتصالات اش حرکت کند. به همین دلیل زنان می توانند چیزها را ادراک کنند ،خیلی به آسانی چیزهای دیگر را ، که آن چیزها در چارچوب نظم اجتماعی مجاز نیست..     .

   ،

هانس الی: برای بدست آوردن انرژی  بجهت رویا دیدن یا برای کمین و شکار کامل ،در کتاب اتان  شما اشاره کرده اید یا حداقل "کلارا "به تو در کتاب گذر ساحران می گوید که زنان باید مجرد بمانند .آیا این برای مردان هم صحت دارد؟

 

تایشا: این پرسش البته همیشه با یکسری ملحقات و تعهدات عاطفی همراه و تشدید میشود .این وابسته است به برگشت به تصور ساحران البته این تنها یک تصور نیست. آنها از درون دیدن اشان به این نتیجه رسیدند که چقدر یک فرد انرژی دارد. اگر او تکانه ای  بزرگ از انرژی داشته باشد که البته از والدین اش به او رسیده خب او به انرژی دسترسی دارد و  نیازی نیست که مجرد بماند .ما نمیگوییم که مردم نمیتوانند ازدواج کنند یا خانواده تشکیل دهند یا هر چیز دیگر؛ راه های دیگری هست که آنها میتوانند بی عیب و نقصی اشان را درآن یا در تمرینات ساحری نشان دهند. اما اگر کسی انرژی نداشته باشد ،انرژی پایه ای که در هنگام لقاح به او داده شده است بهتر است برایش که آن انرژی را نگهدارد و برای رویا بینی از آن استفاده کند. برای رویا دیدن ساحران از انرژی جنسی استفاده می کنند و این انرژی به کالبد انرژی تغییر می کند .انرژی پایه ،این چیزی است که هرکسی با آن شروع می کند  .این همان دلیلی است که ما می گوییم که مرور دوباره فرآیندی از جمع آوری انرژی گرفتار شده  در گذشته است. ما به همه می گوییم که لیستی از روابط جنسی اشان تهیه کنند .این همان انرژی پایه ای است که آنها میتوانند برای دیگر  کارهای برجسته ی ساحری مانند رویا بینی و یا بدست آوردن سکوت درونی از آن استفاده کنند. ،چرا که اگر شما انرژی نداشته باشید نمیتوانید سکوت کنید. الان این بنظر متناقض میرسد ،اما گفتگوی درونی مانند چیزی است که روشن میشود و براه می افتد و فقط می رود ،می رود و می رود و می رود و انرژی میخواهد تا خفه اش کرد .چرا که این یک مکانیزم خودکار است که نظم اجتماعی را حفظ می کند ،اجتماع به آن فرمان حرکت میدهد. گفتگوی درونی اگر مورد مداقه و دقت ما قرار بگیرد در واقع  باز تاکید دائمی بر دنیا ست . مخصوصاً بر جایگاه ما در دنیا  بدانگونه که آنرا میبینیم و بدانگونه که آنچه ما می خواهیم  خودمان را ببینیم  ،.دون خوان همیشه می گفت ،این یک معلولیت است ،یک تخریب است که اتفاق افتاده که اینهمه تمرکز بر روی خود صورت گرفته که  بخاطر کیفیت عملکرد ما در زندگی امان ،نبایستی اصلاً آنجا باشد. این یک ناهماهنگی است خیلی انرژی باید که برای دفاع از نفس داده شود. مانند یک دهان بزرگ در آن بیرون است که میگوید من من من ،این همینطور ادامه دارد و دارد و من را غذا می دهد و یا من مجبور است که مدام به آن خوراک برساند و این قضیه مقدار مهیبی انرژی میگیرد. تمام ساعات بیداری ما هم برای دفاع از نفس بکار گرفته میشود.

تکیه بر نفس برای ارائه نفس در چشم دیگران ، زندگی روزانه امان  یا در هنگام هم خوابگی و  تولید مثل، اینکه ما نیازمند یافتن عشق هستیم، روابط ازدواج، تولید مثل. تاکیدی  که  بر تولید مثل صورت میگیرد یک حکم بیولوژیک است اما همینطور حکمی هم برای تکامل وجود دارد. و تکثیر در این شرایط که دنیا درآن است تقریباً  منطقی و پر منفعت تر  از انتقال انرژی به حکم دیگر یعنی  تکامل و رسیدن به بعضی از این مکان های پیوندگاه که تقویت کننده بشریت است ، میباشد. تکانی به آنها بدهد یک تکان انرژی سان که  بدلیل اینکه منابع ما تهی شده و بدنهای ما در شرایط خوبی نیست  او ناامیدانه دراین روزو روزگار نیاز دارد.  همه چیز حتی دنیا در انرژی پایینی قراردارد .خی حکمی هست که تکامل یافت و دیگر مناطق تمامیت امان را استفاده کرد.توانایی بالقوه امان  بعنوان موجودی حساس و با دور کردن انرژی امان از این مکان هایی که به نفس دوباره قدرت میدهد،تصویر خود ،این  آیینه ی خود بینی همیشه مطمئن میشود که صورتمان از دست نمی رود. جنگیدن با خورده ستمگران در زندگی روزانه ،همه ی اینها انرژی میگیرند. پس در مرحله ی اول اگر میخواهیم که انجام اش دهیم...میتوانیم ساحری بنامیم اش .اما شما نیازی ندارید که از این نحو بیان  استفاده کنید ،اگر ما میخواهیم که ادراک امان را گسترش دهیم  نیاز داریم که انرژی امان را از این مناطق که واقعاً به نیروی زندگی امان ضربه میزنند باز پس گیریم و بجای دیگری منتقل کنیم. . 

 

هانس الی: من چند پرسش دارم که تنها سئوالاتی فنی هستند .اولین اش در مرور دوباره ی همه زندگی  است. تو با درست کردن لیستی از همه کسانی که حتی ملاقات کرده ای  مخصوصاً شریک های جنسی ات انجام اش میدهی.

 

تایشا:بله

 

هانس الی: بعد آنگونه که فرآیند واقعی پیش می رود ، نفس عمیقی می کشی در حالیکه صورت ات بطرف شانه ی راست است و بعد تاب میخورد به طرف شانه ی چپ در حالیکه نفس را بدرون میکشی و  در زمانی که به شانه ی راست ات میروی نفس ات را بیرون میدهی و بعد چه؟

 

تایشا :بعد سرتان را به مرکز بر میگردانید.

 

هانس الی: خب در بعضی جاها در کتاب ات یا فکر کنم کارول تیگز اشاره کرده است ،تنفس جارو کننده ،بگونه ای که   بعد از اینکه سر شما به مرکز بازگشت چند بار سر میرود و برمیگردد بدون تنفس کردن، درست میگویم؟

 

تایشا: بله ،حالا نه این منظر فنی در نفس کشیدن  آنقدر حیاتی است و نه مکانی که مرور دوباره در آن انجام میشود و من باید این را روشن میکردم .بخاطر اینکه همواره سئوال میشود "که خب من که غاری ندارم درآن گوشه ی عزلت بگیرم  و برای مدتی و مرور دوباره کنم ."مرور دوباره یک فن فوق العاده ی ساحری است که از ساحران کهن بدست رسیده تا انرژی به دام  افتاده را رها کند ،خاطرات اسیر شده ی ما ،تاریخ شخصی ما .حالا این را قصد است که فراهم میکند .مهمترین چیز در مرور دوباره یکپارچگی درونی و تمایلی نرمش ناپذیر  برای اتصال خودتان به قصد است که ،در کتاب های ما، این فراهم شده است ،قصد همانجا است. چگونه انجام میشود و کجا و کی البته به شرایط فردی مربوط است.

 

هانس الی:  بسیار خب

 

تایشا: فلوریندا دانر گراو مقدار عظیمی مرور دوباره را حین سواری به طرف اکساآکا با اتوبوس مکزیک  انجام داد در آن شرایط وحشتناک اگر با آن اتوبوس ها آشنا باشید.

 

هانس الی:بله من در آنها بوده ام..:.

 

تایشا: و شما  خیلی خیلی متفاوت مرور دوباره انجام می دهید .ما امروز را مرور دوباره  میکنیم .الان که به پایین خیابان میروم مرور دوباره میکنم .اگر چیزی ماشه ی چیزی را بکشد؛ یا بگذارید بگویم  مثلاً شما سر کار هستید و دست از کار می کشید. در زمان استراحت و شما در آنجا مرور دوباره می کنید. دلیل اینکه می گویند که باید با لیستی شروع کنید این است که بطور ایده آل شما باید با یک ساختاری شروع کنید. چرا که تمرکز ما در مراحل ابتدایی بخوبی تیز نیست  و لیست دو کار انجام میدهد .یک ،اول از همه با تجربیات جنسی امان آغاز میکنیم چرا که باز همانگونه که گفتم این انرژی اساسی که برای کمک به شما می آید این کمک به شما انرژی لازم برای مرور دیگر مناطق را می دهد.

