1993 -مصاحبه ی رادیویی تایشا آبلار
جان مارتینز: تایشا آبلار نویسنده ی گذر ساحران است. یک ماجراجویی زنانه .او از تجربیات اش
می گوید ،که چگونه بوسیله ی ساحران و تمرین عملی ساحری به آگاهی رسید .او یکی از همقطاران
کارلوس کاستاندا،کارول تیگز و فلوریندا دانر گراو است. تایشا آبلار در مصاحبه ای که خواهد آمد
درباره ی صحت تجارب در حقیقتی نامعمول با ما صحبت میکند و با جزئیات ، فرآیند جادو ؛
دیدگاه ساحران و پیامدهایش برمبنای نظم اجتماعی ،فمنیسم و آزادی را شرح میدهد.
دوباره با نویسنده ی گذر ساحران تایشا آبلار هستیم . یک ماجراجویی زنانه .اول از هر چیز خانم
آبلار به کی پی اف کی خوش آمدید.
تایشا:بله ،باعث خوشوقتی است که دراینجا حضور دارم و به من فرصت داده شده درباره ی
کارم و برخی از نظریه های ساحری صحبت کنم .
جان:تایشا اگر ممکنه با یک بیوگرافی کوتاه از خودت شروع کن ،از زندگی واقعی ات قبل از
اتفاقاتی که در کتاب ات نوشتی تا به خوانندگان ما یک پیش زمینه ای از اینکه واقعاً تایشا آبلار کیست بدهد.
تایشا: سئوالی که الان شما پرسیدید در حقیقت مربوط به تایشا آبلار نیست. چرا که تایشا آبلار یک نام ساحری است که بعد از کامل کردن مقدار معینی از تمرینات بر من نهاده شده است. و این تمرینات در واقع در رابطه با این بود که جایگاه پیوندگاه را به مکان دیگر تغییر دهم. و من بعداً دربارهٔ این مبحث صحبت خواهم کرد. پس این جایگاهی که از آن با شما صحبت می کنم مربوط به آن مکان است، جایگاه ساحران، جایگاه یک ساحره. و این همان است که تایشا آبلار هست، پیش از آن یک انسان معمولی بودم. من در اوایل دهه بیستم زندگی ام وارد دنیای دون خوان شدم و هیچ توانمندیه خاصی نداشتم. تنها یک دختر جوان و جاهل بودم که هیچ علاقه ای به هیچ چیزی مگر یافتن داستانی عاشقانه یا دوست داشته شدن، نداشتم و در وحشت این بودم که مردم درباره ام چه می گویند. من بهیچ عنوان تحصیلات دانشگاهی نداشتم. بنابراین پیشینه ام قبل از آنکه وارد دنیای دون خوان شوم با هیچکسی تفاوت ندارد.
سئوالی که اغلب از من می پرسند این است
که "آیا تودر گذشته ات توانمندی خاصی نداشتی که راهت را به این مسیر باز کرده باشد ،یا آیا
بطریقی تو انتخاب نشده ای؟"نه ،من بخودم تنها بعنوان یک انسان معمولی و نرمال فکر میکنم که
بنوعی در دنیای دون خوان گیر افتاد.دردیدگاه من این گیر افتادن است چراکه بسادگی در
صحرا داشتم طراحی می کردم و چند طرح کشیده بودم که یک زن به من نزدیک شد .و ما شروع
به صحبت کردیم و بنظرم آمد که او آدم بسیار جالبی است چراکه گفت در چین بوده است و
هنرهای رزمی تمرین میکرده . قبل از آنکه به دنیای دون خوان وارد شوم ، مقداری هنرهای
رزمی کار کرده بودم .پس یک چنین پیش زمینه ای بود. من به حرکات رزمی و همینطور طراحی
علاقه داشتم ،اما بیشتر از اینها هیچگونه تمایلی نبود. او مرا دعوت کرد تا با او به مکزیکو بروم
و چند روزی با او بمانم و قبول کردم . چراکه فکر کردم میخواهیم درباره ی بودیسم و
فلسفه ی شرقی و چیزهایی ازاین دست صحبت کنیم و باین صورت با او رفتم .من با او در
مکزیکو چند روز ماندم و سپس این چند روز تبدیل به چند هفته و درنهایت ماهها شد و بعد او
به من این سلسله از تمرینات را نشان داد (او گفت که به من نگاه کرده است و دیده است که
انرژی من تخلیه شده ،بنابراین باید این تمرینات را که به من نشان میدهد ،انجام دهم ) درحالیکه من هیچ تصوری نداشتم که اینها تمرینات ساحری هستند.درنزدیک خانه اش غاری بود که هرروزمی بایست
در آن می نشستم و مرور دوباره میکردم . او میگفت که من باید این پروسه را برای بازیابی زندگی ام
انجام دهم .من واقعاً نمیدانستم که این یک فن کهن ساحری است که مرور دوباره نامیده میشود. و
این صرفاً در مورد نفس کشیدن در خاطرات گذشته ،بیرون کشیدن انرژی از تاریخ گذشته ی یک
فرد بود. این را الان میگویم چراکه آنچه که در طول این فرآیند اتفاق افتاد این بود که به آرامی
شروع کردم به اینکه خودم را بعنوان یک انسان معمولی در دنیا، از دست بدهم .چرا که
مرور دوباره یک جور جارو کردن خود بشری است ،خود عادی به معنای گذشته ،بگونه ای که
یکنفر بدنیا آمده است. همه این چیز ها "خود " را تحلیل می برد و شما گذشته ی شخصی اتان را از
دست می دهید و آنگاه شما می توانید شخصیت و هویت ساحری اتان را تقویت کنید ،سپس
دون خوان را ملاقات کردم .وقتی که باندازه ی کافی انرژی ذخیره کردم به دون خوان ماتئوس
و بعضی از دیگر پیروان گروه او معرفی شدم ،و آنها به من تکنیک های دیگری را یاد دادند که با
ساحری ارتباط داشت. و یکی از این فنون، به وضعیت من در آنزمان بر میگشت ،درآن موقع من
هیچ علاقه ای به تحصیلات یا دانش نداشتم -- نمی توانستم فکر کنم ، نمی توانستم قبل از اینکه به این دنیا وارد شوم حرف بزنم
.من یکی از آنهایی بودم که اینگونه بزرگ شده که "نباید حرف
بزنی تا وقتی که با تو حرف بزنند، بچه ها باید دیده بشوند اما شنیده نشوند." پس برای ابراز وجود
در چنین جایی راهی نیست--نمیشود تصوری از اندیشیدن چیزی را داشت. افکار انتزاعی برای
من بسیار غریبه بود چراکه تنها به مقولات عمل گرایانه در زندگی روزانه توجه داشتم .
ملاقات مردم ،جستجوی عشق، هرچه که زنی درآن سن به آن توجه دارد. بنابراین از این منظر من
غیرعادی نبودم . پس بعنوان بخشی از تمرینات ،به من دستور دادند که به دانشگاه بروم و
تحصیل کنم .و این تنها به این دلیل نبود که بتوان توقعات اجتماعی ای نسبت به زنان را تغییر داد
یا این معنا که "مردان هستند که باید تحصیل کنند و کاری پیدا کنند و حرفه ای داشته باشند" و اینجور چیزها ، در واقع برای ،به نوعی کند کردن .،چرا که تقدیر زنان واقعاً بدین صورت نوشته شده که یک شوهری پیدا کنند ،ازدواج کنند ،و خانواده ای تشکیل دهند و چیزهایی از این قبیل که میتوانست سرنوشت من هم همان باشد .پس با تحصیل کردن دو نتیجه برای من داشت. یکی این بود که ازدواج نکرده میماندم که در واقع نتیجه امکانات و توانایی هایم و توقّعاتی بود که دیگران از من داشتند و دیگری ،اینکه به من
فرصتی میداد که بطور تحلیلی بتوانم تفکر و تصور کنم ،تا بفهمم که ساحری چیست. چراکه اگر چه
آنها به ما فنون و تمریناتی خاص و همینطور فرآیند ها را یاد دادند ، به ما این مضمون انتزاعی را
نیز دادند که ساحری چیست. چرا اصلاٌ باید که به چنین چیزی علاقه داشت. ساحران دنیا را
چگونه ادراک می کنند ،آنها واقعیت را چگونه می بینند .و هوشیاری تیزی میخواهد که بتواند
چنین جوهری را فرا چنگ خود در آورد ،به سخنی دیگر شما در مرحله ی
بخصوصی به راه ساحران می نگرید ،بگوییم مردمشناسان بدان می نگرند ،و تنها از بیرون سطح
آنرا می بینند .و شما فکر می کنید که ساحری درگیر مقولاتی مانند مناجات ها ،رقص ها
،درمانگری ،ماسک زدن و انجام مناسک عجیب و غریب است. اینها تصوراتی از منظر دیدگاه
اجتماع ما درباره ی این که ساحری و کارایی آن است .من در آنزمان هیچ چیزی درباره ی ساحری
نمی دانستم و حتی نمی دانستم که همان است که آنان به من یاد میدهند ،اما اندک اندک
بوقوع پیوست. و همچنانکه به بیرون می تراوید ،من به آگاهی رسیدم ، نه با عینک سطحی نگری که
ساحری چیست؟ بلکه در واقع اینکه چه بهمراه ساحری می آید . برای این شما باید خیلی
هوشیاریه تیزی داشته باشید و یک تحصیلات عمیق می تواند این مقولات را در دسترس قرار دهد.
جان: تایشا من کارلوس کاستاندایی را می شناسم ،که درباره روش دانش یاکی ها نوشته و خواسته
که با استعما ل پیوتی مردی دانا شود و کارهای او در دهه شصت و هفتاد میلادی عمومیت پیدا
کرده و تا الان هم بطور وسیع خوانده میشود .من میدانم که کاستاندا برای کتاب تو مقدمه نوشته
است. آیا میتوانی بعضی از مباحثی را که بطور مدام درمورد کتاب های کاستاندا پرسیده شده
است را برای ما شرح دهی .اول از همه این که میگویند آنها داستان هایی افسانه ای هستند ،و همینطور اینکه میگویند :کارهای او باعث رواج
آنچه که ما می گوییم استعمال مواد مخدر غیر قانونی شده اند. آیا می توانی به چیزی
که به معنای بازتاب کتاب های کاستاندا بعد از گذشت بیست سال است ،اشاره کنی ؟
تایشا: بطور حتم ،چرا که آموزشهایی که من از دنیای دون خوان دریافت کردم بسیار مشابه
آموزه هایی است که کارلوس کاستاندا گرفته است، چرا که ما در واقع یک گروه از افراد اندکی
هستیم که بوسیله خود دون خوا ن و یاران اش آموزش دیدیم .که شامل خود من ،فلوریندا دانر ،که او
هم کتاب در رویا بودن را درباره ی آموزش هایش نوشته و کارول تیگز و تنی چند هستیم که
همگی بطور اساسی همان تمرینات را گرفته ایم . البته کتاب های کاستاندا خیلی پیش در اوایل دهه
شصت که مردم کتاب هایش راخواندند بیرون آمد. و دو کتاب اول ،تکنیک های دون خوان و
حقیقتی دیگر با استفاده از مواد همراه بود--خب ،نه البته مواد ،اما گیاهان روانگردان .اینها موادی
روانگردان هستند که ما به آنها چیزی بمانند داروهای تغییر دهنده ی ذهن اطلاق می کنیم . حالا
چندین دلیل وجود دارد. من میتوانم در اول این را اشاره کنم و بعد بدنبال صحت اعتبار بقیه
میرویم .دون خوان کاستاندا را به دو دلیل در معرض این داروها قرار داد . یکی اینکه کارلوس
کاستاندا ناوال جدید بود .او کسی بود که در آنزمان بعنوان رهبر گروه جدید در نظر گرفته شده
بود .اگرچه که این تصور بطور چشمگیری تغییر کرد .در واقع در آنزمان گروهی نبود و
چیزی در حین آموزش های دون خوان و گروهش آنان را آگاه ساخت که این نسل بمانند نسل
آنها نخواهد بود .علائمی بود .علائمی که آموزش های او را برخلاف منش سنتی آموزش های یک
ساحر ساخت، --در آنزمان دون خوان فکر کرد که باید سنتی
را که درباره ی استفاده و آماده سازی گیاهان داشت ، به او منتقل کند . چراکه اینها بخشی از سنت
ساحری دون خوان بود و این تکلیف او بود که این سنت را به شاگردش برساند .پس او تمام
آموزش ها را به او داد ،تمام روش های آماده سازی ،ریزه کاری های استفاده از این گیاهان .و
دلیل دوم استفاده از این گیاهان آنی بود که ساحران به آن می گویند حرکت دادن نقطه ی پیوندگاه
.بنظرم می رسد که باید بگویم که نقطه ی پیوندگاه چیست چون که فکر میکنم پرسش برانگیز است و
برای شنوندگان روشن نخواهد بود. وقتی که یک ساحر کالبد انرژی یک فرد را می بیند ،آنها نقطه
ای را با درخشندگی متراکم تر و ساخته شده از نوری بسیار تابان می بینند .و این نقطه در
وضعیت بخصوصی در کالبد انرژی قرار دارد ، الیاف خاصی از انرژی وجود دارند که با الیاف انرژی کل
دنیا تطبیق پیدا کرده اند. پس با توجه به این که بی نهایت امکان دنیا را ساخته و همینطور بی
نهایت امکان کالبد انرژی ما را ساخته است. خیلی انتخاب محدودی --یک دسته ---با آنچه که بیرون
را ساخته است تطابق پیدا میکند ، بگذارید بگوییم ،ادراک آنچه بیرون است ،یا جهان، هنگامی روی
میدهد که ،تطابق صورت می گیرد، ما واقعیت امان را برپا میداریم .و این بستگی به وضعیت نقطه
ی پیوندگاه ما دارد. ما همگی با مکان پیوندگاه یکسانی بدنیا می آییم . چون نقطه ی پیوندگاه مان دریک جا
است میتوانیم درباره ی آنچه که میبینیم و بر آنچه ادراک میکنیم توافق
کنیم .استفاده از داروها ،یا گیاهان روان گردان ،مکان پیوندگاه را به وضعیت دیگری تغییر میدهد و
الیاف متفاوتی را روشن میکند. پس ما خواهیم توانست چیزهای متفاوتی را ادراک کنیم ،داروها
بواسطه ی عکس العمل های شیمیایی کالبد انرژی را تحت تاثیر قرار میدهند و شما ادراک
متفاوتی خواهید داشت، شما چیزهایی را ادراک میکنید. حالا دلیل اینکه دون خوان کاستاندا را در
معرض اینها قرارداد تنها بخاطر سنت نبود ، بلکه به این جهت بود که ، این در سنت وجود داشت. برای کاستاندا بسیار مشکل بود که مکان پیوندگاهش را بوسیله ی روش های طبیعی یا تمرین های دیگر ساحری
تغییر دهد .او باید که از جایگاهش بسرعت تکان میخورد، و این کاری است که این گیاهان انجام میدهند.
،با استفاده از دودک و یا پیوتی ،آنها مکان پیوندگاه را به زور و خیلی جدی به جایگاه دیگر
تغییر میدهند .خطر اینکار بهرحال بسیار مهیب است. یکی اینکه مهار کردنی نیست .چرا که در زیر تاثیر
دودک یا دارو های روانگردان زمان ما معلوم نیست که پیوندگاه به کجا میخواهد حرکت کند،،چه دنیایی
را شما ادراک خواهید کرد ،حالا چه ماریجوانا باشد یا حتی تنباکو ،لازم نیست که حتماً کوکائین باشد
،یا چیزی در این حد پر قدرت ،.خطر همان قدر است. ما بر اینکه چه می خواهد که بر ادراک ما از واقعیت بیاید
کنترلی نداریم . و هر زمانی که شما تجربه ی حرکت پیوندگاه را داشته باشید خطر آسیب بدنی وجود دارد چونکه باعث نشت انرژی میشود مگر آنکه
آنرا کنترل کنید و الا ،تخلیه انرژتیکی میشوید ،و البته بهر حال ،نهایت خطرش این است که ممکن
است بمیرید و یا اینکه دیوانه شوید یا ذهن اتان را ازدست بدهید .ما اینرا هر روز می بینیم .البته
دون خوان ،درزمانی که سنت گیاهان را به کارلوس ارائه میداد همواره حضور داشت و
دون خنارو در کنارش بود تا مطمئن شوند که میدانند که مکان پیوندگاه به کجا حرکت می کند. آنها
به دقت از طریق دیدن خود میدانستند که کدام واقعیت را کاستاندا روشن میکند و کنترلی را که
او برای خود نمی توانست داشته باشد ؛برایش تامین می کردند چراکه او در زیر تاثیر غیر خود
قرار داشت یک نیرو ی خارجی .پس آنها برای او کنترل را تامین میکردند و مطمئن میشدند که
اتفاقی برای او نمی افتد و مطمئن میشدند که او برمیگردد، که پیوندگاهش میتواند برگردد، که
معمولاً بطور طبیعی وقتیکه تاثیرات تمام میشوند خودبخود این اتفاق می افتد. اما گاهی پیوندگاه بر نمی
گردد. گاهی ساحران در قلمرو های دیگر گم میشوند و آنها از خواب بیدار نمی شوند .آنها بر نمی
گردند و میمیرند .پس در این قضیه خطر شدیدی است .و انجام آن بدون راهنما یا رهبر، واقعاً
خودکشی است. پس هدف خروج ازثبات عقلانی ای است که ما داریم ،که واقعیت همین است که
هست اینکه واقعیت در دیدگاه ما چیز معینی است، اما از دید ساحران ،عملی خلاق است. پدیده شناسان هم اینگونه فکر میکنند .
