مصاحبه های کاستاندا و همراهانش

https://www.youtube.com/c/Farsheedmohammadi

مصاحبه های کاستاندا و همراهانش

https://www.youtube.com/c/Farsheedmohammadi

مصاحبه ای با نائی مورز ؛ تئو آلفرو: گویلم موررا ۲۰۱۶

مصاحبه : سرنوشت شما در دستانتان است                                  

دریاچه ی زیر زمینی در غار پتروسا که بنام غار فرشته نیز نامیده می شود .که ما در نهم نوامبر از آن دیدن   کردیم                             

 نائی مورز،تئو آلفردو،گویلم موررا  مصاحبه ای با

کارلوس کاستاندا در کتاب هایش درباره ی دوره ی کارآموزیش با دون خوان ماتئوس صحبت کرده است  رهبر گروهی از بینندگان از سلسله ای که  به ده هزار سال قبل در مکزیک کهن می رسیده است، و درباره ی اینکه چگونه آنها خودشانرا برای پرش نهایی به قعر دره در آخر زندگی اشان آماده می کرده اند.کاستاندا این تمرین را بمانند لازمه ی وقف کردن و انتخاب های زندگی وصف کرده است. چگونه شیوه ی نوین این دودمان ،تنسگریتی ما را برای چنین شاهکاری آماده میکند؟