.لیست بعنوان توری برای گیر انداختن تمرکز عمل میکند و همینکه شما لیستی از افرادی که در  زندگی اتان شناخته اید بیافرینید خودش کلی تمرکز میگیرد ،و همینطور راهی برای تصمیم گیری است. خب آیا شما واقعاٌ میخواهید مرور دوباره کنید؟ مردم لیست اشان را می سازند و متوقف میشوند. چراکه خیلی زحمت برده یا اینکه در واقع متعهد نبوده اند. لیست آماده شده و و بر مبنای لیست اتان رفته اید و بدنبال جایی برای مرور میگردید .اگر ممکن باشد ،یک مکان آرام که مقداری فشار بر کالبد انرژی بیاورد مناسب است، تخم مرغ درخشان از منظر بینندگان در حدود یک دست از هر طرف ...اگر شما بازوان تان را باز کنید در هر دو طرف اتان و در جلو و یک دایره بکشید  .. این اندازه ی تخم مرغ درخشان در نگاه بینندگان  است .مکان پیوندگاه در بشریت در پشت، بین لبه های کتف و یک بازو فاصله با آنهاست. اگر شما در یک ماشین باشید یا در یک غار،غار کوچک، یا در یک کمد کوچک و یا یک جای دوش  در حمام یا جعبه ی بزرگ، شما متوجه مقداری فشار بر روی کالبد انرژی اتان میشوید و این همان دلیلی است که ساحران میگویند بطور ایده آل  بهتر است که در چنین جایی برای مرور دوباره  نشست .این شما را هوشیار نگهمیدارد .کالبد  انرژی را فعال میکند ،اما شما مجبور نیستید که آنرا به این شکل انجام دهید. افراد مبتلا به تنگناترس(کلاسترو فوبیا)در فضاهای کوچک و محدود  احساس راحتی نمی کنند. پس میتوانند در هر جا میتوانند انجام دهند ،هر جایی که بطور کلی میتوانند تمرکز  کنند   ، 

نفس کشیدن همراهان این هستند در متن من آنرا تنفس جارو کننده نامیدم  . چرا که شما جارو میزنید و در واقع شبیه دسته جاروی عظیمی هستید، شما احساسی بمانند الیاف دارید ( البته در صورت استفاده از کالبد انرژی )شما احساس الیافی را دارید که به آزادی 

گرد و خاک را جارو میکنند و این احساسی است که اگر برای مدتی مرور دوباره کنید بدست می دهد . چرا که شما از کالبد انرژی اتان آگاه شده اید. این تکنیک مرور دوبار ه مستقیم بر روی کالبد انرژی کار می کند.و بله شما می توانید از شانه ی راست اتان شروع کنید ،نفس بکشید و جارو کنید به شانه ی چپ بروید در حالیکه نفس را فرو میدهید ،همه چیز را باز میگردانید ...انرژی ای که در دام بوده البته در حالیکه تصورش می کنید ، شما اول باید که صحنه را بسازید .این بدان معنی است که شما تمام ریزه کاری های صحنه را در بیشترین جزئیات ممکن تصور می کنید ، . اگرکه شما در اتاق نشیمن هستید  یا هرجا ،هرچه آنجا هست جارو میکنید ،شما کوسن میبینید ،پرده ها ،تلویزیون .قالیچه ،دیوار ها ،همه ی جزئیات و سپس شما خودتان را درصحنه میگذارید. البته مردمی هم که در آنجا هستند “آنگاه برای مدتی نگاهش میکنید ،ببینید چه در حال وقوع است. شما خودتان را در عمل می بینید .ساحران میگویند این تنها راهی است که واقعاً تو خودت را می بینی .(نوار خالی از صدا) از چپ به راست کامل بروید و سپس به مرکز برگردید. یا بعضی ها از شانه ی چپ شروع میکنند و درحال دم جارو می کنند به سمت راست و به سمت چپ بازدم میکنند و جارو میزنند.

 

هانس الی: بگذارید به بینندگانی که همین الان رادیو را روشن کرده اند بگویم که این شوی راز های زمین است، من هانس الی و مهمان مان در امروز تایشا آبلار است. تایشا آبلار کتابی نوشته است "بنام گذر ساحران" ما درباره ی بعضی فنون که در این کتاب شرح داد ه شده است حرف میزنیم و این رادیو کی وی ام آر -اف ام 85 است.

من یک سئوال کوچک فنی دیگر دارم که از وقتی کتاب ات را خوانده ام گیج ام کرده است و این درباره ی سگ "مانفرد "است ،در کتاب،  دون خوان می گوید که او بخشی از گروه ساحران اش است ...

 

تایشا: بله

 

هانس الی: و اومم،؛او بنظر یکی از جالبترین شخصیت های  این کتاب است. یکخورده بیشتر درباره ی مانفرد به من بگو .

 

تایشا: بله مانفرد جالب  بود ،و بجهت آگاهی اش هنوز او یک ...

 

هانس الی: یک سگ؟

 

تایشا: نه او موفق شد که با گروه دون خوان برود .او در  موجودش یک ساحر کهن بود که سعی میکرد گذر کند .ساحران کهن ،البته از میان رویا میتوانستند شکل های مختلفی بر مبنای تمرینات رویا بینی اشان بگیرند و این شکل ها و فرم ها میتوانستند که مکان های مختلف پیوندگاه باشند ؛اما آنها بسته به انرژی  و بی عیب و نقصی اشان ممکن بود که در وضعیت های مختلف رویا به دام بیافتند و نتوانند که به هدف نهایی که آزادی مطلق است برسند. مانفرد ساحری بود که در وضعیتی از رویا بدام افتاد که  آرایش انرژی یک سگ بود. او در هنگام مرگ انرژی کافی داشت که به شکل سگ در بیاید. بهمین دلیل آگاهی اش ممکن نبود که تجزیه شود و کاملاٌ از دست برود .پس این مانند راه فراری بود که او استفاده کرد و البته که عمیقاٌ یکی از تراژیک ترین نمونه هایش بود . چرا که آگاهی او بسیار تیز ، اما شکل فیزیکی اش خیلی محدود بود و او از این بابت خشمگین میشد و میخروشید .اما در انرژی ...این سئوال خوبی است  چرا که وقتی شما چیزها را مشاهده میکنید ،ما آنها را در شکل فیزیکی اشان میبینیم ،و ما با سگ ها و درختان  و مردم و چیزها تعامل میکنیم .اما مشاهده کالبد انرژی امان ، اگر بشود مشاهده کرد -ساحرانی مانند دون خوان و بخصوص امیلیتو که در واقع مانفرد تحت حمایت او بود در این منظر، آنها با او در سطح انرژی تعامل میکردند ،بنابر این  او یک سگ نبود .او یک موجودیت انرژی سان بود ،یک موجودیت مستقل. بنابراین وقتی که در خانه  کلارا بودم چیزی در بدن ام خارج از آنچه بتوانم توصیف اش کنم.   

  خارج از دلسوزی و محبت، من را قادر میکرد که مانفرد را برتر از یک سگ ببینم .من واقعاً از سگ ها خوشم نمی آید. از کودکی همیشه از سگ ها می ترسیدم . در خردسالی  مورد حمله ی سگ قرار نگرفته بودم اما سگی بنوعی بر روی من افتاد و بر من پرید و من ترسیدم. اما در مورد مانفرد چیزی بود که من میتوانستم ببینم سگ نیست. یک خط انرژی سان از عاطفه ی خالص بود .چرا که هر دوی ما نمونه های تراژیکی بودیم و در این حالت ما باهم میثاق بستیم و   گفتیم هر کدام که به آزادی رسیدیم ،به آن سطح از انرژی ،کمک می کند که دیگری را بیرون بکشد و این عهدی است که پابرجا ست. عهد و توافق بین ساحران یا ساحران بالقوه برای تمام بی نهایت ادامه خواهد یافت. آن میثاق ها  ورای قلمرو زندگی روزانه می روند .چرا که این قلمرو ی نیست که ما در واقع به آن  علاقمندیم .ما می خواهیم که از این قلمرو خارج شویم .بنابر این عاطفه و عهد و توافق هم همانند هدف امان ورای روال  و سطح زندگی عادی است، ،ما به موضوع عشق  ورزی  علاقه ای نداریم -عشق بشری جایگزین پذیر است. بلافاصله

که چیز بهتری پیدا کنید. اما عاطفه و محبت ساحران برای همیشه باقی می ماند ،نمی تواند جایگزین شود ،شما نمی توانید سر کسی را عوض کنید و حالا یکی دیگر را دوست داشته باشید .اینگونه سوگند ها برای همیشه باقی میماند ما چنین عهدی بستیم و من با مانفرد در ارتباط هستم چرا که  او مرا می کشد  .                                     

او با گروه دون خوان در هنگام عزیمت اشان ، رفت. وقتی که بحد خاصی رسیدند ،احساس کردند که آماده ی رفتن هستند ،زمان، زمان  رفتن بود و آنها می توانستند  ،چرا که آنها باید که توده اشان را از زندگی روزمره بیرون می کشیدند .آنگونه  که واقعاً می گویند باید تمام مکان های پیوندگاه  قلمرو های دیگر را  کامل می کردند و همینطور کالبد رویا اشانرا ،چنان کامل میکردند که می توانستند با آگاهی کامل بروند و البته مانفرد الان همان ساحری است که همیشه بود ،اما او حالا  توده ی  دیگر مردمان را دار،د اوه نه مردم! اما دیگر ساحران گرد او، اما او....ما بطور قطع این ارتباط را باهم داریم ...او به من کمک می کند تا بی عیب و نقص باشم. همانگونه که من به او.

