دو مصاحبه از کارلوس کاستاندا در مورد تکنیک های دون خوان ۱۹۸۴
بوسیله یلنا بوروویچ- بلگراد
تقریبا همان زمان هایی که مجله ی هفتگی بلگراد (نین) مقاله ای در مورد تردید در وجود دون خوان به چاپ رساند (جولای ۱۹۸۴). کارلوس کاستاندا دو جلسه ی حضوری با عموم مردم در مکزیکو برگزار کرد. این جلسات به مناسبت آخرین کتاب او در باب تکنیک های دون خوان تحت عنوان آتش درون برگزار شد که در ایالات متحده به چاپ رسیده بود. حضور کاستاندا در مکزیکو و مصاحبه او با شنوندگان اطلاع رسانی ویا تبلیغ نشده بود . یا این حال شور و اشتیاق همه آنهایی که فریفته ی او بودند باور کردنی نبود. این جلسه سخنرانی ای عادی نبود . اما بیشتر پاسخ ها به سئوالات شنوندگان مربوط به تکنیک های دون خوان، در مورد کتاب های کاستاندا و تجارب شخصی او بود. هدف از این آمدن به مکزیکو از لوس آنجلس باری دیگر نشان دادن به دنیا و بخصوص مکزیکی ها بود که چه گنج و اعتباری نسبت به آگاهی شفاهی از یک ناوال به کارآموز دارند، چیزی که مکزیکی ها عموما از آن با خبر نیستند.
ارائه و توصیفات کاستاندا از آموزه های دون خوان بسیار سر راست، قدرتمند و متقاعد کننده بود . رفتار و سلوک و سخنان اش چیزی از شهرت او را لو نمی داد. برای کاستاندا نوشتن کتاب ها هرگز به معنای رسیدن به شهرت و محبوبیت نبود، شهرت مستقل از اراده ی او بسویش آمده بود. تنها هدف از نوشتن این کتاب ها بعنوان بخشی از راه او به سوی کمال بود ، مأموریتی که دون خوان با آن موافق بود . در این دو جلسه کاستاندا گفت که این کارش با دون خوان او را به نقطه ی خاصی از پیشرفت رسانده است. او خودش نمی داند که قدم دیگرش چه خواهد بود ، اما او به طور قطع می داند که او باید آموزه های دون خوان را به دیگران انتقال دهد . او مطمئن نبود که به چه طریقی این کار را انجام خواهد داد. مسلما او در همکاری با گروهی این کار را انجام خواهد داد و در این مورد کتاب ها آخرین مورد خواهند بود.
در این جلسه کاستاندا سخنرانی اش را با توضیح در این مورد شروع کرد که چرا از میکروفون استفاده نمی کند و اجازه عکسبرداری نمی دهد. عدم استفاده از میکروفون را با گفتن این سخنان توضیح داد که دراین موقعیت از انرژی خودش استفاده نمی کند ، چرا که او به مقدار کافی ندارد، بلکه او از انرژی قرض گرفته از دون خوان استفاده می کند که با امکانات دستگاه های الکترو مغناطیسی سازگاری ندارد.