،بله من میخواهم یک مقداری درباره ی پدیده شناسی صحبت کنم و بعد درباره ی صحت کارکرد
آن .خب ما به هردو پرسش ضربه زدیم تا درباره ی بخش گیاهان روان گردان به نتیجه برسیم
که تمرینات ما شامل هیچکدام از اینها یعنی داروها و پیوتی نبود . مایی که شامل کارول تیگز و
فلوریندا دانر هم میشود. لازم نیست زنان را بزور از استقرار شان در واقعیت تکان داد .پیوندگاه زنان
خیلی سیال است و بطور خودکار حرکت میکند. همه ی ماها در هنگام خواب وقتی که رویا می
بینیم پیوندگاهمان حرکت میکند و اما تنها به جلو و عقب می پرد و بر آن کنترلی نداریم .این
حرکت پیوندگاه درخواب طبیعی است. زنان در زمانی که قاعده میشوند ،پیوندگاهشان به آرامی
حرکت می کند .آنها ممکن است چیزهایی ببینند ،ممکن است که نیم نگاهی بکنند ،صدایی بشنوند
،از نظر عاطفی خیلی خیلی ، حساس شوند .به این دلیل که پیوندگاه شان ماهانه جابجا میشود. آنها
میتوانند از این جابجایی ماهانه برای رویا دیدن و اعمال ساحری ،بهره ببرند .همان کاری که
زنان ساحره می کنند. پس بنابر این در موارد نادر مانند کاستاندا که ناوال بود به او گیاهان
داده شد تا درواقع از آنها آگاه شود و استفاده کند. دو کتاب اول او با این کار درگیر اند اما بعد از
آن دیگر چندان از آنها نمی شنوید . شما نمی شنوید چرا که دیگر پیوندگاه او باندازه ی کافی شل
شده است که با روش های نرم تر و طبیعی تر حرکت کند. در بقیه ی آموزش هایش ، درهمه ی
کتاب های دیگر او ،حرکت پیوندگاه با روشهای دیگری صورت میگیرد. حالا من میخواهم کمی
درباره ی موضوع واقعیت صحبت کنم و موضوع واقعیت از منظر ساحران چرا که این با
حرکت پیوندگاه گره خورده است. ساحران مدعی هستند که هر آنچه که ما در روبروی امان می
بینیم بوسیله ی جایگاه پیوندگاه تعیین شده است .ما به این واقعیت بعنوان یک طفل زاده میشویم .
البته که پیوندگاه در این هنگام سرگردان است. نونهالان نمی توانند حرف بزنند آنها زبان محاوره
ندارند .آنها دنیا را بگونه ای متفاوت ادراک میکنند .اما در طی رشد،ادراک دنیای اشان با
اطرافیان شان منطبق میشود پس این همان انطباق است که پدیدار میشود. پدیدارشناسان میگویند که واقع
شدگی دنیا ساختگی است ؛ اگرچه که ما آنرا مسلم می پنداریم اما امر مسلمی نیست. آنها این را یک
توافق ضمنی میدانند که ما در زندگی روزانه امان داریم .که یک دیروزی بود به معنای
زودگذری و بطور خاص در یک توافق عمومی با دیگران هستیم که میتوانیم بر آنچه که دیگران در اتاق انجام میدهند توافق کنیم .
.پدیدارشناسان اینها را مفروضات و یا عطایا بحساب می آورند و برای آنکه بشود در آنها کنکاش کرد
به پدیده هایشان تبدیل می کنند. در واقع ما میدانیم که یک تاریخ طبیعی برای هر چیزی
هست--بگذارید توضیح دهم ،من برای شما چند مثال می آورم تا این موضوع روشن تر شود .ما
میدانیم که دری که آنجاست همینطوری پیدایش نشده است، ما میدانیم که این در قبل از آنکه ما
وارد اتاق شویم آنجا بوده .ما میدانیم که وقتی که ما برویم هم "در" آنجا باقی خواهد ماند .این
امتداد دنیایی است که در ادراک ما از واقعیت ساخته شده است. امتداد فضایی؛
.ما میدانیم که خیابانی در بیرون هست و در پشت خیابان ساختمان ها هستند ، اگر چه ما
آنها را مستقیم ادراک نمی کنیم .ما میدانیم که اقیانوسی در مقدار معینی مایل آنطرف تر هست. ما
فضای مان را نقشه برداری کرده ایم ،قلمرو فضایی امان را نقشه برداری کرده ایم .واقعیت بر
مبنای فهم ما از فضا و زمان و قطعیت ؛که ما مردمی را داریم که آنان هم میدانند که ما دراتاق
هستیم ،پایه گذاری شده است. ما همین تاویل ها را بر اساس زبان امان میسازیم "در "خیابان
"خانه "..
حالا ساحران ، بجای کار کردن در تاویلات کاری که ما درزندگی روزانه انجام میدهیم ؛ فوراٌ و
بدون واسطه به ادراک نگاه می کنند .ما بطور مستقیم ادراک نمی کنیم .ما قبل از آن ادراک را
از فیلتر زبان، فرهنگ و تجربیات گذشته امان عبور میدهیم .ما بدون واسطه ادراک نمی کنیم .
تمرینات ساحران بر این است که فرد را به ادراک بی واسطه ی واقعیت باز گردانند.
آنان همان پرسش هایی را میکنند که پدیدارشناسان می پرسند .ادراک چیست ؟واقعیت چیست
؟توافق چیست ؟اما ساحران میگویند که "واقعیت ادراک" پرسشی از این است که آیا مکان
پیوندگاه در همانجا ست ؟.یا بگوییم توافق بر مبنای این است که پیوندگاه همه در همان نقطه
است.
وقتی که پیوندگاه حرکت می کند ،حقیقت های دیگر به همان اندازه واقعی هستند که حقیقتی که ما
الان بنا نهاده ایم . صحت همه چیز تنها میتواند با آزمایش عملی تایید شود .همه چیز در دنیای
روزمره ما واقعی است به این دلیل که ما آنرا می آزماییم یا دیگران آنرا آزموده اند و ما به
اشتراک می گذاریم اش. ما یک توافق بین الاذهانی داریم و یک زبان عام که ما را قادر میسازد که
بدانیم درباره ی چه صحبت می کنیم. بعنوان مثال ،یک فضانورد و یا آدمی بر روی ماه راه میرود
،ما آنرا در تلویزیون میبینیم ، روزنامه می خوانیم ، حتی میشنویم که میگویند که" بشریت
درعلم گامی غول آسا برداشته است" جملاتی که حالا بسیار مشهور شده اند .گرچه که ما خودمان آنها را
بر روی ماه ندیده ایم ، به ماه در شب نگاه میکنیم و میگوییم خب، انسان آن بالاست .حالا آیا به این
ایمان داریم؟ نه ،نه بدرستی، نه مانند زاییدن باکره (حضرت مریم )یا موضوع عصمت .این
بر مبنای کار انسان در ناسا است ،صنعت هوافضا، هر کدام از زیر گروه ها که پدیدارشناسان یا
حتی جامعه شناسان آنانرا اعضای گروهشان می نامند. آنها می توانند که صحت بخش کوچک
خودشانرا ثابت کنند. مانند لایه لایه است . مانند لایه های لباس فضانور. آنان بیست و
چهار یا بیست و پنج لایه در لباس اشان دارند . من که در تخیل ام نمی گنجند. ما عادت داریم
در مورد یک لایه ی با دو رو فکر کنیم .دولا پشم و کتان .اما نه ،لباس های فضانوردی 18 تا 20 لایه دارند ،و هرکدام کار بسیار خاصی را انجام می دهند. مردمانی که این لباس ها را درست می کنند میدانند که
چه می کنند.درباره ی چه صحبت می کنند.ما باید اینرا پیش خود فرض کنیم ، چرا که این دانش را بطور
مستقیم نداریم .عده ی زیادی باهم و با یک تمرکز مهیب کار می کنند،سالهای سال تمرین ،باعث
شده است که این شاهکار عقلانی شود. حالا بدین شکل است که صحت این تجربه که انسان بر روی ماه راه رفته کتمان ناپذیر میشود.
اما ساحری هم سالهای سال تمرین می طلبد.شما نمی توانید بگویید که دراز بکش و
بلافاصله به یک کلاغ مبدل شو یا چیزی به این شکل .البته که این بگوش پوچ میرسد و پوچ هم
هست.از نقطه نظر زندگی روزانه امان ؛از واقعیت بودنمان دراین جهان ؛شاهکارهای ساحری
افسانه های انرژی است؛افسانه های قدرت.آنها تنها افسانه هستند و پرسش ها و
شبهات و حرف هایی هم هست که مردم درباره ی کار ما و کاستاندا میزنند که کارهای ما اصولاٌ افسانه و داستان هستند.خب از نقطه نظر زندگی روزانه ،بله ،چرا که راهی نیست که انسان عادی این چیزهارا
بتواند تایید کند مگر آنکه عضوی از آن شود.همانطورکه ما نمی توانیم بر روی ماه راه برویم .
این برای ما شدنی نیست.اما ساحر و یا ساحره شدن برای ما ممکن است.هرکسی می تواند
صحت آنچه که من و یا کاستاندا در کتاب هایمان نوشته ایم بیازماید ،چراکه ما تنها واقعیت های
دیگر را شرح نداده ایم و بعد بگوییم ،آه ، آنها آن بیرون هستند و شما بدان ایمان بیاورید .نه ،ما واقعاٌ
آنها را پدیدارشناسانه توصیف کرده ایم .ما آنچه که برما بطور فیزیکی روی داده است از منظر
فیزیکی خودمان ،کالبد انرژی امان ،توصیف اش کرده ایم.ما در آنها آزموده شده ایم .برای ما
آنها افسانه های قدرت نیست ،افسانه های انرژی نیست،آنها واقعاٌ توصیف بهترین کارایی ماست.
ما بر مبنای اینکه چقدر انرژی داریم ،توانایی توصیف این جایگاه های پیوندگاهی را که بدانها
حرکت کرده ایم داریم.و بعداٌ من میخواهم که درباره ی اینکه چگونه بدرستی میشود جایگاه
پیوندگاه را تغییر داد صحبت کنم .البته چیز هایی که درکتاب هست، خطوط راهنما هستند.آنها
به همه میگویند که اگر شما این کارها را بکنید ،اگر شما تمرین مرور دوباره بکنید،اگر شما بی
عملی را انجام دهید ،اگر شما تمرین کنید که تاریخچه ی شخصی اتان را از دست بدهید ،اگر
تمرین خیره نگری کنید،جایگاه پیوندگاه اتان حرکت می کند و بدنتان به آن آگاه میشود.شما با تمام
وجود تان آگاه خواهید شد که ساحران درباره ی چه حرف می زنند. تاییدیه در این است، و
برای همه قابل اکتشاف می باشد ، اما این یک پروسه ی خلاق است همانگونه که قرار دادن
انسانی بر روی ماه پروسه ای است خلاق است.این تنها با بشکن زدن اتفاق نمی افتد و شامل رفتن به
دانشگاه هم میشود.این تکلیفی بود که آنها بر من نهادند.آنها گفتند ،"تو باید درخودت عشق به دانش
را برویانی". من باید که تحصیلات دانشگاهی میکردم و دکترا می گرفتم .نه از منظر انسان
روزمره در دنیا که مردم معمولاٌ به دانشگاه می روند ،نه ،این تمرینی در کمین و شکار بود .من
باید از خرده ستمگرانی که بدور پروفسورها جمع میشوند استفاده می کردم . من باید خودم را با
استفاده از مرور دوباره از توقعاتی که با آن بزرگ شده ام ، محروم میکردم .مرور دوباره واقعاٌ
شما را قادر میسازد که ببینید که الگو هایتان چه هستند.الگوهای رفتاری اتان و توقعات اتان چه
هستند .شما آنچه که در مرور دوباره یاد گرفته اید را هم اضافه می کنید .شما آنرا به زندگی
روزمره اتان اضافه می کنید .شما در دنیا هستید .و وقتی که این را اضافه کردید ،شما صلاحیت
جایگاه ساحررا بجای صلاحیت انسان روز مره ،بدست می آورید .جایگاه والدین اتان ،جایگاه
نزدیکانتان ،بدانگونه که جامعه به شما گفته است.ما همواره این صلاحیت را با رفتارمان و
افکارمان و زبان امان ،گفتگوی درونی امان ،کسب می کنیم .ما چیزهایی را که باید تکرار کنیم
با جدیت ،تکرار و تکرار میکنیم .این مانند دایره ی کوچکی است که مطمئن شود چیز دیگری
داخل آن نمیشود.ما الان درحداکثر ظرفیت ادراکی امان پر شده ایم .این یک حباب است. و محکم
چسبیده است ، بنابراین راه فراری نیست. راه فرار از بیرون می آید از جایگاه دیگری از
پیوندگاه .دون خوان به ما راه خروج را ارائه کرد،.او آنرا یک سانتیمتر مکعب شانسی که بیرون
زده است می نامید.و شما یا آنقدر شیفته ی خود هستید که حتی آنرا نمی بینید ،یا اینکه آنرا بدلیلی
شخصی، قاپ نمی زنید .و مردمانی که با ما همراه هستند ،این چند سانتیمتر مکعب از شانس را قاپ
زده اند.و ما به تایید صحت همه ی آنچه که دون خوان گفت ساحری است ،ادامه میدهیم ،توان بالقوه ای که بیش از آنی است که درهنگام بدنیا آمدن دراین دنیا به معنای جایگاهی خاص به ما اختصاص داده شده است.