 

هانس الی: من سگ ها و سگسانیت را دوست دارم و هر کاری که مانفرد در این کتاب کرده هنوز بعنوان بهترین بخش های کتاب بیاد دارم .

 

تایشا: او از من مواظبت می کرد و مرا میبرد تا به من چیزهایی را نشان دهد. البته در اوایل ،من اینرا باور نمی کردم ،چرا که بر مبنای عقلانیت من او یک سگ بود ،ذهن عقلانی ما بسیار قدرتمند است، عینک، با برگشت به جریان عینکی ،که ما زده ایم ،دنیای زندگی روزمره را ادراک پذیر و توافق پذیر  میسازد و البته که بسیار قوی است ما تمام انرژی امان را داده ایم به ...

 

هانس الی: عینک؟.

 

تایشا: ساختار ها. دراین نقطه در زندگی روزانه ، بشریت تمام انرژی اش را داده است به ...

 

هانس الی: به توده ی خود ؟

 

تایشا: داده است به نگهداشتن صحت دنیا .بنابراین ما سگ ها را میبینیم و باز درخت ها را و مانند این فکر می کنیم .برای شکستن این ادراک یکسویه مرور دوباره می کنیم چرا که انرژی میخواهد.

 

هانس الی :بگذار برای این بیست دقیقه ی مانده یورش دیگری بیاورم.

 

تایشا: بله

 

هانس الی: من مطمئن نیستم که با کارهای باب مونرو آشنا باشی، او یکی از اولین مهمان های من در این شو بود. او کتاب هایی نوشته است: اکتشاف بدن، ماجراجویی ما، که بطور عمده درباره ی آنچه که او سفر ستاره ای مینامد هستند و فنی که او به مردم علاقمند یاد میدهد این است که دراز بکشند و خودشان را کاملاٌ ریلکس کنند تا مرحله ای که او بدن خوابیده اما ذهن بیدار  مینامدش و درجریان این فرآیند شما تمام آشغال های گذشته اتان را  که میتوانید فکر کنید میگیرید  و یک سطل زباله ی بزرگ  میسازید ،می توانید  تمام این ها را یک جور خاکروبه مجسم کنید  و شما این هار ا داخل سطل آشغال پرت می کنید و سرپوشش را میگذارید و از تمام این وابستگی ها خلاص میشوید. بعد شما کالبد انرژی اتان را تصور می کنید ،رشته های درخشان را که ساحران درباره اش حرف زده اند ،و شما تلاش میکنید که تا آنجا که می توانید در آن انرژی بگذارید و ازین مرحله شما تکنیک های مختلفی انجام می دهید که از بدن اتان بیرون بیایید و خواهید توانست که به هرجایی در کیهان  سفر کنید و هرکاری میخواهید انجام دهید . این چه تفاوتی با رویای آگاهانه و دیدگاه ساحران از رویا دارد؟

 

تایشا: اگر شما به کتاب هنر رویا دیدن نگاه کنید ، واقعاً تمام ساختار فرآیند رویابینی بر مبنای سنت ساحری ما  در آن هست. این کتاب نقشه ای با جزئیات کامل است. پس من می خواهم در اینجا تنها بگویم که مراحل و دروازه های زیادی هست که شما از آن رد میشوید .و آنچه الان شما شرح دادید شباهت هایی با بعضی از این دروازه ها ی رویا دارد ،بله ،شما اول باید که مرور دوباره کنید ،بجز اینکه این بنظر در شرح شما فرآیندی سریع مینماید ،مرور دوباره زمان میبرد، شما نمی توانید که تنها تصور کنید و همه چیز را به سطل آشغال بیاندازید ،شما باید همه شرایط را احیا کنید ،چرا که انرژی بدام افتاده است ،هر لحظه ،هر تجربه ای که ما در زندگی امان داشته ایم بدام افتاده است و این واقعاٌ معضلی در حد سلولی  است .هر چقدر ما در جزئیات گذشته پیش می رویم ، بیشتر هر چیزی را بگذارید بگویم در بدن فیزیکی امان آزاد می کنیم. ما به کالبد انرژی و ستارگان بتنهایی علاقه نداریم ،ما میخواهیم که خاطراتی را پاک کنیم که ماشه ی رفتار های ما را آنگونه که در دنیای روزمره زندگی می کنیم ،میکشند. و ریلکسیشن ،بله ،اولین مرحله ی رویا دیدن میتواند که ریلکس کردن باشد و این مرحله ی بینابینی خواب و بیداری ،و اینکه شما حافظه اتان را در کالبد فیزیکی اتان می گذارید ،اما کالبد فیزیکی  پر از عواطفی است که در خاطرات خرج گذاری شده ،اگر ذهن ،اگر شما نتوانید که گفتگوی درونی را ساکت کنید ،نخواهید توانست که ریلکس کنید و بگذارید برود. یا حتی وارد سطح رویا شوید. پس همه چی دست به دست هم کار میکند ،مرور دوباره  با  وضوح تمرکز تان به شما توان رویابینی میدهد .با اجازه دادن به کالبد فیزیکی اتان برای رها شدن از تمام این عواطف خرج گذاری شده ، با اجازه  به تهی شدن و سیال بودن .بعد شما میتوانید بگذارید برود و میتوانید رویا هم ببینید .در حالیکه خوابید و اگر خوابید شما باید که این کنترل را داشته باشید که  از طریق پیدا کردن دست های اتان یا هر چیز دیگر در اتاق شروع به  ادراک کنید که این خودش به تنهایی بسیار مشکل است. مگر آنکه تمرکزتان و کالبد انرژی اتان را کامل کرده باشید. ،آگاهی از کالبد انرژی اتان را (مشکل پارازیت روی فرکانس)

اوه،هنوز هستی؟

 

هانس الی: من هستم یک چیز عجیبی است

 

تایشا: از طرف من است یا تو؟

 

هانس الی: از طرف من نیست

(پارازیت تمام میشود)

 

تایشا: اوه ،من کانال را عوض کردم .

 

هانس الی: در موضوع رویا بینی، من مطمئن هستم که هر روز مورد سئوال قرار می گیری که تفاوت رویای  واضح(lucid dreaming) و رویابینی ساحران چیست؟

 

تایشا: بله ،اگر رویای شما واقعاً واضح باشد شما دارید بطریق ساحران رویا می بینید .اگر شما آگاهی و کنترل بر رویایتان داشته باشید شما دارید رویا بینی می کنید .پیوندگاه شما حرکت کرده و شما می توانید در این رویا یتان دست به عمل بزنید بدانگونه که گویا بیدار هستید.

 

هانس الی: دون خوان میگفت که کیهان یک کیهان یغماگر است   که هرگاه یکخورده از دروازه دوم رویابینی بیشتر بروی ؛ یکی هست که   انرژی تورا میخواهد، دنیای موجودات غیر ارگانیک ،این بگوش چنین می آید که این دنیا خیلی غارتگر است .آیا این گونه از رویا بینی  بدون سرپرستی کسی که میداند آنها چه می کنند، با خود خطری بهمرا ه دارد؟

 

تایشا: نه ،شما به سرپرستی کسی که میداند آنها چه می کنند نیاز ندارید .آنچه شما نیازمندش هستید کنترل و هوشیاری است .شما خودتان باید بدانید که چه می کنید. چرا که شما به این مرحله از رویا به تنهایی میروید .زنان البته لازم نیست که نگران باشند .چراکه آنها خیلی سیال هستند و میتوانند بداخل این مرحله بلغزند و بدر آیند ،آنها پیوندگاه شان را حرکت می دهند و بر مبنای دیدگاه بینندگان و ساحران ، کیهان بطور عمده انرژی اش زنانه است، و این یغماگران ،موجودات غیر ارگانیک ،بیشتر بدنبال انرژی مردانه هستند. اما...خطر در این است که شما ممکن است که  بدام بیافتید اما واقعاً دام  زمانی است که شما افراط کنید .اگر شما مرور دوباره نکرده باشید و باندازه ی کافی سیال نباشید که در عواطف اتان مانند ترس یا محبت زیاده روی نکنید .آنها می خواهند که به ما آنچه را بدهند که میخواهیم .ما نمی خواهیم که درباره اشان مانند موجوداتی از فضای  خارجی صحبت کنیم .آنان انرژی هایی هستند  در جستجوی انرژی .و تنها در صورتی که کاملاٌ غرق شوید و مرور دوباره نکرده و کنترل نداشته باشید آنوقت کم و بیش تبدیل به یک شکار میشوید .بعنوان مثال  اگر در زندگی روزانه اتان "که ما به آن سندرم بچه ی بیچاره میگوییم "همیشه شکاری هستید که مردم هر کاری بخواهند با شما میکنند و شکایت می کنید که دنیا به شما این یا آن را نداده است، یعنی شما چنین وضعیت شکست خورده ای داشته باشید و به رؤیا بینی داخل شوید ؛،شما این خطر را بجان خریده اید.