  •  
  • نائی :برای وضوح ،پریدن به اعماق دره که کارلوس کاستاندا در کتاب هایش شرح می دهد چیزی است که او خود در پایان زمان اش با دون خوان،پیش از رسیدن مرگش ، بر میگزیند.
  • این عملی است که او بعد از سالها تمرین روزانه ی خود آگاهی ،سکوت درونی و رویابینی انجام می دهد هنری که دون خوان به شاگردانش آموخته بود .دون خوان می گفت : در برخی مواقع هر چیزی که یک کارآموز در حالت عادی و ابر آگاهی می آموزد به بازی می آیند و کارآموز باید که آگاهی اش را به ذات اصلی اش منتقل کند که کالبد رؤیا نامیده میشود.کارلوس هنگامی که به یک دره عمیق پرید این انتقال را انجام داد جهشی از رهایی مطلق،بلافاصله بعد از شاهد بودن گذر دون خوان از دنیا.ملهم از عشق عمیق به معلم اش ،او می خواست که با دون خوان و گروه بینندگانش هر کجا که می روند برود.اما هنوز زمان او نرسیده بود .بعد از آن جهش بجای آنکه خود را با دون خوان یا اینکه درته دره عمیق بیابد در آپارتمانی در وست وود در کنار دانشگاه یو سی ال ای پیدا کرد. این اتفاق مهم نشان داد که بطور کامل تمرکز  خودش را منتقل کرده است به جایی که اعتماد اش را در ذات اصلی اش قرار داده که دون خوان آنرا ذهن حقیقی می نامید و نه در ذهن خطی من-من .این همان انتقالی است که ما باید روزانه در ساده ترین اعمال یا برخورد ها  انجام اش دهیم ،برای آنکه خود را برای چرخش های بزرگتر در زندگی امان  آماده کنیم .خیلی جالب است که آخرین سخنی که دون خوان به کاستاندا قبل از گذرش می گوید این است که امیدوارم عشق را پیدا کنی.!و دستش را به خداحافظی تکان می دهد .این آخرین سخنی بود که کارلوس قبل از پریدنش به دره شنید .دون خوان یکبار از کارلوس وقتی جوانتر بود پرسیده بود که از زندگی ات چه می خواهی ؟ کارلوس جوان و نا آزموده تر پاسخ داد "من بدنبال عشق می گردم  دون خوان ."دون خوان گفت مشکل این است که همه می گویند عشق بی قیدو شرط می خواهند اما جنگاوری می طلبد که واقعن چنین عشقی را بگیرد  .در نهایت جهش  در دره  پرشی در چنین عشقی است.عشق تجلی های مختلفی دارد عشق به افراد فامیل ،به یک همکار،یک پروژه ،یک کاوش ،یک مبحث مطالعاتی ،یک راه دل،جستجویی برای اعتلا.
  • و این کاری بود که  معلمان ما کارلوس کاستاندا-فلوریندا دانر گرا-تایشا آبلار و کارول تیگز مارا برای انجامش رهنمون شدند.ما تنسگریتی را تمرین کردیم ،مرور دوباره ،سکوت و رویابینی را و مجموع همه ی اینها تئاتر بی کرانگی نامیده میشود.این برای ما آگاهی و انرژی فراهم می آورد،و تاثیری رامی دهد  که نیاز داریم تا  به ما جرات دهد نقش جدیدی را در روابط روزانه امان به عهده بگیریم . گاهی این به معنی آن است که ترس خود را در زمان ارائه در یک کنفرانس پس برانید و بجای آن بر عشق اتان به موضوع و لذتی که در شریک شدن آن با شنوندگان است تمرکز کنید .یا بمعنای کنار گذاشتن داستانتان "نشنیده انگاشتن"باشد تا بتوانید به دیگران گوش فرا دهید.بسادگی، ملاقات یارتان صبحگاه  در آشپزخانه می تواند پرش به اعماق باشد.اگر شما بتوانیداز قبل آماده اش کنید و حرکات مراکز را تمرین کنید ،تنفس و سکوت می تواند ملاقات عاشقانه تری هم بشود.این پرش های روزانه می تواند مارا برای پرش بزرگترآماده کند .مانند هنگام فارغ التحصیلی از دانشگاه و رفتن به سر کار، یا ورود در یک مشارکت،یا فرزند دار شدن،یا آخرین فرزندمان را به مدرسه فرستادن . اینها مارا به کالبد رویا مرتبط می کنند.
  • تئو:با تشکر از چرخه ی طبیعت که همواره برای این ارتباط به ما کمک می کند.در تکامل امان وقتی که بشریت در دوران پیشا شفاهی بود نیاکان کهن ما با کالبد رویا شان خیلی بیشتر از ما در امروز در تماس بودند .زندگی در سکوت ،احساس چرخش زمین ،نزدیک شدن ریزش باران ،جریان حرکت یک گله ی بزرگ .حرکات جادویی به ما کمک می کند تا به این توانایی در دریافت  دنیای طبیعی و کالبد رویا ادامه دهیم به ادراک و ارتباط در راه هایی فراسوی زبان .این شیوه های بینندگان هستند  که دون خوان به شاگردانش می آموخت و تنسگریتی در تطبیق با زمان حال به آموزش اش ادامه می دهد .آنها کمک می کنند که آگاهی امان را از مهم شماردن اعتمادمان به ذهن تفسیر گرمان ، به بدن و وجودمان بازگردانیم ، پس یک دفعه  ما احساس می کنیم ،پی میبریم و دوباره حقوقی را که در تولد داشتیم و ارتباط درونی ای که با حیات ارگانیگ و غیر ارگانیک داشتیم را از میان ذهن واقعی امان مطالبه می کنیم.مردم همواره از لغت روحانی برای توضیح چنین تجاربی استفاده می کنند .اما از این آگاه باشیم و یا نباشیم ما همه از روح آمده ایم و به آن متصل هستیم پس بهتر است که به آن آموزش طبیعی بگوییم .فرآیندی که درآن ما سطح آگاهی طبیعی امان را مطالبه می کنیم .در مورد من من درزمانی که تنسگریتی تمرین می کنم به این سطح می توانم دسترسی پیدا کنم و وقتی در خدمت گرگ ها و مردم جوانی هستم که به دیدن" مزرعه ی رابطه با گرگ ها " می آیند .گرگ ها توانایی غریزی دارند که در دنیایی باشند که دمشان را وقتی غذا می رسد تکان دهند در حالیکه کاملن به زمین زیر شان هم  وصل هستند و همینطوربه بقیه ی مخلوقات اطرافشان و ستاره های بالای سرشان.
  • گویلم:بله این زیباست .من در این سطح  از سکوت درونی  آگاهی را وقتی با مراجعه کنندگان کارمیکنم  احساس  می کنم .قبل از اینکه تنسگریتی را شروع کنم چنین آگاهی ای تنها یک ایده ی مبهم بود و حالا پس از سالها تمرین میتوانم انرژی زندگی را در اطرافم احساس و درک کنم .این در کارم به من کمک می کند که خدمت رسانی به مردم است و وقتی با کسی در جلسه ی خصوصی صحبت می کنم میفهمم که مرکز اصلی مشکل را با توجه کردن به حرکت انرژی هدف قرار داده ام یا نه.وقتی چیزی در فردی که برای کمک آمده  واضح شده من آنرا در خودم هم احساس می کنم . بنظرم این بیشتر  وقتی اتفاق می افتد که بر روی آنها با  پذیرش کامل و مهربانی تمرکز کرده ام.