جان: اگر برایت ممکن است این مسئله را به کل حل کن ،انتقاداتی در جامعه وجود دارد .کاستاندا
را در مورد کارش نقد می کنند و میگویند که مصرف مواد و سوء مصرف آنها را ترویج می
دهد.آیا آنها تنها نادانی اشان از زمینه ی دانش کاستاندا را نشان می دهند؟
تایشا:شاید آنها به خوانندگان کتاب های کاستاندا نگاه می کنند! یا شاید بعضی از کتاب های
کاستاندا را نخوانده اند و یا هیچ کتابی از کاستاندا نخوانده اند .شاید تنها دو کتاب اول را خوانده
اند و به خواندن بقیه ادامه نداده اند ،چرا که دو کتاب اول ،همانگونه که گفتم تنها دررابطه با سنت
گیاهان روانگردان است.اما قبل از آنکه آنها چیزی بگویند ،مسلماٌ باید که تمام کتاب ها رابخوانند
تا ببینند که زمینه کار چیست.آنها از دیدگاه سطحی زندگی روزمره در اینباره حرف میزنند ،از آن جایگاه
که بله مواد بد است..من فکر نمی کنم در اینجا ما با کسی اختلافی در عدم استفاده ی از مواد داشته باشیم . منظورم این است که کارلوس کاستاندا و هرکسی که ساحری را تمرین می کند زندگی پاک را ترویج می
کند.و ما بسیار مراقب آنچه که میخوریم هستیم چراکه هرچیزی که بر کالبد انرژی تاثیرگذار
باشد کنترل هشیاری و اعتدال را محدود میکند .اگر که کالبد انرژی را بگونه ی زیانباری تحت
تاثیر قرار دهد شما آن کنترلی را که ساحران به آن کمین و شکار می گویند از دست می دهید و
توانایی کمین و شکارگر را نخواهید داشت .کمین و شکار توانایی نگهداری نقطه جدید پیوندگاه در
مکان اش است ، لازم نیست که نقطه ی پیوندگاه دیگری باشد ،میتواند هم این نقطه ای که داریم باشد
تا به شاخه های منشعب شده از آن نگاهی بیاندازیم ،اما شما به انرژی نیاز دارید.شما برای اینکه واقعیت عادی را هم مشاهده کنید انرژی لازم دارید
. بجای آنکه کورکورانه وارد شوید و بگذارید چیزها برایتان اتفاق بیافتد ،
که دون خوان این دیدگاه خاص را که نتیجه ی جایگاه پیوندگاهمان است " دستخوش
کیفیت امروز ،بودن "،می نامید .ما اینگونه بدنیا می آییم بعنوان مشخصه ی کیفیت زمان امان
.ما دستخوش هر آنچه که ناگهان بر ما فرود آید هستیم ،هر آنچه والدین امان یا همسالان امان
،سیستم آموزشی ،هر آنچه ما می شنویم یا در کتاب ها می خوانیم یا در رادیو و روزنامه
هاست.همه اینها به ما چیزهای معینی را میگویند که "ما چه می توانیم بکنیم و چه می توانیم باشیم
."بنابراین ما بدون شک تحت تاثیر اینها هستیم .اما با نگاه به آن ،شما بهتر است که بجای آنکه
دستخوش "کیفیت امروز " قرار بگیرید ، انرژی داشته باشید .آدم ها از سن کودکی رشد میکنند و همسالان میگویند "بله ماریجوانا بکش ،اینکار را بکن ،آن کار را بکن
.آنها انرژی ندارند که مقاومت کنند --من منظورم مقاومت
نیست بلکه به چالش بکشند .آنها با هرچه که محیط اشان بگوید و انجام دهد ، بدرون مکیده می شوند. و
با آن میروند خواه خودکشی باشد یا هرچه .ساحری دقیقاٌ برعکس آنرا میگوید.میگوید نه
،تو بپرس. تو هیچ چیزی را نپذیر . تعصبات مذهبی را نپذیر. هر آنچه که دوستانت میگویند
نپذیر، وقتی که یک پاکت کوچک کوکائین یا هرچه را در جیب ات میلغزانند .اما چه کسی واقعاٌ این
چیزها را به پرسش میگیرد؟ تنها کسی که از جای دیگری قدرت میگیرد.و جای دیگر کجاست
؟ساحران میگویند کالبد انرژی .هرکدام از ما درواقع دو مکان پیوندگاه دارد.یکی آنی است که به
ما داده شده است،و دیگری همانی است که مال والدین مان است ،همانی که با آن زاده شده ایم .
همانی که این واقعیت بخصوص ، خودش را در آن معلوم کرده و ادامه میدهد و به ما برای قبول
خود بعنوان تنها حقیقت فشار می آورد .اما همه ی ما یک کالبد انرژی بعنوان یک جایگاه خیالی
داریم ،ساحران آنرا دیگری مینامند ،جایگاه متفاوتی ،که بنوعی با شهود در رویا ها فعال
میشود .ما همه این احساس را داریم که باید چیز دیگری هم باشد. اما انرژی نداریم که آنرا بچنگ
آوریم و ما احساس میکنیم که شاید میخواهیم متفاوت تر و یا منسجم تر،روشن ترو زنده تر باشیم .اما
نیستیم .ما بدلیل" هزینه ی اجتماع ،شغلمان ،مفاهیم روزانه ی زندگی ،ترس هایمان درباره ی
خودمان، که میخواهد چه بر سرم بیاید "،نمی توانیم کالبد انرژی را بچنگ آوریم ،"خودم و من "نگرانی های اولیه و اساسی ما هستند.
برای چیز دیگری انرژی نداریم. اما دون خوان و یا ساحران میگویند بله .جایگاه دیگری هست که
همه ما میتوانیم که داشته باشیم و باید که فعال اش کنیم .ما باید از کالبد انرژی برای آنچه که
میخواهد به ما انرژی دهد تا تحت تاثیر زندگی روزانه نباشیم و همچنین تعادل ، استفاده کنیم .کالبد انرژی میخواهد که به ما توان داشتن یک پناهگاه کوچک را بدهد ،یک سکوی کوچک در بیرون باتلاق ،یعنی همین جایی که الان هستیم که ما را قادر سازد از منظر دیگری ببینیم .و اما در کجا این منظردیگر قرار دارد؟این جایگاه دیگر نقطه ی پیوندگاه در بیرون است.و چگونه آنرا بدست میشود آورد؟چگونه آنرا تقویت اش میکنید ؟
چرا که این کاری است که ساحران میخواهند بکنند .آنها میخواهند که بتوانند بیشتر ادراک
کنند .این یک چالش ادراکی است.آنها می خواهند که بیشتر از آنچه که اجازه دارند یا برایشان از
منظر واقعیت هرروزه امکان دارد ،ادراک کنند.واقعیت ما میگوید نه ،درختان ،درختان
اند.خانه آنجاست ،تو میدانی که آنجا یک اقیانوس است.ما یک سیستم تفسیرهای استقرار یافته و
سخت داریم .انعطاف پذیر هم نیستند .ساحران تمریناتی دارند که ذهن و بدن را قادر میسازد که
نسبت به این سیستم از خود انعطاف نشان دهد .مواد یا گیاهان روانگردان پیوندگاه را حرکت میدهند .سپس پیوندگاه بجای خود باز میگردد و دوباره و حتی بدتر از قبل به جا ی سابق اش می چسبد .
چرا که انرژی شما تخلیه شده
است و شما به بدن اتان آسیب رسانده اید.شما آن حس کنترل و فرمان را از دست داده اید. آنگاه
شما به تقویت مکان عادی پیوندگاه می پردازید و نخواهید توانست واقعاٌ کالبد انرژی را فعال کنید چرا که
درعمل آنرا نابود کرده اید.پس شیوه های دیگر تمرین یعنی مرور دوباره یکی از روش های
کلیدی است و ما همه آنرا انجام میدهیم .همه ما که در ساحری تمرین می کنیم. مرور دوباره
را انجام میدهیم .کارلوس کاستاندا مدام مرور دوباره می کند ،مدام .همه ما مرور دوباره انجام می دهیم اما مرور دوباره عملاٌ چیست؟مرور دوباره بطور عملی دو لایه دارد.شما یک لیست از هرکسی که بهر طریقی در زندگی با او آشنا شده اید می سازید،بعد می نشینید و از امروزشروع میکنید و به عقب می روید ،همه ی تجربیاتی که زندگی اتان را تشکیل داده است ،تصور میکنید .خاطراتی که همان است که شما
هستید ،هر آنچه که شخصیت شما را میسازد. که البته آنچه شما هستید شامل روابط فامیلی
و دوستان اتان هم میشود .
همه آنچه که فی نفسه به آنچه شما را ساخته است مربوط میشود ، و به این خاطرکه شما این
ذهن عمومی را دارید واقعیت این است که .نه شما در خلاء زندگی میکنید و نه ساحران .اما پیوندگاه و انرژی شما مدام با آنچه که دیگران می گویند و جوابش را میدهید ،بمباران میشود.
بنابراین اثر متقابل
وجود دارد. کاری که مرور دوباره میکند این است که به شما اجازه میدهد که به این تقابل نگاه
کنید و انرژی اتان را از یاد آوری خود، از اعمال گذشته ی خود ، رها کنید .پس چشمانتان
را می بندید و فعالیت هایتان را خیلی سیستماتیک ،تصور می کنید .شما لیست اتان را دارید و به
طرف گذشته حرکت می کنید و از تنفس استفاده می کنید.چرا که تنفس شیوه ی بسیار کارایی در
مرور دوباره است.نفس را فرومیدهید و انرژی را پس میگیرید ،تصور می کنید ،شما بطور
خاص از اینجا یی که هستید شروع می کنید ،اگرچه که در کتاب گذر ساحران
توضیح داده شده است اما الان باز تشریح اش میکنم .شما از شانه ی راست اتان شروع می کنید . صحنه ای را که تصور کرده اید دارید و نفس را فرو میدهید و سرتان را به طرف شانه ی چپ اتان می برید.و سپس نفس اتان را بیرون میدهید هرچیزی که مربوط به شما نیست ،هر چیزی که سر شما ریخته شده چه
فیزیکی و چه شفاهی و شما آنها را دیگر نمی خواهید ،چرا که بهرحال همه اشان در گذشته بوده
است ،هل اش میدهید و بازدم اش می کنید.در حالیکه سرتان را باز میگردانید به شانه ی راست
اتان و بعد سرتان را به مرکز بر میگردانید .آنگاه شما به روفتن صحنه ی خاطره اتان ادامه
میدهید و تنظیف می کنید .آنچه که می کنید این است که انرژی بدام افتاده در آن صحنه را بر
می گردانید بنابراین در زمان حال از آن می توانید استفاده کنید.و انرژی بدست آمده از مرور دوباره به کجا می رود؟
البته که شما دراینباره باید بسیار محتاط باشید که دوباره در تقویت "خود" برش نگردانید
بلکه از آن بجهت ساختن کالبد انرژی اتان استفاده کنید .برای اینکه بتوانید این انرژی اضافی را
داشته باشید که ببینید زندگی چیست.این چه کاری است که میکنید .شما مقداری کنترل بر وجودتان
دارید .مرور دوباره یک احساس انتزاعی است، چرا که ساحران بسیار انتزاعی اند. در واقع
آنقدردر این مورد انتزاعی هستند که میگویند بدنهای ما یک تصور است. ما دیگر در آن نقطه
از پیوندگاه نیستیم که دنیایی که بدن های فیزیکی ما در آن است بوقوع می پیوندد . نیمکت
اینجاست و درخت آنجاست ،نه! ما همه اینها را از میان مرور دوباره بچالش گرفته ودیده ایم .
این چیزها تنها موضوعی توافقی هستند .این به ما گفته شده و بدن هایمان خودشان به توافق
پاسخ داده اند بنابراین ما انتخابی نداشته ایم چرا که در این ، بدنیا آمده ایم . پس در یک سطح
انتزاعی ،آنچه که مرور دوباره انجام میدهد ساختن دیگری است،یک سکوی کوچکی که بتوانید از
شر دنیا به آن پناه ببرید ،چرا که در طول اینکه شما گذشته را بیاد می آورید ،انرژی گذشته ؛و
به عقب میروید ،درواقع درآن واحد در دو مکان کار میکنید .شما از اینجا حرکت میکنید ،کالبد
انرژی اتان ،تا به خاطرات واقع شدن خودتان بر مبنای اینکه، چه چیزی دنیایتان را
ساخته است.و شما خواهید توانست که ببینید الگوهایتان خودشانرا تکرار می کنند .شما خواهید
توانست که بشنوید و ببینید والدین اتان به شما چه گفته اند . ناگهان شما می بینید ،اما چه کسی
می بیند ؟نه شمایی که در دنیا هستید بلکه آن وجود دیگری اتان می بیند ،"بیننده ". دون خوان" بیننده
ی" درون اش می نامید که بیدار شده است.شما این وضعیت شبح گونه ی پیوندگاه را فعال کرده
اید که همه امان داریم اما شما آنرا تقویت کرده اید.شما برای اولین بار از آن استفاده کرده اید.بر
مبنای فرهنگتان شما مجاز نبودید که از آن استفاده کنید .ما حتی از اینکه او آنجاست آگاه هم
نبودیم .همه چیز با خود همه نگرانی های ما رادارد چرا که بخاطر "کیفیت امروز امان "،واقعیت بدرون نیازها وخواسته های فوری ما فرو رفته است و ماحتی قدرت انتخاب موضوع را هم نداریم. این وضعیت
دیگرحالا فعال شده و دارد قوی تر میشود و بنابراین ما در واقع می توانیم که سئوال کنیم و حصار های
ادراکی را که بر مبنای نگرانی های زندگی روزمره است ،بشکنیم .