 

هانس الی: آیا این "من بچه ی بیچاره "،کیفیت زمانه ی ما نیست؟ آیا این چیزی نیست که همه ما بنوعی با خود حمل اش می کنیم ؟

 

تایشا: آنچه در درون امان داریم و تمام زمان بیداری امان ، تلویزیون امان ،رادیو امان، همه چیز این را تجدید نیرو می کنند. این کیفیت زمان ماست. ما شکار هستیم .این در معنایی کاملاً درست است. به این خاطر که ما حس نمی کنیم که نیرویی داریم که بخود امان تکانی برای خروج از این بدهیم و ما واقعاً کاری نمی کنیم  چر که خالی شده ایم. ما در وضعیت  تهی شده گی هستیم .این یک خود است. دایره تکمیل شده ، تنها با دوباره پر کردن انرژی روزانه ،گذرگاه های جادویی ،تکان داد کالبد انرژی، مرور دوباره ،تنها با استفاده از این فنون ساحری یا بی عملی که بازتاب پذیری را می شکند ،این توافق بین الاذهانی که بله من یک بچه ی بیچاره ام ،البته که همه بچه بیچاره اند و البته که همه هر کس دیگر را با تسلیت دادن و بگذار من مشکل ام را بگویم و تو من را نمی فهمی ،در ماندن در این سندرم کمک میکنند. بگذارید این را با شما تقسیم کنم ما از اینکه هرکسی مشکلی دارد احساس خوبی می کنیم و ما واقعاً مردمانی  که از ما وضع بدتری دارند دوست داریم اما بسیار مشکل است که کسی را که قوی و شاد است دوست داشته باشیم و ما اینجا بچه های بیچاره ای هستیم و آنها باید ما را دوست داشته باشند. خیلی سخت است که عاطفه بخرج بدهیم اما همه محبت می خواهند .خب این چیز ها باید که تمیز شوند ،باید که در طی مرور دوباره پاک شوند ،در حین بی عملی و شکار خودتان در زندگی روزمره قبل از آنکه خودتان را درگیر تکلیفی سنگین در رویا بینی کنید. وقتی شما این نواحی را تمیز کردید و کالبد انرژی قوی ای داشتید به رویا مانند جنگجویان وارد میشوید مانند یک موجود بی عیب و نقص و چه چیزی میتواند به شما صدمه بزند؟ چرا که چه کسی میتواند در این دنیا “زندگی روزانه" به شما صدمه بزند؟ اگر هر چیزی بتواند که شما را تخلیه یا ضعیف کند و این چیزهای بچه ی بیچاره را فرا بخواند یا خود مهم بینی را "من عالی ترین چیزی هستم که تابحال به دنیا آمده "در دنیای زندگی روزانه تحریک کند ،آنگاه شما می دانید که در عمل اینها در رویا هایتان به واقعیت می پیوندد که این  تله مرگ و گودال  ساحران کهن است  که رویابینان بی همتایی بودند آنها میتوانستند رویا ببینند و ماجراجویی های مهیبی در حاشیه های گوناگون نوار بکنند مانند سطوح متفاوت واقعیت، لایه های پیاز، سیاره های ستاره ای، هرچه می خواهی که بنامی اشان ترمینولوژی(علم کلمات و معانی)  اهمیتی ندارد. آنها به تمام این سطوح مختلف بر مبنای خودبینی   پیوندگاه شان را جابجا کردند . آنها در اعلان خود اشان بسیار سخت بودند .و شما خودتان را در رویا بهمراه میبرید ،آنها بدانجا چسبیدند بگذارید بگویم موجودات غیر ارگانیک ؛بدلیل قدرتی که به آنها از آن  محدوده های رویا بینی می رسید، آنها را خریدند و در این حالت برده ی آنها شدند.

 

هانس الی: این دانش که ساحران  با کتاب و زبان در دنیا پخش می کنند آیا پاسخ اش این نخواهد بود که بعنوان جامعه و یا نژاد از کودکی مرور دوباره را شروع کنیم تا والدین به فرزندانشان  مرور دوباره را یاد بدهند دور هم بنشینند و باهم انجام بدهند ،سعی کنند که سیطره ی "خود" را  در همان شروع اش بشکنند؟

 

تایشا: بله آنها می توانند خود مهم بینی را  قبل از شروع اش بشکنند اما مرور دوباره نه در وضعی که .....خب، اول باید والدین مرور دوباره کنند تا  بگوییم برای بچه ها بعنوان یک مدل ارائه شوند. کودک جایگاه پیوندگاه والدین را  هر کجا که باشد رونوشت  می کند. این همان است که کودک رونوشت و تقلید میکند پس اگر والدین بخصوص مادران که خیلی در رابطه با کودکانشان نزدیک ترند ،مرور دوباره کنند ،بعضی از نواحی مربوط به خود مهم بینی را پاک کنند آنگاه کودک حتی براین چیزها  توجه هم نمی کند. آنها کارشان را میکنند یاد میگیرند و ادراک اشان را گسترش می دهند .آنها پیچ خوردگی انرژی سان نمیگیرند :))! آنگونه که ما بدلیل نبود آگاهی میگیریم .شما میتوانید باهم با کودکانتان  مرور دوباره کنید اما بشدت توصیه میشود که  زندگی خودتان را اول پاک کنید و سپس بعنوان یک نمونه خودتان را به کودک ارائه دهید چرا که آنها آنقدر ها ندارند که مرور دوباره کنند  .

 

هانس الی: درسته ،من به این فکر میکنم که اگر به آنها انرژی پایه داده شده و آنها از دست اش نداده اند و از سنین پایین مرور دوباره کنند  آنها دیگر بجایی نمی رسند که مجبور باشند سالها مرور دوباره کنند ،چیز طبیعی خواهد بود...

 

تایشا: آنها می توانند وارد دنیا شوند و خواهند توانست ببینند که در آن چه می گذرد ،اما در واقع همه چیز از آگاهی والدین می آید. اگر آنها  آنقدر بی عیب و نقصی داشته باشند که محبت بدهند بدون آنکه انتظار پاداش داشته باشند نه این ذهنیت کاسبکارانه ای که همه ما باز هم بعنوان کیفیت روزگار داریم که همیشه چیزی می خواهد می دانید "چه چیزی در اینکار به من میرسد؟” اگر والدین به این وفادار بودند آنگاه بچه ها شانسی ندارند اما اگر مرور دوباره کنند و والدین بی عیب و نقصی باشند ،آن بچه ها بچه های بی عیب و نقصی میشوند و آنها صاحب آنچه میگردند که دون خوان تونال کامل می نامیدش ،وجود شان در دنیای زندگی روزمره از منظر انرژی پر قدرت خواهد بود و دورنمای مثبتی دارند و در دنیا میتوانند از سطح بالای انرژی  عمل کنند تا اینکه از سطح  شکست خورده از دنیا و چالش های آن، که مبنای دنیا ست و ما باید با آنها روزانه رو در رو شویم ،باشند.

 

هانس الی: آینده ی دنیا را در کل چگونه میبینی با در نظر گرفتن اینکه کیفیت زمانه "من بچه بیچاره" است و ذهنیت کاسبکارانه همانگونه که اشاره کردی ؟برای روح دنیا در کل چه امیدی مانده است؟

 

تایشا: به هر جا که مینگری بسیار غم افزا ست. خودپرستی آنگونه که میبینی همه جا شایع شده کافی است به خودت نگاه کن .فقط برای لحظه ای چشم هایت  را باز کن و ببین ، اگر ما اطراف مان را نگاه کنیم در آنچه که در تلویزیون است ،در رسانه ها، و آنچه در کار با آن روبرو میشویم ، پیامی که از طریق رسانه ها و دنیای سیاست به ما میرسد ،و بعد به دنیا می نگریم که منابع اش تخلیه شده و ما هنوز نمی خواهیم که زندگی امان را عوض کنیم . در این وضعیت  یک   سقوط مارپیچی است..

 

هانس الی: ممکن است که انرژی،  پیوندگاه دنیا خودش جایش را عوض کند و همه چیز در یک چشم بهم زدن تغییر کند؟

 

تایشا: دریک چشم بهم زدن؟ شما به تغییراتی مهیب و بزرگ محتاجید. ساحران می گویند که دیده اند که بله زمان هایی بوده است که پیوندگاه دنیا حرکت کرده است احتمالا در عصر یخبندان یا اتفاقی مهیب که ...دنیا واقعاً بر روی محورش در نقطه ای حرکت میکند .بعضی مردم میگویند که واقعاً گردش اش را عوض میکند .اینها البته در محدوده ی تصورات ما نیستند اما برای تغییر در الان، شما به یک انقلاب تمام عیار نیاز دارید و  خرد خرد نمیشود تغییرش داد. اما برای بعمل در آوردن این شما نمی توانید بگویید "بیایید جنگل های بارانی را نجات دهیم "و بعد سوار مرسدس بنز اتان شوید  و خانه اتان را از چوب بسازید یا کارهایی از این قبیل ، شما می بایست که از خودتان شروع کنید ،شما باید بطور فردی مکان پیوندگاه تان را جابجا کنید و سپس  طاق قصدمندی جدید بنا کنید ،قصد ساحران.