.

  •  آیا شباهت های دیگری بین مراسم تولتکی و ابتکارات یونانی ها بعلاوه ی" پرش "وجود دارد؟
  •  
  • نائی:ما می خواهیم که واضح کنیم که پرش یک رسم و آداب  نیست.راه های فراوانی برای اینکه  کارورزان تمرکز اشان را بر کالبد رویا ببرند وجود دارد.و راه های فراوانی برای ما همکنون برای انجام دادنش هست.مهم این است که ما با کالبد رویایی امان دوباره ارتباط برقرار کنیم با تمامیت امان و از آن سطح تصمیم بگیریم .شکل هایی که ما می توانیم اینرا انجام دهیم بی کران است و هر روز در مقابل ماست .همانگونه که ما قبل تر شرح اش دادیم.وقتی که  ما درباره ی ارتباط امان با خود و کالبد رویا حرف می زنیم جالب است که به این توجه کنیم به راهی که دو سنت درمورد احساس انسانی ما از بودن برخورد میکنند "دو نیم کردن"یا ناکامل بودن و اینجا یک دلبر هست یا یک نیمه ی گمشده در بیرون که باید برای شاد شدن پیدایش کنیم .در سنت یونانی داستانی هست که بوسیله یکی از سخنرانان سمپوزیوم افلاطون شرح داده شده است که بشریت از اصل دوتایی بوده تا اینکه زئوس از علاقه ی آنها به بالا رفتن از کوه المپ ترسید،آنها را نصف کرد.از آن به بعد هرکدام از ما بدنبال نیمه ی گمشده ی خود می گردد. سنت مردمان ویوه در مکزیک باستان داستان مشابه ای دارد از تقسیم موجودات انسانی که از خدایشان مانند قدرت های  پدران  یا موجودی که آفریده شده که خیلی قدرتمند باشد جدا شده اند. همینطور در مکزیک باستان در زبان ناوهالی معنای تونالی شامل دوئیتی است که بعضی پژوهشگران از آن بعنوان روح  روز و ناوالی را روح شب  و رابطی با روح حیواناتی خاص که ما را در زندگی امان هدایت می کنند تفسیر کرده اند.دون خوان تونال را اینگونه شرح می داد  قسمت موقتی ما که در تولد پیدا می شود و درمرگ پایان می یابد .ناوال قسمت ازلی ماست که نه شرح میشود و نه میشود نامی بر آن نهاد.او بعد ها این دوئیت را به خود و کالبد انرژی یا کالبد رویا  ارجاع کرد. کارلوس ازما میپرسید "می دانید که دلبر شما کیست؟"و ما برای پاسخ منتظر می ماندیم اوه خدای من شاید او واقعن دلبر من رایافته و یک مرد خوش تیپ یا زنی زیباست...و کارلوس  می گفت "دلبر شما همین جاست!کالبد رویای شماست !!!کالبد رویای شما عشق رویایی اتان است."
  • کارلوس میگفت که بنظر می رسد که بشریت می خواهد برای همیشه درباره ی اینکه خدایان او را در شرایطی یابوسیله ی  مردمان دیگر  دو تکه کرده اند داستان ببافد و در خارج از خودش بدنبال تکمیل شدن بگردد.با اینحال تکمیل درواقع درون ماست او میگفت در کالبد رویای امان است این نیمه ی گمشده ی ماست. او می گفت اگر شما به کالبد رویا وصل شدیدآنگاه  می توانید  که واقعن یار دوست داشتنی ای بشوید اما بدون اتصال به آن  برای زمان درازی نمی توانید با هیچکس یا هیچ چیزی احساس شادی کنید .یکی دیگر از مثال های مرتبط با کمال و کالبد انرژی که در سنت می توان یافت آئسلی پیوس  خدای بزرگ شفا  در یونان است.که از پنج قرن پیش از میلاد شروع شده است.مردمانی که بدنبال شفا یافتن بودند باید که به معبد آئسلیپیوس می رفتند و شب را درآنجا می گذراندند .آنها رویاهایشان را برای کاهن معبد گزارش می کردند که تا او سپس در رویا مطلع شود و درمان مناسب را ارائه دهد. واژه ی سلامت به معنی کامل بودن است و برای بینندگان حلقه ی دون خوان ما سالم و کامل ایم وقتی که با کالبد رویا مان همتراز هستیم .که این شامل کاشت آگاهی در رویا ها مان و آگاهی مان در وضعیت رویا می شود.