جان: تایشا،تو الان داری درباره ی چگونگی موضوعات کتاب ات صحبت می کنی .می توانی
به ما یک برداشت کلی از کتابت بر مبنای مطالب اش بدهی،موضوعات برجسته و چکیده ای از
عناوین اش؟
تایشا: اساساٌ نیمه اول کتاب درباره ی مرور دوباره است که با جزئیات شرح داده میشود که چگونه
انجام می پذیرد و تجربه های خودم با آن و مشکلات انجام دادن و فرآیند مرور دوباره.پس این
بخودی خود به خواننده فرصت میدهد که خودش امتحان کند.این واقعاٌ دعوتی همگانی است،
،برای هر کسی،چرا که ساحران یک گروه برگزیده نیستند که لازم باشد که انتخاب شوند یا
گرفتار دون خوان شوند یا یک ساحری را بعنوان رهبر داشته باشند. نه ! هرکسی می تواند این
کتاب ها را بردارد و کارها و تمریناتی که درونشان شرح داده شده است انجام دهد.و بار دیگر عنوان میکنم که این استفاده از اعتباری است که ما درباره آن در تجارب خودمان گفته ایم .پس بخش اول کتاب
درباره ی مرور دوباره است .و همانطور که گفتم ،وقتی که انرژی کافی بدست آوردم ،به دون
خوان و بعضی دیگر از اعضای گروه او معرفی شدم . اینهم در کتاب شرح داده شده است،
رویارویی من با آنان و آنچه که به من یاد دادند. به من تمرینات خاصی در مورد خیره نگری
و فنون بی عملی داده شد.همینطور حرکات جادویی که مستقیماٌ بر روی کالبد انرژی اثر میکردند
و مراکز بخصوص انرژی را فعال می نمودند بنابراین مکان پیوندگاه می توانست به نرمی حرکت
کند.بعد بخش دوم کتاب ،فکرکنم نزدیک به اواسط کتاب بود که آنان فکرکردند که من برای آنچه
که آنان گذر ساحران مینامیدند آماده ام. گذار بزرگ،که همه اش یک حرکت مکان پیوندگاه ،یک
جابجایی است.چرا که بواسطه ی مرور دوباره برای آن آماده شده ای.من در خانه ای زندگی و
اقامت داشتم و بخش چپی در خانه بود که همواره به آن اشاره می شد اما هیچگاه به آن اجازه
ورود داده نمیشد. سپس درزمانی آنها تصمیم گرفتند که بله من آماده ی دیدن بقیه ی گروه که در
بخش چپ خانه منتظرم هستند می باشم .که این در واقع حرکت پیوندگاه به حقیقتی دیگر بود چرا
که جناح چپ خانه در این قلمرو آنچنانکه ما میدانیم وجود نداشت.پس من وارد یکسری از فنون و
حرکات انرژی که برای طلب قصد بودند شدم.البته کالبد انرژی من میتوانست که خودش را فعال
کند ،
.بخصوص با کمک نلیندا که آنجا در کنار من بود.من کالبد انرژی ام را فعال کردم به این معنا که
مکان پیوندگاهم را تغییر دادم .اما بجای آنکه بموزونی به طرف جای معینی که آنها انتظار داشتند
حرکت کند ،جایی که آنها منتظر من بودند ، من بنوعی به بیرون شوت شدم و خاطره
ای از جایی که پیوندگاهم در واقع حرکت اش را پایان داد ندارم و نمی توانم جزئیات ادراک
قلمرویی که رفتم را بیاد آورم . که این بی فایده است.این درمواردی که کنترلی وجود ندارد هم
روی میدهد.این یک تغییر بی نظم است.به بیانی دیگر پیوندگاه من بسیار آشفته جابجا شد.پس
قسمت دوم کتاب در رابطه با گونه ای دیگر از تمرینات است.من خودم را در بیشه ای از درختان
در بخش جلویی خانه و در کلبه ای درختی پیدا کردم.در آن زمان نمی دانستم که چطور مرا در
آنجا گذاشته اند. من فرض کردم که یکی مرا در مهاری آویخته و بالا برده ، من بالادر یک خانه
ی درختی بودم.اما آنچه که بعد از آن نمی دانستم که شده این بودکه من بیدار نشده بودم .مکان
پیوندگاه من به جایگاه طبیعی اش باز نگشته بود.پیوندگاه من در جایی بود که قلمرو دیگر اما
نه چندان دور قرار گرفته بود .من از سرگردانی ام و آن وضعیت بازگشته بودم .پس دومین بخش تمرینات بواقع مربوط به کمین و شکار بود ،که درباره ی استوار ساختن نقطه ی پیوندگاه در هرکجا که قرار گرفته
بودند. در مورد خاص من این بیشه ای از درختان و در کلبه ای درختی در قسمت جلوی خانه
بود.اما خود تمرین " در زیر دست و راهنمایی امیلیتو انجام میگرفت که او هم در دنیای زندگی
روزانه وجود نداشت. او در وضعیتی ازپیوندگاه بود ،وضعیتی رویایی.پس من در یک وضعیت
رویا بیدار شدم در مکانی دیگر، اما باید که فنون کمین و شکار را برای نگهداری این وضعیت و
رسیدن به کنترل معینی بر کالبد انرژی رشد میدادم.و این تمرینات خیلی خیلی برای اتفاقاتی که
متعاقب آن روی میداد مهم بودند ،چرا که باز تاکید کنم ،در کل تفاوتی ایجاد نمی شود اگر که شما
پیوندگاه اتان را حرکت دهید مگر آنکه بتوانید در وضعیت دیگر پایدار نگهش دارید و واقعیت آن
مکان پیوندگاه را کمین و شکار کنید.نیم نگاه های شانسی ، منظورم ، مانند آنچه که تحت تاثیر
مواد روی میدهد است.شما یک نیم نگاه اتفاقی از پدیدار شدن هیولا ها دارید و یا نقطه ی
پیوندگاهتان به اطراف می جهد که به کالبد انرژی اتان آسیب میرساند.بنابراین شما باید که بتوانید
در وضعیت های دیگر پیوندگاه اتان را استوار کنید.پس تمرینات کمین و شکار خیلی خیلی در
مورد من مهم بودند چرا که نقطه ی پیوندگاه سرگردان بود و درحال سیاحت انشعابات دیگری از
حقیقتی مجزا بود.و در مورد من در حال سیاحت قلمرو درختان در خانه ی درختی بود.اما این
خانه ی درختی وجود داشت به این خاطر که دیگر اعضای گروه ساحری که همین مشکل را
داشتند یعنی زولیکا ،یکی از همراهان دون خوان که درواقع امیلیتو بود ،چرا که امیلیتو کالبد
اختری زولیکا در این وضعیت دیگر بود و حالا هرکسی که این مشکل پیوندگاه سرگردان را
داشت در مهار آویخته می شد و در یک خانه ی درختی قرار میگرفت تا استواری پیوندگاه را یاد
بگیرد.و اما چرا آنها را بالای درخت می گذاشتند ؟چونکه احاطه شدن با درختان و بالا برده
شدن از سطح زمین ،به بدن فشار می آورد که رابطه ی جدیدی را با آنچه که درواقع کالبد
انرژی ماست گسترش دهد. واقعاٌ کالبد انرژی به همان اندازه واقعی و جامد است که کالبد
فیزیکی ما و زمین و جاذبه هست .بنابراین با در درختان بودن ،با بالا رفتن از شاخه ها ،با
مجدداٌ مرور دوباره کردن در درختان ،با خیره نگری بر درختان و همه ی فعالیت های دیگر که
در درختان و خارج از زمین انجام دادم ،من را به اکتشاف وضعیت جدیدی از نقطه ی پیوندگاه
قادر ساخت ولی این خیلی محدود بود چرا که درختان را ترک نکردم و در خانه ی درختی اقامت
کردم .خب البته شما می دانید ؛ در صورتی که مجبور بودم که به سرویس بهداشتی یا حمام بروم
پایین می آمدم و به خانه ی اصلی وارد میشدم . اما فوری بر میگشتم بالا و غذایم هم بالا
فرستاده میشد .امیلیتو غذایم را بالا می فرستاد . پس تمام اوقات من در بالای زمین می
گذشت . باید در درختان می خوابیدم . اعتدال و تمرکزی شدیدی برای بالا رفتن از درختان
لازم بود چرا که با هر حرکت اشتباه شما می افتادید ،این من را مجبور می کرد که همه ی توجه
ام را بر فعالیت فوری ام متمرکز کنم بجای اینکه به مغزم اجازه دهم ول بگردد و در محدوده ی
حال و گذشته و آینده دور بزند.یعنی همان کاری که الان در این نقطه ی پیوندگاه امان انجام
میدهیم .ما به سختی به حال و اینجا تمرکز می کنیم چرا که نصف ما ،نصف انرژی ما در گذشته
حبس شده ،در اعمال گذشته .بقیه اش هم درگیر
بنوعی طرح ریزی برای آینده ای ناشناخته است و چیز زیادی درواقع مشغول هر آنچه که الان
انجام میدهیم نیست. اما بودنم در درختان ،و البته همزمان مرور دوباره کردنم ،باعث شد که
در آنجا دیگر گذشته ای وجود نداشته باشد و دیگر افق دنیویی ای نباشد. بنابراین ساحران واقعاٌ
توافق فضایی و دنیوی ای را باطل می کنند که ما با بدنهایمان و بودن درفضای محدود محاصره
شده با چیزهایی که نمی گذارند که افق را ببینیم؛ یاد گرفته ایم .آنجا (دردرختان )فاصله ی
فضایی نبود .شما می توانستید دور دست را ببینید .درختان بسیار متراکم بودند.به همین دلیل در
آنجا فضایی به معنای فاصله وجود نداشت ،همینطور من نمی توانستم همان پنداشتی را که در این
مکان پیوندگاه داریم داشته باشم که بله ؛خانه آن بیرون است،خیابان آنجاست،اقیانوس آنطرف
است.من تصوری از آنچه که فراسوی بیشه درختان بود نداشتم .در عمل یک فضای خالی بود.همه
ی آنچه که داشتم ؛یکپارچه گی ام ،قیل وقالم ،دنیای آنجا درختان بود.بنابراین تمرینات ساحری
بطور موثر امتداد فضا و زمان را می شکست.در آنجا این وضعیت نبود که این اینجاست و آن
آنجاست،پرسپکتیو ای که ما در زندگی روزانه داریم چونکه وقتی ما دراینجا بر مبنای دیدگاه
زندگی روزانه نشسته ایم ،آنجا همیشه آنجاست چراکه بدیهی است که ما اینجا ایم .ما میتوانیم بلند
شویم و به طرف آنجا قدم بزنیم و یا میتوانیم آنجا را تصور کنیم بدون اینکه حتی بتوانیم به آنجا
برویم .ما میتوانیم با قطار یا هواپیما به آنجا برویم.میخواهم بگویم که ،من نمی توانم ببینم اما
قصد مندی از منظر پدیدارشناسی باعث میشود که ما این فضاهای خالی ،بلوک های فضا و
کمبود ها را پر کنیم.اما در دنیای ساحران اینگونه نیست.در دنیای ساحران میان درختان ،هرچه
که در مقابل من بود همه ی آنچه بود که در دنیا در آن مکان خاص وجود داشت.این راهی برای
تمرین تمرکز در آنچه که می خواهید بکنید بود.من از این تمرین شگرف در کار آکادمیک ام برای
تمرکز بر آنچه که دارم انجام میدهم استفاده کردم. بدین معنا که فرض نکنم اینجا یک دانشگاه در
جایی وجود دارد.نه ،از نقطه نظر درختان و خانه ی درختی دنیای زندگی روزمره دیگر وجود
نداشت.کاملاٌ نابود و ناپدید شده بود چرا که تضمینی نبود که برگردم بنابراین الگوها و چیزهایی
که من باید درخانه ی درختی مرور دوباره میکردم لایه ای متفاوت از برگرداندن چیزهایی بود
که در گذشته آویزان مانده بود. مکان ها و حوزه های دیگر تا همه چیز را برای محکم کردن کالبد
انرژی به میان بیاورد و تنها به همین ترتیب است که با محکم کردن کالبد انرژی میتوانید بر آن
تکیه کرده و از آن استفاده کنید.این دومین مرحله ی آموزشی بود که به من داده
شد،همینطور،تکالیف رویابینی ای که من در خانه ی درختی انجام دادم چراکه بعد از مدتی
بیواستگی همه چیز باعث میشود که شمابخواهید که گسترش یابید.این مشکلی ندارد که شما کاملاٌ
بیواسته باشید اما شما همینطور میتوانید از این مکان نقطه ی پیوندگاه اتان را به جای دیگر
حرکت دهید بنابراین مرحله دوم دیدن رویا در خانه ی درختی بود که خودش همکنون مکانی در
رویا محسوب میشد.پی
پس شما از کالبد انرژی اتان در وضعیتی در رویا استفاده میکنید تا حرکت کنید.تمرینات کمین و
شکارگران دراینباره است که کاملاٌ سیال باشید و یک وضعیت مکان پیوندگاه را نگهدارید
وهمینطور بتوانید که از آن وضعیت پیوندگاه را حرکت دهید.اما پس ازآن به هرکجا که حرکت
میکنید ،با تعادل و کنترل و همان اندازه انضباط میروید و بدین منظور که آنرا به واقعیت مبدل
سازید حقیقت جدید را کاوش می کنید. ما همچنانکه پیوندگاه حرکت میکند واقعیت امان را می
آفرینیم . همانگاه که نقطه ی پیوندگاه جابجا میشود ،واقعیت های جدید در مقابل چشمان ما خلق
میشود. اما ما باید که با آنها وارد عمل متقابل شویم.بگذارید که به واقعیت زندگی روزمره باز
گردیم. اینگونه نیست که این همینجوری آنجاست .آنجاست به این دلیل که ما با آن وارد عمل
متقابل میشویم .ما میدانیم که اینجا و آنجایی هست چرا که ما در اتاق حرکت میکنیم و از اسباب و
اثاثیه می گذریم تا به جایی خودمان را برسانیم .ما الان در آن هستیم .ما همچنانکه کارهایی را
انجام میدهیم و فکر میکنیم ، این واقعیت را خلق می کنیم . اما ما این واقعیت را با محدودیت های
راه اندازی ذهن خطی و تمایلات عقلانی امان می آفرینیم .این مکان پیوندگاه به مقدار زیادی
محدود شده است که چه میتوانیم در این نقطه انجام دهیم .ما نمی توانیم که از دیوار رد شویم به
بیانی دیگر چونکه دیوار جامد است.ما میدانیم که آنجاست.اما با خیره نگری که من در درختان
انجام دادم- - - بگذارید اینگونه بگویم ،بخشی از تمرینات من فنون خیره نگری بود چراکه
خیره نگری یک راه خیلی ساده است .اساساٌ هرکسی میتواند آنرا انجام دهد خیره نگری یک راه
بسیار ابتدایی برای درک صحت آنچه که درباره اش صحبت میکنم است.ببینید تمام کاری که باید
بکنید این است که به یک درخت نگاه کنید ،به یک گیاه کوچک.شما با خیره شدن به برگها شروع
میکنید و خیلی زود دو بعدی میشود.ما پشت آنرا تنگ می کنیم .ما آنرا نمی بینیم قصد مندی میگوید
که هر برگی یک رو دارد ویک پشت و رگهای کوچکی در میان آنهاست.گیاهشناسان خیلی خیلی
لایه های دانشی پیچیده درباره ی درختان و گیاهان دارند که ما آن دانش را نمی توانیم داشته
باشیم .اما لایه های معین و روشنی از آگاهی درباره ی چیزها هست که ما میتوانیم درموردشان
به توافق برسیم .اما وقتی شما شروع به خیره شدن به درختان یا برگها و سنگفرش و یاهرچه
میکنید ،شماتنها با توجه به کالبد انرژی اتان می بینید . یعنی بیواستگی.شما واقعاٌ می بینید آنچه که
می بینید.به این دلیل است که ساحران آنرا دیدن می نامند.چرا که این آنهنگامی است که واقعاٌ می
بینید.شما با قرار دادن کالبد انرژی اتان در انرژی ای که از آنچه که در بیرون است سرچشمه
میگیرد درحال انطباق درروشی متفاوت هستید بنابراین دراین حالت شما انرژی را می بینید .پس
شما به یک درخت نگاه می کنید یا خیره میشوید و در یک لحظه شما درک می کنید که نه ،این یک
امر مسلم نیست ،جامد نیست ،حرکت می کند .آنگونه که مافکر می کنیم یک پشتی ندارد و یا ریشه
هایی ندارد.ما اینها را نمی بینیم،ما چرخشی از نورها را میبینیم و ناگهان این برگ ها می تابند و
شما چرخش انرژی را می بینید و می گویید اوه ،این است آنچه که درخت است.من هیچ تصوری
نداشتم تا اینکه شروع به تجربه اش کردم ،با این و بعضی از این چیزها در اطراف بازی
میکردم .و اگر شما تجربه اش کنید همانند من خواهید گفت اوه،اینجا چیزی بیش از ظاهر درخت
در درخت هست.واقعاٌ یک درخت انرژی زنده است درست همانگونه که بدن انسان که ما هستیم
انرژی زنده است و ما میتوانیم بی نهایت بیشتر از آنچه که به ما آموزش داده شده و یا آموخته ایم
که توان انجام اش را بدنهای فیزیکی ما دارند ،انجام دهیم .خیره نگری مارا قادر به استفاده از
خود انرژی امان میکند ،وضعیت متفاوتی از نقطه ی پیوندگاه ،و وضعیت شبحگون قوی تر و قوی
تر میشود.و بعد ما می بینیم که درختان حرکت می کنند .ناگهان ما با تمرکز انرژی امان بر آنها
میتوانیم تغییرشان دهیم و دیگر آنها ریشه گرفته در یک نقطه نخواهند بود.ساحران میگویند که
تمامی بیشه ی درختان می توانند ناگهانی درالان جای دیگری باشند.این بازهم داستانی از انرژی
است اما آنها واقعاٌ دیده اند چرا که وقتی که دنیا سیال باشد هیچ چیزی ریشه دار و پایدار
نیست،یک واقعیت است ،مفروض است.این یک حرکت دائمی است و این شیوه ای است که دنیا
هست.شیوه ای است که واقعیت است.این ما هستیم که آنرا محدود می کنیم ،وابسته به امر واقع و
جامد می کنیم .ما محدودیت ها را بر آن تحمیل می کنیم .اما دلیلی ندارد .برای ما گسترش
امکانات امان بعنوان موجودی درک کنند ه و استفاده از بقیه ی جوانبی که هرگز درکشان نکرده
ایم ،امکان پذیر است تا بتوانیم از آنها استفاده و دنیا را در شرایط متفاوتی ببینیم .
جان: تایشا، تو این مفاهیم و شرایط را در کتاب ات لمس کرده ای، رویا بینی ،کمین و شکار ،نقطه ی پیوندگاه و مرور دوباره .آیا برای امتحان و عمل کردن میشود آنرا محدودتر کرد؟ آیا هیچ شباهت و ارتباطی در تجزیه و تحلیل و مفاهیم علمی با شرایط و مفاهیم کتاب تو هست؟
تایشا: بله، ارتباطی هست، و من درباره ی یکی از آنها که از فلسفه می آید یعنی فنومنولوژی (پدیدارشناسی ) در همه جا صحبت کرده ام و لازم نیست که به آن باز گردم. اما پدیدارشناسان بطور تئوریک میدانند و آگاه میکنند که این راهی است که ادراک صورت می پذیرد و این شیوه ای است که وقتی درباره ی واقعیت و ادراک صحبت میکنیم باید بدان برسیم .ما باید قضاوت معنایی را به تاخیر بیاندازیم و قطعیت دنیای امان را به آنچه که درباره اش صحبت می کنیم ، تحمیل نکنیم .اما زمانی که آن تحمیل شده و وقتی که مردمان بسیار زیادی با آن سیستم ادراکی مانوس هستند؛ که در واقع مردم شناسان و جامعه شناسان با چنین شرایطی آشنایی دارند و حتی پدیدارشناسان ،می گویند که برو بیرون و کار میدانی بکن و با آنها در زندگی روزانه اشان باش ،هیچوقت این دانشمندان خودشان را در فراسوی شرایط تئوریک و در عمل در این مفاهیم به مخاطره نمی اندازند .آنها به جهت آنچه که ساحری است می ترسند ،بعنوان نمونه ،ساحری آسایشی که در قطعیت زندگی روزمره است " که دنیا چنین است و چنان است “، برهم میزند و بعضی از ما این آشفتگی را نمی خواهیم. این اغتشاش و آشوب بزرگی را بوجود می آورد و از این روی باید که از روی روش و اسلوبی معین انجام شود. در غیر اینصورت ممکن است شما ناگهان تبدیل به آدم دمدمی مزاجی شوید . میدانید دیوار ناپدید میشود و شما خودتان را در جای دیگری می یابید که در واقع به آنجا با پای خود نرفته اید. شما بیدار میشوید و میبینید انگار که پتک به سرتان خورده و میگویید من کجا هستم . منظورم این است که خیلی مختل کنند ه است. بنابر این مفاهیم در اینها هستند ؛ فنومنولوژی و مردمشناسی در شرایطی واقعی که در درون فرهنگها میروند از آنها استفاده می کنند و واقعیت های مجزا و دیگر را مطالعه می کنند. اما تنها در آنها مطالعه می کنند. لغت مطالعه برای آنها به معنای یک جور نظریه پردازی آکادمیک بر روی صندلی راحتی است. هرچند من میدانم که دیگر مردم شناسان دوست ندارند که خودشان را بعنوان نظریه پردازانی بر صندلی نشسته نشان دهند .این در قرن نونزدهم بود. اما بنوعی آنها هنوز تحقیقات اشان را در اتاق هتل انجام میدهند و اگر به منطقه بروند احتمالاٌ هنوز یک دیدگاه پیشینی دارند که میخواهند در موردش تحقیق کنند. آنها نمیخواهند آنگونه که پدیدارشناسان توصیه می کنند قضاوت اشان را متوقف کنند .و بطور یقین نمی خواهند که این را به زندگی روزمره اشان تسرّی دهند و آنرا به چیز دیگری تغییر دهند .به چیزی سوای آنچه که هستند. شما نمی توانید ساحری را مطالعه کنید یا بدانید که ساحران چه می کنند بدون آنکه بعضی از داشته های زندگی دنیای روزمره اتان را بر زمین بگذارید. بدون اینکه واقعاٌ ایده اتان درباره ی طبیعت اینکه شما بدرستی چه هستید و اینکه شما در زندگی روزمره اتان چه می کنید تغییر دهید .اگر شما همواره این پیش پندارهایتان در تفسیر را استفاده کنید مثلا در آنچه که دون خوان میکرد، همان اتفاق می افتد که برای کارلوس کاستاندا در کتاب هایش افتاد. پیش پنداشت هایی که باعث میشد که بگویی اوه ، او اینکار را کرد و انگار که دارد اینکار را میکند. چرا که هر کسی که این چیزها را میگوید هنوز برای خودش آنچه که قلمرو دیگر در بر دارد را تایید اعتبار نکرده است. اما محیط های دیگری هم هست مانند فلسفه ی شرقی که همین مفاهیم را درباره ی تغییرات واقعیت دارند که باید از اینجا و الان آگاه بود. آنها درواقع، شرایط گذار بزرگ را دارند، من میخواستم که اسم کتاب ام را گذار بزرگ بگذارم اما این یک مقوله ی خاص در فلسفه ی بودیسم است که به ساحری ربطی ندارد.