یعنی مانند آنچه که ما هستیم ،پیوندگاه ما ثابت شده و این مکان ضعیف و ضعیف تر میشود چرا که جایگاه پیوندگاه همواره در این نقطه از وجود انرژی سان  ما نبوده است، همانگونه که در کل  در خود زمین همیشه در اینجا نبوده است. به مرور زمان جایش عوض شده و ممکن است الان عوض شود که این همان است که ساحران....این واقعاً امید ماست ،و چرایی اینکه ما در این زمان به مردم راهنمایی می کنیم  این است که ما می دانیم که این امکان دارد که مکان پیوندگاه را تغییر دهیم و وقتی شما به تنهایی این کار را بکنید شما میتوانید چیزی را که ساحران توده ی بحرانی مینامندش جذب کنید .دیگران هم خواهند توانست که مکان پیوندگاهشان را تغییر دهند چرا که در آن صورت دیگر می توانیم توافق بین الاذهانی جدیدی بسازیم که آنانی که مرور دوباره کرده اند یا آنانی که شروع کرده اند بتوانند بگویند بله ،من تفاوت را حس می کنم یا مردمی که حرکات جادویی انجام می دهند یا رویا می بینند نه بطور غرق شده بلکه منسجم می توانند بگویند بله  حالا من تفاوت را در ادراک دنیا می بینم و من یک توافق بین الاذهانی جدید ی را میسازم که دوباره حیات ببخشد .این دنیا را دوباره احیا می کند اما تنها زمانی که شما خود انرژی سان اتان را  احیا کنید. و البته آنوقت ،کودکان ما ،آنطور که کمی پیش درباره اش حرف زدیم ،اگر والدین انسان هایی احیا شده ی پر قدرت باشند ،کودکانمان هم این را منعکس میکنند و به منشا باز میگردند. کودکان همان تصویر میشوند یا ما تصوری انرژتیک هستیم یا نیستیم ،والدینی که مرور دوباره کرده اند و مکان پیوندگاه اشان را جابجا کرده اند و سپس بچه ای دارند ، سکس داشتند و حالا بچه دار شده اند این اولاد از منظر انرژی قدرتمند خواهد بود. بنابراین تمام اینها خودش تقویت میکند و شما می توانید تغییر کنید. 

 

هانس الی: من قبل از رفتن امان پرسش دیگری دارم ،وقت تمام شده و آن این است که در همه کتاب های کارلوس کاستاندا و تو و فلوریندا دانر تصور تله پاتی  خودش را مینمایاند .یکی از ساحران پرسش تورا پیش بینی میکند یا به موضوعی در فکر تو نظری می افزاید .

 

تایشا : بله

 

هانس الی: در چه مرحله ای از آموزش های ساحری یکنفر تبدیل به تله پات میشود؟

 

تایشا: در مرحله ای که شما گفتگوی درونی اتان را خاموش کرده باشید .وقتی که شما دیگر مدام در آگاهی برخود بودن اتان  تجدید تاکید نشود .وقتی که شما دیگر ترسی از اینکه چه بر من خواهد آمد نداشته باشید .یا نگران شغلتان یا زندگی روزمره نباشید .وقتی که شما سکوت دارید آنگاه پیشرفت کرده اید ...و در حین مرور دوباره ،وقتی که کالبد انرژی اتان را تکان می دهید ،شما آنچه را  پرورش میدهید که ساحران  بیننده درون مینامند یا شما میتوانید آنرا مامور سری یا صدای دیدن بنامید و این همان است که به شما میگوید .این لازم نیست که کلامی باشد  ،این یک احساس است که اوه آنها این فکر را می کنند و یا  گاهی شما می توانید حتی افکار فرد دیگر را بشنوید. .

.

هانس الی: تو در سالهایی از عمرت راهب بودایی بودی .مکان یک راهب مرد بودایی را شکار کرده بودی.

 

تایشا آبلار: بله

 

هانس الی: آیا این وضعیت سکوت  گفتگوی درونی در آن نظام هم نتیجه می داد؟

 

تایشا: مسلماٌ ،خیلی خیلی تکنیک های مدیتیشن وجود دارد و راهبان ...،لازم نیست که بودایی باشید ،در هر ثانیه...ذن...هدف آنان خاموش ساختن درون است .در اصل ،نه ،من دیگر مرور دوباره پیشین در هرچه از این بوده را  انجام داده ام و مقداری از فنون بی عملی ،پس  میتوانم این وضعیت را شکار کنم ،اما این نیست که بشود گفت اگر تمرینات مدیتیشن ذن بکنید، نخواهید توانست که گفتگوی درونی را ساکت کنید .راه های مدیتیشن خیلی خیلی زیادی هست که گفتگوی درونی را خفه میکند ،اما این کافی نیست ،یک چیزی که دوست دارم بگویم این است که همینکه درونتان را ساکت کنید خوب است ،اما چه می کنید وقتی برای کاربه شغلتان برمیگردید  و مردم و یک رئیس عصبانی محاصره اتان میکنند ، یا در خانه بچه ها یا افراد بر سر شما فریاد میزنند ؟

شما می خواهید که بتوانید سکوت و متانت داشته و در هر وضعیتی  تصمیم گیری کنید  ،پس ما همیشه به وضعیتهای  کاری بر میگردیم ،در دانشگاه ،وضعیت های  آکادمیک ،آنجاهایی  هستند که ما تمرین سکوت درونی می کنیم ، نه وقتی که در واقع  به ذاذن نشسته ایم یا یک غار که میتوانید در آن مدیتیشن تمرین کنید. چراکه من میدانم و با راهبان بودیست  تازه حرف زده ام ،راهبان تبتی که به لوس آنجلس آمده بودند و آنها می گفتند بسیار برایشان سخت است که متانت اشان را حفظ کنند و همین اتفاق در چین افتاد وقتی که چینی ها به بالای کوهستانی رفتند که معبد تائوئیست ها در آنجاست و آنجا را کم و بیش به مکانی توریستی تبدیل کردند .راهبان میگویند که حالا دنیا وارد سرزمین اشان شده و مقداری از سکوت اشانرا که ساخته بودند نابود کرده است ،که واقعیت دارد ،اما ساحران میگویند که سکوت ات را نه در بالای کوهستان بلکه در میان خودت بساز و این معنای ساکت کردن گفتگوی درونی برای ماست .

 

هانس الی: فکر میکنم که دراینجا این مصاحبه را تمام کنیم .مهمان این هفته ی ما در شوی زمین اسرار تایشا آبلار است ،او کتاب فوق العاده ای بنام گذر ساحران نوشته است .من بشدت توصیه میکنم این کتاب را بخوانید و بشدت توصیه میکنم که همراه کتاب فلوریندا دانر "در رویا بودن" و کتاب کارلوس کاستاندا "هنر رویا دیدن" این کتاب را بخوانید ،هرسه اینها تصویری می کشند که به سختی میشود برروی آنتن وصف اش کرد. تایشا، بعد از اینکه من فلوریندا را دعوت کردم تا بالا بیاید و سمینار یا سخنرانی ای در منطقه ی ما بکند او گفت که  باشد یا مایل است و ما کلی قرار و مدار تلفنی داشتیم و نامه نگاری که بگذارید بدانم ،بگذارید بدانم ،من میخواهم صدای اینها را بشنوم .من این دعوت را به تو و کارول تیگز هم گسترش دادم .خواهش میکنم در رویا هایتان قرار دهید که به گراس ولی در منطقه ی نوادا سیتی بیایید و بگذارید ما شما را رودرو ببینیم.

 

تایشا: ما دوست داریم که به آنجا بیاییم .ما قصدش را میکنیم .

 

(پایان کاست)

.

Copyright 1993 KVMR Radio

 

 

KVMR Radio - Taisha Abelar 1993

Hanes Ealy:  Taisha, we're on the air, welcome to the Earth Mystery Show.

Taisha Abelar:  Well, its a pleasure to be here and may I before we begin, I know you announced my name and I don't know what kind of thing.... you gave an introduction, but I would like to state my name again because we always begin our lectures and interviews by stating our names. My name is Taisha Abelar and we state it because it is a dream.

Sorcerers say that when a person reaches the final stages of dreaming, they are what they dream, and so Taisha Abelar is the dream that I am dreaming so therefore for magical purposes we always begin by stating our names, our magical names.

HE:  I was going to ask you to do that 'cause I knew you would want to anyway.

TA:  Ok, Thank you.

HE:  Let me ask you just since we are on the name, a little bit more about the name. You met Don Juan, the Yaqui Indian sorcerer Carlos Castaneda wrote ten books about, you met him under the name of John Michael Abelar.

TA:  Yes.

HE:  The name Abelar means what?

TA:  Well Abelar is really a line, a name that is given to the stalkers of Don Juan's lineage, so if you've noticed, you also come across the name Grau.

HE:  Right. Florinda Donner Grau and your teacher, or your introduction to the sorcerers' world, Clara Grau.

TA:  Yes, so the stalkers were given the name Abelar and the dreamers were given the name Grau and they alternate generation to generation so even the Naguals are given Grau, the Nagual Julian was Julian Grau, and so that ever other generation, the name alternates, but those are just designators as to the predilection of the person, whether he should be a dreamer or a stalker.

HE:  But Don Juan has also used the name Dilas Grau, hasn't he?

TA:  Yes.

HE:  So he would be...

TA:  Grau, that is, Carlos uses that name. Carlos used the name Dilas in some of his uh... The names really don't... We use many many different names depending on what our purpose is. So that right now I am Taisha Abelar because this is the dream that we are dreaming now but those things change and the names just signify the intent that has been set up and its is like an amalgamation of a particular intent and that name triggers that dream.

HE:  I think I understand from my readings what stalking is but for the listeners who don't know what stalking is could you give us a brief description of what stalking is?