  • گویلم:ردیابی سابقه ی باستانی تصور رومی یونانی از روح جالب است.من به مطالعه دانش های باستانی علاقه دارم .این ها از زمان دیگری می آیند از شیار دیگری که بینندگان حلقه ی دون خوان به آن چرخ زمان می گویند.تمدن نوین غرب که از رومی یونانی نشات می گیرد ،در واقع ارزش چندانی برای کار های مردم باستان قائل نیست.با اینحال یونانی ها در مصرتحصیل کردند .فیثاغورث سی سال در معابد مصر صرف کرد قبل از آنکه مدرسه اش در اسرار را در یونان باز کند.مانند زمان تولتک ها در مکزیک مردمانی در مصر و بین النهرین  بودند که از دانش های خاصی محافظت می کردند. مانند تولتک ها آنان درمانگر ،منجم،معمار،کاهن ،تقویم نگار...بودند. شباهت های دیگری هم بین دو تمدن هست.بعنوان مثال مصریان تصوری از وزن روح داشتند.آنها باور داشتند که در هنگام مرگ قلب فرد در ترازو  قرار می گیرد و باید که باندازه ی وزن یک پر باشد تا روح یا "کا"بتواند به ماجراجویی اش ادامه دهد. همین ایده در سنتی تولتکی هم هست که فرد باید که تهی باشد .به معنای تهی از قضاوت درباره خود و دیگری،تهی از تجارتی نا تمام .تایشا آبلار این را بگونه ای دیگر شرح می کرد او می گفت فرد باید ارزش اش را صفر در نظر بگیردبه این معنا که نه مثبت و نه منفی ،فقط خنثی و باید که مرور دوباره کند ،یا زندگی اش را بازبینی کند تا از دست قضاوت های نا خواسته اش  برای رهایی خلاص شود.همینطور شبیه این یونانیان قدیم تصوری که از خدایان و الهه ها  داشتند نا پیدا اما همچنان موجوداتی پر قدرت که قادر به اعمال نفوذ در دنیا شان بودندو بسیاری از ویژه گی ها و نقطه ضعف های بشری  مانند خشم ،حسد و شهوت را داشتند .درفرهنگ مکزیک کهن هم پانتئون خدایان و الهه ها ی خودشان را بعلاوه ی موکل ها یا کمک ها و راهنمایی های  غیر ارگانیک از جهان ناپیدا دارند،که باید با ویِژه گی های خاص اشان در افتاد.
  • تئو :و تصور اینکه فرد میتواند شبه خدا یا بخشی از خدا از ارتباط با خدایان شود .برای خود دربینش  بینندگان کهن همتایی پیدا میکند که با شراکت دوباره با کالبد رویای نادیدنی امان در دنیای امان مادر بهترین حالت میشویم.گفته شده است که بینندگان کهن مکزیک با یکی شدن در کالبد رویا اشان شاهکار هایی  از آگاهی  انجام داده اند تقریبن شبیه اعمال خداگونه ،که به سطح  افسانه و اسطوره رسیده اند .هر کدام از ما یک حافظه ی انرژیک و ژنتیک از رابطه ای که هزاران نسل دست به دست رسیده با  گنجینه ای مخفی دارد.آخرین باری که من به ایتالیا آمدم ،از پمپی دیدن کردیم .همانطور که از خیابان عبور می کردیم شروع کردم  لحظه هایی را بخاطر بیاورم ،من شروع کردم به اینکه ببینم خیابان پر از مردمی است که به هر طرف می روند ،با هم برخورد میکنند ،کالا حمل می کنند . هدف ساختمان ها را قبل از دیدن اشان می دانستم .کالبد رویای من به بخشی از اجداد ایتالیایی من دست یافته بود که بنوعی این شهر را تجربه کرده بودند و به من کمک می کرد تا این  مناظر فراموش شده،مخفی  و دست نیافتنی ازتیره ی آبا و اجدادی ام را یکپارچه  کنم .این تجربه به من کمک کرد که به راهنمای درونی ام اعتماد کنم ارتباط ام با کالبد رویا یم حتی بیشتر ،اینرا به کارم بیاورم در رابطه ام با همسرم و دخترم به همان اندازه در رابطه ام با زمینی که در آن زندگی می کنم .
  • تصور یونانی از تقدیراینگونه است  که خدایان گاهی ممکن است در رابطه با انسان و سرنوشت اش  بی رحم باشند ما حیرانیم که ازاین تصویر قدیمی چه باقیمانده و با تصور مدرن از تقدیر چگونه این کار و یا کا ر نمی کند؟