اگرچه با بازگشت به پرسش شما در سطح تئوریک ممکن است همان به نظر بیاید. آنها به اکتشاف و گسترش ادراک و بیدار ساختن کالبد انرژی علاقمند بودند .بعضی از فنون بسیار مشابه است، ساکت کردن گفتگوی درونی و استفاده از مدیتیشن. اما تفاوت در چگونگی عملی است که کارورز باید برای ترک اسلوب تفکر خطی اش انجام دهد ، مگر آنکه انجام شده و ترک کرده باشد .اتصال به خود بعنوان مانع اصلی باقیمانده است و قواعد شرقی هم در این باره صحبت کرده اند. اما همه آنچه که میخواهم بگویم این است که ما واقعاً اینکار را میکنیم .ما عمری را برای اینکار هزینه میکنیم و هنوز هم درگیر این فرآیند هستیم و واقعاٌ برایش همه کار میکنیم ؛ ترک کردن اتصال به دنیای زندگی روزمره ،حالت انسانیت که نقطه ی پیوندگاهی است که با آن بدنیا آمده ایم و دورشدن از آن و ابعاد دیگر را سیاحت کردن. پس فکر میکنم که تفاوت در مفاهیمی اینچنین است. اینها بدین معنا منحصر بفرد نیستند اما تمرینات هستند. شما ممکن است مفهومی را داشته باشید بدون اینکه درگیر انجام دادن آن باشید چرا که یک مفهوم بخودی خود معنایی ندارد. این باید با بدن تجربه شود و ساحری برای این طراحی شده که شما این تمرینات را انجام دهید و بطور بدنی آنرا تجربه کنید نه اینکه فقط بطور فلسفی درباره ی شیوه هایی که فلاسفه شرقی یا فیلسوفان و حتی فیزیکدانان جدید انجام داده اند حرف بزنید. من نمی خواهم در این باره صحبت کنم چراکه چندان با فیزیک آشنا نیستم. من فیزیکدان نیستم. اما آنها برخی از حیطه های تعیین نشدنی را لمس کرده اند ،در محدودیت های ادراک نور ،در چیزی که به معنای دیدن چیزهاست. بعنوان مثال، یک جسم در نظر یک فیزیکدان و بر مبنای مطالعات و آزمایشات اشان معلوم شده که بطور کلی جامد نیست. این نتیجه ی بزرگی ابعاد و منظر شماست. پس سفتی یک چیز تنها بدلیل این است که ما موجودی انسانی هستیم و میتوانیم ببینیم که یک زنبور و یا یک خفاش منظر عینی کاملاً متفاوتی از یک درخت یا کنده ی درخت و تکه چوب خواهد داشت. او آنرا بکلی متفاوت خواهد دید. بنابراین فیزیک محدودیت های واقعیت را بطور ساختاری کشف می کند .و کتاب های از فیزیک و خرد شرقی موجود است. پس این ارتباط وجود دارد اما من فیزیکدانی را نمی شناسم که تمام آنچه را که با خردورزی دانسته است در زندگی روزانه اش تمرین کند .وقتی او به خانه می آید بر روی صندلی کهنه اش مینشیند و زنش هم همانجا است و او همان عادات قدیم را دارد ،جامعه شناسان هم همینطور. آنها برخی مفاهیم را که مانند ساحری است میدانند اما ساحری تنها یکسری مفاهیم نیست. ساحری یک راه انتزاعی برای زیستن است پس کلیت وجود شما هم باندازه ی مفاهیم ساحری انتزاعی میشود. بنابراین وقتی میگوییم که کالبد انرژی درخشان است و از الیافی سیال برساخته شده این همان است که یک ساحر است. او تنها اینرا برزبان نمی آورد. او آن است چرا که از آن استفاده میکند و واقعیت او بر مبنای آن است، برمبنای استفاده ی عملی از این رشته های نور. بعنوان مثال نمونه ی خوبی در یکی از کتاب های کارلوس کاستاندا هست وقتی که دون خنارو از آبشار بالا میرود .از منظر فردی که تنها نگاه میکند دراین مورد کارلوس کاستاندا دراوایل کارآموزی اش ،او تنها نگاه کرد خب نصف و نیمه دید که یک نفر بگونه ای می جهد و خیلی فرز و زرنگ کارهای عجیبی را انجام میدهد ،شوخی میکند و دوران میکند و آکروبات میزند. الان اگر که او همان چیزها را دوباره میدید مطمئناٌ میفهمید که دارد چه اتفاقی می افتد چرا که خودش هم میتوانست همان را انجام دهد. بدن او میتوانست بداند چرا که او میتوانست خطوط خودش را فشرده کند ، رشته های نورانی را بگیرد و بجای دیگر گره اشان بزند .مرور دوباره هم شما را به اینکار قادر میسازد که الیاف اتان را فشرده کنید ،پرتوهای انرژی را ، و به گذشته برگردید و به چیزهایی گره اش بزنید یا اینکه گره اش را باز کنید .اساساٌ شما انرژی را از جاییکه گره خورده بیرون میکنید .پس بله مشابهت هایی هست اما نه از منظر تمرین عملی.
جان: به کتاب ات بازگردیم ،تو به کوتاهی درباره ی اینکه ساحری چیست و ساحران چه می کنند صحبت کردی .آیا میتوانی به ما دیدگاهی مبتنی بر قلمرو خود ساحران بدهی، آیا یک دوگانگی جنسیتی بین ساحران مرد و زن وجود دارد؟ آیا چیزی درساحری مانند مفاهیم و شرایط فمنیسم هست؟ آیا میتوانی توضیح و شرحی درباره نقش ساحران بدهی؟ آیا آنان همچنان بخشی از قلمرو فرهنگی یک اجتماع هستند؟ آیا یکجور شخصیت میهنی وجود دارد؟ یک دید دنیوی که ساحران آن شرایط را برای اینکه چگونه دیده شوند نگهمیدارند؟آیا میتوانی به ما در مورد عمق شرایط ساحران و ساحره ها چیز بیشتری بگویی؟
تایشا: اوه بله ،چندین سئوال پرسیدید .بیایید فعلاً با توصیف ساحری شروع کنیم چرا که خیلی اساسی است. ساحری بطور عمده توانایی ادراک بیشتر است از آنچه که در هنگام تولد دنیا به ما اختصاص داده شده است. ساحران بدنبال گسترش ادراک اشان هستند و برای انجام آن فنون ویژه ای مانند رویابینی، کمین و شکار و تکنیک های خیره نگری دارند. خیلی از آنها و یا در عمل همه آنها بهمراه تکنیک ها در کتاب ها شرح داده شده اند.همه آنها به جدا شدن پیوندگاه از مکان اش و اینکه شما نگهداشته هاتان از دنیای زندگی روزمره را رها کنید رهنمون میشود که این خود شما را به ادراک بیشتر توانا میکند. چگونه میتوانید که دنیا های دیگر را ادراک کنید حال آنکه به شما تنها ادراک این دنیا داده شده است؟ منظورم این است که تناقضی وجود دارد. این امکان ندارد. شما باید رهایش کنید. این مانند میمونی است که دست اش را در بطری ای کرده است و یک مشت پر آجیل از آن تو برداشته است. او نمی تواند دست اش را از بطری در آورد و بجای دیگر برود. او به آنجا چسبید ه است. اما اگر او آنچه را چنگ زده است ول کند، میتواند دست اش را بخارج بلغزاند و آزاد شود. تمام کاری که ساحران میکنند این است که داشته هایشان را ول میکنند. آن یک مشت آجیلی که همه ما به آن چنگ زده ایم که شامل توقعات مان از خودمان است و آنچه که به ما یاد داده اند که دنیا شبیه اش هست. پس شما اینرا ول میکنید و بلافاصله که عملاٌ شما ول اش میکنید ،چیز دیگری داخل میشود ،چیز دیگری به درون میلغزد و این کاری است که ساحران می کنند. حالا تمرینات عموماٌ برای همگان یکسان است بجز موردی که من اشاره کردم ،کارلوس کاستاندا، که ناوال بود و برای استفاده ی از گیاهان در مراحل خیلی ابتدایی اش ،آموزش دید. بعد از آن او هم مانند ما آموزش دید و مانند ما کلی مرور دوباره انجام داد .این بنیادین است. اولین کاری که هرکسی انجام میدهد. ماریجوانا را فراموش کنید ،مصرف هرچه را فراموش کنید. یک جا بنشینید و از اول تا آخر مرور دوباره کنید. خودش شما را راه می اندازد و به شما امکان میدهد که به طرف جاهای دیگر بروید. مرور دوباره ی زندگی اتان دست پر از آجیل یا هرچه را که چنگ زده اید ،باز میکند .همچنانکه رهایش میکنید خیلی دردتان می آید چرا که ما در تمام زندگی امان یاد گرفته ایم که حفظ کنیم .هر چقدر محکم تر نگاهش دارید شما شخصیت بهتری هستید. هرچقدر" اگوی" قوی تری باشید بهترید. حالا ساحران برعکس اش را یاد میدهند .این همان دلیلی است که ما به تمرینات ساحری بی عملی میگوییم چراکه این تمرینات در عمل کار خاصی را انجام نمیدهند. آنها تنها کاری را انجام نمیدهند که ما آموزش دیده ایم که انجام دهیم. بنابراین بسیار ساده هستند .اما در کمال ساده گی تقریباٌ نا ممکن اند و اندک افرادی میتوانند انجام اش دهند. البته که مردم فکر میکنند که همه میخواهند که به کارلوس کاستاندا و گروهش ملحق شوند اما مردمان اندکی بگوییم که بطریقی از راه گذر میکنند و نه آنها که برای هر گروهی دعوت شده اند. بعضی از اینها شاید بهشان گفته شود که مرور دوباره کنید و یا هرچه ،حالا آیا آنها انجام اش میدهند ؟نه ،چرا که برای مرور دوباره شما باید انرژی را از دنیای روزمره اتان بگیرید. و چگونه ،باید که از قرارهای شبانه امان انرژی اتان را پس بگیرید یا هرچه مثلاً رفتن به دیسکو ،نگاه کردن تلویزیون یا نگرانی درمورد شغل یا یک جایی نگرانی در مورد خودتان. انرژی مرور دوباره باید که از یک جایی بیاید. چرا که شما قبل از هرچه باید که تنها زمان بدست بیاورید. بطور فیزیکی شما باید که زمان داشته باشید، تاکه انجام اش دهید. پس فرصت واقعاٌ برای همگان هست اما باید که رضایت هم همراه باشد ،تعادل باید با فرصت همگام شود تا بتوان عملاٌ آنرا انجام داد. پس هرطور دیگری تنها به افسانه های انرژی که درباره اشان فکر میکنید مبدل میشود. همه ما این ایده را داریم که اوه ایکاش میتوانستم که عوض شوم ایکاش میشد اینکار را انجام دهم .اما شما انرژی ندارید. با مرور دوباره بعنوان یک اسلوب تمرینی شما انرژی بدست می آورید .شما انرژی را میسازید ،دیگر تنها آرزو نمی کنید شما قصد می کنید. اما قصد با آرزو بسیار متفاوت است. قصد انرژی شما را بدست میگیرد ،عزم شمارا بدست میگیرد برای چیزی که هم الان بوسیله ی ساحران راه اندازی شده است. و اگر شما بقلاب اش بیافتید بگوییم از طریق مرور دوباره ،شما را میکشد. اما شما باید که اینکار را بکنید. این موضوع درباره فن دیگری هست که خیره نگری است . وقتی که تازه وارد دنیا ی دون خوان شده بودم ، عادت داشتم که مدت مدیدی تلویزیون تماشا کنم .و آنها به من گفتند خوب باشد به ما چه و این برای همه عادی است. ما ممکن است دو ساعت وقت صرف این کار کنیم .اما آنها درسی از آن ساختند .دون خوان گفت باشه میتوانی روزی دو ساعت تلویزیون تماشا کنی . ،تلویزیون تماشا کن اما روشن اش نکن. بنابراین جلوی دستگاه تلویزیون می نشستم و به آن خیره می شدم .پس این انجام بی عملی بود. این مثالی از بی عملی است. و شما بی عملی خودتان را انجام دهید، بی عملی خودتانرا بسازید. خواه نگاه کردن به کبریت و تنفس نورش باشد که یک بی عملی است و یا خیره شدن به یک چیزی. پس من بی عملی را در خیره شدن به تلویزیون پیدا کردم و البته در تنهایی .اگر شما بی عملی را در میان مردم و اطرافیان اتان انجام دهید ،آنها شروع میکنند که به اینکه بگویند که خل شده ای. پس شما به اینکار مشغول میشوید اما همه جا جارش نمی زنید ، چرا که هرکسی بخودش اجازه میدهد که از منظر خودش قضاوت اتان کند .واقعیت دنیای روزمره مانند زندان آلکاتراز است. منظورم این است که راه فراری نیست. زندانبانان و نگهبانانی هستند که تضمین می کنند که از این صخره نتوانید فرار کنید .پس هرکسی که میخواهد در این دریای پر از کوسه قمار کند باید بداند که هیچ ضمانتی نیست که بتواند بجایی برسد. شما باید که کمین و شکار را تمرین کنید و بسیار محجوب باشید .یک کمین کننده و شکار گر بدینگونه تفسیر شده است که فردی است که ،خب یکی از تعاریف اش فردی است که از ناپیدا بودن هنری ساخته است. پس شما میتوانید از صخره فرار کنید مادامی که کسی شما را نبیند .به همین سادگی است. هیچ چیزی شما را در واقع نگه نداشته است. کافی است که این یک مشت آجیل را رها کنید .اما حتماً مطمئن شوید که کسی شما را نبیند. اینکار را مرحله به مرحله انجام دهید. والا آنها برای اطمینان موانعی را بر سر راهتان میگذارند که ضمانت کنند که نتوانید فرار کنید. بنابراین همانطور که من به تلویزیون در آنجا خیره شده بودم می دیدیم که واقع بودگی اینکه تلویزیون چه هست که تنها به آن اعطا شده است و در حین خیره شدن منحل میشود و شروع میکند به دو بعدی شدن. ایده ی سه بعدی بودن فضا یک پنداشت است ،چیزی است که ما در کودکی بعنوان یک طفل واقعاٌ یادش میگیریم تا سه بعدی ببینیم .بنابراین وقتی که این کودکان از خیابان عبور میکنند یا درباره ی چیزی صحبت می کنند یاد میگیرند و میفهمند که آن ماشین ها سریع حرکت می کنند . به همین دلیل است که در نوزادان و کودکان زیر سه سال که این را نمیدانند ،مادران مجبورند که مدام بگویند از خیابان رد نشو ماشین می آید. آنها نمی دانند که قابلیت و کارکرد ماشین چه هست چرا که هنوز در فهرست تفسیری اشان ماشین را ندارند. آنها بزودی اینرا خواهند داشت و امیدوارم که بشکل سخت آنرا بدست نیاورند. اما اگر آنها انگشت اشان با شعله بسوزد میفهمند که گرما چیست و خواص آتش چه است. حتی این هم یک امر مسلم نیست چرا که مردمانی هستند که میتوانند بر روی ذغال گداخته راه بروند و نسوزند. ما مختصات واقعیت امان را یاد میگیریم .