TA:  Yes. Stalking is really the the um, the... When the assemblage point moves... Now I think your listeners should be familiar with the term "assemblage point"? Its that position on the luminous... When you see the luminous body as an energy conglomeration, there's one place on it that is very well lit up and that is the center of consciousness and sorcerers call it the assemblage point. When you move that in dreaming, which it moves naturally in sleep, you have to be able to keep it in a position long enough in order to amalgamate or recognize that new reality, because if it just shifts randomly, you have random ah... Like in dreams, your dreams, your perception is very random. But stalking is the ability to maintain the assemblage point fixed in any particular position after it has been displaced through dreaming, so they really go hand in hand.

People say "well she's a stalker, Florinda Donner Grau is a dreamer." No, we're both and thats why the names really aren't rigid or fixed. Every dreamer has to be a stalker because if you don't have that discipline or the ability to keep the assemblage point fixed at any particular position, then the energy is dispersed, you are unable to perceive any reality, including our own, because what we are doing now in this reality, is we're stalking. We're stalking our world, the world of everyday life, by keeping our energy center or assemblage point fixed at a certain position enabling us to perceive the world of everyday life, and stalking on another level is the ability to lets say, flesh out the reality that we perceive by labeling, categorizing, creating order and thats what a stalker does. He takes the perceptions that come to him or her directly via his energy body and he creates order, he creates a structure that is recognizable and real, just as real as the reality of everyday life because we are also doing stalking, just we learned it very, very early when we learned to amalgamate perception and we also learned to do stalking so we could create the agreement that this whatever, world, that we live in is real. And sorcerers do stalking with other dream positions.

HE:  You've done some very interesting positions from what I've gathered in your life and if I might tell the listeners about one of them, it was Sheila Waters, the wonderful business woman...

TA:  Ah yes. You saw a demonstration of that.

HE:  I saw a demonstration of it and if I might tell them a small anecdote, after you were Sheila Waters and when you returned to Taisha Abelar, I came up just to play with you and I asked you "Would Sheila Waters get coffee for the men?"

TA:  Ah yes, I remember.

HE:  And you instantly became Sheila Waters, there wasn't even a microsecond of delay before you answered me as Sheila Waters so your stalking was perfect.

TA:  Of course we were very well trained, I mean all of our adult life, really, was in the sorcerers' world and that is what we have become. We have been dreaming different positions, therefore I say the name Sheila Waters is the name of a position of the assemblage point, a dream position.

In order to shift from one position to the next, the assemblage point has to be absolutely fluid. Stalking maintains it, so it seems to have a rigidity associated with it but it is not rigid the way we are in our everyday life where we maintain this world as the only world, our reality as the only reality and we are incapable of letting go. Especially lets say... Females tend to be more fluid in that they're not the bastions of the social order, where the males, just because our reality of our everyday life demands it, males need to be the upholders of the great institutions which are really institutions created in the domain of intent and consciousness. Even our political systems, our religious systems, the legal, the medical professions, all those are areas where we have put energy and we have built up - sociologists call it "glosses" or interpretive structures, structures of interpretation and those structures have to be held in place via energy, an intersubjective energy, in order that we can all agree what politicians do, or what is done in any other aspect of life.

Stalkers then would go into any of these areas and find out what is the structure, what is the interpretive system and energetically, not just intellectually, because of course, we're not doing any of this just intellectually in our every day world either. We ARE the politicians, we ARE these things. So a stalker would find out energetically the ramifications of any of these structures and then reproduce them energetically, but going back to what I was saying, the males need to uphold those structures, so their assemblage points are very fixed, rigid, so it is difficult for them to move. They are the masterful stalkers.

Its more difficult for them to do dreaming, although of course they do it at night, but if they are going to be doing dreaming like sorcerers do it, they would have to go through the seven gates of dreaming which Carlos Castaneda in his book The Art of Dreaming, he outlines each of these gates that the male sorcerer needs to pass through in order to move his assemblage point. Now females don't have to go through these seven gates, they just can do dreaming very, very naturally because their assemblage point is more fluid and even during their menstrual cycles the assemblage point already begins to shift slightly off of its moorings so that women can perceive things, other things, more readily that are not permissible within our social framework.

HE:  In order to get the energy for dreaming or get the energy for perfect stalking, in your book, you mentioned, at least Clara told you in your book Sorcerers' Crossing that the woman should be celibate. Is that true for a man to?

TA:  Well this question is always charged of course with all kinds of attachments and emotional commitments. It depends, it goes back to the sorcerers' idea, well its not an idea, they have come upon it through seeing, how energetic that person is. If a person was conceived with a great jolt of energy, of course coming from his parents, then he or she may have excess energy so that they don't have to be celibate. We're not saying that people can not get married or have families or anything. There are other avenues that they can express their impeccability in or their Sorcerers' training. But if a person does not have the energy, the initial energy that was given to him at conception, then it is better for them to conserve that energy and to use it for dreaming.

To do dreaming, sorcerers use the original sexual energy and it gets transformed in the energy body. Thats what everyone starts out with, the basic energy. Thats why when we talk about recapitulation, the process of regaining the energy that was spent and still caught in the past, we were told everyone has to make a list of their sexual encounters because that is the basic energy that they can then use to perform other sorcery feats, like dreaming or acquiring internal silence, because if you don't have the energy you can't be silent, now that sounds like a contradiction, but our internal dialog its like something was turned on and it just goes, runs on and on and on and it takes energy to shut it off because its a self propelling mechanism that keeps the social structure, the social order moving.

Our internal dialog, if we pay attention to it really is a constant re-affirmation of the world as we see it and particularly our place in the world, of how we see ourselves, what we want. Don Juan always said, that there's a dysfunction, a deterioration that has happened that gives too much emphasis on the self, that shouldn't really be there for our efficient functioning in our lives. Its an imbalance, too much energy is being given to the defense of the self. Its like a big mouth out there that says ME ME ME ME, it just goes on and on. And the me or the I has to constantly be fed and that takes a tremendous amount of energy.

All our waking hours are either deployed in defending the self, propping up the self, in the presentation of the self in the eyes of others, our daily lives, or in our mating and reproduction areas, in that we need to find love, relationships, marriage, reproduction. There is a mandate to reproduce, a biological mandate, but theres also that mandate to evolve, and to reproduce at this point with the conditions of the world the way they are, it is almost logical or more beneficial to move that energy into the mandate of evolving and reaching some of these other positions of the assemblage point that would in a sense recharge the human being, give him a jolt, an energetic jolt that he so desperately needs in our day and age where everything, even the world is at an energetic low in the sense that our resources are being depleted and physically our bodies aren't in such great shape. So there is that mandate to evolve and use other areas of our totality, our potential as sentient beings and by moving energy away from these areas of the reinforcing the self, the self image, that looking glass self, always making sure we don't lose face, fighting with the petty tyrants in our daily lives, all that takes energy. So the first stage if we want to do... We could call it sorcery, but you don't need to use that term, if we want to expand our perception, we need to redeploy energy from these areas that really take the brunt of our life force and move it elsewhere.

HE:  I have a couple of questions that are just technical questions. The first one is on recapitulating your life. You start by making a list of everybody you've ever met or delt with, especially your sexual partners....

TA:  Yes.

HE:  Then as far as the actual process goes, you take a deep breath starting with your face facing your right shoulder then you sweep across to your left shoulder taking a deep breath in. Then you breath it out as you go to your right shoulder. Then what?

 

TA:  Then you move your head back to the center.

HE:  Ok, in some places, I think it was in your book or maybe Carol Tiggs mentioned it, a sweeping breath, where you go back and forth with your head a couple of times without breathing after you come to the center. Is that...

TA:  Yes, now the technical aspect of the breathing isn't that crutial, neither is the place where the recapitulation is done and I should point this out because it always comes up "Well I don't have a cave where I can retreat to for a certain amount of time and do the recapitulation." The recapitulation is a wonderful sorcery technique that was handed down from the ancient sorcerers in order to free the energy trapped in the past, our remembered selves, our personal history. Now, that is the intent that is set up.

The most important thing of the recapitulation is to have internal integrity, an unbending purpose and to link yourself to that intent, the intent that is already there, that is in our books, that is set up. How this is done and where this is done and when this is done of course has to depend on individual circumstance.

HE:  Right.

TA:  Because not everyone is out in the desert and not everyone...

HE:  So you can just recapitulate in your car as your driving along without doing the breathing and just so long as your intent is correct?

TA:  Florinda Donner Grau did an enormous recapitulation riding on a bus in Mexico, riding down to Oaxaca under horrendous circumstances if your familiar with the busses.

HE:  Yes, I've been on them.

TA:  And you do many, many different recapitulations. We're recapitulating to this day. Walking down the street now I recapitulate - if something triggers something. Or lets say you're at work and you have a break, you recapitulate there. The reason they say that you should start with a list, and ideally you really should begin with some sort of structure because our concentration is not that well honed at the initial stages and the list does two things. One, first of all we start with the sexual experiences because again as I said that is the main energy that is going to help you do, help give you the energy to do the other areas.

The list serves as a matrix for hooking your concentration and to create a list of everyone you've ever known in your life in itself takes a great deal of concentration and in a way also determines, "Well, do you really want to do the recapitulation?" People start their list and then they stop because its too much effort or they're not really committed.