او در عدم استفاده از میکروفون در برابر اعتراض شنوندگان به سختی مقاومت کرد هرچند که بسیاری از مردمی که در انتهای سالن حضور داشتند صدای او را به خوبی نمی شنیدند. به همین شدت او از عدم عکسبرداری بر مبنای این سخن دون خوان پافشاری می کرد که : دون خوان عادت داشت به من بگوید که وقتی که از ما عکسبرداری می شود مقدار زیادی از انرژی تحلیل رفته و مصرف می شود . در جواب اعتراض من که می گفتم که با اینکه بارها عکس گرفته ام اتفاق خاصی برایم نیافتاده است ، دون خوان می گفت که: دقیقا به همین دلیل است که اینچنین احمقی هستی! کاستاندا ادامه داد که تا وقتی که من به برعکس این قضیه متقاعد نشده ام به نصیحت او احترام می گذارم بنابراین اجازه ندارم که عکس بگیرم. در ادامه ی بحث درمورد کتاب هایش کاستاندا توضیح داد که او درآنها تنها هر آنچه را نوشته که دون خوان دررابطه با تعهداتی که به کل سیستم پیچیده ی راه دارد، انتقال داده است، تا به سوی آزادی مطلق رهنمون گردند. او خودش بسادگی و فروتنانه گفت که تا قبل از آنکه با دون خوان ملاقات کند برخلاف تحصیلات درخشان اش در مردم شناسی ، یک احمق، کور و کودن بوده است. هر آنچه که در کتاب هایم ساخته ام نتیجه ی تصورات ادبی ام نبود ه است چرا که من استعدادی در خلاقیت ابداعات داستانی ندارم . من رک و راست فاقد خیالپردازی هستم . ایده های خارق العاده و تمام سیستم کمال شخصیتی انسان که درکتاب هایم به شرح آنها پرداخته ام متعلق به دون خوان است. نقش من بیرون آوردن آنها به روشنایی روز و در اختیارمردم قرار دادن آنها بوده است، تا آنها هم بتوانند راه گمشده به سوی آزادی را پیدا کنند، تا تجارب خودم و دیگر شاگردان دون خوان را که متعاقبا در میان خودمان برای کامل کردن اشان رد و بدل کردیم ، گزارش کنم . « بعضی از اعضای رسمی انجمن های علمی که از شمن های مکزیک و سنت آنها باندازه ی کافی اطلاع ندارند بشدت به کارهای کاستاندا انتقاد وارد می کنند .»
کاستاندا گفت که آنها منتظر هستند تا عصبانی شوم ، اما مهمترین پیام و سنگ بنای آموزه های دون خوان این است که فرد باید بر عواطف منفی اش غلبه کند وانرژی اش را بطور مناسبی توزیع کند ، که با از دست دادن خود مهم بینی و عدم خشم بدست می آید. در واقع خشم انرژی ای را هدر می دهد، که ما را قادر می سازد بر خودمان کار کنیم و به دقت دوم دست بیابیم . یک ناوال بزرگ مانند دون خوان ، مردم را بمانند محدوده ای از انرژی پایان ناپذیر می بیند با امکانات و توانایی هایی درک ناپذیری که کسی آنها را نشنیده است. او انسان را بمانند تخم مرغی درخشان می بیند ، اما برای اینکه هر کسی بتواند آن را اینگونه ببیند ، انرژی ای می خواهد که ما بطور جبران ناپذیری با خشمگین شدن از دست اش می دهیم ، چرا که یکی غرور و خود مهم بینی ما را جریحه دار کرده است .
کاستاندا ادامه داد :اگر من هر وقت که مردم می گویند کوتاه قد و زشت هستم عصبانی شوم ، آنقدر انرژی از دست می دهم که نمی توانم کاری جز زیاده روی در عصبانیت انجام دهم و در نتیجه نیرویی برای رویا بینی باقی نمی ماند ، بنابراین شما باید از عصبانی نشدن شروع کنید .
و بعد به خانم مسن تری در میان شنوندگان اشاره کرد و گفت : عصبانی نشو حتی اگر بگویند که یک پیره زن بدرد نخور هستی!! ما شاگردان دون خوان ، روشنفکر نیستیم ، اما احساس خود مهم بینی امان را از دست داده ایم و عصبانی نمی شویم حتی اگر منتقدان به جزئیات بی اهمیت زندگی خصوصی امان بپردازند.
از او خواسته شد که چیزی درباره ی پایان دون خوان و کار شاگردان بعد از عزیمت دون خوان بگوید. کاستاندا گفت: وقتی که او با آتش درون تحلیل رفت ، دون خوان در سال ۱۹۷۴ به سطح دیگری رفت. او برای هدایت گروه ما زنی جنگاور را باقی گذاشت «فلوریندا».