پس خیره نگری قطعیت واقعیت زندگی روزانه را منحل میکند. بیایید مقداری درباره ی زنان حرف بزنیم .من بطور اولیه بوسیله زنان گروه دون خوان آموزش دیدم .امیلیتو برای من ،منظورم این است که امیلیتو مسلماٌ مرد بود اما او کالبد رویای زولیکا بود . کالبد رویایی اتان میتواند هرچه باشد مرد یا زن ،و البته من همینطور بوسیله ی خود دون خوان آموزش دیدم چرا که برخی چیزها بود که ما باید میدانستیم و میتوانستیم که بفهمیم چرا که موقعیت ما (فلوریندا دانر،کارلوس کاستاندا،کارول تیگز و من)مانند موقعیت دون خوان نبود که چهار کمین کنند ه و شکارگر داشت و چهار رویا بین و بجز در موارد جزئی قانون بود که واقعاٌ آنان را اداره میکرد که چگونه ما را آموزش دهند .هروقت که او به کارلوس کاستاندا آموزش میداد به نشانه ها توجه میکرد که درکتاب ها به این نکته اشاره شده است. او به نشانه ها نگاه میکرد تا ببیند که ما باید در این پروسه برویم و یا در آن یکی .و نشانه ها ممکن بود که بگویند نه از قانون تبعیت نکن تنها بگذار که چیز ها اتفاق بیافتند و همین شیوه در مورد ما هم بود. ما درمورد چیزهای ویژه ای آموزش دیدیم اما نه مطابق با هیچ قانونی. منظورم این است که ما همه باید که مرور دوباره میکردیم اما بهر شکلی که برایمان مناسب بود .من دوست داشتم که در جایی بسته مرور کنم .من اینکار را در غاری انجام دادم اما فلوریندا دانررا نمی توانستید که در غار قرار دهید. او درحال قدم زدن به پایین خیابان یا وقتی چیزی موضوعی را بر می انگیخت مثلاٌ خاطره ای از گذشته مرور میکرد .ما هنوز هم وقتی بنوعی آشفته هستیم فی المجلس هرکجا که باشیم آنرا مرور دوباره می کنیم .یا حرکات جادویی. این فنون حرکات بدنی ای هستند که کالبد انرژی را فعال میکنند. اما صدها حرکت هست.پس شما آنی را که برایتان مناسب است انجام دهید. هیچ قانون سفت و سختی برای تمرین وجود ندارد. و دلیل وجودی اشان هم این است که شما برای تکان دادن نقطه ی پیوندگاه نیاز دارید که سیال باشید.شخصاٌ به من تمرینات بسیار سختی در کمین و شکار داده شد و این به این خاطر بود که پیوندگاه من بسیار سرگردان بود و نیازمند تمرین بودم .دیگران به تمرین محتاج نبودند. آنان یک گرایش طبیعی برای بعضی چیزها داشتند مانند فلوریندا دانر،برای او رویابینی اینگونه بود و او در کتاب در رویا بودن دراین باره صحبت کرده است. او یک گرایش بسیار طبیعی داشت و پیوندگاهش در حالیکه در مقابل من نشسته بود حرکت میکرد. درهمان لحظه پیوندگاه اش حرکت میکرد و تکه های واقعیتی که می آمد را خیلی خیلی ساده در هم ادغام میکرد. زنان دو چیز دارند که بطور طبیعی تسهیلاتی برای تغییر مکان پیوندگاه ایجاد میکند ،یکی از آنها بیولوژیک است. آنها دوره ماهانه دارند .در دوره قاعدگی بطور شیمیایی چیزهایی در بدنشان تغییر می کند بنابراین به آنها این شانس را میدهد که تحت تاثیر محرک های دیگری قرار بگیرند. آنها زهدان دارند و رحم اندامی است که میتواند یک کاربرد ثانوی ارائه دهد .رحم میتواند بطور مستقیم احساس کند و بداند. ما همه میگوییم که بله زنان شهودی تر از مردان هستند .این وارد گفتار روزمره ی ما شده و تبدیل به تکه کلام شده است .زنان شهودی تر هستند ،آنها در هنگام قاعدگی حساس تر هم میشوند و غیره و غیره .این درست است اما زنان میتوانند دراین دوره بجای اینکه بخوابند و منفی باشند از آن برای ساحری استفاده کنند ،برای مرور دوباره و بالا بردن تمرکزشان در هنگام مرور دوباره. آنها در دوران قاعدگی زمان بسیار سختی را برای خواندن فنومنولوژی میگذرانند اما درعین حال زمان بسیار راحتی را برای رویا دیدن دارند. پس آنها میتوانند که رویا بینی اشان را در دوره ی ماهانه انجام دهند .دلیل دومی که برای زنان ساده تر است این است که جامعه ما آنگونه ای که خواستار مردان است نیازمند زنان نیست. مردان ،پسران شما میدانید ،مادران فرزندانشان را بزرگ میکنند تا به آنها آموزش دهند .آنان توجه فراوانی را بذل فرزندان ذکورشان میکنند ،چرا که آنان همانی اند که نظم اجتماعی را پایدار نگه میدارند. آنها همانی اند که تحصیل می کنند پس هر دیدگاهی را که برایش تعلیم دیده اند ،میتوانند آموزش دهند و مستقر کنند . که میتواند علم عام باشد یا پزشکی و یا حقوق. اگرچه که الان دوران عوض شده است. اما اساساٌ بدلایلی اشتباه زنان دراین حیطه ها هر کاری میکنند .آنان وارد این کارها میشوند که در نهایت بتوانند مانند مردان و برابر با آنان باشند. این رفتاری از نقطه نظر نظم اجتماعی است. آنان موقعیت خودشان را تثبیت می کنند چرا که حالا دکتر و یا وکیل هستند .اما این از منظر ساحری رفتار درستی نیست .چونکه آنها حالا گره جدیدی اضافه میکنند، یک رابطه ی قوی تر با نظم اجتماعی .بنابراین هم یک پیشرفت است وهم یک پسرفت. نمیگویم که کسی که ساحری تمرین می کند نمی تواند که یک دکتر و یا وکیل شود هرکدام از ما ،فلوریندا و کارول تیگز تحصیلات دانشگاهی داریم تا بتوانیم بطور انتزاعی تفکر کنیم و ارتباط برقرار کنیم اما نه اینکه ما هم یکی از استحکامات نظم اجتماعی شویم . میدانید که منظورم آنگونه که پروفسورهای مردمشناس ،وکلا و پزشکان هستند. کارول تیگز در مقایسه با هر پزشکی دانش وسیعی در طب سوزنی و درمان بدن و فیزیک بدن و کالبد انرژی دارد ،او اینها را از منظر تمرینات ساحری اش بدست آورده است و میتواند از آنها برای حرکت به دوردست ها استفاده کند. پس زنها شانس بهتری برای جدا شدن از نظم اجتماعی دارند ؛شانس بهتری برای فرار از این صخره ی آلکاتراز ، چرا که هیچکسی آنچنان متوجه ی از دست دادن اشان نمیشود. کارکرد اصلی آنها جاودان ساختن خانواده است و نه نظم اجتماعی. آنها باید که تکیه گاه مردشان باشند. آنگونه که آهنگی میگوید ،برای اینکه او را در تمام شرایط نگه دارد. ما تعلیم دیده ایم که به فرزندانمان یاد دهیم که شهروندان شرافتمندی باشند و از این قبیل و همینطور یاد گرفته ایم که ماتم بگیریم هنگامی که سرگردان هستند، اما آنها تنها در ساختار گمراه میشوند. البته که جایی برای گمراهی هم هست .بنابراین جایگاه زنان در زندگی روزمره ،در دنیای زندگی روزمره ،یک وضعیت دوگانه است، یکی اینکه ،میتوانید به شیوه ای که زنان هستند دیدگاه منفی داشته باشید، همانگونه که من گفتم ،که در واقع کارشان حمایت از مردان است. که ما میگوییم پشت هر مرد بزرگی یک زن است. یا اینکه زن باید در خانه باشد و خانواده را بگرداند. بنابراین محدودیت هایی بر او در رابطه با تحصیل تحمیل میشود و فرصت های کمتری نسبت به یک مرد خواهد داشت. خواسته ها و توقعات از او سنگینی اش در واقع در حول خانه است. اما همانگونه که من گفتم تغییری هم الان هست که زنان وارد بازار کار و محیط های دانشگاهی میشوند. اما آنها در این کارها با محدودیتی دوگانه وارد میشوند ، چه حالا هم خانه و خانواده دارند و هم دانشگاه رفته اند و هم شاغل اند. بنابراین حتی شانس کمتری از قبل برای داشتن انرژی اضافی دارند تا بتوانند فنون ساحری را تمرین کنند. اما در روایتی دیگر ،زنان تسهیلاتی طبیعی برای گسترش ادراک و حرکت بسوی واقعیت هایی دیگر را دارند. و دون خوان و زنان گروه او براین مبنا من را تعلیم دادند و این تسهیلات طبیعی را به کار میگرفتند. پس ما مرور دوباره میکردیم ،ما فنون خیره نگری و بخصوص رویابینی و بکارگیری زمان پریود ماهانه را اجرا میکردیم .ما از سیکل ماهانه استفاده میکردیم . بجای اینکه احساس بدی داشته باشیم و در رختخواب یک روز بمانیم یا گرفتگی عضلانی یا افسردگی ماقبل قاعدگی بگیریم ، که زنان یاد گرفته اند که باید اینگونه باشند .نه ،ما از تغییری که رخ میدهد استفاده میکنیم ،از تغییر طبیعی که در نتیجه جدا شدگی
نقطه پیوندگاه روی داده و رویا میبینم و کمین و شکار میکنیم .پس در واقع من نمی توانم بگویم که اختلاف اساسی در آموزش مردان و زنان وجود دارد. اما شیوه آموزش که دون خوان به ما میداد مبتنی بر رجحان و توانایی طبیعی امان بود .مانند بعضی از زنان که گفتم رویابینان فوق العاده ای بودند .مردان بیشتر بیرون میروند ،آنها بطور مثال گیاهشناس اند ،مانند دون وینچنزو .آنها با دنیا بیشتر بعنوان کمین و شکارگر بده بستان دارند . اما این بدان معنا نیست که زنان آموزشی بعنوان کمین و شکارگر نمی گیرند .از وقتی که ما بازگشته ایم و در دنیای زندگی روزمره هستیم ،دیگر نمی توانیم تنها در غاری بنشینیم و رویا ببینیم .ما باید که فنون کمین و شکارمان را به حد کمال برسانیم و با مردم باشیم و از آنان بعنوان خرده ستمگر استفاده کنیم و دنیا را از دریچه ی خیره نگری و حماقت اختیاری ببینیم .خیره نگری آنی است که فرد را قادر میسازد که ببیند دنیا مسلّمات نیست بلکه انرژی است. و ترکیب خیره نگری با مرور دوباره در واقع مانند این است که فرش را از زیر پای واقعیت بکشید .همانگونه که گفتم کار و رفتن به دانشگاه اما ما اینکار را از منظر پایگاه دیگری که ساخته ایم که میتوانیم به آن اتکا کنیم یعنی کالبد انرژی امان انجام میدهیم. ما به کار در دنیا به حالت حماقت اختیاری برخورد میکنیم. زنان شیوه ی واقعاً ساده ای برای ورود به آن دارند. یکراه طبیعی ،چرا که آنان وابستگی آنچنانی به ایده ها ندارند. آنها خیلی عملگرا هستند. بعنوان مثال اگر که در فلوریدا یا هرجایی زلزله بیاید زنان میگویند ،خب لااقل اینجا زلزله نشد و جای شکرش باقی است.آنها اینرا آنگونه که بیشتر مردان هستند ، بلافاصله و بطور انتزاعی و با اعتقاد به بشر دوستی نمی گویند .مردان کشیش و سیاستمدار هستند و در ارتش با مسائل جهانی درگیر اند. مردان همینطور فضانورد هستند و یا در فیزیک و ایرودینامیک فعال هستند اما زنان ،آنچه که ما از این جایگاه پیوندگاه که با آن بدنیا آمده ایم یاد گرفته ایم این است که زنان عملگرا هستند و با موقعیت های فوری ای که در رابطه با خانواده و بچه ها و تحصیل و توجهات شوهر و اینجور چیزهاست سرو کار دارند. پس آسان است که ترک کنند ،من نمی گویم که همسرتان را ترک کنید اما اگر ازدواج نکرده اید شوهر نکنید .اینگونه دیگر لازم نیست که نگران بچه ها و خانواده باشید و آنوقت تمام انرژی اتان برای ساحری میماند و هیچکسی چندان اهمیت نمی دهد که فضانورد نشده اید یا حداقل مادرتان برایش مهم نیست. اما اگر پسرتان پزشک یا یک چیز خوبی نشود آنوقت نگران خواهید شد. پس زنان آزادی بیشتری دارند. اما آموزش ها اساساٌ یکسان است و همانگونه که گفتم هرکسی تمایلات خود را دارد که به چه تمرکز کند و وارد شود. اما مرکز توجه تمامی تمرینات قطع امتداد مسلم گرفتن زندگی روزانه است که در نتیجه اش خواهید توانست به واقعیت های دیگر حرکت کنید. و اما واقعیت های دیگر در کجا هستند ؟آنها وضعیت های دیگر نقطه پیوندگاه اند که بسیار به جایگاه زندگی روزانه نزدیک هستند ،وضعیتی دوگانه. و درهم آمیختن یکی از این جایگاه های دوگانه ی واقعیت ، ایجاد حقیقتی دیگر می کند. آنگاه شما با انرژی دادن به دیگری اتان یعنی مکان پیوندگاهی که بر کالبد انرژی استیلا دارد وارد اش میشوید . ساحران از این دیدگاه پشتیبانی می کنند که واقعیت کیهان بافته های ادراک است. مانند بافته هایی که بر روی خود تا میخورند و هر رشته ی بافتنی خودش بتنهایی کامل است. یک حباب است. ما در یکی از این حباب ها بدنیا آمدیم و خودش هم برای خودش دنیایی است. اما این بافته ادامه دارد و در یک محدوده ی ویژه با دیگر واقعیت ها تداخل می یابد. حداقل اگر که شما حصار ها را شکسته باشید، دیوار مه ای که درباره اش صحبت میکنند همپوشانی میکند و میتوان خارج شد. بنابراین آن اولین مکانی که ساحران رویابین واردش میشوند و در آنجا خودتان را بسیار طبیعی خواهید یافت، خیلی موزون، در حقیقتی دیگر، در یک واقعیتی متفاوت. زنان می توانند بسادگی بدان وارد شوند. آنها در کل مشکلی ندارند. بنابراین مزیتی واقعی در زن بودن هست. دون خوان و ساحران میگویند که کیهان ،تمامی جهان هستی مونث است. انرژی زنانه ،به همین دلیل بهتر از انرژی مردانه می تواند که محدوده های دیگر جهان هستی را مورد تطابق قرار دهد چرا که انرژی مردانه سخت است و توانایی دست برداشتن از کنترل را ندارد چرا که تصور میشود مردان در هر شرایطی کنترل و فرمان را از دست نمی دهند .به همین دلیل برای آنان بسیار سخت است که بگذارند که برود ،دست بردارند، بپذیرند، تا به یکی از این قلمرو ها وارد شوند که بسیار برای زنان ورود به آنها ،آسانتر است.