The list sets it up and then you go from your list and you find a place where if possible, a place that is quiet and puts some pressure on the energy body, the luminous egg is from the point of view of seers, about an arms distance from both... If you extend your arms to both sides and to the front, and draw a circle, that is the size of the luminous egg from the point of view of seerers. The assemblage point for human beings is to the back, between the shoulder blades and arms distance to the back. So if you sit in a car or a cave, a small cave, or in a small closet or in a shower stall, a big box, then you notice there is some pressure exerted on your energy body and that is why sorcerers say that ideally it would be advisable to sit in something like that. It keeps you alert, it stimulates the energy body, but you don't need to do it that way. People with claustrophobia wouldn't feel at all comfortable in small confined spaces so they can do it anywhere, anywhere at all where they can concentrate.

The breathing that accompanies it, in my context I call it the sweeping breath because you sweep and you are actually like a giant broom, you feel like fibers (using your energy body of course) you feel like fibers being swept free of debris and thats the sensation, after you've been recapitulating for awhile, that you will get because you will become aware of your energy body. Recapitulating - this technique works directly on the energy body.

And yes, you can start on your right shoulder, inhaling and you sweep to the left shoulder. As you inhale, you pull back everything that... The energy that was trapped as your visualizing, of course. First you have to set up the scene. That means that you see, you visualize all the detail, in as much detail as possible, the scene, if you're in your living room or whatever, where ever you're sweeping something, you see the couch, the curtains, the TV, the rug, the walls, all the detail and then you put yourself in the scene. Also the people of course, that are there and then you watch for awhile, see what goes on. You see yourself in "action" sorcerers say. This is the only way that you really see yourself.

(tape gap)

From left to right just giving all that back then you bring your head to the center. Or some people begin on their left shoulder and sweep to right inhaling and sweep to the left exhaling.

HE:  Let me tell the listeners that just might have turned on the radio that this is the Earth Mystery Show, I'm Hanes Ealy, our guest today is Taisha Abelar. Taisha Abelar has written a book called The Sorcerers' Crossing. We're talking about some of the techniques described in that book and this is KVMR 89.5 FM.

I have another small technical question that has puzzled me ever since I read your book and that is the dog Manfred, in the book Don Juan said that he was part of his sorcerers party...

TA:  Yes.

HE:  And um, and he seemed like one of the most wonderful characters in the book. Tell me about Manfred a little bit.

TA:  Yes. Manfred was, and is because his awareness is still...

HE:  A dog?

TA:  ...in existence. No, he succeeded in going with Don Juan's party. He was an old sorcerer that tried to make the crossing. The ancient sorcerers, through dreaming of course, they would take different forms in order to practice their dreaming and those forms, and those forms would be different positions of the assemblage point, but they, depending on their energy and their impeccability, some of them would be trapped in different dream positions and did not make it to the ultimate goal which is total freedom.

Manfred was a sorcerer that was trapped at a dream position which was the energy formation of a dog. He had enough energy at the moment of death or dissolution to get into this form of a dog so that he would not be... So his awareness would not totally be lost. So it was like an escape route that he used and of course he was profoundly one of the tragic cases because his awareness was so keen but his physical form was so limited and he would rage and rage. But on an energetic... This is a good question because when you perceive things, we perceive them in the shape of physical forms, and we are interacting with dogs and trees and people and things, objects. But our energy bodies perceive, can perceive, energy - and sorcerers, Don Juan and especially Emilito who really - Manfred was his protege, his ward in that sense, they interacted with him on an energetic level, so he was not a dog. He was an energy being, an entity.

So when I was in Clara's house something in my body, out of I can only explain it - out of affection or compassion, enabled me to transcend seeing Manfred as a dog. I don't like dogs actually. I've always had a fear of dogs since childhood when I was not attacked by a dog, but a dog just sort of tumbled and jumped on top of me and I became terrified, but there was about Manfred that I could see was not a dog. There was an energetic link of pure affection because we were both tragic cases and in that sense we made a pact and we said who ever reaches the freedom, the energy level first will help pull the other one and that was a pact that stays.

Pacts and agreements between sorcerers or potential sorcerers, they last forever, for eternity. They transcend the realm of everyday life because this is not the realm that we really are interested in, we want to move out of this realm so that affection and vows and agreements like that, purpose, have to transcend the ordinary, the level of everyday life, we're not interested in giving in terms of love - human love that is replaceable as soon as you find something better. Sorcerers affection, it just stays forever, it can not be replaced, you can not change the head on the person and now you're loving someone else. Those vows stay forever and we have this agreement and I'm in touch with Manfred because he is pulling me.

He went with Don Juan's group when they left. When they reached a certain stage they felt it was to... Ready to go, it was time to leave and they were able, because they had the mass to pull out of the realm of everyday life which is really saying that they had perfected all these other dream positions and their dream bodies to such a state that they could go with their awareness intact and of course Manfred now is the sorcerer that he always was, but he now has the mass of other people, uh not people, but other sorcerers, around him. But he... We definitely have this link and he's helping me to be impeccable. Just as I...

HE:  I love dogs and I love doggyness and everything that Manfred did in that book I still remember as the best part.

TA:  He would actually protect me and take me, show me things. In the beginning, of course, I didn't believe it, I thought he was a dog because my rational, our rational mind is so strong, the glosses, back to this term of glosses, that we have set up that make the world of everyday life perceivable and agreeable are of course so strong, we give all of our energy to the....

HE:  Gloss?

TA:  ...constructs. At this point in our daily life, human beings give all their energy to...

HE:  The mass of the self.

TA:  ...to keep the world in order. So therefore we see dogs and again trees and things like that. To break that perceptual bias takes recapitulating, takes energy.

HE:  Let me take a different tack here for our remaining 20 minutes or so.

TA:  Yes.

HE:  I'm not sure if you're familiar with the works of Bob Monroe, he was one of the first guests on my show. He has written books, Journeys Out of the Body, Our Journeys, basically talking about what he would call astral travel, and his technique that he teaches people involves lying down, relaxing yourself totally to a condition he calls "body asleep, mind awake" and during that process you take all of your past garbage that you can think of and you make up a dumpster, some kind of garbage can and you visualize all that stuff and you throw it in a garbage can and you close the lid to try and break free of all that attachment.

Then you visualize your energy body, the luminous fibers that the sorcerers talk about, and you try and put as much energy into that as you can and from that point forward you do various techniques to get out of your body, but basically you're becoming a focus of conscious awareness outside the body that can travel anywhere in the Universe and do anything it wants. How does that differ from conscious dreaming or the sorcerers idea of dreaming?

TA:  If we look at the book The Art of Dreaming, thats really where the whole structure of what the dreaming process is according to our sorcery tradition. Its outlined there in great detail. So I'm going to just say here that there are many different stages or gates of dreaming that you go through. Now what you've been describing has similarities to some of those stages of dreaming, yes, that first you need to recapitulate, except that this sounds like a very fast process, recapitulating takes, you can't just visualize and throw everything into a dumpster, you have to take every situation, because energy is trapped, every memory, every experience that we've had in our lives is trapped in really a tissue, a cellular level. The more we go back to the details, the more we release everything in our lets say "physical" bodies, we're not just interested in the astral, or energy body, we want to first cleanse the memories that trigger our behavior as we go through everyday life in the world.

Then the relaxation, yes, the first stage of dreaming you would relax and there's that twilight zone between being asleep and awake, and you let go of your memory of the physical body, but if the physical body is so full of emotionally charged memories, if the mind, if you can't quiet your internal dialog, then you wont be able to relax and let go, to even get into that dream state. So everything works hand in hand, the recapitulation enables you to do dreaming by focusing your concentration, by allowing your physical body to release all those charged emotions and allowing it to be empty and fluid. Then you do let go and you can either do dreaming while you're asleep and if you're asleep, then you have to have that control of what your perception is via finding your hands or any other object in the room but that in itself is tremendously difficult unless you've already honed your concentration and your energy body, the awareness of your energy body.

(radio frequency interference noises)

TA:  Oh, are you here?

HE:  Yes, I'm here, theres something weird...

TA:  Is that from you or from me?

HE:  Its not from me.

(interference ends)

TA:  Oh, I've changed channels.

HE:  On the topic of dreaming, I'm sure you get asked this everyday, and that is the difference of sorcerers dreaming and lucid dreaming.

TA:  Yes.

HE:  Could you say that in a short...

TA:  Yes, if you're really lucid, you're doing sorcerers' dreaming. If you have the awareness and control in your dream, then you're doing dreaming. You're assemblage point moved and you can act in that dream as if you were awake.

HE:  Don Juan said that the universe is a predatory universe that there's somebody out there that wants your energy whenever you get a little bit more and the second gate of dreaming, the world of inorganic beings, it sounds very much like that is a world that is very predatory. Is there any danger in attempting this type of dreaming without the supervision of somebody who knows what they are doing?

TA:  No, you don't need the supervision of somebody who knows what they're doing, what you need is sobriety and control. You yourself have to know what you are doing because you go into these dream stages alone.

Females of course don't have to worry because they are so fluid they just flow in and out, they move their assemblage points and the Universe according to sorcerers or seers is basically female energy and these predators, the inorganic beings are more after male energy.

But... This is where the dangers are that you can get trapped, but the traps are really if you indulge. If you haven't recapitulated and you're not fluid enough to not indulge in emotions like fear or affection, because the inorganic beings, they cater to our emotions, they want to give us what we want. Inorganic beings are really just energy formations, we don't want to think of them as beings from outer space. They are energy that seeks energy, and unless... If you're totally indulging and haven't recapitulated and don't have the control, then you become more or less a victim. For example, lets say if in your everyday life - we call it the "Poor Baby syndrome" - If you're always the victim and people are doing everything to you and you complain because the world isn't giving you this and that, you have this sort of defeatist attitude, and then you go into dreaming, well you're taking that with you.