او ستمگری است که تا بحال کسی ندیده ، ما را شکنجه و تحقیر می کند و به این وسیله باقی مانده خود مهم بینی ما را متلاشی می کند . برای این هدف دو تمرین برایم درنظر گرفت. اول اینکه وارد دفتر یک تاجر بزرگ شوم بنام اسمیت و به تلفن ای که به او می شود پاسخ دهم. تا آن زمان باور های اخلاقی من چنین اجازه ای را به من نداده بودند ، اما با اجبار به انجام چنین عملی تصور غلط از خودم که آدم خوب و شریف و نجیبی هستم از هم پاشید. آزمون بعدی از این هم سخت تر بود . با این فکر که نام کارلوس کاستاندا زیادی مشهور و مهم شده است فلوریندا مرا به کار بعنوان پیشخدمت در کافه ای در مرز ایالات متحده و مکزیک گماشت، در منطقه ای که مکزیکی ها بسیار منفور هستند . من در آنجا تحت نام پرز شروع به کار کردم ، یکی از اسامی کوچک مکزیکی های کمونیست! بااین نام جدید دو برابر بیشتر از ارزش ام کاسته می شد. اول اینکه با این نام مورد نفرت آمریکایی ها قرار می گرفتم، و دوم اینکه با داشتن این نام به هر مکزیکی ای می توانست تعلق داشته باشد ، در ناشناسی غرق می شدم. برای حدود یک سال به سختی کار کردم ، غذا حاضر کردم و به مشتریان رسیدگی کردم ، حتی آنکه تخم مرغ نیمرو را به صورت ام پرتاب می کرد . وقتی به فلوریندا شکایت کردم که اینها به سوی من بشقاب پرت می کنند ، او با بی رحمی به آرامی گفت: خب کله ات را بدزد آنوقت اشتباه می کنند! وقتی که من این آزمون دوم را شروع کردم ، فلوریندا به من گفت که نمی داند که چقدراین طول خواهد کشید ، یک سال دوسال و یا حتی ده سال. بعد از یک سال و نیم ناگهان پیدایش شدو گفت که کار تمام شده است و ما بلافاصله باز می گردیم . به او گفتم :من نمی توانم اینطوری کار را ترک کنم ، باید با دوستان ام خداحافظی کنم ، به رئیس ام خبر بدهم و با او قرار ها را تنظیم کنم . او پاسخ داد که هیچکسی متوجه نمی شود که دیگر اینجا نیستی. فکر کرده ای که اینقدر مهم هستی که بدون تو نمی توانند کارها را انجام دهند؟
سئوالات فراوانی در مورد طبیعت ناوال و چگونگی انتخاب شاگردان از سوی او شد، کاستاندا پاسخ داد: اسپانیایی های فاتح بطور کامل ناوال ها و آموزه های آنها را تغییر دادند . قبل از ظهور اسپانیایی ها آنها در حال برخورد با ناشناخته بودند ، تلاش می کردند آتش درونی را خلق و آن را در انرژی کیهانی ذوب اش کنند. رسیدن اسپانیایی ها عنصر جدیدی را بوجود آورد: آنها باید با فاتحینی مواجه می شدند که ظالم بودند، کسانی که نظیری نداشتند. اکثریت آنان از پای در آمدند. آنها نتوانستند که از پس آزمون بر بیایند، چرا که به سخت ترین شکل ثابت شد که جمع آوری اقتدار شخصی در مقابل ستمگران بسیار از مواجه با ناشناخته و نیروهای طبیعت مشکل تر است. نسل جدید ناوال هایی که بعد از سیطره ی اسپانیایی ها ظهور کردند ، سیستم آموزشی را تغییر دادند: اولین مورد این بود که باید با ستمگران و کاراکترزننده آنان رودر رو شد. با طاقت آوردن در مقابل ستمگر آنچنان که او هست ، مبارز آرامش و خود داری میاموزد. او نامرئی شده و خود مهم بینی اش را پاک میکند. تنها وقتی به تمام اینها نایل آمد او می تواند با ناشناخته رودرو شود. بنابراین فاتحان اسپانیایی به خلق ناوال های جدید نامرئی ، مردان خرد و مبارزانی که هرچیزی را چالشی می شمردند کمک کردند.