جان: آیا من با پرسیدن چنین سئوالاتی که بطور کلامی در دیدگاه فمنیستی است افق دید ساحری را محدود می کنم ؟ تایشا آیا در زمینه ی ساحری زن بودن ،برای تو منافعی دربر داشته است؟
تایشا: این پرسش درستی است. گاهی از ما این پرسیده میشود و در پاسخ میگوییم، این مانند آن است که در یک فروشگاه باشید ،یک فروشگاه گران قیمت، و فروشنده به سوی شما بیاید و شما قیمت لباسی را بپرسید و او به شما بگوید :خب ،اگر می پرسید که قیمت اش چقدر میشود ،پس در استطاعت شما نیست. گاهی ما به موضوع اینگونه میاندیشیم که اگر مجبور باشی که بپرسی که چرا اینکار را میکنم و درگیرش شده ام ،خب در واقع با این سئوال معلوم میشود که اینکار مناسب اتان نیست. اما بهرحال پرسش درستی است چرا که ما از جایگاه پیوندگاه امان است که مورد سئوال قرار میگیریم که چه چیزی برای من در آن است و چرا اینکار را میکنم .ما چنین بزرگ شده ایم که ذهنیت تاجر پیشه ای داشته باشیم ،ذهنی تاجر تا ارزش چیز ها را دریابیم. و در چنین زمینه ای می بایست گفت که در ساحری ارزشی آنی وجود دارد که باید خودتان با امتحان کردنش دریابید. شما به دو صورت می توانید به پاسخ این سئوال برسید. یکی با نگاه کردن به اینکه آیا من میخواهم که در این وضعیت خاص پیوندگاه که با آن بدنیا آمده ام در این دنیا بمانم . بیشتر مردم به شما پاسخ میدهند که چیزی هست که کاملا نمیشود به آن حق داد. کیفیت زندگی روزانه ما بر مبنای ساحران واقعاٌ رو به وخامت است. در سراشیبی است و بسوی نابودی میرود. چه بطور کلی و چه از نظر فردی رفاه و سلامت ما در این سراشیبی است. سیاهه ای از صد ها بیماری وجود دارد که در هر لحظه می توانند به ما حمله کنند و بدون شک یکی از آنها در نهایت ما را مغلوب میکند و به سوی مرگ میفرستد بدون آنکه ساحری را تمرین کرده باشیم .در حالیکه ساحران می گویند با حرکت دادن نقطه ی پیوندگاه و ورود به بعضی از این حقیقت های دیگر، آگاهی اتان
.دست نخورده مانده و از مرگ ناگریز فیزیکی که بدلیل یک مکان پیوندگاه است که واقعاٌ چاره ناپذیر است ،می گریزید. آنها می توانند این را بگویند چرا که کالبد فیزیکی ما چیزی است که به ادراک ما از واقعیت محدود شده و گره خورده است. شما ادراک واقعیت را که عوض کنید بلافاصله ادراک اتان از کالبد فیزیکی اتان هم عوض میشود و شما جنبه های دیگری از کل قابلیت های اتان را فعال می کنید. کالبد فیزیکی که با بیماری ها و مرگ نابود خواهد شد تنها نتیجه ی منطقی مکانی از پیوندگاه است. به همین دلیل ما احساسی داریم ،همه ما تک تک امان این احساس را داریم که در بیرون چیزی بیش از اینها هست که آرزوی است که شاید بشود انجام اش داد. آرزو داریم که متفاوت بشویم .آرزویی است که ایکاش بیشتر انرژی داشتیم اما بلافاصله آنچه که می کنیم این است که این خواسته ،اشتیاق و آگاهی شهودی را تفسیر میکنیم .ما این را به شرایط انسانی ترجمه می کنیم ،مانند این که آرزو داشتم که شغل بهتری داشتم .ایکاش که روابط بهتری داشتم یا روابط غنی تری داشتم .ایکاش مسائل درخانه و یا کارم متفاوت بود. ما ناخشنودی یا انرژی پایین را به کنترل ،نه در واقع کنترل بگوییم که سرنوشت مان چه هست ،ترجمه می کنیم .وقتی داشتم به اینجا می آمدم بیلبوردی را دیدم و با خودم گفتم که برایت آنرا حتماٌ بگویم .رویش نوشته بود ،همه مردمی که برای آینده برنامه ریزی می کنند مقداری برنامه اشان کوتاه است ،و این بیلبوردی برای تبلیغ یک سازمان کفن و دفن بود. با خودم گفتم این درست است واقعاٌ همین طور است. منظورم این است که برنامه ریزی امان همیشه کوتاه مدت است، نه حتی یک مقدار ،بنابراین ساحران میگویند نه! برنامه اتان را کوتاه فرض نگیرید که غر غر کنید و در گور به پایان برسانید اش. ساحران بزرگ میاندیشند. آنقدر بزرگ میاندیشند که تجریدی اند. آنها جهشی به بی کرانگی می کنند. آنها به فراسوی حقیقت می جهند حقیقتی که توقعات امان را همواره کم میکند ،ناامید امان میکند و ما را میمیراند.شاد و یا ناخشنود اما بهرحال مرده. این چه اهمیتی دارد که شما شاد بمیرید ، پولدار و یا هرچه ،بهرحال در همان جای دیگران ، به آخر رسیده اید.عاقبت والدین ما در انتظارمان است. و ما اینرا میدانیم و دیده ایم .میتوانیم ببینیم که آنان پیر میشوند و آگاهی و وضوح اشان را ازدست میدهند. پس پیشنهاد ساحران از گذر تمرینات اشان این راه جایگزین است که نه ؛فکر کنید ،هرآنچه که ممکن است که باشید را بقاپید و خودتانرا به آنچه یاد گرفته اید ، زبانتان و شیوه خطی فکرکردن اتان که میگوید چه میتوانید باشید ،محدود نکنید .چرا که حالت خطی ما میگوید که از تولد شروع میشود و به مرگ خاتمه می یابد. این یک شیوه ی خطی برای اندیشیدن بر مبنای فرهنگ مان است. کیفیت زندگی روزمره که بینهایت معقول ،خطی و در جهت نابودی است. ساحران میگویند نه،اینرا قبول نکنید. بپرسید ،بپرسید همه چیز را به چالش بگیرید. حتی قطعیت را که این دیوار اینجاست به چالش بگیرید. به آن خیره شوید و از آن در بیاورید که واقعاٌ چه هست. و آنگاه شما خواهید دید ، انرژی را که دیوار را ساخته و سیال است و اینکه شما بعنوان موجودی درک کننده سیال هستید ،واقعیت سیال است. من میتوانم بطور قطع این را بگویم که با داشتن انرژی ،با زنده بودن بطور انرژی سان، خواهید توانست کالبد انرژی اتان را براه بیاندازید تا جایگزینی داشته باشید ،تا واضح و شفاف باشید ،متعادل، بینهایت بهتر، برتر از بیحالی و دل مردگی دائمی باشید ،برتر از گیجی ،نا امیدی، یا اینکه با نشئه شدن فاز بالا بگیرید و بعد در اعماق رها شوید ،از این احساس در دام افتادن که بسیاری از مردم با شغل شان دارند برتر باشید.آنها تنها میتوانند با قایق سواری در رودخانه کلورادو از اینها فرار کنند .ساحران میگویند نه خودتان را به این گریز کردن های مواد و سیگار و سکس و هرچه محدود نکنید .اینها شکل های فرار از محدودیت های زندگی روزمره امان هستند .ساحران میگویند ،نه ،خودتان را صرف این خرده ریز ها نکنید. همه چیز را در دست بگیرید. ساحران تا آنجا که می توانند حریص هستند .آنها میخواهند با تمامیت اشان زنده باشند و هرکسی این توانایی را دارد این شانس را دارد. اما تنها ساحران اند که شجاعت اش را دارند که نه تنها آنرا آرزو کنند بلکه با تمرین مرور دوباره زندگی فردی و رها کردن مشت پر شده اشان از خرده ریزهایی که بهشان چسبیده ایم ،بگذارند برود. بنابراین خواهید توانست دست اتان را از درون قوطی در بیاورید و وسعتی را که در روبروی امان هست ببینید ،خواهید توانست تصور ناشدنی ها را از منظر زندگی روزمره ادراک کنید ،واقعاً تصور ناشدنی اما کاملاً صحیح و توافق پذیر، شما میتوانید از دیدگاه ساحران به یک توافق برسید .بنابراین ساحران بیکران گی را سیاحت میکنند همانچه را که در واقع جابجایی پیوندگاه با جمع آوری انرژی میگویند. چرا که اگر انرژی نداشته باشید حتی نمی توانید یک روز کاری خوب داشته باشید ،چه برسد که رئیس اتان را تنها یک خرده ستمگر ببینید. برای اینکار باید که بر برنامه کاری اتان بر روی انرژی "خودتان "ایستادگی کنید و بخندید ،بتوانید بر آنچه که دور و برتان میبینید بخندید و بر مبنای حماقت اختیاری به آنها بنگرید . و گرنه برای همیشه محکوم به دیدن دنیا بعنوان تنها حقیقتی که به ما داده شده است خواهید شد. و ساحران میگویند نه این واقعی نیست. آنها میگویند که امکانی هست و این امکان را به اقدامی عملی مبدل میکنند. بنابراین آنها دراینباره تنها حرف نمی زنند و یا بمانند فیزیک ،فلسفه و فلاسفه شرقی تئوریزه اش نمی کنند بلکه آنرا به اقدام عملی تبدیل میکنند. و به همین ترتیب انگیزه میگیرند و ازتکنیک هایی که در کتاب هست استفاده می کنند .ما این فنون را به هرکسی که میخواهد از آنها استفاده کند جهت شروع پیشنهاد میکنیم. مانند آن است که ما نردبانی را پایه ریزی کرده باشیم که هر پله اش چیزی است ،یک فن بی عملی آنگونه که قبلاٌ گفتم ،سکوت درونی یا مرور دوباره .و همانگونه که شما اظهار میدارید ،هرکسی می تواند انجام اشان دهد، و لزومی هم ندارد که از انجام درست آنها نگران باشید. که مثلاٌ من نمیدانم که دقیقاٌ تنفس اینگونه است. قانونی بدین شکل نیست.به کتاب ها نگاه کنید .هر آنچه که میتوانید از آنها بگیرید و سپس به کالبد انرژی اتان اعتماد کنید که شما را راهنمایی می کند و میگوید که چه کنید و همان کار را انجام دهید. دلسرد نشوید و فقط انجام دهید. و هرچه بیشتر انجام دهید بیشتر صحت اشان را خواهید دید که ساحری چیست و ما درباره ی چه صحبت می کنیم .شما خودتان خواهید دید و صد البته بهره اش را هم خواهید دید .چرا که شما اضطراب از ناامیدی که هرگاه چیزی اشتباه میشود ویران اتان میکند را احساس نخواهید کرد. بطور ناگهانی سبکی ای را حس می کنید که گویا باری از روی شانه هایتان برداشته میشود. شما بطور روزانه منفعت انجام بعضی از این فنون رامی بینید .ساحران جمله ای دارند .ترانه ای مکزیکی بنام "والنتینا" که در آن مصراعی است که میگوید :اگر داری میروی که فردا بمیری ،ممکن است امروز بمیری. و اینگونه است که ساحران انگیزه میگیرند .آنها میدانند که میروند که بمیرند. منظورم این است که از دیدگاه زندگی روزانه این تمام چیزی است که در انتظار ماست. پس شما می توانید این جهش را انتخاب کنید و الان بمیرید و خودتان را در قلمروی دیگر پیدا کنید و خواهید دید که برای سردرگمی و شادی اتان جایگزین هایی در انتظار است.
جان: تایشا در زمینه ی یهودی -مسیحی ،اسطوره ای هست که دنیا چگونه خلق شد ،دنیا و زندگی خلق شد و چگونه درآخر و در شرایطی فرزند خدا باز میگردد و دنیایی جدید بوجود می آید .آیا هیچ توجهی در ساحران درباره ی شروع خلقت هست؟ زندگی در شرایط انسانی به کجا میرود؟ یک ساحر چگونه اینها را پیش بینی می کند؟
تایشا :این پرسش قدرتمندی از منظر زندگی روزمره است چرا که البته که ما نسبت به آینده امان که چگونه خواهد بود توجه داریم .هر فرهنگی اسطوره ی خودش را دارد که چطور دنیا آفریده شد. بعضی از فرهنگ ها از شش و یا هفت دوره یاد میکنند ،دوره هایی متفاوت که دنیا نابود شده است و دوباره باز خلق شده و الان ما در خورشید پنجم هستیم .اینها اسطورهایی هستند که در هرشبکه ی فرهنگی برای توصیف خط سیر بشریت مورد تایید قرار میگیرند که بشریت در نهایت به کجا میرود. اما از منظر ساحران ،ساحری تنها به این توجه دارد که فرد در کجا قرار گرفته است بجای اینکه به این سوی رود که بیشتر درباره ی انتزاعاتی مانند فرهنگ و یا بشریت و جامعه بپردازد. چرا که همانگونه که همه امان میدانیم این چیزها برساخته ی افراد و جامعه هستند و به جایی نمی روند که مردم نخواهند بروند. بنابراین ساحری بر سرنوشت موجودیت فردی تمرکز دارد تا عام مردم بطور خاص. و تمام این کتاب ها هم نوشته شده اند تا هر فردی را راهنمایی کنند که میخواهد این سرنوشت را تغییر دهد یا شانسی برای فرار از شرایط طبیعی تکامل (حالا هرچه که هست) داشته باشد .ساحران حقیقتاٌ آنقدر ارزیابی نمی کنند که آینده به کجا میرود.