HE:  Isn't that Poor Baby Me, isn't that the modality of our times? Isn't that what we all carry in some sense?

TA:  What we all carry inside. And all our waking days, our television, our radio, everything reinforces that. That is the modality of our day. We are victims. In a sense it is almost true, because we feel we don't have the energy to jolt ourselves out of that and we really don't because of our depletion, our depleted state. Its a self fulfilling cycle, only by redeploying that energy of everyday life, the sorcery passes, the movement, jolting the energy body, recapitulating, only through those sorcery techniques or not doing techniques that actually break that reflexivity, that intersubjective agreement that yes, I am a poor baby, everyone's a poor baby.

Of course everyone reinforces everyone else by giving solace and "let me tell you my problems" and "you don't understand me", "lets share our...". You know we feel great if everyone has problems and we really love people who are worse off than we are but its very difficult to love someone who's strong and happy and here we're the poor babies and they should be loving us. Its hard to give affection, but everyone wants affection.

So these things have to be straightened out, have to be cleared out through the recapitulation, through not doing, through stalking yourself, in the everyday life before you really tackle heavy duty dreaming. Then if you straighten those areas out and if you have a strong energy body, then you go into dreaming like a warrior, like an impeccable being, and what can touch you? Because what can touch you in this world?

If anything can deplete you or weaken you and call forth these poor baby things or self importance - "I'm the greatest thing that ever lived" - in the world of everyday life, then you know for a fact that its going to come up in your dream realities and that was the death-trap, the pitfall of the ancient sorcerers who were masterful dreamers, they could dream, take tremendous journeys into different folds of the braid, like different levels of reality, peels of the onion, astral plane, however you want to call it, the terminology doesn't matter. They would move their assemblage point to all these different levels but because of egomania, they were so rigid in their assertion of the self, and you take your self into dreaming, they got stuck there, they got lets say "bought" by the inorganic beings and they became their slaves in that sense, because of the power that they received from areas of dreaming.

HE:  Given this knowledge that the sorcerers' are now distributing to the world in the form of books and talks, wouldn't the answer be for us as a society or as a race to begin the recapitulation project in childhood, for parents to teach their children recapitulation, to sit around and do it together, to try and break this tyranny of the self before it ever begins?

TA:  Yes they could break that self importance before it begins, but not the recapitulation in terms of... Well, first the parent needs to recapitulate in order to serve as a model lets say for the child. The child emulates the position of the assemblage point of the parent. Whatever the parent is, that is what the child is going to copy and emulate, so if the parents, especially mothers who are so close in contact with their children, recapitulate, clear out some of these areas of self importance then the child won't even focus on these things, they'll be doing their work, they'll be learning, they'll be expanding the perception, they won't get twisted energetically, the way we have become because of a lack of awareness. You can recapitulate together with your children but it is more advisable just to clean up your life first and then serve as an example to the child because they don't have all that much to recapitulate.

HE:  Right, I was thinking that if they held onto their original energy so they wouldn't lose it and started recapitulating at an early age they would never come to the point where they'd have to spend years recapitulating, it would be a natural thing that would just....

TA:  They go out into the world or they'll be able to see what goes on, but that really comes from the parents awareness. If they don't have that impeccability of lets say giving affection without expecting things to return. Not this merchant mentality that we all have that is again a modality of our day, that we always want something, you know, "what's in it for me?". If the parents cling to that, then the child doesn't have a chance but if they recapitulate and be impeccable parents, then those children will be impeccable children and they will have what Don Juan calls perfect tonals, that is, their being that is in the world of everyday life will be energetically strong and will have a positive outlook and will be able to function in the world on a high energetic level rather than being defeated by the world and the challenges that we all have to face on a day by day basis.

HE:  What do you see the future of the world in general as, considering that the modality of the time is the poor baby me and the merchant mentality as you mentioned, what hope is there for the spirit of the world in general?

TA:  Its very bleak in the sense that everywhere you look, the egomania is rampant and you can see it, just look for yourself, just open your eyes for a moment and if we look around us, at what's on television, the media, and what we encounter at work, what messages are being given us via the media and our world policies, then we see that the world, the resources are being depleted and yet we don't want to really change our lives and so its a downward spiral.

HE:  Could the energy, assemblage point of the world itself be shifted so that all this changes in the blink of an eye?

TA:  In the blink of an eye? You would need a cataclysm. Sorcerers say, they see that yes, there were times when the assemblage point of the world shifted maybe the ice age or great cataclysms that actually shifted... The earth was actually shifted on its axis at one point. Some people say it actually reversed it's rotation. Those of course are not within our conceptual range, but to shift now, you would need a total upheaval to shift suddenly but you can shift gradually. But in order to do this you can't say "lets save the rainforest" and then you drive your Mercedes or build your house of wood or something like that.

You have to start with yourself, you have to move your assemblage point as an individual and then set up a new arc of intentionality, the sorcerers intent. As it is, we are, our assemblage points are fixed and that spot is getting weaker and weaker because the position of the assemblage point was not always there on our energetic being, just as it wasn't always there on the totality of the earth itself. It has shifted over the ages and it can shift now and that is what sorcerers... that is really our hope, and why we are addressing people at this point, because we know, that it is possible to move the assemblage point and when you do that on an individual basis, you can attract what the sorcerers call "a critical mass." Others will also will be able to move their assemblage points because now we are building a new intersubjective agreement that people who have recapitulated or who are starting are able to say "yes, I see a difference" or people who do the sorcery passes or begin dreaming with integrity not indulging can say "yes, I see the difference in how I perceive the world" and that builds up a new intersubjectivity that revitalizes.

It will revitalize the world, but only if you revitalize you're own energetic self. And then of course, our children, what we talked about a moment ago, if the parents are vital strong human beings, our children will also reflect that and going back to the original, how children are conceived, whether we are energetically conceived or not, parents who have recapitulated and moved their assemblage point and then have a child, have sex and have a child, that offspring will be energetically strong. So all that reinforces itself and you can change.

HE:  I have one question before we go, the hour is winding down and that is, in all of Carlos Castaneda's books and your book and Florinda Donner's book, the idea of telepathy comes up. One of the sorcerers will anticipate your question or will comment about the contents of your thought.

TA:  Yes.

HE:  At what point in the sorcerers training does one become telepathic?

TA:  At the point where you quiet the internal dialog. When you no longer have your self being reaffirmed constantly in consciousness, when you no longer have any worries about "Whats going to happen to me?" or worries about your job or worries about everyday life, when you're silent, then you develop... And through the recapitulation, when you start jolting your energy body, you develop what the sorcerers call the "seer" in you or you could call it an emissary or the voice of seeing and that is just something that tells you. It doesn't have to be verbal, its a feeling that "oh they're thinking this" and sometimes you can even hear the thoughts of the other person.

HE:  You were a Buddhist monk for a number of years. You stalked the position of a male Buddhist monk.

TA:  Yes.

HE:  Does that position of quieting the internal thinking result in that discipline as well.

TA:  Of course there's many, many meditation techniques and the monks are... of any, it doesn't have to be Buddhist, in any sect... Zen... that is their goal to quiet inside. Originally, no, I had already done the recapitulation prior to any of this and some of the not doing techniques so I was able to stalk these positions, but that is not to say that if you practice Zen meditation you can't quiet your internal dialog.

There's many, many meditation techniques that shut off the internal dialog, but that is not enough, that's one thing I would like to say that just to have it quiet inside is fine, but what happens when you go back to work and you're surrounded by people and an angry boss or at home and your children and people are yelling at you? You want to be able to have silence and equanimity and resolve in any situation, so we were always sent back into work situations, into school, academic situations, where we would practice quieting the internal dialog. Not really sitting in zazen or a cave where you can practice meditation because I know and I have talked to Buddhist monks now, the Tibetan monks that have come to Los Angeles and they say its very difficult to maintain their equanimity and the same thing happened in China when the Chinese went up to the mountains where the Taoist temples were and more or less turned them into tourist spots, the monks say that now that the world has entered their domain they have destroyed some of the silence that they have built up, which is true, but sorcerers' say "Build up your silence not on a mountain top but within yourself" and that is what quieting the internal dialog means to us.

HE:  I think we're going to have to end at that point. Our guest today on the Earth Mystery Show is Taisha Abelar, she's written a wonderful book entitled The sorcerers' crossing, I'd highly recommend reading that and I'd recommend reading it in conjunction with Florinda Donner's book Being in Dreaming and Carlos Castaneda's book, The Art of Dreaming, the three of them really paint a picture thats hard to describe on the air.

Taisha, after I invited Florinda Donner to come up and do a seminar or lecture in our area she said she would, or she would like to and we had a tide of phone calls and letters saying "let me know, let me know, I want to hear those people." I'm extending the same invitation to you and to Carol Tiggs. Please put it into your dreams to come to the Grass Valley, Nevada City area and let us see you in person.

TA:  We would love to come up there. We'll put out the intent...

(end of tape)

Copyright 1993 KVMR Radio

 

 

1993 - Magical Blend - No. 40 - Taisha Abelar Interview by Keith Nichols

 

Version 2011.07.09

Magical Blend #40 - 1993