نائی:تقدیر ،از لغت لاتینی پیش بینی به معنای علت احتمالی ،نیرو ،قاعده ی الهی که اتفاقات را قبلن تعیین میکند نشات گرفته .و سرنوشت  از لغت لاتین بانجام رسیدن و به معنای قدرت پنهانی که باور بر این است که آنچه در آینده اتفاق می افتد را کنترل میکند.همکار و خواهر انرژیک من رناتا مورز داستان جالبی را از اینکه کارلوس چگونه شرح می داد که ایندو باهم کار میکنند تعریف میکرد.او با کارلوس در کافه ای نشسته بودو از او سؤالی پرسید :تو چگونه انتخاب میکنی که چه کاری را انجام دهی که دفعه ی بعد به کجا بروی؟و کارلوس دست چپ اش را دراز کرد و با انگشت سبابه  دست راست اش به کف دست اش اشاره کرد.اینجا جایی است که من شروع میکنم درست همینجا از مرکز...و من به اطرافم نگاه می کنم و چه می بینم انتخاب ها ،کلی  انتخاب-هرکدان از آنها با یکی از انگشتان من ارائه می شود. "و من یکی را انتخاب میکنم هر کدام،و شروع میکنم که راه آن انتخاب را بروم بعنوان مثال اگر من بخواهم به انتخابی که انگشت کوچک ام ارائه می کند نگاه کنم ،من راه را می روم ،بدنبال اطلاعات میگردم ،درباره اش گفت و شنید می کنم ،در تمام این مدت احساس می کنم که این راه چگونه می خواهد زندگی کند درحالیکه من از انتهای انگشت کوچک ام به بالای آن در حرکت هستم .اگر در طی راه من درشکم ام احساس ناراحتی و تنش کردم ،یا به شرایط اطرافم  مشکوک بودم ، من به مرکز کف دست ام بر میگردم و انتخاب بعدی ام  را بر میدارم ،مانند آن یکی که انگشت انگشتری ام ارائه میدهد.و اگر این انتخاب استوار ،با انتهای باز،و پر از انرژی بود ،آنگاه این راهی است که من انتخاب می کنم.تمام دست من کف دست و انگشتان من می تواند تقدیر من باشد .محیطی که بوسیله ی روح به من داده شده و صرفن با عمل در دسترس است. اما انتخاب من سرنوشت من  است .من تصمیم می گیرم که راهی را بروم با  یکی از انگشتان ام  و نه  تمامی آنها ،و این سرنوشت من است.سرنوشت از تقدیر می آید من شاید در تقدیرم بود که با دون خوان برخورد کنم اما آنچه که من با این برخورد کردم سرنوشت من است.و من اینکار را بانهایت توانم کردم ،من به آن بهترین توجه ممکن را کردم و روح را در زمان حرکت به طرف سرنوشتم به خود نزدیک نگهداشتم .