آنها وقت اشان را برای پیش بینی آنچه که آینده در بر دارد صرف نمی کنند چونکه آنان بر فعال سازی کالبد انرژی اشان تمرکز کرده اند و خواهند توانست که آگاهی اشانرا در هرآنچه که خود را در آن بیابند حفظ کنند .آینده، گذشته" این روش خطی فکر کردن بواقع شامل دنیای ساحران نمی شود. اما شما میتوانید بدین گونه به آن فکر کنید که هر کجا که ساحری هست ،او بدانجا با تمامیت خودش ،انرژی دست نخورده اش ،خواهد رفت که به معنای عدم توجه به آنچه که درگذشته ها روی داده میشود چرا که در آنجا گذشته ای نیست. او گذشته اش را مرور دوباره کرده است و انرژی اش را بازسازی کرده است تا بدین جا که الان هست حرکت کند. ساحران کهن تصورات دیگری هماهنگ تر با اسطوره فرهنگهای دیگر داشتند ،که در آن زمان گذشته و زمان آینده و زمان رویا وجود داشت. و مردم شناسان ما هیچ نباشد درباره زمان رویا حرف زده اند. آنها فکر میکنند که شاید به گذشته ی نامعلومی ماقبل اسناد مکتوب مربوط باشد. یا در چین ما امپراطوری زرد داریم و کشور اسطوره ای آن ،یا قبل از آن امپراطوری های اسطوره ای وجود دارد که ما به آنها از منظر پیشرفت خطی نگاه میکنیم منظورم این است که حرکت خطی به گذشته ها به نقطه ی نامعلومی میرسد. اما باز هم تفکر خطی .خیلی ساده است که اینگونه فکر کنیم و سپس اگر اینگونه فکر کنید با ترس از اینکه آینده چه خواهد بود باز خواهید گشت. اما یک ساحر و هرآنچه که گفتم واقعاً از این بسیار متفاوت هستند ،با استفاده کردن از دیدگاه فنومنولوژی (پدیدارشناسی) در گسترش ادراک و درک کردن این موضوع که فضا و زمان پرسشی از قصد مندی ای هستند که در بدن هایمان رمز گذاری شده تا که تنها بتوانیم ادراکی معمولی بصورت ادراک شیئی داشته باشیم .یعنی ما باید که شیء را ادرک کنیم و این شیء آینده ی خود و گذشته ی خود را دارد تنها به صرف نوع عملی که ادراک ما از این واقعیت انجام میدهد. ساحران در زمانی که مفاهیم اعطا شده را از هم میگسلند در واقع ایده ی اینکه آینده ای در بیرون در انتظار ما هست را هم برهم میزنند. نه ،چیزی منتظر ما نیست. اگر چیزی دربیرون منتظرما باشد دریای پر کوسه ای است که بعد از فرار از آلکاتراز قرار دارد. و آنچه که در دریاست ،پیش از همه موجودات غیر ارگانیک هستند .موجودهای دیگری علاوه بر بشر ادراک کننده در کیهان هست .رویابینان وارد لایه های یا قلمرو هایی میشوند که دنیوی یا لایه های فضایی نیستند، تنها لایه اند ،لایه های انرژی .هر قدر انرژی بیشتری داشته باشید بیشتر خودتان را تغییر میدهید و دورتر میروید .اما شما در فضا و زمان نمی روید آنگونه که ساحران کهن باور داشتند .آنها مدل کهنه متفاوتی از آنچه اتفاق می افتد داشتند. فکر میکردند واقعاً بطور فیزیکی وارد زیر زمین میشوید ،لایه های زیرین متفاوت و یا هفت لایه آسمان .این البته مدلی شرقی از بودیسم هم هست که شما لایه های متفاوتی از شخصیت های مقدس و قدیسان دارید و سپس به انسان ها و شیاطین نزول میکنید. همه چیز لایه لایه است. این هم یک مدل خطی است. ساحران کهن می بایست اینگونه فکر می کردند که بله ،شما به این اعماق تاریک متفاوت فرود می آیید .اما ساحران دریافتند که در واقع اینگونه نیست. این سئوالی از انرژی است تغییری انرژی گون در هرآنچه که روبروی تان است .پس شما اصلا تکان نمی خورید .تنها همه چیز در همان زمان میرود. پس این نیست که شما اینجا هستید و چیز دیگری در آنجاست. اینجا و آنجایی نیست. ساحران مدرن کل این را ملغی کردند .من توانستم که در درختان اینرا ملغی کنم .ما همیشه همینجا و همین الان هستیم .به بیانی دیگر، اما همیشه اینجا و همین الان همان نیستند. منظورم از جایی است که کمین و شکار وارد میشود. کمین و شکار گران دریافتند که آنچه که اینجاست و آنچه که الان است شامل مکان جدید رؤیا است. و این دائم عوض میشود اما ما همیشه الان همینجا هستیم .ساحری تناقض های فراوانی دارد، البته بنظر تناقض میرسند چراکه ذهن خردگرای ما نمی تواند که اینرا درک کند. بنابراین توجه بر این نیست که سرنوشت بشریت یا دنیا چه میشود چراکه میبینید همانگونه که گفتم ،واقعیت دنیای روزانه تنها یکی است بگویم یک تارمویی از گیسوان .و ساحران میخواهند که به جای دیگری بروند. اما هرآنچه که بعد از حرکت آنها پیش بیاید به معنای عاقبت زمین آنچنان که در اخترشناسی به آن نگاه میکنیم دیگر در مرکز توجه انرژی آنها نیست .اخترشناسان به ما میگویند که کهکشان هایی را یافته اند، کل صورتهای فلکی از کیهانی گسترده ی گسترده و بی پایان .بگذارید بگویم هرکدام از آنها برای خود دنیایی هستند .بنابراین سرنوشت یک ذره غبار تفاوت چندانی در دیدگاه کل ایجاد نمی کند .کاری که ساحران می کنند این است که دیدگاه کل را میگیرند .این خیلی معنی خواهد داشت اگر که الان که اینجا هستیم زمین لرزه شود یا یک بمب اتم بر سرمان فرود بیاید. این برای ما خیلی معنی دارد اما برای دورو بر ما هیچ معنایی ندارد. در چشم انداز گسترده اگر ساحری گذار کند این احتمالات به دنیای کمین کنندگان او دیگر وارد نمی شود. نکته دراین است که هرفردی میتواند که گذار و توانایی هایش را اکتشاف کند پس این یک بیانیه غیر انسانی نیست چرا که بگونه ای دیگر خودش را نقض میکند و در واقع دلسوزانه است .ساحران میگویند که این کتاب ها را نوشتیم تا اگر کس دیگری که علاقمند است بتواند به این نردبان چنگ بیاندازد و بعضی از این چیزها را امتحان کند. یکبار که ساحران از این واقعیت زندگی روزمره گذار کنند ،روابط اشان با همقطاران بشری اشان عوض میشود. بنابراین ما میتوانیم نشان دهیم که او جامعه را چطور می بیند --نه جامعه بطور کلی بهرحال ساحران بیانیه هایشان درباره ی کیفیت روزگار مان را داده اند و برخی گرایش های خاص را دیده اند .آنها کیفیت زمانه ی مارا سندرم بچه ی بیچاره مینامند، البته باز هم این در ارتباط با فرد است. هرچه ما میگوییم یا انجام میدهیم و یا استثنا می کنیم در رابطه با فرد است، ما همیشه این را بخود امان برگردانده و منعکس می کنیم بعنوان سندرم من بچه ی بیچاره. چه کسی خواهد آمد که بداد من برسد. این همان کیفیت زمانه ی ماست. در عین حال این بیان یک تمرین فردی است که در واقع مردم چه می کنند .وقتی که ساحری گذار میکند ،او از توجه اش بخود می گذرد. او به وضعیتی میرود که کمین کنندگان به آن بی رحمی و جدایی می گویند. همانگاه که او خود را جدا میکند کاری که واقعاٌ او انجام میدهد این است که دیگر قادر به توافق عمومی با همنوعانش نیست. و این دلیل مشکل بودن روابط متقابل او با مردم است چراکه مردم نمی توانند توقعات خودشان را در ساحر بخوانند .آنها فکر میکنند که اوعجیب است، یک چیزی در او سر جای خودش نیست. او از جایی می آید که مردم نمی دانند کجاست و این حقیقت دارد. او از جایی می آید که از جایی که آنها از آن آمده اند متفاوت است. بنابراین توافق عمومی، امکان ارتباط ، شکسته ممیشود. بنابراین اگر که ساحری باید که در دنیا میان مردم باقی بماند تنها شیوه ای که میتواند انجام دهد چیزی است که ساحران بدان حماقت اختیاری میگویند. در حین کمین و شکار خود و دیگران ،در حین دیدن همه چیز بسان انرژی ،در حالیکه در معنای نهایی بشر بودن عمیق نمی شود چرا که همه این توجهات از توجه بخود می آید. یک ساحر دیگر خودی ندارد که برایش نگران باشد و دیگر نمیتواند که مبنای تطابق توجه برخود با دیگران توافق عمومی کند. دیگران هم نمی توانند که در او توجه بر خود را بخوانند همانگونه که با خودشان میکنند بنابراین آنها در او چیزی غیر عادی می بینند. آنها آن آیینه را که می توانند خودشان را درآن ببینند در ساحر ندارند بنابراین ساحر با آنها تنها در حماقت اختیاری میتواند که عمل متقابل انجام دهد. دون خوان و همه ی اعضای گروه ساحران بدینگونه با مردم معاشرت میکردند و ما هم الان اینگونه با مردم روابط متقابل داریم .کارلوس کاستاندا و معدود بینندگان بطور کلی اینگونه معاشرت می کنند چرا که نقطه ای هست که اگر از آن بگذرید دیگر خیلی از جایگاه پیوندگاه در زندگی روزانه دور شده اید و دیگر به هیچ چیزی در دنیای زندگی روزمره علاقه و توجهی ندارید که با مردم با آنها بده بستان کنید و نه تنها علاقه ای ندارید بلکه حتی بطور فیزیکی توان اش را هم ندارید یا اینکه ممکن است اگر ناگهان در اتاق پیدا تان شود فردی را بترسانید چرا که آنچه که بعد از گذار پیوندگاه روی میدهد این است که شما کالبد انرژی اتان را فعال کرده اید و کالبد انرژی میتواند ازقلمرو زندگی روزمره ناپدید شود. بنابراین همچنانکه ساحری گذارش را شروع می کند از نشان داده شدن در زندگی روزمره هم گذار میکند. او واقعاٌ نامرئی میشود و این کاری است که کمین و شکار گران تمرین می کنند. ما بیشتر و بیشتر ناپیدا میشویم تا اینکه زمانی میرسد که میتوانیم در خیابان قدم بزنیم ،اگر خیابانی هنوز آنجا باشد و کسی ما را نبیند. چرا که ما گفتگوی درونی امان را خاموش کرده ایم که دائم اینکه من در این دنیا هستم را باز تاکید می کند . میدانید که :"من این گونه و آنگونه هستم .من اینجور و آن جور آدمی هستم .من خودم هستم" .این توجهات دیگر متوقف شده و شما از کالبد انرژی اتان برای ورود به دنیاهای دیگر استفاده می کنید .و شما روزی خودتان را خیلی متوازن در دنیای دیگری می یابید که درآن هم مردمانی هستند اما نه مردمانی که در زندگی روزمره اند. شما وارد تارموی دیگری از دنیای آگاهی شده اید و چیزهای دیگری در آنجا هست و فضای خالی و بی ارزش نیست. این شیوه ای است که ما دوست داریم فکر کنیم دنیای زندگی روزمره که در آن بدنیا آمده ایم و درآن هیچی نیست و آنقدر ها هم خوب نیست . یا اینکه بهشت و جهنمی در جایی هست اما اینها همه در واقع بخشی از تفکر خطی ما هستند. همینطور مردمان شرقی که میگویند خوب است که خالی است و چیزی در آن نیست.
نه بینهایت رشته های انرژی آگاه در اینجاست که می توانید با مشاهده آنها را تجربه کنید. و چیزهای دیگری را ببینید. رویابینان به قلمروهایی در کیهان های دیگر می روند که تنظیمات سیاره ای متفاوتی دارند، سگ هایی دیگر ،حیواناتی که سه پا دارند انواعی از زندگی ارگانیک که در دنیای واقعی پیدا نمی شوند . آنها جدولی از عناصر دارند ،جدولی تناوبی عناصر،عناصری متفاوت از آنچه در این قلمرو هست که برای فیزیکدان ها و شیمی دانان ما شناخته شده نیستند و این عناصر ترکیب های متفاوتی را می سازند .پس یک کمین کننده وقتی که موقعیت پیوندگاه اش تغییر کرد شروع به شکار آن مکان می کند و این حقیقت دیگر را شرح میدهد. کارلوس کاستاندا زمان زیادی را صرف رویابینی و اکتشاف بعضی از این قلمروها کرده است. برای همین است که او در قلمرو زندگی روزانه نیست. او کتابی دارد که بزودی بیرون می آید درباره ی دروازه های رویابینی، و فرآیند واقعی اش را در آن توضیح داده که چطور می شود که از دنیای زندگی روزانه به بعضی از این قلمرو ها بروید (هنر رویا بینی). پس این کاری است که ساحران می کنند .اما واقعیت زندگی روزمره اهمیت خود را از دست خواهد داد.
جان: اگر ممکن است به کوتاهی موقعیت خود یا مرحله ی خود را در ساحری بگویی، چگونه تو نویسنده گی را با ساحری درهم آمیختی که من آنرا سنتی بطور برجسته شفاهی برای دستیابی به دانش فرض گرفته ام ؟ پس تایشا هرچه که میخواهی در رابطه با اینکه بعنوان نویسنده میخواهی چه کنی برایمان بگو .راه دانش تو به کجا خواهد رفت الان کجا هستی هرچه که میخواهی بگو.
تایشا: من اندکی میتوانم درباره ی نویسندگی بگویم ،که چگونه این کتاب ها نوشته شدند یا اینکه من چطور کتاب هایم را نوشته ام .همانطور که میدانید این مربوط به مراحل بسیار ابتدایی تمرینات من است و به همین دلیل سال های سال نوشتن اشان زمان برده است. و اگر بپرسید که چرا الان و بعد از زمان زیادی که گذشته به بیرون آمده ، به این دلیل است که ما نمی دانستیم ،و منظورم از ما خودم و فلوریندا دانر و کارول تیگز است که چه کسی کتاب ها را چاپ کند .واقعاٌ ما به طریقی که مردم کتاب مینویسند این کتاب ها را ننوشتیم .دریک اسلوب تحقیقات خطی و بر مبنای اطلاعات ساختگی تصور شخصیت ها ،ترسیم خط داستان و آمدن با آینده ی داستان هایشان .پس ما بر مبنای سبکهای ادبی ننوشتیم چرا که کارهای ما در واقع از روی ذهن خرد گرا در یک فرآیند خطی دیدگاه زندگی روزانه نوشته نشدند .آنها از مکان دیگری از پیوندگاه آمدند. و هرچه که ما یاد گرفته ایم یا لااقل بیشتر تمریناتی که گذرانده ایم در مکانی دیگر از وضعیت پیوندگاه بوده است. امیلیتو که به من آموزش داد که در واقع دومین معلم من بود و کسی که واقعاٌ در کمین و شکار مرا تعلیم داد ،خب در واقع در دنیای زندگی روزانه وجود خارجی ندارد .پس حجم اصلی تمرینات از جایگاه رویا به من داده شده است. به همین دلیل وقتی که من شروع کردم به صحبت با شما گفتم که تایشا آبلار در واقع جایگاهی در رؤیا است. چرا که او در دنیای زندگی روزانه زاده نشده است. بهرحال تایشا آبلار میتوانم به شما بگویم که از جای دیگری آمده است. از مکان دیگری از پیوندگاه است و نه تنها آزمودن هر آنچه رویداده است یا اتفاق افتاده بلکه انرژی ای که من میگیرم .بنابراین شما به لایه ی دومی از انرژی نیاز دارید که بتوانید آنها را بیاد آورید ،چونکه اتفاقات بسیار بسیار زیادی در آن محدوده افتاده است که هنوز بیاد نیاورده ام. بنابراین تکلیف کنونی من آن است که به آنها باز گردم. و هرچه من بیشتر انرژی ذخیره کنم بیشتر میتوانم که بیاد آورده و این اتفاقات را به سطح بیاورم و سپس خواهم توانست که آنها را بنویسم .و بنوعی آنچه که ما انجام میدهیم ترجمان چیزهایی است که همیشه الان و هم اینجاست. دایره وار، لایه ای متفاوت، لایه ی انرژِی . ما آنها را به بهترین شکلی که میتوانیم صحبت کنیم و بنویسیم ، به شیوه ی خطی ترجمه می کنیم .پس کتابهای ما ترجمه ی تجربیات امان است بطوریکه ما میتوانیم آنها را به شکل بهم پیوسته ارائه دهیم .اینجا بار دیگر اهمیت تحصیلات آکادمیک مشخص میشود بنابراین یک ریشه و بنیادی هست که من اکنون میتوانم از آن استفاده و بر آن اتکا کنم بجای اینکه تنها بگویم اوه خیلی خارق العاده است. منظورم این است که من چیزهای خارق العاده ای دیدم که حتی نمی توانم درمورد شان صحبت کنم چرا که وقتی شما چنین چیزهایی را می بینید باور کنید که نمی توانید صحبت کنید .وقتی که همکنون درباره اشان فکر میکنم ،اغلب اوقات زبانم گره میخورد اگر که بخواهم پیوندگاه ام را باز گردانم .من در تمام طول این مصاحبه تنها بواسطه ی تمرینات کمین و شکارم و تنها بواسطه آنها ؛ پیوندگاهم را در یک مکان خاص نگهداشتم .همان لحظه ای که من از اینجا بروم ،نقطه ی پیوندگاه ام به جای دیگری میرود .باور کنید به آنجایی که از آن آمدم باز خواهم گشت. همینجا و الان در واقعیتی دیگر. و در آنجا من نمیتوانم به این سبک صحبت کنم .پس در این زمان کوتاهی که در اینجا هستم کاری که من واقعاٌ میخواهم که بتوانم بکنم این است که برخی از این مفاهیم را به هرکسی که علاقمند بدانستن اشان است بیان کنم و هدایت اش کنم .مفهوم بسیار سخت و در عین حال ساده ی اینکه ساحری چیست و کتاب های ما هم همین هدف را دارند که تلاش کنند در های این دانش را بروی عموم بگشایند چرا که ما حقیقتاً کار آموزی نداریم .قانونی که حوزه و گروه دون خوان را اداره میکرد دیگر نیست. اندک افرادی که بتوسط او آموزش دیدند در سیّالی و اعتدالی کامل تعلیم دیدند بنابراین ما میتوانیم پیوندگاه مان را از چندین و چند مکان به شکلی روان و به نرمی و با هوشیاری و آگاهی کامل و توازن حرکت دهیم و سرانجام به آزادی مطلق حرکت کنیم جایی که دیگر در هیچ مکان خاصی نگاهداشته نمی شویم .آنقدر سیال که هرکجا اقتدار بخواهد ما را ببرد، قدرت قصد که همه چیز در آنجا به پایان می رسد.
جان: مصاحبه با تایشا آبلار و کتابش ،گذر ساحران ،سیاحت یک زن ،تایشا از تو ممنونم که وقتت را به ما در کی پی اف کی دادی .
تایشا: در اینجا بودن مایه ی مباهات ام بود .
جان : مصاحبه با تایشا آبلار در فوریه امسال و در دفتر کمپانی تولتک آرتیست در لوس آنجلس انجام شد . 1993