ناوال های جدید که دون خوان نیز از آنان به شمار می آید درواقع کارآموزی نداشتند. من زمانی دراز با این اعتقاد زندگی کردم که مرید دون خوان هستم و تنها در آخرین مرحله ی کار امان فهمیدم که او از من برای تمرکز بر روی خودش استفاده می کرده است. بخاطر تمام حماقت ها و چرندیات ام که بخاطر بلاهت ام بود ، که این خصوصیات ام برای خودم و دیگران سخت می نمود ، دون خوان هرگز آرامش اش را از دست نداد، بنابراین بی عیب و نقصی اش را بدین وسیله کامل کرد. بدینسان در اولین مراحل کار امان من و دون خوان در کوه ها در جستجوی گیاهان دارویی بودیم. او سبک و تند گام بر می داشت، مانند مردی جوان حال آنکه من از نفس افتاده بودم و نمی توانستم راه بروم چرا که آن وقت ها سیگاری قهاری بودم . با تمام شدن سیگارهایم من عصبی می شدم و با درخواست هایم در بازگشت به نزدیک ترین روستا برای خرید سیگار او را به ستوه می آوردم. او من را با این عنوان آرام میکرد که بزودی به حوالی اولین روستایی می رسیم که می توانی در آن سیگار بخری. برای پانزده روز در میان کوه ها راه می رفتیم و وقتی که بلاخره به روستایی رسیدیم دیگر اشتیاقی به خرید و استعمال تنباکو نداشتم. این شیوه ای بود که دون خوان مرا وادار کرد که سیگار را ترک کنم ، بدون اینکه حتی یک بار من را دعوت به ترک آن بکند. کاستاندا ادامه داد که: من یک ناوال نیستم . چرا باید لاف چیزی را بزنم که نیستم؟ من ناوال هایی را ملاقات کرده ام و دون خوان یکی از آنها بود. او برای من نموداری از مسیر و تکالیف فراهم آورد اما من ازبعهده گرفتن اش اعراض کردم. به این دلیل که مانند او سرخپوست نیستم راه ام هم نمی تواند همانند او باشد. من هنوز کارهای فراوانی برای بانجام رساندن دارم و از همکنون به شیوه ی خودم خواهم رفت، هرچند تحت هدایت فلوریندا. حتی خودم هم نمی دانم که چه چیزی برای من در این راه ذخیره شده است، تنها چیزی که با اطمینان می دانم این است که باید از بخش های دیگری از دانش که دون خوان برای امان باقی گذاشته عبور کنم. این دانش برای همگان از خواندن کتاب هایم در دسترس است، آنها باید با دقت کتاب ها را بخوانند و تمرین هایی که در آنها بازگو شده است باید بخشی از زندگی شخصی فرد باشد. بهرحال همه نمی توانند آنچه را که من تجربه کرده ام بیازمایند ، چرا که مردم متفاوت هستند ، اما هر کسی باید با جمع آوری انرژی شروع کند که با اغراق در شخصیت یک فرد هدر می رود.
در بحث رابطه ی مرید و مرادی یکی از سئوالاتی که از کاستاندا شد این بود که :
چگونه یک ناوال شاگردان خود را بر می گزیند؟
چون کاستاندا ساکت بود یکی از میان شنوندگان جواب داد که سرنوشت است که این رابطه را تعیین می کند. کاستاندا به این سخن با سرخوشی عکس العمل نشان داد و توضیح داد که تمام آموزه ها مبارزه ای در برابر سرنوشت است و اینکه چگونه می توان بر آن فائق آمد. می شود گفت که در ابتدا این سرنوشت است که بهرحال تعیین می کند که کسی راه کمال را شروع کند ، اما در دروس بعدی این به کارورز وابسته است ، به قدرت اش ، اراده اش ومداومت اش. اگر کسی از سختی این راه و یا ضعف خودش از پا در بیاید، می تواند خود را با استناد به سرنوشت تبرئه کند ، حال آنکه این شکست تنها به ضعف او مربوط است. کاروزان نباید که به تأیید و رد استاد خود وابسته باشند، هیچکسی نمی تواند که به او بگوید که قدم بعدی او چیست. شاگرد باید آن را احساس کند و درخودش بیابد. این نادرست و مضحک است که بعضی از شاگردان حتی در اینکه کی ازدواج بکنند از گوروی خود پیروی می کنند. راه دون خوان راه وابستگی نیست چه به استاد و چه به سرنوشت، اما این راهی بر مبنای مسئولیت شخصی است که با اضافه کردن بعضی از اصول مسلم آموزه های دون خوان به زندگی روزانه انجام پذیر است و تا آنجا که می دانم حتی کتاب های من هم می توانند به عنوان جانشین یک معلم این مهم را انجام دهند . آنگاه خواهند توانست که صرفا تحریک شدن و علاقمند بودن به عمل را متوقف کنند. آخرین جملات کاستاندا باعث شد که عده ی زیادی از شنوندگان از او بخواهند که گروهی را برای اینکه بتوان کار کرد تشکیل دهد. آنگاه او این خواسته را رد کرد چرا که همانطور که گفت چندین تلاش ناموفق به این خاطر داشته است .
بسیاری خصوصاً جوانان با این باور به گروه می آیند که تا چند حبه کاکتوس و قارچ ببلعند درهای ادراک بلافاصله به روی اشان باز خواهد شد. کاستاندا ادامه داد که صورتبندی جدید انرژی که با کنترل عواطف منفی و از دست ندادن انرژی در خشم و ترش رویی مستقر می شود باید که قدم به قدم و روزانه صورت بگیرد. این گونه است که ما پیشرفت می کنیم . در اوایل ما هنوز گاهی خشمگین می شویم . اما کم کم یاد می گیریم که چطور از خشم و غضب دوری بجوییم. شیوه ی جدید زندگی بدون خشم می تواند در یک شب اتفاق بیافتد، به همین دلیل است که ما باید از یک مرحله بینابینی عبور کنیم که در آن تلاش می کنیم که خشم خود را متلاشی کرده و تخکامی امان را فراموش کنیم. یک روز در اوایل مصاحبت امان من و دون خوان بسوی کوه ها رهسپار شدیم . در راه ، او ناگهان از من پرسید چه فکر می کنی؟ آیا من و تو با هم برابر هستیم؟
از آنجایی که دون خوان تنها یکی از تعداد بسیاری سرخپوست فروتنی بود که می شناختم در حالیکه از روی اطمینان دست به شانه اش زدم گفتم که : البته که با هم برابر هستیم .
دون خوان نخست سکوت کرد ، آنگاه بعد اندک زمانی گفت : نه ما برابر نیستیم تو هیچکسی نیستی. تو پر از خود مهم بینی هستی و بر مبنای ارزش گذاری ناوال تو هنوز حتی راهش را شروع هم نکرده ای. من بهرحال یک جنگجوی بی عیب و نقص هستم با شکیبایی و کنترلی در حد کمال که زندگی اش را چنان مرتب کرده است که کسی نمی تواند آن را متلاشی کند. این سخنان دون خوان من را چنان عصبانی کرد که بدون اینکه کوچکترین سخنی برزبان بیاورم ساعت ها کاملا دورتر از او نشستم. بعد ناگهان ترسیدم که نکند او من را درمیان این کوه ها کاملا بحال خود رها کند درحالیکه راه برگشت راهم نمی دانم که چطور پیدا کنم . دراین زمان ترس به من یاد داد که چطور خشم ام را لغو کنم و این اولین قدم من بسوی زندگی جدید بود .
متوقف کردن گفتگوی درونی هم به احساس خود مهم بینی ارتباط دارد. دون خوان به من می گفت : درباره چه یک انسان با خود مدام حرف می زند؟ درباره ی خود و همیشه خودش.آن زمان ها هنوز مجسمه سازی می کردم او به من پیشنهاد داد که باید فیگوری بسازم و در دهان اش نوار صوتی ای بگذارم که مدام بگوید من من من . پاک کردن خود مهم بینی اولین قدم برای صورتبندی مناسب انرژی است. بدون ذخیره انرژی ، پیشرفت بیشتر در دقت دوم نمی تواند ادامه بیابد. کاستاندا ادامه داد که یکی از تمرینات برای انباشتن این قدرت رویابینی است که دون خوان به ما آموزشش داد. تمرین شامل نگهداشتن تصویری از یک رویا است ، هرتصویری که پدیدار شد و آنگاه رویابین سعی می کند که آن را نگهدارد و با تلاشی آزادانه امتداد اش دهد. در اوایل هر کارورز تصویر رویایی خودش را داشت، اما پس از اینکه رویابین ها بخوبی تمرین کردند تصویر تمام گروه یکی می شود. رویابینی دقت دوم را گسترش می دهد که هر انسانی واجد آن است اما مردمان اندکی از آن استفاده می کنند.
دررابطه با مشابهت آموزه های دون خوان با تمرینات دیگر شمن های مکزیک کاستاندا خاطر نشان کرد که دانش مربوط به این موضوعات بطور عمده تنها متکی به توصیفات روشنفکرانه و تئوریک است. بطور کوتاه با مثالی او به پروفسور مردم شناسی اشاره کرد که با اینکه بیست سال را درمیان سرخپوستان یاکی گذرانده بود این آگاهی بعنوان تکاملی درونی برای او ارزش بالایی نداشت چرا که وقتی پیر شد آنقدر توانایی و قدرت اش رو به کاستی رفت که مانند بیشتر مردم در نهایت ناتوانی مرد.
درمقابل این دانش خالص او از شمنیزم مکزیکی آموزه های دون خوان اهدافی عملی در نظر دارد که اگر به زندگی روزانه افزوده شوند خواهند توانست بی نهایت بیشتر ازدانش اندوزی در سنت های سرخپوستی به کار بیایند. کاستاندا از بحث درمورد شباهت های تعالیم دون خوان با بعضی از آموزه های رازورزانه خودداری کرد چرا که بر مبنای نظر او چنین صحبت هایی به تئوری پردازی های روشنفکرانه ختم می شوند. « من به اینجا نیامده ام که با شما تعالیم مختلف را با هم مقایسه کنم بلکه آمده ام که به مکزیکی ها راهی را نشان دهم که در دستان اشان دارند.»
در حالیکه او داشت درباره ی اینکه چطور می توان بر خشم غلبه کرد توضیح می داد دختری از میان حضار بپا خواست و تذکر داد که : آنچه که تو درموردش صحبت می کنی قبلا در آموزه های گورجیف و اوسپنسکی وجود داشته است.
کاستاندا با سکوت پاسخ داد و سپس بسوی شنوندگان برگشت و گفت بیایید با سئوالات ادامه دهیم.
جامعه شناس جوانی از حضار که تبحرشایان توجهی در شمنیزم مکزیکی و بطور خاص در زمینه سرخپوستان هویچول داشت سعی می کرد که کاستاندا را با پرسش های فراوان اش در مورد استفاده از پیوت در مراسم ماراکامز هویچول ها تحریک کند. تمام این پرسش های او با مثالی از تمرین شمنی پاسخ داده شد. کاستاندا توضیح داد که مواد توهم زا برای افراد غیر حساس مانند او مورد نیاز است تا که نقطه ی پیوندگاه را بین انرژی فردی و کیهانی به حرکت در آورند. یک بار که این مهم بدست آمد ، دیگر به استفاده بیشتر از آنها نیازی نیست چرا که آنگاه این پیوندگاه به سوی دیگری می رود . تنها چیزی که لازم است ذخیره ی انرژی است تا که نقطه پیوندگاه حرکت کند چیزی که باعث می شود انسان حقیقتی دیگر را مشاهده کند.
از آنجا که درمیان جمع چندین عضو گروه های کونچرو (گروه های رقص آیینی آزتک در مکزیک) بودند وقتی از او خواستند که بگوید درمورد رقص های آزتکی چه فکر می کند کاستاندا پاسخ داد که رقص ها و آوازها و موسیقی آنها کاملترین راه برای این است که انسان بتواند نقطه پیوندگاه را بین انرژی فردی و کیهانی به حرکت در آورد. اگر کونچرو ها تنها در هنگام رقصیدن اشان از توانای اشان در به حرکت آوردن نقطه پیوندگاه آگاه باشند، با هم به همراه گوآراچه هایشان به پرواز در می آیند.اما بیشتر رقصنده ها از این مطلع نیستند. چند سال پیش من با شوق و ذوق این فکر را قبول کردم که به یک گروه کونچرو بپیوندم. اما دیدم که حتی بعضی از رهبران هم پر از احساس خود مهم بینی هستند و فهمیدم که این کار هدر دادن وقت است.
او گفت خود دون خوان به رقص آزتکی اشاره کرده است ، توضیح داد که انرژی برای رقص ندارد: «می خواستم در آخرین کتاب ام درباره ی رقص کونچرو بنویسم.»اما الان از این ایده دست کشیده ام چرا که متوجه بیهوده گی بعضی از کونچرو ها شده ام که با مقدمات اساسی آموزه های دون خوان همخوانی ندارند. اخیراً وارد بحرانی از انرژی شده ام ، و الان یک چینی به من میاموزد که چطور آن را رفع کنم. راه دون خوان آنچنان که بعضی از آزتک ها مدعی شده اند ،تنها راهی برای نژاد سرخ نیست. دون خوان شاگردانی از نقاط مختلف دنیا داشت، بنابراین صرفنظر از نژاد و ملیت فرد این دانش متعلق به همه است.
کاستاندا بازهم درباره ی راه های برپاداری انرژی کیهانی و فردی بحث کرد. یکی از تکنیک ها ضربه به محلی است که نقطه پیوندگاه در تخم مرغ درخشان قرار دارد . لاگوردا می داند که چطور بخوبی این ضربه را کنترل کند ، اما اگر کسی نداند که چطور این کار را انجام دهد این ضربه می تواند کشنده باشد. لاگوردا موجود فوق العاده ای است . کاستاندا به پرسشی در مورد اینکه بیشتر در مورد او بگوید پاسخ داد: سرخپوستی از قبیله ی مازاتک است. او می تواند هر لحظه دقت اول را بشکند ، و با کمک دقت دوم درهرجا که بخواهد می تواند نامرئی شود.
درطول بحران انرژی اخیرام دون خوان به من توصیه به خودداری جنسی کرد. برمبنای کلام او : آنهایی که با یک ازدواج سرد و خسته کننده بوجود آمده اند انرژی کافی ندارند ، بنابراین آنها به منابع اضافی احتیاج دارند. ازدواجی خسته کننده ازدواجی است که در آن رابطه درستی بین زن و مرد وجود ندارد، و در نتیجه جاذبه و آتشی بین اشان نیست، و بعد از سالهایی خسته کننده ، کودکی به دنیا می آید، کودکی مانند من ، خسته و بدون انرژی. همه ی تفاوت ها در میان مردم با میزان انرژی در زمان تولد شروع می شود. کاستاندا به یکی از شنوندگان اشاره کرد و گفت اما تو ، تو انرژی فراوانی داری، لازم نیست که از شرایط من پیروی کنی ، نه خودداری جنسی و نه مواد.
دون خوان جهت مثال مردی که انرژی فراوانی داشت به ولی نعمت اش ناوال خولیان اشاره کرد: او آنقدر انرژی داشت که از یکسوی دنیا به انتهای دیگر دنیا می رفت، از آمریکا به آسیا تا دانش را به کسانی که برایش آمادگی داشتند انتقال دهد. پرسش هایی هم بودند که کاستاندا به دلایلی مایل نبود که با جزئیات به آنها پاسخ دهد. مانند سئوال هایی در مورد مردان و زنان دوگانه ، در مورد رژیم غذایی بروخو ها و برای هم پیمانان . سئوال در مورد مرد و زن دوگانه بنظر خیلی مبهم می رسید در مورد غذای بروخو ها او پاسخ داد که رژیم غذایی خاصی ندارد، چرا که هرچه که می خورد به انرژی تبدیل می شود. «در تمرین سختی از دقت ، می بایستی مقدار زیادی غذا می خوردیم تا انرژی از دست رفته امان را ترمیم کنیم بدون آنکه حتی یک گرم به وزن امان اضافه شود.»
ودر مورد همپیمانان او توضیح داد که این روزها ، در طول فرآیند ظهور ناوال های جدید، اهمیت زیادی دیگر ندارند. آنها به سنت تولتک های کهن تعلق دارند که بطرز شدیدی با تمرینات جدید تفاوت دارند. بعضی از تولتک های جنگاور از حفره ای در تخم مرغ درخشان در حوالی شکم انسان آگاهی داشتند که مرگ در آنجا به کمین نشسته است. همچنین آنها می دانستند که چطور این حفره را بپوشانند و بدین وسیله نامیرا شوند، حتی تا امروز زنده بمانند بعنوان «مبارز با مرگ».
هرچند که آنان صاحب قدرت و آگاهی فراوانی بودند به مردم در یافتن راه آزادی کمکی نمی کردند خودشان هم به مرحله ی دیگر نمی رفتند، بلکه انتخاب اشان این بود که در زمین بمانند و مردم را بطرز آسیب زننده ای تحت تاثیر قرار دهند. آنها در اطراف هرم هایی جمع می شوند که از خود انرژی منفی متصاعد می کنند. فرد برای جلوگیری از برخورد با اینها لازم است که از این مکان های خطرناک دوری کند. دون خوان بخود همانند یک وارث سنت تولتک فکر می کرد. من فکر می کنم که منبا این سنت آسیا است. در موزه مردم شناسی مکزیکو سیتی مجسمه ای از مردی در حالت ایستادن یک «اسب» وجود دارد. یکی از استقرارهای هنرهای رزمی شرقی که باستان شناسان به آن پسر قوزپشت می گویند، اما ویژه گی های این مجسمه بطور مشخص چینی است.
نقاط و حفره هایی که کاستاندا به آنها اشاره می کرد نه با چاکراهای هندویی مطابقت داشت و نه با نقاط طب سوزنی چین. در حالیکه یکی از این نقاطی که او نشان می داد در مرز مشترک بدن انسان، مهمترین مرکز انرژی برمبنای نظر دون خوان بر روی تخم مرغ درخشان، آگاهی اطراف بدن انسان قرار داشت. دون خوان عادت داشت که با حرکات دست کبد اش را با فاصله ای از بدن ماساژ دهد، این حرکات البته تخم مرغ درخشان اش را لمس می کردند.
در پاسخ به سئوالی درمورد نظر دون خوان درباره ی مسائل روزمره ای مانند خانه و ماشین کاستاندا پاسخ داد: اگر شما ماشین و خانه ای دارید خوب است و اگر آنها را ندارید حتی بهتر است. دون خوان عادت داشت بگوید که دنیایی که ادراک اش می کنیم تنها دنیایی نیست که اینجا است بلکه تنها بخشی از واقعیت است. آنهایی که بدلیل نداشتن انرژی آن را بعنوان تنها حقیقت ممکن می بینند که خود من هم قبل از ملاقات با دون خوان جزو آنها بودم. من عادت داشتم که همیشه در همان زمان از خواب برخیزم ، عادت داشتم که همیشه همان کارها را انجام دهم و روزها برای من اهمیتی نداشتند. دون خوان به من یاد داد که پیشبینی پذیری را بشکنم و چگونه پیش بینی نشده بودن را تجربه کنم. فرد باید که عادات روزانه را در همه جوانب قابل تصور مختل کند. صورتبندی جدید انرژی به معنای راه جدیدی همراه با امکانات فوق العاده در زندگی است.
از او در مورد ارتباط بین آموزه های دون خوان و روانکاوی پرسیده شد ، کاستاندا در مورد اتفاقی که برای او چند سال پیش افتاده بود گفت که ، در وضعیتی مشابه کسی از او پرسیده بود که آیا دون خوان ضمیر ناخودآگاه اوست؟ در آموزه های دون خوان جایی برای زیگموند فروید وجود ندارد. همراه با این پاسخ کاستاندا چیز بیشتری را روشن کرد که فرد نباید در آموزه ها بدنبال ارتباط هایی که وجود ندارد بگردد و اینکه تکنیک های دون خوان باید بعنوان یک کلیت مستقل دیده شود .
اضافه بر شهادت کاستاندا به وجود دون خوان مردمان دیگری هم در سمینار مکزیکو حضور داشتند که با او در ارتباط بوده اند. چندین عضو گروه های رقصنده کونچورو او را در« شفا دهنده ماگدالنا » دیده بودند که درمانگران مکزیکو را راهنمایی می کرد و کسی که بعد از مرگ توسط کونچرو ها بعنوان «روح فاتح »در طی «ولاداس» احضار شده بود. آن زن در طول سالهای پیش در زندگی اش در دنیا با دون خوان سرو کار داشته و بعد او را به «آندرس سگویا» یکی از فوق العاده ترین شمن های زنده و رهبر گروهی از کونچرو ها معرفی کرده بود. در موقعیتی دون خوان کاستاندا را با معلم آینده اش آندرس سگویا آشنا کرده بود. کاستاندا با سگویا در حضور تعدادی از گروه سگویا چندین بار ملاقات کرده بود.
.