گویلم:داستان من ماجرای کوشش در انگشتان دیگر را بازتاب می دهد.من در زندگی ام گیج شده بودم که چه مسیری را دنبال کنم .وقتی که تنسگریتی را شروع کردم در تئاتر کار می کردم .مادرم عاشق شعر بود و دوست داشت که پسرش یک هنرمند شود و من هم دوست داشتم که سفر کنم و در کارهای گروهی شرکت کنم .فضای تئاتر ،سرزنده گیش،ماجراجویی ...اما من یک بازیگر واقعی نبودم.و چندان در این دنیای تئاتر احساس راحتی نمی کردم. همیشه در تلاش بودم که اعضای گروه را به انجام دادن تنسگریتی با خودم   راغب کنم ،اما آنها علاقه ای نداشتند

.بعد وقتی که بدنبال علاقه ام به تنسگریتی به لوس آنجلس نقل مکان کردم ،بعنوان معلم ریاضی و یا کارمند شرکتی بزرگ مانند دبیرستان فرانسوی کار کردم .تنها به این خاطر که زندگی ای مانند پدرم داشته باشم و هر کاری که او در زندگی  کرده است را انجام دهم .من از هرچه که تجربه اش کردم بسیار آموختم .اما دیگر در زندگی ام اشتیاق و علاقه ای نمانده بود.تنها وقتی که به فرانسه بازگشتم در پیگیری علاقه ام به رازورزی باستان بود که احساس کردم که راهم را یافته ام.من کتابی درباره ی کارت های قدیمی نوشتم  و ناشری پیدا کردم بعد با هوارد کراوهورست ملاقات کردم که مگالیتیک(دانش ساختن یادواره های سنگی باستانی)در کارناس  و دور دنیا درس می دادو با او همکاری ام را شروع کردم .ترکیب تمرینات تنسگریتی و روابط با سایت های تاریخ کهن ،آنگونه که در ورک شاپ تابستان تنسگریتی در کارناس سکوتی که تنسگریتی برایم فراهم آورده بودو تئاتر بی کرانگی اجازه داد تا با  سکوت هزاران ساله و هوش سنگ ها ی کهن  همنوا شوم. از آن پس من کاملن در کارم جذب شدم و دیگر لازم نیست که برای چیزی نیرو صرف کنم .بنظر می آید که خودش روان می شود و درها یکی پس از دیگری باز میشوند.من حس میکنم که سرنوشتم را زندگی می کنم .بشدت والدین ام را دوست دارم .من شعر و ریاضیات را با تدریس سمبول های کهن درهم آمیختم .اما راه خودم را یافتم ،همانی که مرا خیلی خوشنود می سازد.و من تئاتر متفاوتی را تمرین میکنم ،تئاتر بی کرانگی ،که ترکیب تنسگریتی است با زندگی روزمره .به من کمک می کند که نقش عاداتی را که در روابط ام بازی می کنم ببینم ،مانند  منتقد ،قربانی،فردی که متعهد نشده ،-و به امکان  نقش های جدید هم اجازه می دهم ،مانند فردی که کاملن از زندگی اش لذت می برد  و فعال است و در رویداد های اطراف اش مشارکت می کند.

 

Part 2 of this interview coming soon, including a discussion of our visit to the mythic Angel’s Cave and how play, and a conscious interaction with nature can help us claim our destiny.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد